@asheghanehaye_fatima
در نگاه تو
نه دردی، نه تبی و نه سایهای
همچون دریایی در صبح شفاف
آنجا که تو هستی، نور، صبح است
تو حیات بودی
و ما رو به تو نفس میکشیدیم
زیر آسمانی که هنوز در ماست
نه دردی و نه تبی پس،
و نه سایهی سنگین روز
پر ازدحام و دگرگون. آه نور،
روشنایی دور، از نفس افتاده
نفس میکشم
تو شفاف و بیتکان
نظاره میکنی.
صبحی که بینور چشمان تو میگذرد
تاریک است
#چزاره_پاوهزه
#شاعر_ایتالیا🇮🇹
ترجمه: #آرمین_نیکنام
در نگاه تو
نه دردی، نه تبی و نه سایهای
همچون دریایی در صبح شفاف
آنجا که تو هستی، نور، صبح است
تو حیات بودی
و ما رو به تو نفس میکشیدیم
زیر آسمانی که هنوز در ماست
نه دردی و نه تبی پس،
و نه سایهی سنگین روز
پر ازدحام و دگرگون. آه نور،
روشنایی دور، از نفس افتاده
نفس میکشم
تو شفاف و بیتکان
نظاره میکنی.
صبحی که بینور چشمان تو میگذرد
تاریک است
#چزاره_پاوهزه
#شاعر_ایتالیا🇮🇹
ترجمه: #آرمین_نیکنام
@asheghanehaye_fatima
پرتوِ پگاه
نَفَسِ دهان توست
ته خلوت خیابانها،
سوی خاکستریِ چشمهای تو،
چکههای شیرین پگاه
سرِ تپههای تار..
از گامها و از نفسهای تو
خانهها همه لبریز میشود
چنان که از بادِ پگاه..
شهر لرزنده،
بوی سنگ
تویی زندگی،
تویی بیداری.
ستارهی تار و مار
در نور پگاه،
خشوخشِ نسیم،
گرما و نفس
شب سرآمده!
بس..
تویی نور و بامداد...
#چزاره_پاوهزه
#شاعر_ایتالیا
#بامداد_همیشه_باز_میآیی
ترجمه:
#بیژن_الهی🌱
پرتوِ پگاه
نَفَسِ دهان توست
ته خلوت خیابانها،
سوی خاکستریِ چشمهای تو،
چکههای شیرین پگاه
سرِ تپههای تار..
از گامها و از نفسهای تو
خانهها همه لبریز میشود
چنان که از بادِ پگاه..
شهر لرزنده،
بوی سنگ
تویی زندگی،
تویی بیداری.
ستارهی تار و مار
در نور پگاه،
خشوخشِ نسیم،
گرما و نفس
شب سرآمده!
بس..
تویی نور و بامداد...
#چزاره_پاوهزه
#شاعر_ایتالیا
#بامداد_همیشه_باز_میآیی
ترجمه:
#بیژن_الهی🌱
@asheghanehaye_fatima
پرتوِ پگاه
نَفَسِ دهان توست
ته خلوت خیابانها.
سوی خاکستریی چشمهای تو،
چکههای شیرین پگاه
سرِ تپههای تار.
از گامها و از نفسهای تو
خانهها همه لبریز میشود
چنان که از بادِ پگاه.
شهر لرزنده،
بوی سنگ ـــــ
تویی زندگی، تویی بیداری.
ستارهی تار و مار
در نور پگاه،
خشوخشِ نسیم،
گرما و نفس ـــــ
شب سرآمده. بس.
تویی نور و بامداد.
#چزاره_پاوهزه
#شاعر_ایتالیا
ترجمه:
#بیژن_الهی
پرتوِ پگاه
نَفَسِ دهان توست
ته خلوت خیابانها.
سوی خاکستریی چشمهای تو،
چکههای شیرین پگاه
سرِ تپههای تار.
از گامها و از نفسهای تو
خانهها همه لبریز میشود
چنان که از بادِ پگاه.
شهر لرزنده،
بوی سنگ ـــــ
تویی زندگی، تویی بیداری.
ستارهی تار و مار
در نور پگاه،
خشوخشِ نسیم،
گرما و نفس ـــــ
شب سرآمده. بس.
تویی نور و بامداد.
#چزاره_پاوهزه
#شاعر_ایتالیا
ترجمه:
#بیژن_الهی
■مرگ خواهد آمد و با چشمان تو خواهد نگریست
مرگ خواهد آمد و با چشمان تو خواهد نگریست-
مرگی که از صبح تا شب با ماست،
بیخواب و
گنگ مانند افسوسی قدیمی
یا رذیلتی جاهلانه.
چشمانات واژهیی تهی خواهد بود،
فریادی فرونشانده و سکوتی.
بدینسان هر روز صبح میبینیاش
وقتی تنها خم میشوی رو به آینه،
آی امید گرامی
ما نیز آن روز خواهیم دانست
که زندگی و هیچی تویی.
مرگ هر کس را به چشمی مینگرد.
مرگ خواهد آمد و با چشمان تو خواهد نگریست
مانند پایان یافتن رذیلتی خواهد بود و
دیدار چهرهیی مرده
که از آینه پدیدار میشود،
مانند گوش سپردن به لبهای بستهیی که سخن میگویند.
و ما در سکوت فرو خواهیم رفت.
○●شاعر: #چزاره_پاوهزه | ایتالیا ۱۹۵۰-۱۹۰۸| Cesare Pavese |
○●برگردان: #محمد_مختاری
📕●از کتاب: «زادهی اضطراب جهان»، ص۱۷۱
@asheghanehaye_fatima
مرگ خواهد آمد و با چشمان تو خواهد نگریست-
مرگی که از صبح تا شب با ماست،
بیخواب و
گنگ مانند افسوسی قدیمی
یا رذیلتی جاهلانه.
چشمانات واژهیی تهی خواهد بود،
فریادی فرونشانده و سکوتی.
بدینسان هر روز صبح میبینیاش
وقتی تنها خم میشوی رو به آینه،
آی امید گرامی
ما نیز آن روز خواهیم دانست
که زندگی و هیچی تویی.
مرگ هر کس را به چشمی مینگرد.
مرگ خواهد آمد و با چشمان تو خواهد نگریست
مانند پایان یافتن رذیلتی خواهد بود و
دیدار چهرهیی مرده
که از آینه پدیدار میشود،
مانند گوش سپردن به لبهای بستهیی که سخن میگویند.
و ما در سکوت فرو خواهیم رفت.
○●شاعر: #چزاره_پاوهزه | ایتالیا ۱۹۵۰-۱۹۰۸| Cesare Pavese |
○●برگردان: #محمد_مختاری
📕●از کتاب: «زادهی اضطراب جهان»، ص۱۷۱
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
خواهد آمد مرگ، چشمان تو را خواهد داشت ــــ
مرگی که با ماست،
بام تا شام، بیخواب،
لال چون ندامتِ کهنه
یا معصیت ابلهانهیی.
چشمهای تو لغتی خالی خواهد بود،
گریهیی فروخورده، سکوتی.
این گونه هر سحر
خواهیش دید،
وقتی که تک و تنها
روی آینه میخمی.
ای مایهی امید،
ما هم آن روز خواهیم دانست
تویی بود و نبود.
به هرکسی چشمی دارد مرگ.
خواهد آمد مرگ، چشمان تو را خواهد داشت.
چون پایان معصیت خواهد بود،
چون دیدن این که چهرهیی مرده
از آیینه در میآید،
چون شنیدن این که لبان بسته سخن میگویند.
و فرو میرویم در خاموشی.
خواهد آمد مرگ، چشمان تو را خواهد داشت،
#چزاره_پاوهزه
ترجمه:
#بیژن_الهی
خواهد آمد مرگ، چشمان تو را خواهد داشت ــــ
مرگی که با ماست،
بام تا شام، بیخواب،
لال چون ندامتِ کهنه
یا معصیت ابلهانهیی.
چشمهای تو لغتی خالی خواهد بود،
گریهیی فروخورده، سکوتی.
این گونه هر سحر
خواهیش دید،
وقتی که تک و تنها
روی آینه میخمی.
ای مایهی امید،
ما هم آن روز خواهیم دانست
تویی بود و نبود.
به هرکسی چشمی دارد مرگ.
خواهد آمد مرگ، چشمان تو را خواهد داشت.
چون پایان معصیت خواهد بود،
چون دیدن این که چهرهیی مرده
از آیینه در میآید،
چون شنیدن این که لبان بسته سخن میگویند.
و فرو میرویم در خاموشی.
خواهد آمد مرگ، چشمان تو را خواهد داشت،
#چزاره_پاوهزه
ترجمه:
#بیژن_الهی
@asheghanehaye_fatima
پرتو پگاه نفس دهان توست
ته خلوت خیابانها
سوی خاکستری چشمهای تو
چکه های شیرین پگاه
سر تپه های تار
از گامها و از نفسهای تو
خانه ها همه لبریز میشود
چنانکه از باد پگاه
شهر لرزنده، بوی سنگ
تویی زندگی
تویی بیداری
ستاره ی تار ومار در نور پگاه
خش و خش نسیم، گرما و نفس
شب سر آمده
پس
تویی نور و بامداد
#چزاره_پاوهزه
پرتو پگاه نفس دهان توست
ته خلوت خیابانها
سوی خاکستری چشمهای تو
چکه های شیرین پگاه
سر تپه های تار
از گامها و از نفسهای تو
خانه ها همه لبریز میشود
چنانکه از باد پگاه
شهر لرزنده، بوی سنگ
تویی زندگی
تویی بیداری
ستاره ی تار ومار در نور پگاه
خش و خش نسیم، گرما و نفس
شب سر آمده
پس
تویی نور و بامداد
#چزاره_پاوهزه
@asheghanehaye_fatima
بہ ستودنت
ادامه خواهم داد ،
به بوسیدنت
وَ به رنج کشیدن ؛
تا آن روزی که بگویی :
همه چیز باید پایان پذیرد !
آن دَم ،
تُو دورتَر نخواهی بود
وَ من در سینه اَم ،
خستگی احساس
نخواهم کرد ،
امّا فریاد
بَرخواهم آورد از درد
وَ دِگَر بار در رؤیا
خواهم بوسید
وَ به سینه
خواهم فشرد
آن خیالِ غایب را !
#چزاره_پاوهزه
#شما_فرستادید
بہ ستودنت
ادامه خواهم داد ،
به بوسیدنت
وَ به رنج کشیدن ؛
تا آن روزی که بگویی :
همه چیز باید پایان پذیرد !
آن دَم ،
تُو دورتَر نخواهی بود
وَ من در سینه اَم ،
خستگی احساس
نخواهم کرد ،
امّا فریاد
بَرخواهم آورد از درد
وَ دِگَر بار در رؤیا
خواهم بوسید
وَ به سینه
خواهم فشرد
آن خیالِ غایب را !
#چزاره_پاوهزه
#شما_فرستادید
پرتوِ پگاه
نَفَسِ دهان توست
ته خلوت خیابانها.
سوی خاکستریی چشمهای تو،
چکههای شیرین پگاه
سرِ تپههای تار.
از گامها و از نفسهای تو
خانهها همه لبریز میشود
چنان که از بادِ پگاه.
شهر لرزنده،
بوی سنگ ـــــ
تویی زندگی، تویی بیداری.
ستارهی تار و مار
در نور پگاه،
خشوخشِ نسیم،
گرما و نفس ـــــ
شب سرآمده. بس.
تویی نور و بامداد.
#چزاره_پاوهزه
#شاعر_ایتالیا
ترجمه:
#بیژن_الهی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
نَفَسِ دهان توست
ته خلوت خیابانها.
سوی خاکستریی چشمهای تو،
چکههای شیرین پگاه
سرِ تپههای تار.
از گامها و از نفسهای تو
خانهها همه لبریز میشود
چنان که از بادِ پگاه.
شهر لرزنده،
بوی سنگ ـــــ
تویی زندگی، تویی بیداری.
ستارهی تار و مار
در نور پگاه،
خشوخشِ نسیم،
گرما و نفس ـــــ
شب سرآمده. بس.
تویی نور و بامداد.
#چزاره_پاوهزه
#شاعر_ایتالیا
ترجمه:
#بیژن_الهی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima