@asheghanehaye_fatima
مینشینم در خانه
نه غمگین، نه شاد
نه خودم، نه هیچکس دیگر.
روزنامههای پاره
رزهای توی گلدان
مرا به یاد او که آنها را برایام چید
نمیاندازد.
امروز روز تعطیل خاطره است،
تعطیل همهچیز.
امروز جمعه است.
☆☆☆☆☆
في البيت أَجلس،
لا حزيناً لا سعيداً
لا أَنا، أَو لا أَحَدْ
صُحُفٌ مُبَعْثَرَةٌ.
ووردُ المزهريَّةِ لا يذكِّرني
بمن قطفته لي.
فاليوم عطلتنا عن الذكرى،
وعُطْلَةُ كُلِّ شيء...
إنه يوم الأحدْ.
○●شاعر: #محمود_درویش | فلسطین |
○●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
مینشینم در خانه
نه غمگین، نه شاد
نه خودم، نه هیچکس دیگر.
روزنامههای پاره
رزهای توی گلدان
مرا به یاد او که آنها را برایام چید
نمیاندازد.
امروز روز تعطیل خاطره است،
تعطیل همهچیز.
امروز جمعه است.
☆☆☆☆☆
في البيت أَجلس،
لا حزيناً لا سعيداً
لا أَنا، أَو لا أَحَدْ
صُحُفٌ مُبَعْثَرَةٌ.
ووردُ المزهريَّةِ لا يذكِّرني
بمن قطفته لي.
فاليوم عطلتنا عن الذكرى،
وعُطْلَةُ كُلِّ شيء...
إنه يوم الأحدْ.
○●شاعر: #محمود_درویش | فلسطین |
○●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
نامات، پرندهایست میان دستانام
یخپارهای بر زبانام.
گشودنِ تندِ لبها.
نامات، پنج حرف.
گوی آتش.
ناقوسِ نقره در دهانام.
سنگی فتادهست در دریاچه خاموش
صوتِ نامات.
پِلپ پلِپِ نرمِ نعل اسبهاست در شب
نامات.
نامات بر شقیقهام
شلیکِ گوشخراشِ تفنگی پُر.
نامات
بوسهی
-محال-
بر چشمهایم،
سردیِ مژِگانِ بسته.
نامات
بوسهی برف.
قُلپِ آبی رنگِ آبِ چشمه.
با نام تو، خواب سنگین میشود.
■●شاعر: #مارینا_تسوتایوا | روسیه، ۱۹۴۱-۱۸۹۲ |
■●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
نامات، پرندهایست میان دستانام
یخپارهای بر زبانام.
گشودنِ تندِ لبها.
نامات، پنج حرف.
گوی آتش.
ناقوسِ نقره در دهانام.
سنگی فتادهست در دریاچه خاموش
صوتِ نامات.
پِلپ پلِپِ نرمِ نعل اسبهاست در شب
نامات.
نامات بر شقیقهام
شلیکِ گوشخراشِ تفنگی پُر.
نامات
بوسهی
-محال-
بر چشمهایم،
سردیِ مژِگانِ بسته.
نامات
بوسهی برف.
قُلپِ آبی رنگِ آبِ چشمه.
با نام تو، خواب سنگین میشود.
■●شاعر: #مارینا_تسوتایوا | روسیه، ۱۹۴۱-۱۸۹۲ |
■●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
در من جا هست
جا برای اندوهات، کفرت
شادیات.
نه، هیچ چیز
آمدنات را در روزهای آفتابی به تعویق نمیافکند.
نه حتا طوفان که زوزه کشد.
اینجا میتوانی گریه کنی و نفرین
و رازگونهتر حتا، بخندی، حتا بخندی.
و هیچچیز مانع رفتن تو نمیشود.
من اینجام، تو فقط بیا و برو.
■●شاعر: #ولادیمیر_هولان | Vladimír Holan | چک، ۱۹۸۰-۱۹۰۵ |
■●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
در من جا هست
جا برای اندوهات، کفرت
شادیات.
نه، هیچ چیز
آمدنات را در روزهای آفتابی به تعویق نمیافکند.
نه حتا طوفان که زوزه کشد.
اینجا میتوانی گریه کنی و نفرین
و رازگونهتر حتا، بخندی، حتا بخندی.
و هیچچیز مانع رفتن تو نمیشود.
من اینجام، تو فقط بیا و برو.
■●شاعر: #ولادیمیر_هولان | Vladimír Holan | چک، ۱۹۸۰-۱۹۰۵ |
■●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
دستها مال تو بودند
بازوها مال تو بودند
اما تو خود آنجا نبودی
چشمها مال تو بودند
اما بسته بودند و پلک نمیزدند
خورشید دورتاب آنجا بود
ماه غلتان بر شانههای سپید تپه آنجا بود
باد آبگیر «بردفورد» آنجا بود
دهان تو آنجا بود
اما تو خود آنجا نبودی
هر که سخن میگفت کلاماش را پاسخی نبود
ابرها فرو لغزیدند و
خانههای آبکناران را در خود فرو بردند
و آب خامُش بود
مرغهای دریایی خیره مانده بودند
دردی در کار نبود، رفته بود
رازی در کار نبود، حرفی در کار نبود
سایه، خاکسترش را میپراکند
نعش تو بود اما تو خود آنجا نبودی
هوا روی پوست نعش میلرزید
تاریکی درون چشمهای نعش میلرزید
اما تو خود آنجا نبودی.
■●شاعر: #مارک_استرند | Mark Strand | آمریکا، ۲۰۱۴-۱۹۳۴ |
■●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
📗●به نقل از: مجلهی «بوطیقا» | شمارهی۲۱●تیرماه۱۳۹۸ |
@asheghanehaye_fatima
بازوها مال تو بودند
اما تو خود آنجا نبودی
چشمها مال تو بودند
اما بسته بودند و پلک نمیزدند
خورشید دورتاب آنجا بود
ماه غلتان بر شانههای سپید تپه آنجا بود
باد آبگیر «بردفورد» آنجا بود
دهان تو آنجا بود
اما تو خود آنجا نبودی
هر که سخن میگفت کلاماش را پاسخی نبود
ابرها فرو لغزیدند و
خانههای آبکناران را در خود فرو بردند
و آب خامُش بود
مرغهای دریایی خیره مانده بودند
دردی در کار نبود، رفته بود
رازی در کار نبود، حرفی در کار نبود
سایه، خاکسترش را میپراکند
نعش تو بود اما تو خود آنجا نبودی
هوا روی پوست نعش میلرزید
تاریکی درون چشمهای نعش میلرزید
اما تو خود آنجا نبودی.
■●شاعر: #مارک_استرند | Mark Strand | آمریکا، ۲۰۱۴-۱۹۳۴ |
■●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
📗●به نقل از: مجلهی «بوطیقا» | شمارهی۲۱●تیرماه۱۳۹۸ |
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
عشقی که نه مالِ من است نه تو،
اما کشتزارِ پرچین کشیدهایست که در او شدیم وُ
تو از آن بیرون رفتی زود
وَ من کاهلانه در او خانه کردم.
حالا من از آن توُ نگاهات میکنم
تو از آن بیرون،
گیجگیج آن دور و بر را گز میکنی وُ
حالا میآیی نزدیکتر که ببینی
آیا هنوز هستم آنجا، مانده و مبهوت.
■●شاعر: #پاتریتسیا_کاواللی | Patrizia Cavelli | ایتالیا، ۱۹۴۹ |
■●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
عشقی که نه مالِ من است نه تو،
اما کشتزارِ پرچین کشیدهایست که در او شدیم وُ
تو از آن بیرون رفتی زود
وَ من کاهلانه در او خانه کردم.
حالا من از آن توُ نگاهات میکنم
تو از آن بیرون،
گیجگیج آن دور و بر را گز میکنی وُ
حالا میآیی نزدیکتر که ببینی
آیا هنوز هستم آنجا، مانده و مبهوت.
■●شاعر: #پاتریتسیا_کاواللی | Patrizia Cavelli | ایتالیا، ۱۹۴۹ |
■●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
.
عشق ما سال ها بود که می مُرد
و اینک جداییِ ماست
که ناگهان بدان جان می بخشد
عشق مان از مرگ بر می خیزد
مدهش
چون نعشی که جان گرفته
تا دیگر بار بمیرد.
هر شب، عشق بازی می کنیم
هر ساعت از هم جدا می شویم
هر ساعت
با خویش عهدِ وفا تا گور می بندیم
چون دوزخیان
عذاب الیم می کشیم
چهل درجه
تب می کنیم
نالانِ نفرت
عکس های عروسی مان را از آلبوم بیرون می کشیم
و هر شب تا سحر،
گریان، عشق بازی می کنیم
عرقِ سرد می ریزیم
با هم حرف می زنیم
با هم حرف می زنیم
با هم حرف می زنیم
برای اولین و آخرین بار در زندگی.
@asheghanehaye_fatima
#آنا_اشویر
ترجمه: #محمدرضا_فرزاد.
عشق ما سال ها بود که می مُرد
و اینک جداییِ ماست
که ناگهان بدان جان می بخشد
عشق مان از مرگ بر می خیزد
مدهش
چون نعشی که جان گرفته
تا دیگر بار بمیرد.
هر شب، عشق بازی می کنیم
هر ساعت از هم جدا می شویم
هر ساعت
با خویش عهدِ وفا تا گور می بندیم
چون دوزخیان
عذاب الیم می کشیم
چهل درجه
تب می کنیم
نالانِ نفرت
عکس های عروسی مان را از آلبوم بیرون می کشیم
و هر شب تا سحر،
گریان، عشق بازی می کنیم
عرقِ سرد می ریزیم
با هم حرف می زنیم
با هم حرف می زنیم
با هم حرف می زنیم
برای اولین و آخرین بار در زندگی.
@asheghanehaye_fatima
#آنا_اشویر
ترجمه: #محمدرضا_فرزاد.
@asheghanehaye_fatima
باز نکن
آن درِ بسته را.
شاید چیزی بیابی
که نه در پیاش بودی
نه در انتظارش.
در تاریکی
شاید پایات بخورد
به دو عاشقِ دستپاچه
که دارند سرِ پا عشقبازیِ میکنند
و آن شمعِ توی دستات
پِرپِرزنان
شاید چهرهی نشمهی جوانات را نشانات دهد
شاید چهرهی شوهرِ حسودت را.
حواسات نباشد
آن درِ بسته
شاید به تو ماجرایی بگوید
که دلات نمیخواست
بدانی.
■●شاعر: #کارلوس_دروموند_د_آندراده | "Carlos Drummond de Andrade" | برزیل●۱۹۸۷-۱۹۰۳ |
■●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
باز نکن
آن درِ بسته را.
شاید چیزی بیابی
که نه در پیاش بودی
نه در انتظارش.
در تاریکی
شاید پایات بخورد
به دو عاشقِ دستپاچه
که دارند سرِ پا عشقبازیِ میکنند
و آن شمعِ توی دستات
پِرپِرزنان
شاید چهرهی نشمهی جوانات را نشانات دهد
شاید چهرهی شوهرِ حسودت را.
حواسات نباشد
آن درِ بسته
شاید به تو ماجرایی بگوید
که دلات نمیخواست
بدانی.
■●شاعر: #کارلوس_دروموند_د_آندراده | "Carlos Drummond de Andrade" | برزیل●۱۹۸۷-۱۹۰۳ |
■●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
در من جا هست
جا برای اندوهات، کفرت
شادیات.
نه، هیچ چیز
آمدنات را در روزهای آفتابی به تعویق نمیافکند.
نه حتا طوفان که زوزه کشد.
اینجا میتوانی گریه کنی و نفرین
و رازگونهتر حتا، بخندی، حتا بخندی.
و هیچچیز مانع رفتن تو نمیشود.
من اینجام، تو فقط بیا و برو.
■●شاعر: #ولادیمیر_هولان چک | Vladimír Holan | چک●۱۹۸۰-۱۹۰۵ |
■●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
در من جا هست
جا برای اندوهات، کفرت
شادیات.
نه، هیچ چیز
آمدنات را در روزهای آفتابی به تعویق نمیافکند.
نه حتا طوفان که زوزه کشد.
اینجا میتوانی گریه کنی و نفرین
و رازگونهتر حتا، بخندی، حتا بخندی.
و هیچچیز مانع رفتن تو نمیشود.
من اینجام، تو فقط بیا و برو.
■●شاعر: #ولادیمیر_هولان چک | Vladimír Holan | چک●۱۹۸۰-۱۹۰۵ |
■●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
■«مهمانیِ طولانیِ غمناک»
به جایی که بدان سفر نکردهام
به جایی دور در وَرای هر تجربه...
چشمان تو سکوت خود را دارند
در ظریفترین حالتِ تو
چیزهاییست که اسیرم میکند
چیزهایی چنان نزدیک
که نمیتوان بدان دست یافت.
کوتاهترین نگاهات
به آسانی اسیرم میکند
و حتا اگر هم چون انگشتان،
خود را بسته باشم
برگبهبرگ مرا میتوانی بگشایی:
به همانسان که بهار
نخستین گلِ سرخاش را،
ـ به لمسی رازآلود و سبکدست ـ
میگشاید.....
یا اگر بخواهی مرا بربندی،
من و زندگیام هر دو
به ناگاه و به زیبایی بسته میشویم:
به همانسان که وقتی دلِ گل
به او می گوید:
همهجا دارد دانهدانه برف میبارد.
هیچ چیزِ این جهان که پیش روی ماست
به ظرافت شگفت تو
نمیرسد؛
ظرافتی که
در هر نفس وا میداردم،
با رنگِ مهر،
مرگ و جاودانهگی را رنگی دیگر زنم.
نمیدانم چه در توست که میبندد
و میگشاید
تنها میدانم
چیزی در من است که میداند،
چشمانِ تو
ریشهدارتر از هر گل سرخ است...
و حتا باران هم
چنین دستان کوچکی ندارد.
■●شاعر: #ای_ای_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز | "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
■●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
■«مهمانیِ طولانیِ غمناک»
به جایی که بدان سفر نکردهام
به جایی دور در وَرای هر تجربه...
چشمان تو سکوت خود را دارند
در ظریفترین حالتِ تو
چیزهاییست که اسیرم میکند
چیزهایی چنان نزدیک
که نمیتوان بدان دست یافت.
کوتاهترین نگاهات
به آسانی اسیرم میکند
و حتا اگر هم چون انگشتان،
خود را بسته باشم
برگبهبرگ مرا میتوانی بگشایی:
به همانسان که بهار
نخستین گلِ سرخاش را،
ـ به لمسی رازآلود و سبکدست ـ
میگشاید.....
یا اگر بخواهی مرا بربندی،
من و زندگیام هر دو
به ناگاه و به زیبایی بسته میشویم:
به همانسان که وقتی دلِ گل
به او می گوید:
همهجا دارد دانهدانه برف میبارد.
هیچ چیزِ این جهان که پیش روی ماست
به ظرافت شگفت تو
نمیرسد؛
ظرافتی که
در هر نفس وا میداردم،
با رنگِ مهر،
مرگ و جاودانهگی را رنگی دیگر زنم.
نمیدانم چه در توست که میبندد
و میگشاید
تنها میدانم
چیزی در من است که میداند،
چشمانِ تو
ریشهدارتر از هر گل سرخ است...
و حتا باران هم
چنین دستان کوچکی ندارد.
■●شاعر: #ای_ای_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز | "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
■●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
هیچ چیزِ این جهان که پیش روی ماست
به ظرافت شگفت تو نمیرسد؛
ظرافتی که
در هر نفس وامیداردم،
با رنگِ مهر،
مرگ و جاودانهگی را رنگی دیگر زنم.
نمیدانم چه در توست که میبندد
و میگشاید
تنها میدانم
چیزی در من است که میداند،
چشمانِ تو
ریشهدارتر از هر گلسرخ است...
و حتا باران هم
چنین دستان کوچکی ندارد.
#ای_ای_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز | "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
■برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
به ظرافت شگفت تو نمیرسد؛
ظرافتی که
در هر نفس وامیداردم،
با رنگِ مهر،
مرگ و جاودانهگی را رنگی دیگر زنم.
نمیدانم چه در توست که میبندد
و میگشاید
تنها میدانم
چیزی در من است که میداند،
چشمانِ تو
ریشهدارتر از هر گلسرخ است...
و حتا باران هم
چنین دستان کوچکی ندارد.
#ای_ای_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز | "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
■برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"حالا چی ژوزه؟"
حالا چی ژوزه؟
مهمونی تموم شده
چراغها خاموشن
ملت رفتن
شب، سرد شده
حالا چی ژوزه؟
حالا چی - هی تو-؟
تو که بینامی
و بقیه رو دست میاندازی
تو که شعر مینویسی
عاشق میشی
شِکوه میکنی
حالا چی ژوزه؟
زن نداری
حرفی نداری
عشقی نداری
شب سرد شده
و همهچی تموم شده
و همهچی غیب شده
و همهچی خراب شده
حالا چی ژوزه؟
حالا چی ژوزه؟
حرفای دلنشینت
لحظههای تب و تابت
عیشونوشت
کتابخونهت
معدنِ طلات
چمدونِ شیشهایت
ناسازگاریت
کینهت...
حالا چی؟
کلیدی تو دستت
میخوای در رو وا کنی
اینجا که دری نیست
تو دریا نمیری
اما دریا هم خشکیده
میخوای بری مینیاس
مینیاسی دیگه نیست
ژوزه؛ حالا چی؟
اگر تونستی بخواب
اگر تونستی خسته شو
اگر تونستی بمیر
اما تو نمیمیری
تو سگجونی ژوزه
تنها تو تاریکی
مثِ یه چهارپای وحشی
بیهیچ خدا-پیغمبری
حتی بدون یک دیوار
که بتونی بهش تکیه بدی
بیاسب سیاهی
که بتازونیش
تو کوچ میکنی ژوزه
به کجا ژوزه؟
کارلوس دروموند د آندراده - شاعر برزیلی
برگردان: محمدرضا فرزاد
دکلمه: احمدرضا احمدی
#کارلوس_درموند_دآندراده
#محمدرضا_فرزاد
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
حالا چی ژوزه؟
مهمونی تموم شده
چراغها خاموشن
ملت رفتن
شب، سرد شده
حالا چی ژوزه؟
حالا چی - هی تو-؟
تو که بینامی
و بقیه رو دست میاندازی
تو که شعر مینویسی
عاشق میشی
شِکوه میکنی
حالا چی ژوزه؟
زن نداری
حرفی نداری
عشقی نداری
شب سرد شده
و همهچی تموم شده
و همهچی غیب شده
و همهچی خراب شده
حالا چی ژوزه؟
حالا چی ژوزه؟
حرفای دلنشینت
لحظههای تب و تابت
عیشونوشت
کتابخونهت
معدنِ طلات
چمدونِ شیشهایت
ناسازگاریت
کینهت...
حالا چی؟
کلیدی تو دستت
میخوای در رو وا کنی
اینجا که دری نیست
تو دریا نمیری
اما دریا هم خشکیده
میخوای بری مینیاس
مینیاسی دیگه نیست
ژوزه؛ حالا چی؟
اگر تونستی بخواب
اگر تونستی خسته شو
اگر تونستی بمیر
اما تو نمیمیری
تو سگجونی ژوزه
تنها تو تاریکی
مثِ یه چهارپای وحشی
بیهیچ خدا-پیغمبری
حتی بدون یک دیوار
که بتونی بهش تکیه بدی
بیاسب سیاهی
که بتازونیش
تو کوچ میکنی ژوزه
به کجا ژوزه؟
کارلوس دروموند د آندراده - شاعر برزیلی
برگردان: محمدرضا فرزاد
دکلمه: احمدرضا احمدی
#کارلوس_درموند_دآندراده
#محمدرضا_فرزاد
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
بانو
با ذهنام نوازشات خواهم کرد
نوازشات میکنم، نوازش، نوازش
تا بهیکباره بر من لبخندی بزنی
شرمگینانه وقیح
(بانو با ذهنام نوازشات خواهم کرد).
نوازشات خواهم کرد، همین و بس،
آرام و تو سراپا
در نهایت دقت
شعری خواهی شد که ننوشتماش.
#ای_ای_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز |
برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
با ذهنام نوازشات خواهم کرد
نوازشات میکنم، نوازش، نوازش
تا بهیکباره بر من لبخندی بزنی
شرمگینانه وقیح
(بانو با ذهنام نوازشات خواهم کرد).
نوازشات خواهم کرد، همین و بس،
آرام و تو سراپا
در نهایت دقت
شعری خواهی شد که ننوشتماش.
#ای_ای_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز |
برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
دلام نمیخواست چهراهات را باز غمگین ببینم
گونههایت را گیسوی بادزدهات را
تمام کشور را گشتم
زیر این دارکوبِ نمزده
روز و شب
زیر آفتاب و باران
حالا باز چهرهدرچهرهی همایم
با چهرهام چه میتوانی گفت
روزگاری به درختی تکیه دادم
طولانی و
شاخه شدم به درخت
وای که چنین عشقی چه هولناک است.
#ران_پجت | Ron Padgett | آمریکا، ۱۹۴۲ |
برگردان: #محمدرضا_فرزاد
دلام نمیخواست چهراهات را باز غمگین ببینم
گونههایت را گیسوی بادزدهات را
تمام کشور را گشتم
زیر این دارکوبِ نمزده
روز و شب
زیر آفتاب و باران
حالا باز چهرهدرچهرهی همایم
با چهرهام چه میتوانی گفت
روزگاری به درختی تکیه دادم
طولانی و
شاخه شدم به درخت
وای که چنین عشقی چه هولناک است.
#ران_پجت | Ron Padgett | آمریکا، ۱۹۴۲ |
برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
مینشینم در خانه
نه غمگین، نه شاد
نه خودم،
نه هیچکس دیگر.
روزنامههای پاره،
رزهای توی گلدان
مرا به یاد او،
که آنها را برایم چید،
نمیاندازد.
امروز روز تعطیلِ خاطره است،
تعطیلِ همهچیز.
امروز جمعه است...
في البيت أَجلس،
لا حزيناً لا سعيداً
لا أَنا، أَو لا أَحَدْ
صُحُفٌ مُبَعْثَرَةٌ.
ووردُ المزهريَّةِ لا يذكِّرني
بمن قطفته لي.
فاليوم عطلتنا عن الذكرى،
وعُطْلَةُ كُلِّ شيء...
إنه يوم الأحد...
محمود درویش - شاعر فلسطینی
برگردان: محمدرضا فرزاد
#محمود_درویش
#محمدرضا_فرزاد
مینشینم در خانه
نه غمگین، نه شاد
نه خودم،
نه هیچکس دیگر.
روزنامههای پاره،
رزهای توی گلدان
مرا به یاد او،
که آنها را برایم چید،
نمیاندازد.
امروز روز تعطیلِ خاطره است،
تعطیلِ همهچیز.
امروز جمعه است...
في البيت أَجلس،
لا حزيناً لا سعيداً
لا أَنا، أَو لا أَحَدْ
صُحُفٌ مُبَعْثَرَةٌ.
ووردُ المزهريَّةِ لا يذكِّرني
بمن قطفته لي.
فاليوم عطلتنا عن الذكرى،
وعُطْلَةُ كُلِّ شيء...
إنه يوم الأحد...
محمود درویش - شاعر فلسطینی
برگردان: محمدرضا فرزاد
#محمود_درویش
#محمدرضا_فرزاد
قوها بر باد سوارند
آسمان آبی خونآلود
و سالگرد اولین روزهای عشق تو
در پیش است
تو تابوتوان از من گرفتی
سالها نیز همچو آب گذشت
چرا تو هرگز سال نخوردی
و مثل روزهای اول خود ماندی؟
طنین صدای تو حتا امروز شفافتر شده است
تنها بال زمان
بر پیشانی صاف بیچینات
سایهای برفگون افکنده است.
#آنا_آخماتوو
برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
آسمان آبی خونآلود
و سالگرد اولین روزهای عشق تو
در پیش است
تو تابوتوان از من گرفتی
سالها نیز همچو آب گذشت
چرا تو هرگز سال نخوردی
و مثل روزهای اول خود ماندی؟
طنین صدای تو حتا امروز شفافتر شده است
تنها بال زمان
بر پیشانی صاف بیچینات
سایهای برفگون افکنده است.
#آنا_آخماتوو
برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
نبودنت به جانِ من رفتهست
همچو نخی در سوزنی،
هر چه میکُنم دوختی به رنگ تو دارد.
#نبودنت
جدایی
#ویلیام_استنلی_مروین
#محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
همچو نخی در سوزنی،
هر چه میکُنم دوختی به رنگ تو دارد.
#نبودنت
جدایی
#ویلیام_استنلی_مروین
#محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
وقتی عشق، تنها ادای عشق است وُ
نشانهی پوشالی.
وقتی در خانه هیزم هست وُ
آتش نیست.
وقتی تشریفات از انسانیت فزون است.
شاید وقتی میافتیم به لقلقلهی حرفهایی که
سد راه جدایی نمیکنند
وقتی چهره در چهره همایم وُ
بیابانی میان ما تن گشوده ست
وقتی که شب میشود.
وقتی وامانده
دل میسپاریم به این امید
که مگر عشق
به آفتابی لب از لب تو بگشاید.
#خوزه_آنخل_بالنته | José Ángel Valente | اسپانیا، ۲۰۰۰ --۱۹۲۹ |
برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
نشانهی پوشالی.
وقتی در خانه هیزم هست وُ
آتش نیست.
وقتی تشریفات از انسانیت فزون است.
شاید وقتی میافتیم به لقلقلهی حرفهایی که
سد راه جدایی نمیکنند
وقتی چهره در چهره همایم وُ
بیابانی میان ما تن گشوده ست
وقتی که شب میشود.
وقتی وامانده
دل میسپاریم به این امید
که مگر عشق
به آفتابی لب از لب تو بگشاید.
#خوزه_آنخل_بالنته | José Ángel Valente | اسپانیا، ۲۰۰۰ --۱۹۲۹ |
برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
■تو مرگِ من بودی
تو،
مرگِ من بودی؛
میشد به بَرَت کِشَم
با آنکه هر چیزی
مرا واگذارده بود،
حتا نفس.
#پل_سلان | Paul Celan | رومانی، ۱۹۷۰-۱۹۲۰ |
برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
تو،
مرگِ من بودی؛
میشد به بَرَت کِشَم
با آنکه هر چیزی
مرا واگذارده بود،
حتا نفس.
#پل_سلان | Paul Celan | رومانی، ۱۹۷۰-۱۹۲۰ |
برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
■خودت را نکش
کارلوس! آرام بگیر، عشق
همین است که میبینی:
امروز بوسه، فردا بیبوسه
پسفردا یکشنبه است و
هیچکس نمیداند حکایت دوشنبه چیست.
نه جانسختی ثمری دارد
نه خودکشی.
اما خود را نکُش! خود را نکُش.
تمام و کمال، خود را نگهدار برای عروسی
گیرم کسی نداند آیا و کی خواهد بود.
کارلوس، ای کارلوس خاکی، عشق
شبی را با تو بود
#کارلوس_دروموند_د_آندراده | برزیل، ۱۹۸۷-۱۹۰۳ | "Carlos Drummond de Andrade" |
برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
کارلوس! آرام بگیر، عشق
همین است که میبینی:
امروز بوسه، فردا بیبوسه
پسفردا یکشنبه است و
هیچکس نمیداند حکایت دوشنبه چیست.
نه جانسختی ثمری دارد
نه خودکشی.
اما خود را نکُش! خود را نکُش.
تمام و کمال، خود را نگهدار برای عروسی
گیرم کسی نداند آیا و کی خواهد بود.
کارلوس، ای کارلوس خاکی، عشق
شبی را با تو بود
#کارلوس_دروموند_د_آندراده | برزیل، ۱۹۸۷-۱۹۰۳ | "Carlos Drummond de Andrade" |
برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
پرم از عشق
مثل درختی بزرگ که از باد
مثل اسفنجی که از دریا
مثل عمری دراز که از رنج
مثل زمان که از مرگ
#آنا_اشویر
#شاعر_لهستان
ترجمه:
#محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
مثل درختی بزرگ که از باد
مثل اسفنجی که از دریا
مثل عمری دراز که از رنج
مثل زمان که از مرگ
#آنا_اشویر
#شاعر_لهستان
ترجمه:
#محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima