@asheghanehaye_fatima
فقط روی تنت،
میخواهم بیارامم،
مانند مارمولکی که در روزهای غمگین،
به آفتاب پناه میبرد.
فریادِ درهمشکسته در هوا محو میشود،
پایه مجسمهها را پیچک فرا میگیرد،
و دستان تو مرا میجویند
روی پوست شکمت،
که دراز کشیدهام.
#خوزه_آنخل_بالنته
ترجمه: #مهیار_مظلومی
فقط روی تنت،
میخواهم بیارامم،
مانند مارمولکی که در روزهای غمگین،
به آفتاب پناه میبرد.
فریادِ درهمشکسته در هوا محو میشود،
پایه مجسمهها را پیچک فرا میگیرد،
و دستان تو مرا میجویند
روی پوست شکمت،
که دراز کشیدهام.
#خوزه_آنخل_بالنته
ترجمه: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
نمان،
آنگاه که رفتن بایسته است.
و نرو،
آن هنگام که ماندن.
زندگی رسیدن به ادراکیست تا بدانی
چه زمانی
بیذرهای تردید،
کدام را برگزینی.
#تایلر_نات_گرگسون
ترجمه:
#مهیار_مظلومی
نمان،
آنگاه که رفتن بایسته است.
و نرو،
آن هنگام که ماندن.
زندگی رسیدن به ادراکیست تا بدانی
چه زمانی
بیذرهای تردید،
کدام را برگزینی.
#تایلر_نات_گرگسون
ترجمه:
#مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
هر کجا بودی
من آنجا بودهام.
در تمامی مکانهایی که
شاید هنوز باشی.
یا قسمتی از وجودت،
یا نگاهات،
در حال زوال است.
آیا این حجمِ خالیِ تحلیلرونده
از تو،
ناگهان فضایی بوجود میآورد،
از نبودنات؟
#خوزه_آنخل_بالنته | José Ángel Valente | اسپانیا، ۲۰۰۰ --۱۹۲۹ |
برگردان: #مهیار_مظلومی
هر کجا بودی
من آنجا بودهام.
در تمامی مکانهایی که
شاید هنوز باشی.
یا قسمتی از وجودت،
یا نگاهات،
در حال زوال است.
آیا این حجمِ خالیِ تحلیلرونده
از تو،
ناگهان فضایی بوجود میآورد،
از نبودنات؟
#خوزه_آنخل_بالنته | José Ángel Valente | اسپانیا، ۲۰۰۰ --۱۹۲۹ |
برگردان: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
خیالام را تبعید میکنم
تا دیگر به تو نیاندیشد.
دهانام را میدرم
اگر نام تو را دیگر بار بگوید.
در این هنگام
اگر هنوز هم حضور داری
آخرین کلماتام را
در زندگی یا مرگ
با تو میگویم:
بدرود.
#کنوت_هامسون | Knut Hamsun | نروژ، ۱۸۵۹-۱۹۵۲ |
برگردان: #مهیار_مظلومی
خیالام را تبعید میکنم
تا دیگر به تو نیاندیشد.
دهانام را میدرم
اگر نام تو را دیگر بار بگوید.
در این هنگام
اگر هنوز هم حضور داری
آخرین کلماتام را
در زندگی یا مرگ
با تو میگویم:
بدرود.
#کنوت_هامسون | Knut Hamsun | نروژ، ۱۸۵۹-۱۹۵۲ |
برگردان: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
من دوستت داشتم،
چونان مردی
كه عاشق زنیست،
كه هیچگاه لمس نكرده،
فقط برایش نوشته است
و چند عكسِ کوچكش را
نگاه میدارد...
بيشتر دوستت میداشتم،
اگر در اتاقِ كوچک مینشستم،
سیگاری میپیچیدم،
و به صدای شاشيدنت در توالت
گوش میدادم...
اما این هیچگاه رخ نداد...
چارلز بوکوفسکی | شاعر آلمانی-آمریکایی
برگردان: مهیار مظلومی
کتاب: عشق سگیست از جهنم
I loved you
like a man loves a woman
he never touches,
only writes to,
keeps little photographs of.
I would have loved you more
if I had sat in a small room
rolling a cigarette
and listened to you piss
in the bathroom,
but that didn’ happen...
#Charles_Bukowski
#چارلز_بوکوفسکی
#مهیار_مظلومی
من دوستت داشتم،
چونان مردی
كه عاشق زنیست،
كه هیچگاه لمس نكرده،
فقط برایش نوشته است
و چند عكسِ کوچكش را
نگاه میدارد...
بيشتر دوستت میداشتم،
اگر در اتاقِ كوچک مینشستم،
سیگاری میپیچیدم،
و به صدای شاشيدنت در توالت
گوش میدادم...
اما این هیچگاه رخ نداد...
چارلز بوکوفسکی | شاعر آلمانی-آمریکایی
برگردان: مهیار مظلومی
کتاب: عشق سگیست از جهنم
I loved you
like a man loves a woman
he never touches,
only writes to,
keeps little photographs of.
I would have loved you more
if I had sat in a small room
rolling a cigarette
and listened to you piss
in the bathroom,
but that didn’ happen...
#Charles_Bukowski
#چارلز_بوکوفسکی
#مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
"شعرِ عاشقانه"
خیلی خوبه که صبح،
تنها از خواب بیدار بشی
و مجبور نباشی به کسی بگی:
عاشقتم؛
وقتی که دیگه عاشقش نیستی!
ریچارد براتیگان | شاعر آمریکایی
برگردان: مهیار مظلومی
"Love Poem"
It's so nice
to wake up in the morning
all alone
and not have to tell somebody
you love them
when you don't love them
any more.
#ریچارد_براتیگان
#مهیار_مظلومی
"شعرِ عاشقانه"
خیلی خوبه که صبح،
تنها از خواب بیدار بشی
و مجبور نباشی به کسی بگی:
عاشقتم؛
وقتی که دیگه عاشقش نیستی!
ریچارد براتیگان | شاعر آمریکایی
برگردان: مهیار مظلومی
"Love Poem"
It's so nice
to wake up in the morning
all alone
and not have to tell somebody
you love them
when you don't love them
any more.
#ریچارد_براتیگان
#مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
"نبوغِ مردم"
درونِ انسانی معمولی،
آنقدر خیانت،
نفرت،
خشونت،
و چرندیات وجود دارد،
که هر ارتشی را
برای هر زمانی تأمین میکند.
بهترین قاتلان آنانند
که بر ضدِ قتل موعظه میکنند،
و آنان که پر از نفرتند
از عشق سخن میرانند،
و در نهایت، جنگافروزترینان
آنهایند که دم از صلح میزنند.
آنها که شما را به خدا سوق میدهند
به خدا نیاز دارند.
آنها که ندای صلح سرمیدهند
در آرامش نیستند.
آنها که از عشق میگویند
عشقی ندارند.
از واعظان برحذر باشید.
از مدعیانِ دانایی برحذر باشید.
از آنها که همیشه کتاب میخوانند برحذر باشید.
از آنها که از فقر بیزارند
و آنهایی که به آن افتخار میکنند
برحذر باشید.
از آنها که زود لب به تحسین میگشایند برحذر باشید؛
زیرا به تحسینِ متقابل نیازمندند.
از آنها که به سرعت چیزی را مورد سرزنش قرار میدهند
برحذر باشید؛
زیرا آنها از ندانستههایشان میترسند.
از آنها که مدام دنبالِ جمعِ خاصی هستند برحذر باشید؛
آنها در تنهایی پوچند.
از مردان و زنانِ عادی
و عشقشان برحذر باشید.
عشقشان معمولیست
و هدفی معمولی را دنبال میکند.
اما در نفرتشان نبوغی نهفته است
که میتواند شما را
و هر آدمی را بکشد.
تنهایی را نمیخواهند،
تنهایی را نمیفهمند،
و هرآنچه که با خلوتِ آنها در تضاد باشد را تخریب میکنند.
عاجز از خلقِ هنر،
هنر را درک نمیکنند.
حسابِ شکستهایشان را
به پای دنیا مینویسند.
عاجز از بیمحابا عشقورزیدن،
عشقِ شما را ناقص میپندارند
و از شما متنفر میشوند.
نفرتشان بینقص است،
چون الماسی درخشان
همچون یک چاقو
یک کوه
یک پلنگ
و چون شوکران؛
این بهترین هنرشان است...
چارلز بوکفسکی | شاعر آمریکایی-آلمانی
برگردان: مهیار مظلومی
کتاب: لذتهای نفرین شده
#چارلز_بوکفسکی
#مهیار_مظلومی
"نبوغِ مردم"
درونِ انسانی معمولی،
آنقدر خیانت،
نفرت،
خشونت،
و چرندیات وجود دارد،
که هر ارتشی را
برای هر زمانی تأمین میکند.
بهترین قاتلان آنانند
که بر ضدِ قتل موعظه میکنند،
و آنان که پر از نفرتند
از عشق سخن میرانند،
و در نهایت، جنگافروزترینان
آنهایند که دم از صلح میزنند.
آنها که شما را به خدا سوق میدهند
به خدا نیاز دارند.
آنها که ندای صلح سرمیدهند
در آرامش نیستند.
آنها که از عشق میگویند
عشقی ندارند.
از واعظان برحذر باشید.
از مدعیانِ دانایی برحذر باشید.
از آنها که همیشه کتاب میخوانند برحذر باشید.
از آنها که از فقر بیزارند
و آنهایی که به آن افتخار میکنند
برحذر باشید.
از آنها که زود لب به تحسین میگشایند برحذر باشید؛
زیرا به تحسینِ متقابل نیازمندند.
از آنها که به سرعت چیزی را مورد سرزنش قرار میدهند
برحذر باشید؛
زیرا آنها از ندانستههایشان میترسند.
از آنها که مدام دنبالِ جمعِ خاصی هستند برحذر باشید؛
آنها در تنهایی پوچند.
از مردان و زنانِ عادی
و عشقشان برحذر باشید.
عشقشان معمولیست
و هدفی معمولی را دنبال میکند.
اما در نفرتشان نبوغی نهفته است
که میتواند شما را
و هر آدمی را بکشد.
تنهایی را نمیخواهند،
تنهایی را نمیفهمند،
و هرآنچه که با خلوتِ آنها در تضاد باشد را تخریب میکنند.
عاجز از خلقِ هنر،
هنر را درک نمیکنند.
حسابِ شکستهایشان را
به پای دنیا مینویسند.
عاجز از بیمحابا عشقورزیدن،
عشقِ شما را ناقص میپندارند
و از شما متنفر میشوند.
نفرتشان بینقص است،
چون الماسی درخشان
همچون یک چاقو
یک کوه
یک پلنگ
و چون شوکران؛
این بهترین هنرشان است...
چارلز بوکفسکی | شاعر آمریکایی-آلمانی
برگردان: مهیار مظلومی
کتاب: لذتهای نفرین شده
#چارلز_بوکفسکی
#مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
"وقتی خودم را مرده تصور میکنم"
به ماشینهای پارکشده در پارکینگ میاندیشم،
وقتی خودم را مرده تصور میکنم.
به ماهیتابهها میاندیشم،
وقتی خودم را مرده تصور میکنم.
به کسی میاندیشم که با تو میخوابد،
وقتی من نیستم.
وقتی خودم را مرده تصور میکنم،
نفسم بند میآید.
وقتی خودم را مرده تصور میکنم،
به تمام کسانی میاندیشم که در انتظار مرگند.
وقتی خودم را مرده تصور میکنم،
دیگر قادر نیستم آب بنوشم.
وقتی خودم را مرده تصور میکنم،
هوا سفید میشود،
سوسکهای آشپزخانه به تکاپو میافتند،
و کسی باید شورتهای تمیز و کثیفم را
دور بریزد.
چارلز بوکوفسکی - شاعر آلمانی-آمریکایی
برگردان: مهیار مظلومی
"When I think of myself dead"
I think of automobiles parked in a parking lot
when I think of myself dead
I think of frying pans
when I think of myself dead
I think of somebody making love to you
when I'm not around
when I think of myself dead
I have trouble breathing
when I think of myself dead
I think of all the people waiting to die
when I think of myself dead
I think I won't be able to drink water anymore
when I think of myself dead
the air goes white
the roaches in my kitchen
tremble
and somebody will have to throw
my clean and dirty underwear
away.
#Charles_Bukowski
#چارلز_بوکفسکی
#مهیار_مظلومی
"وقتی خودم را مرده تصور میکنم"
به ماشینهای پارکشده در پارکینگ میاندیشم،
وقتی خودم را مرده تصور میکنم.
به ماهیتابهها میاندیشم،
وقتی خودم را مرده تصور میکنم.
به کسی میاندیشم که با تو میخوابد،
وقتی من نیستم.
وقتی خودم را مرده تصور میکنم،
نفسم بند میآید.
وقتی خودم را مرده تصور میکنم،
به تمام کسانی میاندیشم که در انتظار مرگند.
وقتی خودم را مرده تصور میکنم،
دیگر قادر نیستم آب بنوشم.
وقتی خودم را مرده تصور میکنم،
هوا سفید میشود،
سوسکهای آشپزخانه به تکاپو میافتند،
و کسی باید شورتهای تمیز و کثیفم را
دور بریزد.
چارلز بوکوفسکی - شاعر آلمانی-آمریکایی
برگردان: مهیار مظلومی
"When I think of myself dead"
I think of automobiles parked in a parking lot
when I think of myself dead
I think of frying pans
when I think of myself dead
I think of somebody making love to you
when I'm not around
when I think of myself dead
I have trouble breathing
when I think of myself dead
I think of all the people waiting to die
when I think of myself dead
I think I won't be able to drink water anymore
when I think of myself dead
the air goes white
the roaches in my kitchen
tremble
and somebody will have to throw
my clean and dirty underwear
away.
#Charles_Bukowski
#چارلز_بوکفسکی
#مهیار_مظلومی
خرمالو که میخورم،
به کسی میاندیشم،
که عاشقاش بود.
#میتسو_سوزوکی | Mitsu Suzuki | ژاپن |
برگردان: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
به کسی میاندیشم،
که عاشقاش بود.
#میتسو_سوزوکی | Mitsu Suzuki | ژاپن |
برگردان: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
مردم با هم نامهربانند.
مردم با هم نامهربانند.
مردم با هم نامهربانند.
گمان میكنم هرگز با هم مهربان نخواهند بود،
من چنين چيزی را نخواهم خواست.
اما گاهی به آن فكر میكنم.
دانهها تاب میخورند،
ابرها سايه میاندازند،
و قاتلی سر كودكی را قطع میكند
مانندِ گازی از سرِ بستنی قيفی.
خيلی زياد،
خيلی كم
خيلی چاق،
خيلی لاغر،
يا هيچکس.
آدمهای متنفر بيشتر از آدمهای عاشقند.
آدمها با يکديگر مهربان نيستند،
اگر بودند، شايد مرگ
آنقدر غمانگيز نبود.
در همينحال، من به دختران جوان مینگرم
كه جوانههای فرصتند.
بايد راهی باشد.
قطعا بايد راهی باشد
كه هنوز به ذهنمان خطور
نكرده است.
چه كسی اين مغز را در سرِ من قرار داد؟
فرياد میزند،
درخواست میكند،
میگويد كه فرصتی باقیست.
نخواهد گفت، نه...
چارلز بوکوفسکی - شاعرآمریکایی
برگردان: مهیار مظلومی
کتاب: عشق سگیست از جهنم
#چارلز_بوکفسکی
#چارلز_بوکوفسکی
#مهیار_مظلومی
مردم با هم نامهربانند.
مردم با هم نامهربانند.
مردم با هم نامهربانند.
گمان میكنم هرگز با هم مهربان نخواهند بود،
من چنين چيزی را نخواهم خواست.
اما گاهی به آن فكر میكنم.
دانهها تاب میخورند،
ابرها سايه میاندازند،
و قاتلی سر كودكی را قطع میكند
مانندِ گازی از سرِ بستنی قيفی.
خيلی زياد،
خيلی كم
خيلی چاق،
خيلی لاغر،
يا هيچکس.
آدمهای متنفر بيشتر از آدمهای عاشقند.
آدمها با يکديگر مهربان نيستند،
اگر بودند، شايد مرگ
آنقدر غمانگيز نبود.
در همينحال، من به دختران جوان مینگرم
كه جوانههای فرصتند.
بايد راهی باشد.
قطعا بايد راهی باشد
كه هنوز به ذهنمان خطور
نكرده است.
چه كسی اين مغز را در سرِ من قرار داد؟
فرياد میزند،
درخواست میكند،
میگويد كه فرصتی باقیست.
نخواهد گفت، نه...
چارلز بوکوفسکی - شاعرآمریکایی
برگردان: مهیار مظلومی
کتاب: عشق سگیست از جهنم
#چارلز_بوکفسکی
#چارلز_بوکوفسکی
#مهیار_مظلومی
"ترس"
ترس از ماشین پلیس جلوی خانهات.
ترس از خوابِ شبانه.
ترس از بیداری شبانه.
ترس از بازگشتِ گذشته.
ترسِ از دست دادن حال.
ترس از صدای تلفن
در تاریکی مرگبار شب.
ترس از طوفانهای الکتریکی.
ترس از زنِ خدمتکار
که لکهای روی گونهاش دارد.
ترس از سگهایی
که گفته میشود گاز نمیگیرند.
ترس از اضطراب.
ترس از اینکه مجبور شوی
هویت جسد دوستت را تشخیص بدهی.
ترس از بیپولی.
ترس از زیاد داشتن،
هرچند مردم این را باور نمیکنند.
ترس از آزمونهای روانشناسی.
ترس از دیر رسیدن
و یا زودتر از همه رسیدن.
ترس از دستخط فرزندانم
روی پاکت نامه.
ترس از اینکه آنها زودتر از من بمیرند
و احساس گناه کنم.
ترس از اینکه در پیری
با مادرم مجبور باشم زندگی کنم.
ترس از سردرگمی.
ترس از تمام شدنِ امروز
با اتفاقی ناخوش.
ترس از بیدار شدن
و جای خالیات را دیدن.
ترس از دوست نداشتن
و به اندازه دوست نداشتن.
ترس از اینکه آنچه دوست دارم
برای آنهایی که دوست دارم
خطرناک باشد.
ترس از مرگ.
ترسِ بیش از حد زیستن.
ترس از مرگ.
این را یکبار دیگر گفتم.
ریموند کارور - شاعر آمریکایی
برگردان: مهیار مظلومی
"Fear"
Fear of seeing a police car pull into the drive.
Fear of falling asleep at night.
Fear of not falling asleep.
Fear of the past rising up.
Fear of the present taking flight.
Fear of the telephone that rings in the dead of night.
Fear of electrical storms.
Fear of the cleaning woman who has a spot on her cheek!
Fear of dogs I’ve been told won’t bite.
Fear of anxiety!
Fear of having to identify the body of a dead friend.
Fear of running out of money.
Fear of having too much, though people will not believe this.
Fear of psychological profiles.
Fear of being late and fear of arriving before anyone else.
Fear of my children’s handwriting on envelopes.
Fear they’ll die before I do, and I’ll feel guilty.
Fear of having to live with my mother in her old age, and mine.
Fear of confusion.
Fear this day will end on an unhappy note.
Fear of waking up to find you gone.
Fear of not loving and fear of not loving enough.
Fear that what I love will prove lethal to those I love.
Fear of death.
Fear of living too long.
Fear of death.
I’ve said that.
#Raymond_Carver
#ریموند_کارور
#مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
ترس از ماشین پلیس جلوی خانهات.
ترس از خوابِ شبانه.
ترس از بیداری شبانه.
ترس از بازگشتِ گذشته.
ترسِ از دست دادن حال.
ترس از صدای تلفن
در تاریکی مرگبار شب.
ترس از طوفانهای الکتریکی.
ترس از زنِ خدمتکار
که لکهای روی گونهاش دارد.
ترس از سگهایی
که گفته میشود گاز نمیگیرند.
ترس از اضطراب.
ترس از اینکه مجبور شوی
هویت جسد دوستت را تشخیص بدهی.
ترس از بیپولی.
ترس از زیاد داشتن،
هرچند مردم این را باور نمیکنند.
ترس از آزمونهای روانشناسی.
ترس از دیر رسیدن
و یا زودتر از همه رسیدن.
ترس از دستخط فرزندانم
روی پاکت نامه.
ترس از اینکه آنها زودتر از من بمیرند
و احساس گناه کنم.
ترس از اینکه در پیری
با مادرم مجبور باشم زندگی کنم.
ترس از سردرگمی.
ترس از تمام شدنِ امروز
با اتفاقی ناخوش.
ترس از بیدار شدن
و جای خالیات را دیدن.
ترس از دوست نداشتن
و به اندازه دوست نداشتن.
ترس از اینکه آنچه دوست دارم
برای آنهایی که دوست دارم
خطرناک باشد.
ترس از مرگ.
ترسِ بیش از حد زیستن.
ترس از مرگ.
این را یکبار دیگر گفتم.
ریموند کارور - شاعر آمریکایی
برگردان: مهیار مظلومی
"Fear"
Fear of seeing a police car pull into the drive.
Fear of falling asleep at night.
Fear of not falling asleep.
Fear of the past rising up.
Fear of the present taking flight.
Fear of the telephone that rings in the dead of night.
Fear of electrical storms.
Fear of the cleaning woman who has a spot on her cheek!
Fear of dogs I’ve been told won’t bite.
Fear of anxiety!
Fear of having to identify the body of a dead friend.
Fear of running out of money.
Fear of having too much, though people will not believe this.
Fear of psychological profiles.
Fear of being late and fear of arriving before anyone else.
Fear of my children’s handwriting on envelopes.
Fear they’ll die before I do, and I’ll feel guilty.
Fear of having to live with my mother in her old age, and mine.
Fear of confusion.
Fear this day will end on an unhappy note.
Fear of waking up to find you gone.
Fear of not loving and fear of not loving enough.
Fear that what I love will prove lethal to those I love.
Fear of death.
Fear of living too long.
Fear of death.
I’ve said that.
#Raymond_Carver
#ریموند_کارور
#مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
نمان،
آنگاه که رفتن بایسته است.
و نرو،
آنهنگام که ماندن.
زندگی
رسیدن به ادراکیست
تا بدانی
چه زمانی
بیذرهای تردید،
کدام را برگزینی.
تایلر نات گرگسون - شاعر آمریکایی
برگردان: مهیار مظلومی
#تایلر_نات_گرگسون
#مهیار_مظلومی
نمان،
آنگاه که رفتن بایسته است.
و نرو،
آنهنگام که ماندن.
زندگی
رسیدن به ادراکیست
تا بدانی
چه زمانی
بیذرهای تردید،
کدام را برگزینی.
تایلر نات گرگسون - شاعر آمریکایی
برگردان: مهیار مظلومی
#تایلر_نات_گرگسون
#مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
وقتی عشق چیزی نیست
جز حالتی ساختگی
و نشانهای توخالی،
وقتی خانه
پُر است از کُندههای چوب،
اما آتشی نمیسوزد،
وقتی تشریفات
از انسان پیشی میگیرد،
شاید وقتی کلماتی را تکرار میکنیم
که قادر به دور کردنِ فقدان نیستند،
وقتی من و تو
رو در روییم،
و بیابانی میانمان گسترده میشود،
وقتی شب فرامیرسد،
وقتی خودمان را نومیدانه
به امید میسپاریم،
شاید آن هنگامست که
تنها عشق
لبهایت را
به روشنایی روز میگشاید.
خوزه آنخل بالنته - شاعر اسپانیایی
برگردان: مهیار مظلومی
#خوزه_آنخل_بالنته
#مهیار_مظلومی
وقتی عشق چیزی نیست
جز حالتی ساختگی
و نشانهای توخالی،
وقتی خانه
پُر است از کُندههای چوب،
اما آتشی نمیسوزد،
وقتی تشریفات
از انسان پیشی میگیرد،
شاید وقتی کلماتی را تکرار میکنیم
که قادر به دور کردنِ فقدان نیستند،
وقتی من و تو
رو در روییم،
و بیابانی میانمان گسترده میشود،
وقتی شب فرامیرسد،
وقتی خودمان را نومیدانه
به امید میسپاریم،
شاید آن هنگامست که
تنها عشق
لبهایت را
به روشنایی روز میگشاید.
خوزه آنخل بالنته - شاعر اسپانیایی
برگردان: مهیار مظلومی
#خوزه_آنخل_بالنته
#مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
"وِردی"
و همچنان
ما به سیگار پک میزنیم
و آبجو مینوشیم
و تلاش میکنیم تا
زخمهای عشق را
بر روحمان التیام بخشیم.
آبجو.
سیگار.
به موسیقی وِردی گوش میسپارم
کپلم را میخارانم
و به ابرِ دودِ آبیرنگ زل میزنم.
تا به حال ونیز رفتهای؟
مادرید چطور؟
تقلای پیوستهای که شیپورِ زیرصدا میکند
ملالآور است.
آنگاه همچنان
من گاهی به نوعِ کمتشویشترِ عشق میاندیشم
نوعی که شاید
و باید آسانتر باشد
مثلِ خوابیدن روی صندلی
یا کلیسایی پُر از پنجره.
به قدرِ کافی اندوهناک،
آن عشقِ بیقید را
که مهربان و آرام است
و اکنون مثلِ این نورِ بالای سرم اینجاست
تا خود را به من بسپارد،
فقط وقتی آرزو میکنم
که در مرکزی مشخص
از دود و دود و دودم
با پیراهنی قهوهای و کهنه.
من اما زیرِ خروارها آوار ماندهام.
شعر در مغز شلیک میشود
و شاشکنان از کوچه میگذرد.
ای دوستان
از نفس کشیدن
زیرِ این آسمانِ شعلهور ننویسید.
کودکان دنبالهروی ما هستند.
اکنون اما وِردی
با کاغذدیواریها،
با عشقِ ناشی از آبجو،
و با مزهی طلای خیس
وقتی انگشتانم در خاکستر سیگار
نمدار میشود،
مدارا میکند،
و زنهای غریبهی جوان
زیرِ پنجرهام در رفت و آمدند
و به دستهی جارو
قصر
و پایِ توتِآبی فکر میکنند.
چارلز بوکفسکی - شاعر آمریکایی
برگردان: مهیار مظلومی
از کتاب: لذتهای نفرین شده
پ.ن۱: وردی موسیقیدان ایتالیایی بوده است.
پ.ن۲: امروز سالمرگِ چارلز بوکفسکی بود.
#چارلز_بوکفسکی
#چارلز_بوکوفسکی
#مهیار_مظلومی
"وِردی"
و همچنان
ما به سیگار پک میزنیم
و آبجو مینوشیم
و تلاش میکنیم تا
زخمهای عشق را
بر روحمان التیام بخشیم.
آبجو.
سیگار.
به موسیقی وِردی گوش میسپارم
کپلم را میخارانم
و به ابرِ دودِ آبیرنگ زل میزنم.
تا به حال ونیز رفتهای؟
مادرید چطور؟
تقلای پیوستهای که شیپورِ زیرصدا میکند
ملالآور است.
آنگاه همچنان
من گاهی به نوعِ کمتشویشترِ عشق میاندیشم
نوعی که شاید
و باید آسانتر باشد
مثلِ خوابیدن روی صندلی
یا کلیسایی پُر از پنجره.
به قدرِ کافی اندوهناک،
آن عشقِ بیقید را
که مهربان و آرام است
و اکنون مثلِ این نورِ بالای سرم اینجاست
تا خود را به من بسپارد،
فقط وقتی آرزو میکنم
که در مرکزی مشخص
از دود و دود و دودم
با پیراهنی قهوهای و کهنه.
من اما زیرِ خروارها آوار ماندهام.
شعر در مغز شلیک میشود
و شاشکنان از کوچه میگذرد.
ای دوستان
از نفس کشیدن
زیرِ این آسمانِ شعلهور ننویسید.
کودکان دنبالهروی ما هستند.
اکنون اما وِردی
با کاغذدیواریها،
با عشقِ ناشی از آبجو،
و با مزهی طلای خیس
وقتی انگشتانم در خاکستر سیگار
نمدار میشود،
مدارا میکند،
و زنهای غریبهی جوان
زیرِ پنجرهام در رفت و آمدند
و به دستهی جارو
قصر
و پایِ توتِآبی فکر میکنند.
چارلز بوکفسکی - شاعر آمریکایی
برگردان: مهیار مظلومی
از کتاب: لذتهای نفرین شده
پ.ن۱: وردی موسیقیدان ایتالیایی بوده است.
پ.ن۲: امروز سالمرگِ چارلز بوکفسکی بود.
#چارلز_بوکفسکی
#چارلز_بوکوفسکی
#مهیار_مظلومی
■قلب خندان
زندگی شما، مال خودتان است.
نگذارید زیر تسلیم و رضای متعفن خرد شود.
به هوش باشید.
همیشه راهی برای فرار است.
همیشه نور امیدی در جایی وجود دارد.
ممکن است نور تابانی نباشد،
اما تاریکی را درهم میشکند،
هوشیار باشید.
خدایان فرصتهایی پیشرویتان میگذارند،
آنها را بشناسید،
و در آغوش بکشید،
شما نمیتوانید مرگ را درهم بشکنید،
ولی میتوانید گاهی مرگ را در زندگیتان از بین ببرید.
هرچه بیشتر این کار را بکنید،
نور بیشتری خواهد تابید.
زندگی شما، در دستان خودتان است.
آن را به درستی دریابید وقتی هنوز در اختیارتان است.
شما شگفتانگیزید،
و خدایان بیصبرانه منتظر شاد کردنتان هستند.
■The Laughing Heart
your life is your life
don’t let it be clubbed into dank submission.
be on the watch.
there are ways out.
there is a light somewhere.
it may not be much light but
it beats the darkness.
be on the watch.
the gods will offer you chances.
know them.
take them.
you can’t beat death but
you can beat death in life, sometimes.
and the more often you learn to do it,
the more light there will be.
your life is your life.
know it while you have it.
you are marvelous
the gods wait to delight
in you.
■شاعر: #چارلز_بوکوفسکی | Charles Bukowski | آمریکا، ۱۹۹۴-۱۹۲۰ |
■برگردان: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
زندگی شما، مال خودتان است.
نگذارید زیر تسلیم و رضای متعفن خرد شود.
به هوش باشید.
همیشه راهی برای فرار است.
همیشه نور امیدی در جایی وجود دارد.
ممکن است نور تابانی نباشد،
اما تاریکی را درهم میشکند،
هوشیار باشید.
خدایان فرصتهایی پیشرویتان میگذارند،
آنها را بشناسید،
و در آغوش بکشید،
شما نمیتوانید مرگ را درهم بشکنید،
ولی میتوانید گاهی مرگ را در زندگیتان از بین ببرید.
هرچه بیشتر این کار را بکنید،
نور بیشتری خواهد تابید.
زندگی شما، در دستان خودتان است.
آن را به درستی دریابید وقتی هنوز در اختیارتان است.
شما شگفتانگیزید،
و خدایان بیصبرانه منتظر شاد کردنتان هستند.
■The Laughing Heart
your life is your life
don’t let it be clubbed into dank submission.
be on the watch.
there are ways out.
there is a light somewhere.
it may not be much light but
it beats the darkness.
be on the watch.
the gods will offer you chances.
know them.
take them.
you can’t beat death but
you can beat death in life, sometimes.
and the more often you learn to do it,
the more light there will be.
your life is your life.
know it while you have it.
you are marvelous
the gods wait to delight
in you.
■شاعر: #چارلز_بوکوفسکی | Charles Bukowski | آمریکا، ۱۹۹۴-۱۹۲۰ |
■برگردان: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
نوشتن
اغلب تنها چیز میانِ تو
و امرِ ناممکن است.
هیچ مشروبی،
هیچ عشقی،
و هیچ ثروتی
نمیتواند چنین باشد.
هیچچیز نجاتت نمیدهد
جز نوشتن.
دیوارها را
از فروریختن باز میدارد.
جلوی نزدیک شدن مردم را میگیرد.
تاریکی را فرو میپاشد.
نوشتن
یگانه روانپزشک است
و پرمهرترینِ خدایان.
نوشتن
مرگ را زیرِ نظر میگیرد،
و توقف ندارد.
نوشتن
به خودش
و به درد میخندد.
نوشتن
آخرین امید
و آخرین توضیح است.
آری!
نوشتن چنین است...
#چارلز_بوکفسکی
#شاعر_آمریکا
ترجمه:
#مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
اغلب تنها چیز میانِ تو
و امرِ ناممکن است.
هیچ مشروبی،
هیچ عشقی،
و هیچ ثروتی
نمیتواند چنین باشد.
هیچچیز نجاتت نمیدهد
جز نوشتن.
دیوارها را
از فروریختن باز میدارد.
جلوی نزدیک شدن مردم را میگیرد.
تاریکی را فرو میپاشد.
نوشتن
یگانه روانپزشک است
و پرمهرترینِ خدایان.
نوشتن
مرگ را زیرِ نظر میگیرد،
و توقف ندارد.
نوشتن
به خودش
و به درد میخندد.
نوشتن
آخرین امید
و آخرین توضیح است.
آری!
نوشتن چنین است...
#چارلز_بوکفسکی
#شاعر_آمریکا
ترجمه:
#مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
هرچه بیشتر اوج بگیری
فشار بر رویت بیشتر میشود.
آنها که تاب میآورند
درمییابند
که فاصلهی بین فراز و فرود
به طرز ناخوشآیندی زیاد است.
آنها که موفق میگردند،
سرّی را درمییابند:
که رازی وجود ندارد.
#چارلز_بوکوفسکی [ Charles Bukowski | آمریکا، ۱۹۹۴–۱۹۲۰ ]
برگردان: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
فشار بر رویت بیشتر میشود.
آنها که تاب میآورند
درمییابند
که فاصلهی بین فراز و فرود
به طرز ناخوشآیندی زیاد است.
آنها که موفق میگردند،
سرّی را درمییابند:
که رازی وجود ندارد.
#چارلز_بوکوفسکی [ Charles Bukowski | آمریکا، ۱۹۹۴–۱۹۲۰ ]
برگردان: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
■شعر مانند یک شهر است
شعر مانند شهریست
پُر از خیابان و فاضلاب،
پر از قدیسان،
قهرمانان،
گدایان،
دیوانگان.
پر از ابتذال و مشروب.
پر از باران و طوفان و خشکسالی.
شعر شهریست جنگزده.
شعر مانند شهریست
که مدام از ساعت میپرسد چرا چرا؟
شعر شهریست سوزان.
شعر شهریست زیر رگبار تفنگها.
شعر شهریست که سلمانیهایش پر از آدمهای مستِ بدبین است.
شعر شهریست که خدا در آن لخت میراند،
مانند بانو گودایوا.
شعر شهریست که سگها شبها در آن واقواق میکنند،
و به دنبال پرچمها میدوند.
شعر شهریست مملو از شاعران،
که اکثرشان شبیه هماند،
حسود و پرخاشگر.
شعر،
این شهر است اکنون،
پنجاه مایل دورتر از ناکجاآباد،
ساعت نُه و نُه دقیقه صبح،
با مزه مشروب و سیگار،
بدون پلیس،
بدون عشق،
پرسهزنان در خیابان.
این شعر،
این شهر،
با درهای بسته و محصورشده،
تقریبن خالی،
سوگوار،
بیقطرهی اشکی،
در حال پیر شدن،
بیترحم،
این کوههای سرسخت،
اقیانوسی به رنگ شعلههای بنفش،
ماهی
خالی از عظمت،
موسیقی ملایمی از پنجرههای شکسته.
شعر مانند یک شهر است،
شعر یک ملت است،
شعر، کل دنیاست.
حالا من این شعر را زیر شیشه میچسبانم،
تا ویراستار دیوانه با موشکافی آن را بررسی کند،
در حالیکه شب در جای دیگری شروع شده است،
و زنهای خاکستری بیهوش در صف ایستادهاند،
سگها دنبال هم تا خلیج میدوند،
شیپورها چوبههای دار را برپا میکنند،
و آدمهای حقیر در مورد کارهایی که از انجاماش عاجزند یاوهگویی میکنند.
■شاعر: #چارلز_بوکوفسکی [ Charles Bukowski | آمریکا، ۱۹۹۴–۱۹۲۰ ]
■برگردان: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
شعر مانند شهریست
پُر از خیابان و فاضلاب،
پر از قدیسان،
قهرمانان،
گدایان،
دیوانگان.
پر از ابتذال و مشروب.
پر از باران و طوفان و خشکسالی.
شعر شهریست جنگزده.
شعر مانند شهریست
که مدام از ساعت میپرسد چرا چرا؟
شعر شهریست سوزان.
شعر شهریست زیر رگبار تفنگها.
شعر شهریست که سلمانیهایش پر از آدمهای مستِ بدبین است.
شعر شهریست که خدا در آن لخت میراند،
مانند بانو گودایوا.
شعر شهریست که سگها شبها در آن واقواق میکنند،
و به دنبال پرچمها میدوند.
شعر شهریست مملو از شاعران،
که اکثرشان شبیه هماند،
حسود و پرخاشگر.
شعر،
این شهر است اکنون،
پنجاه مایل دورتر از ناکجاآباد،
ساعت نُه و نُه دقیقه صبح،
با مزه مشروب و سیگار،
بدون پلیس،
بدون عشق،
پرسهزنان در خیابان.
این شعر،
این شهر،
با درهای بسته و محصورشده،
تقریبن خالی،
سوگوار،
بیقطرهی اشکی،
در حال پیر شدن،
بیترحم،
این کوههای سرسخت،
اقیانوسی به رنگ شعلههای بنفش،
ماهی
خالی از عظمت،
موسیقی ملایمی از پنجرههای شکسته.
شعر مانند یک شهر است،
شعر یک ملت است،
شعر، کل دنیاست.
حالا من این شعر را زیر شیشه میچسبانم،
تا ویراستار دیوانه با موشکافی آن را بررسی کند،
در حالیکه شب در جای دیگری شروع شده است،
و زنهای خاکستری بیهوش در صف ایستادهاند،
سگها دنبال هم تا خلیج میدوند،
شیپورها چوبههای دار را برپا میکنند،
و آدمهای حقیر در مورد کارهایی که از انجاماش عاجزند یاوهگویی میکنند.
■شاعر: #چارلز_بوکوفسکی [ Charles Bukowski | آمریکا، ۱۹۹۴–۱۹۲۰ ]
■برگردان: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
درختی به دستانم وارد شد
شیرهاش از بازوانم بالا رفت
در سینهام رشد کرد
و شاخههایش از تنم بیرون آمد.
درخت، تویی.
خزه، تویی.
بنفشههایی که باد مینوازدشان، تویی.
تو کودکی آن بالا.
و همه اینها در چشم دنیا ابلهانه است.
■شاعر: #ازرا_پاوند [ Ezra Pound • آمریکا، ۱۹۷۲-۱۸۸۵ ]
■برگردان: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
شیرهاش از بازوانم بالا رفت
در سینهام رشد کرد
و شاخههایش از تنم بیرون آمد.
درخت، تویی.
خزه، تویی.
بنفشههایی که باد مینوازدشان، تویی.
تو کودکی آن بالا.
و همه اینها در چشم دنیا ابلهانه است.
■شاعر: #ازرا_پاوند [ Ezra Pound • آمریکا، ۱۹۷۲-۱۸۸۵ ]
■برگردان: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
چنان تنهاییِ بزرگی در دنیا هست
که در حرکتِ آهستهی عقربههای ساعت
دیده میشود.
آدمها خستهاند
تکهپارهی عشقاند
یا نبودِ عشق.
آدمها باهم خوب نیستند.
پولدارها با پولدارها خوب نیستند.
بیچارهها با بیچارهها خوب نیستند.
ترسیدهایم.
نظامِ آموزشیمان میگوید
که همهی ما میتوانیم
برنده باشیم.
اما چیزی در بارهی
فاضلابها
و خودکشیها نمیگوید.
یا دربارهی ترسِ آدمی
که جایی تنهاست
چیزی نمیگوید
آدمی
که بیآن.که کسی لمساش کند
یا با او حرفی بزند
گلی را آب میدهد.
#چارلز_بوکوفسکی
برگردان: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
که در حرکتِ آهستهی عقربههای ساعت
دیده میشود.
آدمها خستهاند
تکهپارهی عشقاند
یا نبودِ عشق.
آدمها باهم خوب نیستند.
پولدارها با پولدارها خوب نیستند.
بیچارهها با بیچارهها خوب نیستند.
ترسیدهایم.
نظامِ آموزشیمان میگوید
که همهی ما میتوانیم
برنده باشیم.
اما چیزی در بارهی
فاضلابها
و خودکشیها نمیگوید.
یا دربارهی ترسِ آدمی
که جایی تنهاست
چیزی نمیگوید
آدمی
که بیآن.که کسی لمساش کند
یا با او حرفی بزند
گلی را آب میدهد.
#چارلز_بوکوفسکی
برگردان: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima