عاشقانه های فاطیما
807 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



می‌خواهم در خواب تماشایت کنم
می‌دانم که شاید هرگز اتفاق نیافتد
می‌خواهم تماشایت کنم در خواب
بخوابم با تو
تا به درون خوابت درآیم
چنان موج روان تیره‌‌ای
که بالای سرم می‌لغزد
و با تو قدم بزنم
از میان جنگل روشن مواج برگ‌های آبی و سبز
همراه خورشیدی خیس و سه ماه
به سوی غاری که باید در آن هبوط کنی
تا موحش‌ترین هراس‌هایت
می‌خواهم آن شاخه‌ی نقره‌ای را ببخشم به تو
آن گل سفید کوچک را
کلمه‌ای که تو را حفظ می‌کند
از حزنی که در مرکز رویاهایت زندگی می‌کند
می‌خواهم تعقیبت کنم
تا بالای پلکان و دوباره
قایقی شوم که که محتاطانه تو را به عقب بر می‌گرداند
شعله‌ای در جام‌های دو دست
تا آن‌جا که تنت آرمیده است
کنار من
و تو به آن وارد می‌شوی
به آسانی دمی که برمی‌آوری
می‌خواهم هوا باشم
هوایی که در آن سکنی می‌کنی
برای لحظه‌ای حتی
می‌خواهم همان‌قدر قابل چشم‌پوشی و
همان‌قدر ضروری باشم.

#مارگارت_اتوود
#شاعر_کانادا
ترجمه :
#محسن_عمادی
زنان زیبا در شگفت اند راز من کجا پنهان شده
من جذاب یا مانند مانکن نیستم
اما هنگامی که به آن ها می گویم
فکر می کنند دروغ است
می گویم : رازم در امتداد بازوانم،در پهنای باسنم
و در گام های بلندم است و در شکل لبانم
من یک زنم ! فوق العاده
زنی فوق العاده !
من اینم !
به داخل اتاق می روم
به همان سردی که شما مردها می پسندید
در برابر مردی که ایستاده یا زانو زده
مردها در اطرافم جمع می شوند
مانند دسته ی زنبورهای عسل
می گویم : رازم آتش چشمانم است
و در درخشش دندان هایم و رقص کمرم،سرمستی پاهایم
من یک زنم !فوق العاده
زنی فوق العاده !
من اینم
مردها هم در حیرتند که چه چیزی در من می بینند
آن ها تلاش بسیار می کنند
ولی نمی توانند به راز درونم پی ببرند
آن گاه تلاش می کنم نشانشان دهم
باز هم می گویند که نمی بینند
می گویم : رازم در قوس کمرم،آفتاب لبخندم
شکاف سینه ام و ظرافت اندامم است
من یک زنم ! فوق العاده
زنی فوق العاده !
من اینم
حالا می فهمی چرا هیچ وقت سر خم نمی کنم ؟
داد نمی زنم؟قیل و قال نمی کنم یا حتی بلند صحبت نمی کنم ؟
وقتی مرا در حال عبور می بینید باید احساس غرور کنید
می گویم :رازم در تلق تلق پاشنه ام است و در پیچش موهایم
و در کف دستم و در نیازتان به توجهِ من
چون من یک زنم !فوق العاده
زنی فوق العاده !
این منم !!!


#مایا_آنجلو
#شاعر_آمریکا


@asheghanehaye_fatima
از تو شروع‌ شده‌ام
مثل یک شعر عاشقانه
بریده بریده نفس می‌کشم
پیراهن سرخ می‌پوشم
و می‌گذارم گوشه‌های دامنم در باد برقصد...


#زینت_نور،
#شاعر_افغانستان



@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



امشب به ذهنم رسید نامه‌های قدیمی را باز کنم و بخوانم
نمی‌دانستم دارم با آتش بازی می‌کنم و با دست خودم قبرم را می‌کَنم!
بعد از یک دقیقه انگشتانم آتش گرفت.
بعد از دو دقیقه چراغ مطالعه‌ام شعله ور شد
بعد از سه دقیقه روتختی‌ام آتش گرفت
بعد از پنج دقیقه لباس خوابم سوخت و تنها تلّی از خاکستر از من بر جای ماند
نمی‌دانستم نامه‌های عاشقانه ممکن است به بمب‌های ساعتی تبدیل شوند که با دست زدن منفجر می‌شوند.
نمی‌دانستم جملات عاشقانه ممکن است شبیه چوبه‌ی دار شوند، نمی‌دانستم ممکن است آدم با خواندن نامه‌های عاشقانه‌اش زندگی کند و با بازخوانی اشان بمیرد…!
چه حماقتی کردم؟! درِ آتشفشان را پس از سالها گشودم و وارد ماجراجوییِ عجیبی شدم،
غول جادو را از چراغش آزاد کردم تا همه چیزم را نابود کند، النگوها و کتاب‌ها و وسائلم را
و مرا چون سیبی گاز بزند!
آیا ممکن است زنی با نامه‌های عاشقانه‌اش خودکشی کند؟یا خودش را زیر چرخ‌های ماشین بیندازد؟!
حروف جادوگر، واژه‌های دیوانه !
آیا ممکن است کسی با خونسردی تمام خود را در دریایی از خطوط آبی غرق کند؟؟!
این همان کاری است که من کردم، وقت باز کردن کشوها
و حافظه‌ام را آتش زدم و شیطان را بیدار کردم!
ای سفر کرده،که در همه جا حاضری
خواندن نامه‌هایت، قتلگاهی واقعی است
و اکنون این منم که از این قتلگاه بیرون می‌زنم
چون مرغی سرکنده !


#سعاد_الصباح
#شاعر_کویت
ترجمه :
#یداله_گودرزی
عاشق آسمانم
زیرا که مثل تو بخشنده
پوشیده از ستارگان و سرشار از سرور و شادی
رفیق و بیگانه
زیرا که مثل تو دور
و گاهی مثل تو نزدیک
با چشمانی آهنگین
عاشق آسمانم

عاشق جاده‌ام
برای دیدارهای‌مان
شادی‌ها و رنج‌های‌مان
یاران‌مان ، جوانی‌مان
اشک‌های‌مان که خندیدند
شمع‌هایمان که گریستند
و رفاقت‌هایی را که از دست دادیم
عاشق جاده‌ام

عاشق دریام
عاشق آسمان
عاشق جاده‌ها
زیرا که آن‌ها زندگی هستند
و تو محبوبم
تو همه این زندگی هستی

#نجات_الصغیره
#شاعر_و_خواننده_مصری

@asheghanehaye_fatima
و من به جای همه‌ی کسانی امضاء می‌کنم
که می‌دانند تمامی قلب‌شان را بگذارند
برای آزادی 
و
صلح.

ژولیو به برادران دیگرمان نیز بگو
به ارنبورگ
به آراگون
و به نرودا
به الوار و به حکمت
به پیکاسو و به همه‌ی برادران‌مان
بگو که ما این‌جا سه هزار تبعیدی هستیم
تبعیدی نه به هیچ‌خاطری برادران من
بلکه فقط راست و پاکش
به این‌خاطر که ما همچون شما
بر پشت‌مان خرسنگ زاویه‌‌ای از خانه‌ی سوخته‌امان را حمل می‌کنیم
تا برای آنان که خواهند آمد
خانه‌ی جدیدی با پنجره‌های بسیار بنا کنیم
پنجره‌های وسیع بسیار، روبه سمت مشرق
 که قلب مادرمان زود شب نشود
که کودکان هر شب کنار مرگ نخسبند
و هرچه می‌خواهد بشود، بشود ژولیو
روزی خمپاره‌ها را ذوب خواهیم کرد
تا چکش و خیش و بالکن و بال بسازیم
و یک مجسمه‌ی شادیِ بی‌بال.
آن‌جا در ایستگاه‌ اتوبوس‌ها
در محله‌ی فقیرنشین‌مان
در محله‌امان که از عماراتِ در دست‌ساخت‌ِ ما
غلغله‌ خواهد زد
زیر بوق خاموشی‌ناپذیر بلندگوی قوی‌پنجه‌ی سندیکاها
که هی یک نفس خواهد گفت و خواهد گفت
رک و راست و به شماره خواهد گفت
از پیروزی‌های عظیم خلق‌ها در طرح نوسازی
و شعرهای شاعران جوان پرولتر را خواهد خواند
شعرهایی در باره‌ی عشق نشاط‌آور
سدهای آبی مولد برق
و تمام‌برقی‌کردن دنیا.
آه این‌طور برادران من
طوری‌که دیگر خانه‌های سوخته وجود نداشته باشند
بلکه همه‌ی دنیا خانه‌ای باشد سفید‌کاری‌شده
با برش خورشید.
آه همینطور برادران من
و این خانه را هم تنها مادرمان «آزادی» بیاراید
و دختر اولش: «صلح».

#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان
ترجمه :
#فریدون_فریاد
@asheghanehaye_fatima
من در کشوری می‌نویسم
که طاعون آن را ویران کرده
کشوری که دیگر فقط توده‌ای‌ست
از درد و از زخم
در کشوری می‌نویسم
که خون قیافه‌اش را زشت کرده
ویرانه‌ای که مرگ در آن
با استخوان‌ها قاب‌بازی می‌کند.

در این کشور می‌نویسم وقتی در آن زورگویان
در هر ساعت شب درون خانه‌ها رخنه می‌کنند
کشوری که مردمان را در خاکروبه و تشنگی
در سکوت و گرسنگی حبس می‌کنند.

در این کشور می‌نویسم
که قصاب‌ها می‌بُرند سرش را
و من رگ‌ها و عضلاتش
دل‌ و روده و استخوان‌هایش را
جنگل‌هایش را می‌بینم
که چون مشعل می‌سوزند
و بر گندم‌زارانِ شعله‌ور
گریزِ پرندگان‌اش را

من در این صحنه‌ی سوگوار می‌نویسم
که بازیگرانش
گم کرده‌اند راه‌شان را
خواب‌شان را جایگاه‌شان را
در این تئاتر خالی که غاصبان در آن
بلند بلند واژه‌ می‌گویند تنها برای جاهلان.

#لویی_آراگون
#شاعر_فرانسه
ترجمه:
#تینوش_نظم‌جو

@asheghanehaye_fatima
راستی كه در دوره تيره و تاری زندگی می‌كنم
امروزه فقط حرف‌های احمقانه بی‌خطرند
گره بر ابرو نداشتن، از بی‌احساسی خبر می‌دهد،
و آنكه می‌خندد، هنوز خبر هولناك را نشنيده است.
اين چه زمانه ايست كه
حرف زدن از درختان عين جنايت است
وقتی از اين همه تباهی چيزی نگفته باشيم!
كسی كه آرام به راه خود می‌رود گناهكار است
زيرا دوستانی كه در تنگنا هستند
ديگر به او دسترس ندارند.
اين درست است: من هنوز رزق و روزی دارم
اما باور كنيد: اين تنها از روی تصادف است
هيچ قرار نيست از كاری كه می‌كنم نان و آبی برسد
اگر بخت و اقبال پشت كند، كارم ساخته است.
به من می‌گويند: بخور، بنوش و از آنچه داری شاد باش
اما چطور می‌توان خورد و نوشيد
وقتی خوراكم را از چنگ گرسنه‌ای بيرون كشيده‌ام
و به جام آبم تشنه‌ای مستحق‌تر است.
اما باز هم می‌خورم و می‌نوشم
من هم دلم می‌خواهد كه خردمند باشم
در كتاب‌های قديمی، آدمِ خردمند را چنين تعريف كرده‌اند:
از آشوب زمانه دوری گرفتن و اين عمر كوتاه را بی‌وحشت سپری كردن،
بدی را با نيكی پاسخ دادن،
آرزوها را يكايك به نسيان سپردن،
اين است خردمندی.
اما اين كارها بر نمی‌آيد از من.
راستی كه در دوره تيره و تاری زندگی می‌كنم.

در دوران آشوب به شهرها آمدم
زمانی كه گرسنگی بيداد می‌كرد.
در زمان شورش به ميان مردم آمدم
و به همراهشان فرياد زدم.
عمری كه مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.
خوراكم را ميان معركه‌ها خوردم
خوابم را كنار قاتل‌ها خفتم
عشق را جدی نگرفتم
و به طبيعت دل ندادم
عمری كه مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.
در روزگار من، همه راه‌ها به مرداب ختم می‌شدند
زبانم مرا به جلادان لو می‌داد
زورم زياد نبود، اما اميد داشتم
كه برای زمامداران دردسر فراهم كنم!
عمری كه مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.
توش و توان ما زياد نبود
مقصد در دوردست بود
از دور ديده می‌شد اما
من آن را در دسترس نمی‌ديدم.
عمری كه مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.

آهای آيندگان، شما كه از دل توفانی بيرون می‌جهيد
كه ما را بلعيده است.
وقتی از ضعف‌های ما حرف می‌زنيد
يادتان باشد
از زمانه سخت ما هم چيزی بگوييد.
به ياد آوريد كه ما بيش از كفش‌هامان كشور عوض كرديم.
و نوميدانه ميدان‌های جنگ را پشت سر گذاشتيم،
آنجا كه ستم بود و اعتراضی نبود.
اين را خوب می‌دانيم:
حتی نفرت از حقارت نيز
آدم را سنگدل می‌كند.
حتی خشم بر نابرابری هم
صدا را خشن می‌كند.
آخ، ما كه خواستيم زمين را برای مهربانی مهيا كنيم
خود نتوانستيم مهربان باشيم.
اما شما وقتی به روزی رسيديد
كه انسان ياور انسان بود
درباره ما
با رأفت داوری كنيد!

#برتولت_برشت
#شاعر_آلمان
ترجمه:
#علی_امینی_نجفی

@asheghanehaye_fatima
پرم از عشق
مثل درختی بزرگ که از باد
مثل اسفنجی که از دریا
مثل عمری دراز که از رنج
مثل زمان که از مرگ

#آنا_اشویر
#شاعر_لهستان
ترجمه:
#محمدرضا_فرزاد

@asheghanehaye_fatima
این جا آدم ها چنان خوشبخت اند که دیگر عاشق نمی شوند
هیچِ هیچ اند
به کس دیگری نیاز ندارند
به خدا هم همین طور
صبح می نشینند جلوی خانه های غرقِ نورشان
و تا شب منتظر مرگ می مانند
هیچ کس برنمی گردد
هیچ کدام از این دوستان شرمنده نمی گذارند روی پیشانی ام
ستاره ی بی رحم نگاهت را
نمی خواهم یخ بزنم
این شهر دریده از باد را هم نمی خواهم
منتظر می مانم، و تو هم منتظر می مانی
در نور خسته ی پاییز
این نور چهره ات را رنگ پریده می کند
این نور شبیه مرگ است
تو را هم همین نور تا اینجا هدایت کرد
و غم زخمی شب های اکتبر ..

منتظر می مانی در نور لرزان
خانه ها فرو می ریزند روی هم
باد پاییز شهر را می درد
پشت درهای بسته
ان هایی که منتظر مرگ اند
خوشبخت خوابیده اند لبریز از صبر

#آگوتا_کریستوف
#شاعر_مجارستان
ترجمه :
#اصغر_نوری
@asheghanehaye_fatima
زندگی را سپاس
برای موهبت‌های بسیارش
برای چشمانی که به من داد
تا دنیا را بشناسم
و عمقی به روشنی ستاره را در آسمان بی‌انتها دریابم
و در انبوهِ بی‌ پایان آدمیان خود را بیابم
زندگی را سپاس
به من گوش‌هایی داد تا جهان را بشنوم
به من صدایی داد و به صدایم بلندایی
و این‌گونه توانستم صدا کنم عزیزان و آشنایان را
مادرم ، دوستم و برادرم را و آنان را بیابم
و بروم به یافتن محبوب‌ ترین‌هایم
زندگی را سپاس
مرا به هدیه دلی تپنده داد
آن‌گاه که به ثمرات روح انسان می‌نگرم
آن‌گاه که می‌بینم خیر از شر چه فاصله‌ای دارد
زندگی را سپاس
مرا لبخند بخشید و اشک
و فرصت داد بفهمم فرق بین رنج و شادمانی را
و ترانه‌هایی که از دل این دو جوشید...


#ویولتا_پارا
#شاعر_شیلیایی



@asheghanehaye_fatima
نوشتن
اغلب تنها چیز میانِ تو
و امرِ ناممکن است.
هیچ مشروبی،
هیچ عشقی،
و هیچ ثروتی
نمی‌تواند چنین باشد.
هیچ‌چیز نجاتت نمی‌دهد
جز نوشتن.
دیوارها را
از فروریختن باز می‌دارد.
جلوی نزدیک شدن مردم را می‌گیرد.
تاریکی را فرو می‌پاشد.
نوشتن
یگانه روانپزشک است
و پرمهرترینِ خدایان.
نوشتن
مرگ را زیرِ نظر می‌گیرد،
و توقف ندارد.
نوشتن
به خودش
و به درد می‌خندد.
نوشتن
آخرین امید
و آخرین توضیح است.
آری!
نوشتن چنین است...

#چارلز_بوکفسکی
#شاعر_آمریکا
ترجمه:
#مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
...خاطرم سرشار باد
از یاد آن زمان که به من بگویی دوستم داری
و من شادمانه و دگرگون
تا سپیده دم خواب در چشم نیاورم.

#خورخه_لوئیس_بورخس
#شاعر_آرژانتین
ترجمه:
#حسن_تهرانی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تضحكين
فينبت في صدري قلب آخر
خالٍ من كل شيء...
أعني كل شيء حرفياً
إلاّك!...
‏::
می‌خندی
و در سینه‌ام قلبِ دیگری می‌روید
تهی از همه‌چیز
جملگی همه‌چیز؛
جز تو!...

#زكي_العلي
#شاعر_عراق
ترجمه:
#اسماء_خواجه_زاده
@asheghanehaye_fatima
در میان شکوفه‌های گیلاس وحشی
که عطرشان آشوب درونم را به زانو درآورد،
بی رمق و لرزان ایستادم.
در حالیکه تو ایستاده در پشت سرم و تندتر از جریان آب دست‌هایم را محکم گرفتی و بوسیدی
سپس
درخت گیلاس بود
و فقط
درخت گیلاس بود
که ما را نظاره می‌کرد.

#هالینا_پوشویاتوسکا
#شاعر_لهستان
ترجمه :
#مرجان_وفایی


@asheghanehaye_fatima
پرتوِ پگاه
نَفَسِ دهان توست
ته خلوت خیابانها.
سوی خاکستری‌ی چشمهای تو،
چکه‌های شیرین پگاه
سرِ تپه‌های تار.
از گامها و از نفسهای تو
خانه‌ها همه لبریز می‌شود
چنان که از بادِ پگاه.
شهر لرزنده،
بوی سنگ ـــــ
تویی زندگی، تویی بیداری.
ستاره‌ی تار و مار
در نور پگاه،
خش‌وخشِ نسیم،
گرما و نفس ـــــ
شب سرآمده. بس.

تویی نور و بامداد.

#چزاره_پاوه‌زه
#شاعر_ایتالیا
ترجمه:
#بیژن_الهی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
آیا تو عشق می‌ورزی به کلمات
مثل شعبده بازی خجالتی که عشق می‌ورزد به لحظۀ سکوت
بعد از آنکه ترک می‌کند صحنه را،
تنها در رختکنی که شمعی زرد می‌سوزد
با شعله ای چرک و سیاه؟

کدامین میل بر می‌انگیزد تو را
که به پیش برانی دروازه سنگین را،
حس کنی
بار دیگر رایحۀ آن جنگل را
و بوی نای آب چاهی قدیمی‌ را،
باز ببینی درخت بلند گلابی را،
زن شوهردار غره‌ای که می‌بخشیدمان
میوه‌های رسیده‌اش را
با اشرافیتی تمام در هر خزان
و بعد فرو می‌افتاد
به انتظاری خاموش برای مرض‌های زمستان؟

در همسایگی، از دودکشِ بی احساسِ کارخانه‌ای
دود بر می‌خیزد و شهرِ زشت آرام می‌ماند،
اما خاکِ خستگی ناپذیر
به کار خود مشغول در زیرِ خشت‌ها در باغ‌ها،
خاطرۀ سیاهِ ما و نوشگاهِ درندشتِ مرده‌ها، خاکِ خوب.

کدامین شهامت را می‌طلبد
تکانی به دروازه سنگین دادن،
کدامین شهامت را باز دمی ‌نظری به ما انداختن،
– گرد هم در اتاقی کوچک به زیر چراغی گوتیک
مادر نگاهی به روزنامه می‌اندازد،
شاپرک‌ها به شیشه‌های پنجره می‌خورند،
هیچ اتفاقی نمی‌افتد،
هیچ، فقط غروب، دعا، ما در انتظار…

ما فقط یک بار زندگی کردیم.

#آدام_زاگایفسکی
#شاعر_لهستان
ترجمه:
#کامیار_محسنین
@asheghanehaye_fatima
تو را در من پیش می‌برم

با وسواس عجیبی
تو را در من
پیش می‌برم
حتا در دوست‌ داشتن‌های دیگر
تو در همان جایگاه پیشین‌ات
ایستاده‌ای

رفتن‌ات هم
مرا تنها نمی‌گذارد

در تن‌های غریبه حتا
تو را در من
با وسواس پیش می‌برم
انگار که ردّ پای بودن‌ات را
در تمام اتفاقات
درون عشقی ناشناخته
دنبال می‌کنم.


#مورات_حان_مونگان
#شاعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه: #سیامک_تقی‌زاده

@asheghanehaye_fatima
درون زن، زنِ دیگری‌ست که کسی او را نمی‌شناسد،
وقتی می‌شکند بیدار می‌شود،
وقتی به یقین می‌رسد در این دنیا هیچ‌کس با او نخواهد بود ناگهان قدرتمندتر می‌شود..

#نجیب_محفوظ
#شاعر_مصر🇪🇬
ترجمه:
#اسماء_خواجه_زاده

‌‎@asheghanehaye_fatima
.
زنان زیبا در شگفت اند راز من کجا پنهان شده
من جذاب یا مانند مانکن نیستم
اما هنگامی که به آن ها می گویم
فکر می کنند دروغ است
می گویم : رازم در امتداد بازوانم،در پهنای باسنم
و در گام های بلندم است و در شکل لبانم
من یک زنم ! فوق العاده
زنی فوق العاده !
من اینم !
به داخل اتاق می روم
به همان سردی که شما مردها می پسندید
در برابر مردی که ایستاده یا زانو زده
مردها در اطرافم جمع می شوند
مانند دسته ی زنبورهای عسل
می گویم : رازم آتش چشمانم است
و در درخشش دندان هایم و رقص کمرم،سرمستی پاهایم
من یک زنم !فوق العاده
زنی فوق العاده !
من اینم
مردها هم در حیرتند که چه چیزی در من می بینند
آن ها تلاش بسیار می کنند
ولی نمی توانند به راز درونم پی ببرند
آن گاه تلاش می کنم نشانشان دهم
باز هم می گویند که نمی بینند
می گویم : رازم در قوس کمرم،آفتاب لبخندم
شکاف سینه ام و ظرافت اندامم است
من یک زنم ! فوق العاده
زنی فوق العاده !
من اینم
حالا می فهمی چرا هیچ وقت سر خم نمی کنم ؟
داد نمی زنم؟قیل و قال نمی کنم یا حتی بلند صحبت نمی کنم ؟
وقتی مرا در حال عبور می بینید باید احساس غرور کنید
می گویم :رازم در تلق تلق پاشنه ام است و در پیچش موهایم
و در کف دستم و در نیازتان به توجهِ من
چون من یک زنم !فوق العاده
زنی فوق العاده !
این منم !!!


#مایا_آنجلو
#شاعر_آمریکا🇺🇸
ترجمه :
#بهنود_فرازمند

@asheghanehaye_fatima