Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
.
پیشانیام را میبوسی
و قسم میخوری
آخرین زنی هستم که دوستش خواهی داشت
میگویی اینبار که برگشتم
برایت کلبهای میسازم
بر لب رودخانهای دور
روزها به شکار آهوان کوهی میروم
و از درز سنگهای سخت
گلهای نایابی را میچینم
که تو دوست داری به موهایت بیاویزی
میگویی بخند
تمام میشود این جنگ!
باور میکنم حرفهایت را
همانطور که هزار بار دیگر باور کرده بودم
دریغ اما
آخرین عشق همانقدر ناممکن است که آخرین گلوله!
#شکریه_عرفانی
#شاعر_افغانستان🇦🇫
@asheghanehaye_fatima
پیشانیام را میبوسی
و قسم میخوری
آخرین زنی هستم که دوستش خواهی داشت
میگویی اینبار که برگشتم
برایت کلبهای میسازم
بر لب رودخانهای دور
روزها به شکار آهوان کوهی میروم
و از درز سنگهای سخت
گلهای نایابی را میچینم
که تو دوست داری به موهایت بیاویزی
میگویی بخند
تمام میشود این جنگ!
باور میکنم حرفهایت را
همانطور که هزار بار دیگر باور کرده بودم
دریغ اما
آخرین عشق همانقدر ناممکن است که آخرین گلوله!
#شکریه_عرفانی
#شاعر_افغانستان🇦🇫
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
با من از دست هايت
از پيشانی ات
و از آفتاب تندی كه بر آن می تابد
از پيراهنت بگو
كه باد به سينه ات می چسباند آن را
وقتی در ميان خوشه های گندم ايستاده ای
و فكر زمستان پيش رو
به گرمای آغوش من می كشاندش
بوی گندم ويرانم می كند
بوی وحشی بازوانت ويرانم می كند
با من از خاك مزرعه ات حرف بزن
وبگذار
شعرهايم
تب تند تنت را داشته باشد
تب خاكی را كه سرزمين من است.
#شكريه_عرفانی
#شاعر_افغانستان 🇦🇫
کتاب:
#اندوه_ما_جهان_را_تهديد_نميكند
نشر:
#نیماژ
با من از دست هايت
از پيشانی ات
و از آفتاب تندی كه بر آن می تابد
از پيراهنت بگو
كه باد به سينه ات می چسباند آن را
وقتی در ميان خوشه های گندم ايستاده ای
و فكر زمستان پيش رو
به گرمای آغوش من می كشاندش
بوی گندم ويرانم می كند
بوی وحشی بازوانت ويرانم می كند
با من از خاك مزرعه ات حرف بزن
وبگذار
شعرهايم
تب تند تنت را داشته باشد
تب خاكی را كه سرزمين من است.
#شكريه_عرفانی
#شاعر_افغانستان 🇦🇫
کتاب:
#اندوه_ما_جهان_را_تهديد_نميكند
نشر:
#نیماژ
@asheghanehaye_fatima
بهار که میشود
فقط زخم های کهنه ام
شکوفه میکنند
#ویس_الدین_آروین
#شاعر_افغانستان 🇦🇫
بهار که میشود
فقط زخم های کهنه ام
شکوفه میکنند
#ویس_الدین_آروین
#شاعر_افغانستان 🇦🇫
هر صبح که از خواب برمى خیزم
برشیشه یخ گرفته
با سرانگشتان گرمم
نام ترا مى نویسم
و از لابلاى آن به بیرون مینگرم
که کى بهار می آید؟
#پروین_پژواک
#شاعر_افغانستان🇦🇫
@asheghanehaye_fatima
برشیشه یخ گرفته
با سرانگشتان گرمم
نام ترا مى نویسم
و از لابلاى آن به بیرون مینگرم
که کى بهار می آید؟
#پروین_پژواک
#شاعر_افغانستان🇦🇫
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
آن که بر در می کوبد
صدای من است
خسته و خراشیده
از کوه ها و بیابان های دور گذشته است
صدایم را بشنو
روزهای بسیار است
دراز کشیده ام در این اناق
و موریانه ها را تماشا می کنم
که بر اندام جوانم قدم می زنند ...
تنها
صدایم از دریچه گریخته است
آن که بر در می کوبد.
#الیاس_علوی
#شاعر_افغانستان
#من_گرگ_خیالبافی_هستم
آن که بر در می کوبد
صدای من است
خسته و خراشیده
از کوه ها و بیابان های دور گذشته است
صدایم را بشنو
روزهای بسیار است
دراز کشیده ام در این اناق
و موریانه ها را تماشا می کنم
که بر اندام جوانم قدم می زنند ...
تنها
صدایم از دریچه گریخته است
آن که بر در می کوبد.
#الیاس_علوی
#شاعر_افغانستان
#من_گرگ_خیالبافی_هستم
@asheghanehaye_fatima
یکدیگر را در آغوش گرفتیم تنگ
و تند رها شدیم
بیامید دیدار فریاد زدیم :
" به امید دیدار"
مادر خندیده گفت:
" سفر قندهار است مگر؟ "
ما نیز تلخ تلخ لبخند زدیم
آنگاه
قطار آهی کشید، اندوهگین
هزار مسافر دلتنگ از آن طرف دست تکان دادند
هزار یار دلتنگ از این طرف دست تکان دادند
به خانه آمدیم
و به اتاقهای تاریک پناه بردیم
مادر
دست در گردن ایوان انداخت
به شکوفههای باغچه نگاهی کرد
و بلند بلند گریست.
#الیاس_علوی
#شاعر_افغانستان 🌱
یکدیگر را در آغوش گرفتیم تنگ
و تند رها شدیم
بیامید دیدار فریاد زدیم :
" به امید دیدار"
مادر خندیده گفت:
" سفر قندهار است مگر؟ "
ما نیز تلخ تلخ لبخند زدیم
آنگاه
قطار آهی کشید، اندوهگین
هزار مسافر دلتنگ از آن طرف دست تکان دادند
هزار یار دلتنگ از این طرف دست تکان دادند
به خانه آمدیم
و به اتاقهای تاریک پناه بردیم
مادر
دست در گردن ایوان انداخت
به شکوفههای باغچه نگاهی کرد
و بلند بلند گریست.
#الیاس_علوی
#شاعر_افغانستان 🌱
@asheghanehaye_fatima
شب از آنجایی شروع میشود
که موهایت را باد
دانه دانه پریشان میکند
و ناگهان
دستم را سرنوشت از گریبانت
رها میکند
بدون تو
همان درخت ایستاده در دشتم
که باد
آخرین برگش را تکانده است
آرام
آرام
به خواب عمیقی فرو میروم
که سالها پیش زنی زنده گیام را
به دریا ریخت
و ماهیان در خونم شناور شدند
هنوز میتوانم عاشقت باشم
با همان لبخند ساده ات
با همان چشمهای که هنوز هم
در ابرها نقاشی میکنم
پرندهیی که از شانه کوه پریده است
به شاخه ی کوچکی مینشیند
ابری که از آسمان می گذرد
آب ها را تبخیر میکند
گلی که از زمین میروید
قلب دختری را می لرزاند
من اما
به همین سادهگی به تو فکر میکنم
مرا ببخش که غمگینم
و برف
آسمان را به زمین میآورد
تا تنهایی ام را سپید کند
همه چیز از تو شروع میشود
زخمی که روی سینهام میگذارم
دستی که از کشتنات بر میدارم
چشمهای که به پنجرهها میدوزم
و سالها بعد
تنهاییام آنقدر قد میکشد
که سینه آسمان را میشکافد
زخمی که از تو به یادگار مانده است
میتواند
قلب کبوتری را در هوا زخمی کند
از این ها که بگذریم
آنقدر دوستت دارم که
نمیدانم کجای جهان ایستاده ام
و زمین هنوز هم
دور خودش میچرخد
#حبیب_نکیسا
#شاعر_افغانستان🇦🇫
شب از آنجایی شروع میشود
که موهایت را باد
دانه دانه پریشان میکند
و ناگهان
دستم را سرنوشت از گریبانت
رها میکند
بدون تو
همان درخت ایستاده در دشتم
که باد
آخرین برگش را تکانده است
آرام
آرام
به خواب عمیقی فرو میروم
که سالها پیش زنی زنده گیام را
به دریا ریخت
و ماهیان در خونم شناور شدند
هنوز میتوانم عاشقت باشم
با همان لبخند ساده ات
با همان چشمهای که هنوز هم
در ابرها نقاشی میکنم
پرندهیی که از شانه کوه پریده است
به شاخه ی کوچکی مینشیند
ابری که از آسمان می گذرد
آب ها را تبخیر میکند
گلی که از زمین میروید
قلب دختری را می لرزاند
من اما
به همین سادهگی به تو فکر میکنم
مرا ببخش که غمگینم
و برف
آسمان را به زمین میآورد
تا تنهایی ام را سپید کند
همه چیز از تو شروع میشود
زخمی که روی سینهام میگذارم
دستی که از کشتنات بر میدارم
چشمهای که به پنجرهها میدوزم
و سالها بعد
تنهاییام آنقدر قد میکشد
که سینه آسمان را میشکافد
زخمی که از تو به یادگار مانده است
میتواند
قلب کبوتری را در هوا زخمی کند
از این ها که بگذریم
آنقدر دوستت دارم که
نمیدانم کجای جهان ایستاده ام
و زمین هنوز هم
دور خودش میچرخد
#حبیب_نکیسا
#شاعر_افغانستان🇦🇫
@asheghanehaye_fatima
از تو شروع شدهام
مثل یک شعر عاشقانه
بریده بریده نفس میکشم
پیراهن سرخ میپوشم
و میگذارم گوشههای دامنم در باد برقصد
تو هم آتشی بر پا کن
در صحن جنگلی تن ما
تا با صدای پرهیجان پرندگان تپنده
به دور آتش،
بومی برقصیم
دور از چشم گیتارهای آویخته بر ار
و مجسمههای روی میز در اتاقخواب
من این زمین نرم را
بیشتر از تخت خواب دونفره دوست دارم
#زینت_نور
#شاعر_افغانستان🇦🇫
از تو شروع شدهام
مثل یک شعر عاشقانه
بریده بریده نفس میکشم
پیراهن سرخ میپوشم
و میگذارم گوشههای دامنم در باد برقصد
تو هم آتشی بر پا کن
در صحن جنگلی تن ما
تا با صدای پرهیجان پرندگان تپنده
به دور آتش،
بومی برقصیم
دور از چشم گیتارهای آویخته بر ار
و مجسمههای روی میز در اتاقخواب
من این زمین نرم را
بیشتر از تخت خواب دونفره دوست دارم
#زینت_نور
#شاعر_افغانستان🇦🇫
@asheghanehaye_fatima
امشب تو بهانه ی من باش
اي پرنده ی كوچك
من اگر خدا بودم
سكوت را به شب می دادم
غم را به انسان
موسی را به بنی اسرائيل
و تو را برای خود نگه می داشتم
من اگر خدا بودم
تو را روی "اورست" بنا می كردم
امشب تو بهانه ی من باش
ای پرنده ی كوچك من
شايد دچار ترانه ای شوم.
#الياس_علوي
#شاعر_افغانستان
امشب تو بهانه ی من باش
اي پرنده ی كوچك
من اگر خدا بودم
سكوت را به شب می دادم
غم را به انسان
موسی را به بنی اسرائيل
و تو را برای خود نگه می داشتم
من اگر خدا بودم
تو را روی "اورست" بنا می كردم
امشب تو بهانه ی من باش
ای پرنده ی كوچك من
شايد دچار ترانه ای شوم.
#الياس_علوي
#شاعر_افغانستان
@asheghanehaye_fatima
.
از تو شروع شدهام
مثل یک شعر عاشقانه
بریده بریده نفس میکشم
پیراهن سرخ میپوشم
و میگذارم گوشههای دامنم در باد برقصد
تو هم آتشی بر پا کن
در صحن جنگلی تن ما
تا با صدای پرهیجان پرندگان تپنده
به دور آتش،
بومی برقصیم
دور از چشم گیتارهای آویخته بر دیوار
و مجسمههای روی میز در اتاقخواب
من این زمین نرم را
بیشتر از تخت خواب دونفره دوست دارم
#زینت_نور
#شاعر_افغانستان
.
از تو شروع شدهام
مثل یک شعر عاشقانه
بریده بریده نفس میکشم
پیراهن سرخ میپوشم
و میگذارم گوشههای دامنم در باد برقصد
تو هم آتشی بر پا کن
در صحن جنگلی تن ما
تا با صدای پرهیجان پرندگان تپنده
به دور آتش،
بومی برقصیم
دور از چشم گیتارهای آویخته بر دیوار
و مجسمههای روی میز در اتاقخواب
من این زمین نرم را
بیشتر از تخت خواب دونفره دوست دارم
#زینت_نور
#شاعر_افغانستان
@asheghanehaye_fatima
گل زعفران، گل زعفران
تنها تو حال مرا می فهمی و زنبورهای عسل،
هیچ کس ما را برای خودمان نمی خواهد.
من طاقت می آورم
اما گاهی پاهایم لج می کنند
اسب های غمگین در سرم، آرام نمی گیرند
و دستهایم مدام می پرسند
پس کِی؟ کی؟ کجا؟
گل زعفران
با تو حرف می زنم
که سوال نمی کنی.
من طاقت می آورم
اما گاهی از خودم می پرسم
اگر نقابم را بردارم
چند نفر در قاب عکسهایم باقی می مانند؟
گل زعفران، گل زعفران
مگر چند بار زندگی می کنیم؟
که اینقدر مردگی می کشیم.
#الیاس_علوی
#شاعر_افغانستان
گل زعفران، گل زعفران
تنها تو حال مرا می فهمی و زنبورهای عسل،
هیچ کس ما را برای خودمان نمی خواهد.
من طاقت می آورم
اما گاهی پاهایم لج می کنند
اسب های غمگین در سرم، آرام نمی گیرند
و دستهایم مدام می پرسند
پس کِی؟ کی؟ کجا؟
گل زعفران
با تو حرف می زنم
که سوال نمی کنی.
من طاقت می آورم
اما گاهی از خودم می پرسم
اگر نقابم را بردارم
چند نفر در قاب عکسهایم باقی می مانند؟
گل زعفران، گل زعفران
مگر چند بار زندگی می کنیم؟
که اینقدر مردگی می کشیم.
#الیاس_علوی
#شاعر_افغانستان
از تو شروع شدهام
مثل یک شعر عاشقانه
بریده بریده نفس میکشم
پیراهن سرخ میپوشم
و میگذارم گوشههای دامنم در باد برقصد...
#زینت_نور،
#شاعر_افغانستان
@asheghanehaye_fatima
مثل یک شعر عاشقانه
بریده بریده نفس میکشم
پیراهن سرخ میپوشم
و میگذارم گوشههای دامنم در باد برقصد...
#زینت_نور،
#شاعر_افغانستان
@asheghanehaye_fatima