عاشقانه های فاطیما
785 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
می‌خواهم آب شوم در گستره افق
آنجا که دریا به آخر می‌رسد و آسمان آغاز می‌شود،
می‌خواهم با هر آنچه
مرا در بر گرفته یکی شوم،
حس می‌کنم و می‌دانم
دست می‌سایم و می‌ترسم ،
باور می‌کنم و امیدوارم که هیچ چیز
با آن به عناد بر خیزد ،
می‌خواهم آب شوم در گستره افق،
آنجا که دریا به آخر میرسد و آسمان آغاز می‌شود.

***

پس از سفرهای بسیار

و عبور از فراز و فرود امواج این دریایِ طوفان خیز،
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم،
بادبان بر چینم،
پارو وا نهم،
سکان رها کنم،
به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو گیرم،
آغوشت را باز یابم،

استواری امن زمین را زیر پای خویش!!

@asheghanehaye_Fatima

#مارگوت_بیکل
#شاعر_آلمان
ترجمه:
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima


آه دوباره همان چشم ها
که زماني مرا چنان عاشقانه سلام می داد
و دوباره همان لبها
که زندگي ام را شيرين می کرد
و دوباره همان صدا
صدايي که زماني چنان مشتاقانه می شنيدم اش
فقط من همان نيستم که بودم
به خانه بازگشته ام اما دگرگون
از بازوان سفيد و زيبايش
که سفت و عاشقانه به دورم می پيچيد
به قلبش رسيده ام
به احساسات راکد و بی حوصله

#هاينريش_هاينه
#شاعر_آلمان🇩🇪
ترجمه :
#فرشته_وزيری_نسب
@asheghanehaye_fatima


شامگاهان
جزر و مد روشنیهای در هم تاب
در آینه فرو می رود .
راهب اریب راه می رود
در زمین
و آیه های نوشته بر دیوار را
تفسیر می کند .

ماهی شنا می کند
دم دروازه ی بسته ی آسمان .

در آینه آتشی نیز هست
که شعله ور است
و یک بار دست هایم را گرم کرده است
در سر تا سر کوهه ی گذرگاه
خرام نرم و سبک پای شتران .
در جلو غار
در احاطه ی سایه ی برف انبوه
تنهایی جغد از نفس افتاده .


#پیتر_هوخل
#شاعر_آلمان🇩🇪
ترجمه:
#محمد_مختاری
@asheghanehaye_fatima

دلتنگي های آدمی را
باد ترانه ای مي خواند.
روياهايش را
آسمان پرستاره ناديده می انگارد،
و هر دانه ی برفی
به اشكی نريخته می ماند؛

سكوت
سرشار از ناگفته هاست...

#مارگوت_بيگل
#شاعر_آلمان🇩🇪
ترجمه:
#احمد_شاملو
از تنهـــايی مگريــز
به تنهـــايی مگريــز
گهگاه
آن را بجــوی
و تحمل کن


#مارگوت_بیکل
#شاعر_آلمان🇩🇪
ترجمه‌:‌ #احمد_شاملو

@asheghanehaye_fatima
با من خوب بود.
با او خوب بودم.
اما
درها و پنجره‌هایمان بسته ماندند.
مبادا یکدیگر را ببوییم.


#هرتا_مولر
#شاعر_آلمان🇩🇪
ترجمه:
#سینا_کمال_آبادی

@Asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




آنکه اولین بار عشق می ورزد
هرچند ناکام ، باز هم خداست
اما آنکه باز هم عاشق می شود
دیوانه است
منِ دیوانه عاشق شده ام
یک بار دیگر ، بی عشقی متقابل
خورشید و ماه و ستاره می خندند
من هم می خندم و می میرم


#هاینریش_هاینه 
#شاعر_آلمان
ترجمه :
#بهنود_فرازمند🌱
@asheghanehaye_fatima




چنان گریه ای جهان را گرفته،
که گویی خدای مهربان مرده
و سایه های سربی که فرو می افتند،
به سنگینی قبرند.

بیا تا خود را در هم پنهان کنیم.
حیات در تمام دلها هست،
انگار در دل یک تابوت.
بیا تا عمیق تر ببوسم،
نبض دلتنگی چنان درجهان می زند،
که باید از آن جان سپرد.

#الزه_لازکر_شولر
#شاعر_آلمان
ترجمه:
#فرشته_وزیری_نسب🌱              
موطن آدمی را بر هیچ نقشه یی نشانی نیست
موطن آدمی تنها در قلب کسانی ست که
دوستش می دارند.

#مارگوت_بیکل
#شاعر_آلمان
ترجمه:
#احمد_شاملو


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



زنده گی به امواج دریا ماننده است
چیزی به ساحل می برد و
چیزی دیگر را می شوید.

چون به سرکشی افتد
انبوه ماسه ها را با خود می برد
اما تواند بود
که تخته پاره یی نیز با خود به ساحل آرد
تا کسی بام کلبه اش را
بدان بپوشاند.



#مارگوت_بیکل
#شاعر_آلمان
ترجمه:
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima



زمانِ امان
روزهای سخت‌تر در پیش‌اند.
موعد پرداخت عاریه فرا رسیده است.
باید که بند پوتین‌ها را ببندی بی‌درنگ
و سگ‌های شکاری را به لانه‌هاشان باز گردانی در باتلاق زار .
ببین چگونه ماهی‌ها، شکم‌هاشان شکافته، خورده ناشده در برابر باد رها شده‌اند.
تَرمُس در چراغدان کورسو زنان می‌سوزد.
نگاه خیره تو، در مه، راه می‌جوید:
موعد پرداخت عاریه فرا رسیده است.

در فراسو محبوب تو فرو می‌رود در شن‌های زمان؛
شن، تا گیسوان آشفته در بادش بالا می‌آید،
می‌شکند کلامش را،
و فرمانش می دهد که خاموش باش،
میرایی‌اش را آشکار می‌سازد
و نیز سر نهادنش را به تقدیر میرندگان
که اندیشه جدایی را
در پی هر هم آغوشی قرار داده است.

به اطراف منگر.
بند پوتین‌هایت را ببند.
سگ‌های شکاری را به لانه‌هاشان بفرست.
ماهی‌ها را به دریا بیفکن.
چراغدان را فرو نشان!

روزهای سخت‌تر در پیش‌اند.




#اينگبرگ_باخمن
#شاعر_آلمان🇩🇪
ترجمه :
#فاطمه_پورجعفری
#يوهانس_نيهوف
@asheghanehaye_fatima



تنها یک تابستان ارزانیم بدارید، ای توانایان!
و یک خزان، نغمه‌سرایی را
تا، خشنودترانه، دلم، از نوازشی شیرین
سیراب شود، پس آن‌ گه میرد

#فریدریش_هولدرلین
#شاعر_آلمان
ترجمه:
#بیژن_الهی
غریب است سرگردانی در مه
آنجا که تنهاست هرسنگ و بوته‌ای
و هیچ درختی درخت دیگر را نمی‌بیند
همه تنهایند

پر از دوست بود دنیا برایم
آنوقت که زندگی‌ام نور بود
اینک که مه فرو می‌افتد
دیگر کسی قابل رویت نیست

راستی که هیچکس عاقل نمی‌شود
مگر اینکه تاریکی را بشناسد
که خاموش و گریز ناپذیر
از همه جدا می‌کند او را

غریب است در مه سرگردان شدن
زندگی تنها بودن است
هیچ‌کس چیز دیگری نمی‌شناسد
همه تنهایند.


#هرمان_هسه
#شاعر_آلمان
ترجمه‌:
#فرشته_وزیری_نسب



@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



هر دو به هم عشق می‌ورزیدند،
اما هیچ‌یک را یارای اعتراف آن
به دیگری نبود.
چه دشمن‌خو به هم می‌نگریستند
و بر آن بودند از عشق درگذرند.
عاقبت از هم جدا شدند و تنها،
گاه در رؤیا
در اشتیاقِ هم بودند.
دیرزمانی بود مرده بودند
و خود این را نمی‌دانستند.

#هاینریش_هاینه
#شاعر_آلمان
ترجمه‌:
#علی_عبداللهی
راستی كه در دوره تيره و تاری زندگی می‌كنم
امروزه فقط حرف‌های احمقانه بی‌خطرند
گره بر ابرو نداشتن، از بی‌احساسی خبر می‌دهد،
و آنكه می‌خندد، هنوز خبر هولناك را نشنيده است.
اين چه زمانه ايست كه
حرف زدن از درختان عين جنايت است
وقتی از اين همه تباهی چيزی نگفته باشيم!
كسی كه آرام به راه خود می‌رود گناهكار است
زيرا دوستانی كه در تنگنا هستند
ديگر به او دسترس ندارند.
اين درست است: من هنوز رزق و روزی دارم
اما باور كنيد: اين تنها از روی تصادف است
هيچ قرار نيست از كاری كه می‌كنم نان و آبی برسد
اگر بخت و اقبال پشت كند، كارم ساخته است.
به من می‌گويند: بخور، بنوش و از آنچه داری شاد باش
اما چطور می‌توان خورد و نوشيد
وقتی خوراكم را از چنگ گرسنه‌ای بيرون كشيده‌ام
و به جام آبم تشنه‌ای مستحق‌تر است.
اما باز هم می‌خورم و می‌نوشم
من هم دلم می‌خواهد كه خردمند باشم
در كتاب‌های قديمی، آدمِ خردمند را چنين تعريف كرده‌اند:
از آشوب زمانه دوری گرفتن و اين عمر كوتاه را بی‌وحشت سپری كردن،
بدی را با نيكی پاسخ دادن،
آرزوها را يكايك به نسيان سپردن،
اين است خردمندی.
اما اين كارها بر نمی‌آيد از من.
راستی كه در دوره تيره و تاری زندگی می‌كنم.

در دوران آشوب به شهرها آمدم
زمانی كه گرسنگی بيداد می‌كرد.
در زمان شورش به ميان مردم آمدم
و به همراهشان فرياد زدم.
عمری كه مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.
خوراكم را ميان معركه‌ها خوردم
خوابم را كنار قاتل‌ها خفتم
عشق را جدی نگرفتم
و به طبيعت دل ندادم
عمری كه مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.
در روزگار من، همه راه‌ها به مرداب ختم می‌شدند
زبانم مرا به جلادان لو می‌داد
زورم زياد نبود، اما اميد داشتم
كه برای زمامداران دردسر فراهم كنم!
عمری كه مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.
توش و توان ما زياد نبود
مقصد در دوردست بود
از دور ديده می‌شد اما
من آن را در دسترس نمی‌ديدم.
عمری كه مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.

آهای آيندگان، شما كه از دل توفانی بيرون می‌جهيد
كه ما را بلعيده است.
وقتی از ضعف‌های ما حرف می‌زنيد
يادتان باشد
از زمانه سخت ما هم چيزی بگوييد.
به ياد آوريد كه ما بيش از كفش‌هامان كشور عوض كرديم.
و نوميدانه ميدان‌های جنگ را پشت سر گذاشتيم،
آنجا كه ستم بود و اعتراضی نبود.
اين را خوب می‌دانيم:
حتی نفرت از حقارت نيز
آدم را سنگدل می‌كند.
حتی خشم بر نابرابری هم
صدا را خشن می‌كند.
آخ، ما كه خواستيم زمين را برای مهربانی مهيا كنيم
خود نتوانستيم مهربان باشيم.
اما شما وقتی به روزی رسيديد
كه انسان ياور انسان بود
درباره ما
با رأفت داوری كنيد!

#برتولت_برشت
#شاعر_آلمان
ترجمه:
#علی_امینی_نجفی

@asheghanehaye_fatima