میمیرم و خار غمت از جان نمیآید برون
خاری که ره در جان کند آسان نمیآید برون
وهوه چه نازک میدمد گر در رخت خط سیه
بر گرد گل زین خوبتر ریحان نمیآید برون
من کشته آن کز تنم تیر تو ره در دل کند
یاران به غم کز سینهام پیکان نمیآید برون
عیبم مکن کز سوز دل روشن ز چاک سینهام
آتش چو سر زد شعلهاش پنهان نمیآید برون
#اهلی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
خاری که ره در جان کند آسان نمیآید برون
وهوه چه نازک میدمد گر در رخت خط سیه
بر گرد گل زین خوبتر ریحان نمیآید برون
من کشته آن کز تنم تیر تو ره در دل کند
یاران به غم کز سینهام پیکان نمیآید برون
عیبم مکن کز سوز دل روشن ز چاک سینهام
آتش چو سر زد شعلهاش پنهان نمیآید برون
#اهلی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ای دلبری کز دلبران همتا نمیبینم تو را
از من نمیگیرد کران غم تا نمیبینم تو را
از بس که وقت دیدنت از شوق بیخود میشوم
میبینمت وز بیخودی گویا نمیبینم تو را
گر از غم نادیدنت امشب نمیمیرم یقین
از غصه میمیرم اگر، فردا نمیبینم تو را
#رفیق_اصفهانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
از من نمیگیرد کران غم تا نمیبینم تو را
از بس که وقت دیدنت از شوق بیخود میشوم
میبینمت وز بیخودی گویا نمیبینم تو را
گر از غم نادیدنت امشب نمیمیرم یقین
از غصه میمیرم اگر، فردا نمیبینم تو را
#رفیق_اصفهانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
غباری گردم و روزی بدامان تو بنشینم
شوم آئینه و بر کام دل روی ترا بینم
شوم ابریشم و در جامه ات خود را کنم پنهان
که افتد اتفاق بوسه بر آن دست سیمینم
من آن فرهادم و یکدل هوس پیشه نیم خسرو
نه سودای شکر دارم که خوش در خواب شیرینم
مناز ای آسمان بر ماه و پروینت که بی آن مه
به هر شب اوفتد از چشم تر صد عقد پروینم
شب رحلت ببالین گر کسی را شمع افروزند
به آن امید میمیرم که باشی شمع بالینم
اگر چه بلبلم گل را بهنگام نواخوانی
بتیمارم چو ناید گل چو بوتیمار بنشینم
مبادا تا گلی بینم بگلزار جهان جز تو
بگرد چشم هر شب از مژه خاشاک میچینم
#آشفته_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
شوم آئینه و بر کام دل روی ترا بینم
شوم ابریشم و در جامه ات خود را کنم پنهان
که افتد اتفاق بوسه بر آن دست سیمینم
من آن فرهادم و یکدل هوس پیشه نیم خسرو
نه سودای شکر دارم که خوش در خواب شیرینم
مناز ای آسمان بر ماه و پروینت که بی آن مه
به هر شب اوفتد از چشم تر صد عقد پروینم
شب رحلت ببالین گر کسی را شمع افروزند
به آن امید میمیرم که باشی شمع بالینم
اگر چه بلبلم گل را بهنگام نواخوانی
بتیمارم چو ناید گل چو بوتیمار بنشینم
مبادا تا گلی بینم بگلزار جهان جز تو
بگرد چشم هر شب از مژه خاشاک میچینم
#آشفته_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تا مَهِ روی تو از پرده عیان میگردد
ماه از شرم تو در ابر، نهان میگردد
به مشام از نفس باد رسد بوی عبیر
به سر زلف تو چون باد، وزان میگردد
هست یاقوت لبت قوت روان و، دل من
روز و شب در پیِ آن قوت روان میگردد
زنگیِ زلف تو بگشوده هنر سوی کمند
دل من کرده اسیر و، پی جان میگردد
ترک چشم تو اگر راهزنی کارش نیست
پس سبب چیست؟ که با تیر و کمان میگردد
از خیال رخ چون شمع تو هرشب تا صبح
اشک گرمم به رخ زرد، روان میگردد
پیر شد «ترکی» از آن روز که رفتی ز برش
گر بیایی به برش، باز جوان میگردد
#ترکی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ماه از شرم تو در ابر، نهان میگردد
به مشام از نفس باد رسد بوی عبیر
به سر زلف تو چون باد، وزان میگردد
هست یاقوت لبت قوت روان و، دل من
روز و شب در پیِ آن قوت روان میگردد
زنگیِ زلف تو بگشوده هنر سوی کمند
دل من کرده اسیر و، پی جان میگردد
ترک چشم تو اگر راهزنی کارش نیست
پس سبب چیست؟ که با تیر و کمان میگردد
از خیال رخ چون شمع تو هرشب تا صبح
اشک گرمم به رخ زرد، روان میگردد
پیر شد «ترکی» از آن روز که رفتی ز برش
گر بیایی به برش، باز جوان میگردد
#ترکی_شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
به ایمان آورد کفر سر زلف تو ایمان را
تسلسلها به دور ماه رویت اهل دوران را
به قیمت بشکند مرجان گفتار تو مرجان را
به آتش افکند لعل لبت لعل بدخشان را
قد سرو تو بنشاند ز پا سرو گلستان را
به اقلیم ملاحت تا شدی یکتا به یکتایی
ربودم گوی عشقت را من از تنها به تنهایی
بود جایم سر کویت نیم از بس که هرجایی
مرا سودای زلفین تو آخر کرد سودایی
پریشانخاطرم تا دیدهام زلف پریشان را
تنم کمتر ز خاک راه در راه تو میگردد
صبا بیجا ولی با دولت و جاه تو میگردد
ازآن همراه داغم سایه همراه تو میگردد
مه افلاک هر شب از رخ ماه تو میگردد
به تب افکنده خورشید رخت خورشید تابان را
بچیند شاخ نسرین خوشه از گیسوی پرچینت
شفق بیرنگ گردد از حنای دست رنگینت
ز شیرین بگذرد فرهاد بیند لعل شیرینت
شود مشک خطا ناچیز پیش زلف مشکینت
کند خاموش شمع عارضت شمع شبستان را
بود پیش زبانت طغرل شیرینزبان الکن
شکن خوبان عالم را کلاه دلبری بشکن
به من آمد به میزان محبت از غمت با من
نه تنها گلشنی از هجرت ای گل داغ در گلشن
به رنگ لاله از عشق تو دیدم لالهرویان را!
طغرل احراری
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تسلسلها به دور ماه رویت اهل دوران را
به قیمت بشکند مرجان گفتار تو مرجان را
به آتش افکند لعل لبت لعل بدخشان را
قد سرو تو بنشاند ز پا سرو گلستان را
به اقلیم ملاحت تا شدی یکتا به یکتایی
ربودم گوی عشقت را من از تنها به تنهایی
بود جایم سر کویت نیم از بس که هرجایی
مرا سودای زلفین تو آخر کرد سودایی
پریشانخاطرم تا دیدهام زلف پریشان را
تنم کمتر ز خاک راه در راه تو میگردد
صبا بیجا ولی با دولت و جاه تو میگردد
ازآن همراه داغم سایه همراه تو میگردد
مه افلاک هر شب از رخ ماه تو میگردد
به تب افکنده خورشید رخت خورشید تابان را
بچیند شاخ نسرین خوشه از گیسوی پرچینت
شفق بیرنگ گردد از حنای دست رنگینت
ز شیرین بگذرد فرهاد بیند لعل شیرینت
شود مشک خطا ناچیز پیش زلف مشکینت
کند خاموش شمع عارضت شمع شبستان را
بود پیش زبانت طغرل شیرینزبان الکن
شکن خوبان عالم را کلاه دلبری بشکن
به من آمد به میزان محبت از غمت با من
نه تنها گلشنی از هجرت ای گل داغ در گلشن
به رنگ لاله از عشق تو دیدم لالهرویان را!
طغرل احراری
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
من آن نیم که ز سوی تو رو بگردانم
رخ نیاز از این خاک کو بگردانم
بهر طرف نگرم روی تست در نظرم
کجا توانم از این روی رو بگردانم
بخاک کوی تو جان دادن آرزوی منست
گمان مبر دل از این آرزو بگردانم
بیاد لطف تو ریزم سرشگ از دیده
بسوی کشت خود این آب جوبگردانم
ز غیر وصل تو لب بستهام که نتوانم
زیان مگر که بدین گفتگو بگردانم
مرا مهی است بروی زمین که مهر فلک
گرم بدست فتد دور او بگردانم
صغیراصفهانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
رخ نیاز از این خاک کو بگردانم
بهر طرف نگرم روی تست در نظرم
کجا توانم از این روی رو بگردانم
بخاک کوی تو جان دادن آرزوی منست
گمان مبر دل از این آرزو بگردانم
بیاد لطف تو ریزم سرشگ از دیده
بسوی کشت خود این آب جوبگردانم
ز غیر وصل تو لب بستهام که نتوانم
زیان مگر که بدین گفتگو بگردانم
مرا مهی است بروی زمین که مهر فلک
گرم بدست فتد دور او بگردانم
صغیراصفهانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
پریشان جعد سنبل از سر زلف سمنسایت
گشاده غنچه از خندیدن لعل شکرخایت
بود نظاره چون آیینه لذتگیر دیدارت
سراپا دیده نرگس بود محو تماشایت
بهارستان گلزار جمالت عالمی دارد
سری کو تا بود خالی ز سودای تمنایت؟!
روی دور از برم، جان از تنم آید برون آن دم
بیا تا جان دمد در تن ز طرز آمدنهایت!
به راهت ز انتظاری دیده ما شد سفید اینجا
ببخشا توتیای دیده از خاک کف پایت!
ز حسرت مردم ای بدخو نشینی چند با تنها
بود آیا که من بینم تو را خالی ز تنهایت؟!
به دل مهر تو دارد طغرل از اغیار پنهانی
بیا سویم الفآسا میان جان دهم جایت!
طغرل احراری
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
گشاده غنچه از خندیدن لعل شکرخایت
بود نظاره چون آیینه لذتگیر دیدارت
سراپا دیده نرگس بود محو تماشایت
بهارستان گلزار جمالت عالمی دارد
سری کو تا بود خالی ز سودای تمنایت؟!
روی دور از برم، جان از تنم آید برون آن دم
بیا تا جان دمد در تن ز طرز آمدنهایت!
به راهت ز انتظاری دیده ما شد سفید اینجا
ببخشا توتیای دیده از خاک کف پایت!
ز حسرت مردم ای بدخو نشینی چند با تنها
بود آیا که من بینم تو را خالی ز تنهایت؟!
به دل مهر تو دارد طغرل از اغیار پنهانی
بیا سویم الفآسا میان جان دهم جایت!
طغرل احراری
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
شوخ من بند نقاب از رخ گلبرگ کشای
جلوه یی سر کن و از خانه خورشید برای
حرف پروانه خود گوش کن از بهر خدای
یک شب ای شمع بتان سوی من غمزده آی
که درین کلبه غم سوختم از تنهایی
بس که آورد به کوی تو مرا دیده تر
بعد ازین از سر کوی تو نبردارم سر
آستان تو بود سجدگهم تا به سحر
تو به خواب خوش و من همچو غلامان بر در
همه شب منتظرم تا تو چه می فرمایی
سیدای نسفی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
جلوه یی سر کن و از خانه خورشید برای
حرف پروانه خود گوش کن از بهر خدای
یک شب ای شمع بتان سوی من غمزده آی
که درین کلبه غم سوختم از تنهایی
بس که آورد به کوی تو مرا دیده تر
بعد ازین از سر کوی تو نبردارم سر
آستان تو بود سجدگهم تا به سحر
تو به خواب خوش و من همچو غلامان بر در
همه شب منتظرم تا تو چه می فرمایی
سیدای نسفی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
رخ زیبای تو را آینه ای میباید
که رخت را بتو زانسان که توئی بنماید
چون نظری بر رخ زیبای تو می اندازم
حسن مجموعه تو در نظرم می آید
نیست مشاطه رویت بجز از دیده ما
حسن رخسار ترا دیده همی آراید
دیده از دیدن خوبان جهان بر بندد
هر که بر روی تو یک لحظه بگشاید
گوئیا حسن تو هر لحظه فزون می گردد
تا مرا از من و از هر دو جهان برباید
شمس مغربی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
که رخت را بتو زانسان که توئی بنماید
چون نظری بر رخ زیبای تو می اندازم
حسن مجموعه تو در نظرم می آید
نیست مشاطه رویت بجز از دیده ما
حسن رخسار ترا دیده همی آراید
دیده از دیدن خوبان جهان بر بندد
هر که بر روی تو یک لحظه بگشاید
گوئیا حسن تو هر لحظه فزون می گردد
تا مرا از من و از هر دو جهان برباید
شمس مغربی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
از عمر چو این یک دو نفس بیش نداریم
بنشین نفسی تا نفسی با تو برآریم
چون دل بسر زلف سیاه تو سپردیم
باز آی که تا پیش رخت جان بسپاریم
جز غم بجهان هیچ نداریم ولیکن
گر هیچ نداریم غم هیچ نداریم
ز آنروی که از روی نگارین تو دوریم
رخسار زر اندوده به خونابه نگاریم
دیوانه آن غمزه عاشق کش مستیم
آشفته آن سلسله غالیه باریم
با طلعت زیبای تو در باغ بهشتیم
با بوی خوشت همنفس باد بهاریم
از باده نوشین لبت مست و خرابیم
وز نرگس مخمور تو در عین خماریم
دی لعل روان بخش تو میگفت که خواجو
خوش باش که ما رنج تو ضایع نگذاریم
خواجو کرمانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
بنشین نفسی تا نفسی با تو برآریم
چون دل بسر زلف سیاه تو سپردیم
باز آی که تا پیش رخت جان بسپاریم
جز غم بجهان هیچ نداریم ولیکن
گر هیچ نداریم غم هیچ نداریم
ز آنروی که از روی نگارین تو دوریم
رخسار زر اندوده به خونابه نگاریم
دیوانه آن غمزه عاشق کش مستیم
آشفته آن سلسله غالیه باریم
با طلعت زیبای تو در باغ بهشتیم
با بوی خوشت همنفس باد بهاریم
از باده نوشین لبت مست و خرابیم
وز نرگس مخمور تو در عین خماریم
دی لعل روان بخش تو میگفت که خواجو
خوش باش که ما رنج تو ضایع نگذاریم
خواجو کرمانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ما خانه دل جای تمنای تو کردیم
در خانه چراغ از رخ زیبای تو کردیم
دیدیم دل و عقل ز خود دور به صد گام
آن روز که از دور تماشای تو کردیم
کمال خجندی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
در خانه چراغ از رخ زیبای تو کردیم
دیدیم دل و عقل ز خود دور به صد گام
آن روز که از دور تماشای تو کردیم
کمال خجندی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ای زلف تابدار ترا صدهزار خم
وی جان غمگسار مرا صدهزار غم
خالی نگردد از غم عشق تو جان من
تا حلقه ای زلف تو خالی نشد ز خم
بر عارض تو حلقه زلف تو گوییا
کز مشک چشمه است به گلبرگ تر رقم
یا سلسله است از شبه بر گرد آفتاب
یا بیخهای شب زده بر روی صبحدم
ای در خجالت رخ و زلف تو روز و شب
وی در حمایت لب و چشم تو شهد و سم
ای پشت من ز عشق تو چون ابروی تو کوژ
وی بخت من ز یمن تو چون چشم تو دژم
جانم ز جزع و لعل تو پر درد و پر شفاست
طبعم ز روی و موی تو پرنور و پر ظلم
از پای تا به سر همه بندست زلف تو
زان روی بسته داردم از فرق تا قدم
از بند تو چگونه بود روی جستنم
کاندم که از تو دورترم با توام به هم
در چشم دل مرا تو چنانی که دل چو خصم
پیوسته داردم به وصال تو متهم
ای در دلم خیال تو شکی به از یقین
وی در سخن لب تو وجودی کم از عدم
کم کن ز سر تکبر و بنشین که انوری
در عشق چون میان و لبت گشت کم ز کم
#انوری
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
وی جان غمگسار مرا صدهزار غم
خالی نگردد از غم عشق تو جان من
تا حلقه ای زلف تو خالی نشد ز خم
بر عارض تو حلقه زلف تو گوییا
کز مشک چشمه است به گلبرگ تر رقم
یا سلسله است از شبه بر گرد آفتاب
یا بیخهای شب زده بر روی صبحدم
ای در خجالت رخ و زلف تو روز و شب
وی در حمایت لب و چشم تو شهد و سم
ای پشت من ز عشق تو چون ابروی تو کوژ
وی بخت من ز یمن تو چون چشم تو دژم
جانم ز جزع و لعل تو پر درد و پر شفاست
طبعم ز روی و موی تو پرنور و پر ظلم
از پای تا به سر همه بندست زلف تو
زان روی بسته داردم از فرق تا قدم
از بند تو چگونه بود روی جستنم
کاندم که از تو دورترم با توام به هم
در چشم دل مرا تو چنانی که دل چو خصم
پیوسته داردم به وصال تو متهم
ای در دلم خیال تو شکی به از یقین
وی در سخن لب تو وجودی کم از عدم
کم کن ز سر تکبر و بنشین که انوری
در عشق چون میان و لبت گشت کم ز کم
#انوری
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
شوقت نه سرسریست که از سر به در شود
مهرت نه عارضی است که جای دگر شود
شوق تو در ضمیرم و مهر تو در دلم
نوعی نیامده است که با جان به در شود
دردیست درد هجرت تو کاندر علاج آن
هرچند سعی بیش نمائی بتر شود
اول منم که در غم هجر تو هر شبی
دود دلم به گنبد افلاک پر شود
جانی که بوی برد ز گلزار وصل تو
او را چگونه بیگل رویت به سر شود
گوشی که شرح وصف کمال رخت شنید
شاید که از حدیث لبت پرگهر شود
چون کیمیای مهر تو با فیض همره است
روزی امید هست که این خاک زر شود
#فیض_کاشانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
مهرت نه عارضی است که جای دگر شود
شوق تو در ضمیرم و مهر تو در دلم
نوعی نیامده است که با جان به در شود
دردیست درد هجرت تو کاندر علاج آن
هرچند سعی بیش نمائی بتر شود
اول منم که در غم هجر تو هر شبی
دود دلم به گنبد افلاک پر شود
جانی که بوی برد ز گلزار وصل تو
او را چگونه بیگل رویت به سر شود
گوشی که شرح وصف کمال رخت شنید
شاید که از حدیث لبت پرگهر شود
چون کیمیای مهر تو با فیض همره است
روزی امید هست که این خاک زر شود
#فیض_کاشانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ای از نظاره ی تو خجل آفتاب صبح
لعلت بخنده ی نمکین برده آب صبح
تابان ز جیب پیرهنت سینه ی چو سیم
چون روشنی روز سفید از نقاب صبح
ما را چو شمع با تو نشانند رو برو
سوز و گداز نیم شب و اضطراب صبح
دل را فراغ می دهد و دیده را فروغ
دیدار آفتاب و شان و شراب صبح
دیوانه ی جمال تو از مستی خیال
ذوق می شبانه ندانست و خواب صبح
بابافغانی شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
لعلت بخنده ی نمکین برده آب صبح
تابان ز جیب پیرهنت سینه ی چو سیم
چون روشنی روز سفید از نقاب صبح
ما را چو شمع با تو نشانند رو برو
سوز و گداز نیم شب و اضطراب صبح
دل را فراغ می دهد و دیده را فروغ
دیدار آفتاب و شان و شراب صبح
دیوانه ی جمال تو از مستی خیال
ذوق می شبانه ندانست و خواب صبح
بابافغانی شیرازی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ای پرتو جمال تو را مظهر آفتاب
آیینه دار حسن تو نیک اختر آفتاب
اوّل جبین ز خاک رهت غازه می کند
چون صبح سر برآورد از خاور آفتاب
یک لاله برشته دل داغ دیده ای ست
از عارض تو، بر فلک اخضر آفتاب
حسنش خزان شود ننهد گر به بندگی
بر خاک درگه تو، رخ احمر آفتاب
جایی که رای روشنت از رخ کشد نقاب
بیرون نیاورد ز گریبان سر آفتاب
در وصف عارض تو، چو گیرد به کف قلم
ریزد فرو ز کلک ثناگستر آفتاب
ای چشمه زلال که در اشتیاق تو
دارد ز مهر، حالت نیلوفر آفتاب
گیسوی عنبرین چو به دوش و بَر، افکنی
گیرد سواد موی تو در عنبر آفتاب
خونش حلال غمزه مرد افکنت شود
از ابر اگر به سر نکند معجر آفتاب
تا آتشین عذار تو را قبله ساخته ست
می پرورد به دامن خود آذر آفتاب
تا نور فیض شمع جمال تو برفروخت
پروانه وار، سوخته بال و پر آفتاب
حزین لاهیجی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
آیینه دار حسن تو نیک اختر آفتاب
اوّل جبین ز خاک رهت غازه می کند
چون صبح سر برآورد از خاور آفتاب
یک لاله برشته دل داغ دیده ای ست
از عارض تو، بر فلک اخضر آفتاب
حسنش خزان شود ننهد گر به بندگی
بر خاک درگه تو، رخ احمر آفتاب
جایی که رای روشنت از رخ کشد نقاب
بیرون نیاورد ز گریبان سر آفتاب
در وصف عارض تو، چو گیرد به کف قلم
ریزد فرو ز کلک ثناگستر آفتاب
ای چشمه زلال که در اشتیاق تو
دارد ز مهر، حالت نیلوفر آفتاب
گیسوی عنبرین چو به دوش و بَر، افکنی
گیرد سواد موی تو در عنبر آفتاب
خونش حلال غمزه مرد افکنت شود
از ابر اگر به سر نکند معجر آفتاب
تا آتشین عذار تو را قبله ساخته ست
می پرورد به دامن خود آذر آفتاب
تا نور فیض شمع جمال تو برفروخت
پروانه وار، سوخته بال و پر آفتاب
حزین لاهیجی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
سر عشقت بدل خسته نهان خواهم کرد
ور زند دم بکسی قطع زبان خواهم کرد
دل و دین تاب و توان صبر و شکیبا تن و جان
همه ایثار تو ایجان جهان خواهم کرد
تا بماند به جهان نام و نشانی از من
خویش در راه تو بی نام و نشان خواهم کرد
تا که بر دامن نازت نه نشیند گردی
سیلها در رهت از اشگ روان خواهم کرد
طاق ابروی توام در ازل امد بنظر
تا ابد سجده بر آن قبله جان خواهم کرد
هر چه غیر از تو بود جمله ز کف خواهم داد
هر چه فرمان تو باشد همه آن خواهم کرد
نه همین در ره عشقت ز جهان میگذرم
بلکه قطع نظر از کون و مکان خواهم کرد
در قیامت بتو مشغولم و در روی تو مات
اعتنا کی بجحیم و بجنان خواهم کرد
تا گل روی تو دارم بنظر همچو صغیر
بلبل آسا همه دم شور و فغان خواهم کرد
صغیر اصفهانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ور زند دم بکسی قطع زبان خواهم کرد
دل و دین تاب و توان صبر و شکیبا تن و جان
همه ایثار تو ایجان جهان خواهم کرد
تا بماند به جهان نام و نشانی از من
خویش در راه تو بی نام و نشان خواهم کرد
تا که بر دامن نازت نه نشیند گردی
سیلها در رهت از اشگ روان خواهم کرد
طاق ابروی توام در ازل امد بنظر
تا ابد سجده بر آن قبله جان خواهم کرد
هر چه غیر از تو بود جمله ز کف خواهم داد
هر چه فرمان تو باشد همه آن خواهم کرد
نه همین در ره عشقت ز جهان میگذرم
بلکه قطع نظر از کون و مکان خواهم کرد
در قیامت بتو مشغولم و در روی تو مات
اعتنا کی بجحیم و بجنان خواهم کرد
تا گل روی تو دارم بنظر همچو صغیر
بلبل آسا همه دم شور و فغان خواهم کرد
صغیر اصفهانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
جان خوشست، اما نمیخواهم که: جان گویم تو را
خواهم از جان خوشتری باشد، که آن گویم تو را
بس که میخواهم که باشم با تو در گفت و شنود
یک سخن گر بشنوم، صد داستان گویم تو را🥰
هلالی جغتایی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
خواهم از جان خوشتری باشد، که آن گویم تو را
بس که میخواهم که باشم با تو در گفت و شنود
یک سخن گر بشنوم، صد داستان گویم تو را🥰
هلالی جغتایی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چه غم گر در سرم شوریست از سودای گیسویت؟
سر صد همچو من بادا فدای هر سر مویت
تن چون موی را خواهم به گیسوی تو پیوستن
بدین تقریب خود را خواهم افگندن به پهلویت
به روی خوبت از روزی که خط بندگی دادم
ز غمهای جهان آزادم ای من بنده رویت
به دور لاله و گل چون به گلگشت چمن رفتی
خجل شد آن یک از رنگ تو و آن دگر از بویت
از آن رو بر سر کویت قدم کردم ز فرق سر
که میخواهم نگردد پایمال من سر کویت
خدا را چون به پایت سر نهم رخ بر متاب از من
که میل سجده دارم پیش محراب دو ابرویت
نترسم گر به خونریز هلالی تیغ برداری
ولی ترسم که آزاری رسد بر دست و بازویت
هلالی جغتایی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
سر صد همچو من بادا فدای هر سر مویت
تن چون موی را خواهم به گیسوی تو پیوستن
بدین تقریب خود را خواهم افگندن به پهلویت
به روی خوبت از روزی که خط بندگی دادم
ز غمهای جهان آزادم ای من بنده رویت
به دور لاله و گل چون به گلگشت چمن رفتی
خجل شد آن یک از رنگ تو و آن دگر از بویت
از آن رو بر سر کویت قدم کردم ز فرق سر
که میخواهم نگردد پایمال من سر کویت
خدا را چون به پایت سر نهم رخ بر متاب از من
که میل سجده دارم پیش محراب دو ابرویت
نترسم گر به خونریز هلالی تیغ برداری
ولی ترسم که آزاری رسد بر دست و بازویت
هلالی جغتایی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima