عاشقانه های فاطیما
784 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima


شاخه‌ي عشق را شکستم
آن را در خاک دفن کردم
و ديدم که
باغم گل‌ کرده‌ است

کسي نمي تواند عشق را بکشد
اگر در خاک دفنش کني
دوباره مي‌رويد
اگر پرتابش کني به آسمان
بال‌هايي از برگ در مي‌آورد
و در آب مي‌افتد
با جوي‌ها مي‌درخشد
و غوطه‌ور در آب
برق مي‌زند

خواستم آن را در دلم دفن کنم
ولي دلم خانه‌ي عشق بود
درهاي خود را باز کرد
و آن را احاطه کرد با آواز از ديواري تا ديواري
دلم بر نوک انگشتانم مي‌رقصيد

عشقم را در سرم دفن کردم
و مردم پرسيدند
چرا سرم گل داده‌ است
چرا چشم هايم مثل ستاره‌ها مي‌درخشند
و چرا لبهايم از صبح روشن‌ترند

مي خواستم اين عشق را تکه‌تکه کنم
ولي نرم و سيال بود ، دور دستم پيچيد
و دست‌هايم در عشق به دام افتادند
حالا مردم مي‌پرسند که من زنداني کيستم


#هالینا_پوشویاتوسکا
#شاعر_لهستان 🇵🇱

ترجمه :
#محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima



عزیزم !
وقتی من بمیرم و خورشید را ترک گویم
و به موجود دراز غم انگیز نه چندان دلچسبی مبدل شوم
مرا در آغوش می گیری و بغل می کنی؟
بازوانت را به دور اندام من حلقه می کنی؟
آنچه سرنوشتی ظالمانه مقدر ساخته، بی اثر می کنی؟
اغلب به تو می اندیشم
اغلب به تو می نویسم نامه هایی احمقانه ی سرشار از لبخند و عشق را
سپس آن ها را در آتش پنهان می کنم
شعله ها بیشتر و بیشتر زبانه می کشند
تا برای اندک زمانی در زیر خاکستر به خواب روند .
عزیزم !
چون به درون شعله خیره می شوم
درمانده می مانم
آیا باید بترسم که بر سر قلب تشنه ی عشق من چه خواهد آمد؟
اما تو هیچ عنایت نمی کنی
که در این دنیای سرد و تاریک
من تنهای تنها می میرم .


#هالینا_پوشویاتوسکا
#شاعر_لهستان
@asheghanehaye_fatima



می خواهم از تو بنویسم
با نامت تکیه گاهی بسازم
برای پرچین های شکسته
برای درخت گیلاس یخ زده
از لبانت
که هلال ماه را شکل می دهند
از مژگانت
که به فریب، سیاه به نظر می رسند

می خواهم انگشتانم را
در میان گیسوانت برقصانم
برآمدگی گلویت را لمس نمایم
همان جایی که با نجوایی بی صدا
دل از لبانت فرمان نمی برد

می خواهم نامت را بیامیزم
با ستارگان
با خون
تا درونت باشم
نه در کنارت
می خواهم ناپدید شوم
همچون قطره ای باران
که در دریای شب گمشده است.

#هالینا_پوشویاتوسکا
#شاعر_لهستان
مترجم:
#کامیار_محسنین
@asheghanehaye_fatima




تو فریاد چشم هایم هستی
که تا بی نهایت ادامه دارند
تا سایه ای که به وسعت هزار سایه ست
سایه ای از هزار روز بی نام و نشان

چقدر نور
در دستان گسترده ات داری
چقدر شب
در ناگهانی ستارگانی که فرو می افتند.

به دنبال تو می گردم
با انگشتانم در میان ابرها جستجو می کنم
در میان بال های پرندگان و برگ ها
و تنها منظره ی رنگ پریده ی میدان شهر پیداست...!

 
#هالینا_پوشویاتوسکا
#شاعر_لهستان
ترجمه:
#ضیا_قاسمی
@asheghanehaye_fatima



لازم نیست منتظر شب مهتابی باشم
لازم نیست گردن بکشم تا آسمان را ببینم
پشت سرم، دم دست، روی پلک ها
آسمان است.
آسمان مرا دقیق می پیچد و
از پایین به بالا می برد.

حتی بلندترین کوه ها
از عمیق ترین دره ها
به آسمان نزدیک تر نیستند
هیچ جا نسبت به جای دیگر
مقدار بیشتری از آن را ندارد.
ایر همان قدر زیر آوار آسمان مانده
که یک گور....

#وبسواوا_شیمبورسکا
#شاعر_لهستان
ترجمه:
#مارک_اسموژنسکی
#شهرام_شیدایی
#چوکا_چکاد 🌱
@asheghanehaye_fatima




هيچ چيز تغيير نکرده است
فقط تعداد آدم ها بيشتر شده است
در کنار گناه هاي قديم ، گناه هايي جديد ظهور کرده است
واقعي ، موهومي ، موقتي
اما فريادي که بدن به آن پاسخ مي دهد
به استناد معيار قديم و آواي کلام 
فرياد معصوميت بوده
و هست
و خواهد بود.


#ويسلاوا_شيمبورسکا
#شاعر_لهستان
ترجمه:
#شهرام_شیدایی
#به_بهانه_ی_زادروزش🌱
@asheghanehaye_fatima




شعری چینی می‌خوانم
نوشتۀ هزار سال پیش

نویسنده از باران می‌گوید
که همه شب فرو ریخت
بر سقفِ نیین قایقش
و آرامشی که عاقبت
جای گرفت در دلش

فقط از سر اتفاق است
که باز ماه نوامبر است، مِه آلود
با شفقی سربی رنگ؟
فقط از سر بخت است
که آدمی‌دیگر زنده است؟

اهمیتی فوق العاده را الصاق می‌کنند شاعران
به موفقیت، به جایزه
اما خزان، پس از خزان،
می‌کَنَد برگ‌ها را از درختانِ غره
و اگر چیزی بمانَد
فقط زمزمه لطیف باران است
در اشعار
نه سرخوش، نه محزون

فقط صفایی نمی‌توان دید
و آن زمان که نور و سایه توامان
برای لحظه ای از یاد می‌برندمان،
غروب سرگرمِ تدارکِ معماهایی دیگر است.

#آدام_زاگایفسکی
#شاعر_لهستان
ترجمه:
#کامیار_محسنین
@asheghanehaye_fatima



اگر باید جیغ بکشی، آرام بکش
(دیوارها گوش دارند)

اگر باید عشق بورزی، چراغ را خاموش کن
(همسایه‌ها دوربین دارند)

اگر باید جایی زندگی کنی، در را نبند
(مقام‌های مسئول مجوز دارند)

اگر باید رنج بکشی، در خانه‌ات بکش
(زندگی حقی دارد)

اگر باید زندگی کنی، در همه چیز حدت را مشخص کن
(هر چیزی حدی دارد)

#استانیسلاو_بارانچاک
#شاعر_لهستان🇮🇩
ترجمه: #کامیار_محسنی
@asheghanehaye_fatima



عزیزم وقتی من بمیرم
و خورشید را ترک گویم
و به موجود دراز غم انگیز نه چندان دلچسبی مبدل شوم

مرا در آغوش می گیری و بغل می کنی؟
بازوانت را به دور اندام من حلقه می کنی؟
آنچه سرنوشتی ظالمانه مقدر ساخته، بی اثر می کنی؟

اغلب به تو می اندیشم
اغلب به تو می نویسم
نامه هایی احمقانه – سرشار از لبخند و عشق را

سپس آنها را در آتش پنهان می کنم
شعله ها بیشتر و بیشتر زبانه می کشند
تا برای اندک زمانی در زیر خاکستر به خواب روند

عزیزم، چون به درون شعله خیره می شوم
در مانده می مانم – آیا باید بترسم
که بر سر قلب تشنه عشق من چه خواهد آمد؟

اما تو هیچ عنایت نمی کنی
که در این دنیای سرد و تاریک
من تنهای تنها می میرم

#هالینا_پوشویاتوسکا
#شاعر_لهستان🇮🇩
ترجمه : #کامیار_محسنین
@asheghanehaye_fatima


هیچ‌وقت نخواهم فهمید
که الف در موردم چه فکر می‌کرد
آیا ب سرانجام مرا بخشید
چرا پ وانمود می‌کرد که همه چیز عادی است
ت چه سهمی در سکوت ت داشت
جیم چه توقعی داشت، اگر اصلا توقعی داشت
چرا چ با این‌که دقیقن می‌دانست، فراموش کرد
ح چه چیزی را پنهان می‌کرد
آیا این‌که من حضور داشتم
برای خ و دال و بقیه‌ی الفبا اهمیتی هم داشت؟

#ویسواوا_شیمبورسکا
#شاعر_لهستان
ترجمه:
#فرشته_وزیری_نسب
پرم از عشق
مثل درختی بزرگ که از باد
مثل اسفنجی که از دریا
مثل عمری دراز که از رنج
مثل زمان که از مرگ

#آنا_اشویر
#شاعر_لهستان
ترجمه:
#محمدرضا_فرزاد

@asheghanehaye_fatima
در میان شکوفه‌های گیلاس وحشی
که عطرشان آشوب درونم را به زانو درآورد،
بی رمق و لرزان ایستادم.
در حالیکه تو ایستاده در پشت سرم و تندتر از جریان آب دست‌هایم را محکم گرفتی و بوسیدی
سپس
درخت گیلاس بود
و فقط
درخت گیلاس بود
که ما را نظاره می‌کرد.

#هالینا_پوشویاتوسکا
#شاعر_لهستان
ترجمه :
#مرجان_وفایی


@asheghanehaye_fatima
آیا تو عشق می‌ورزی به کلمات
مثل شعبده بازی خجالتی که عشق می‌ورزد به لحظۀ سکوت
بعد از آنکه ترک می‌کند صحنه را،
تنها در رختکنی که شمعی زرد می‌سوزد
با شعله ای چرک و سیاه؟

کدامین میل بر می‌انگیزد تو را
که به پیش برانی دروازه سنگین را،
حس کنی
بار دیگر رایحۀ آن جنگل را
و بوی نای آب چاهی قدیمی‌ را،
باز ببینی درخت بلند گلابی را،
زن شوهردار غره‌ای که می‌بخشیدمان
میوه‌های رسیده‌اش را
با اشرافیتی تمام در هر خزان
و بعد فرو می‌افتاد
به انتظاری خاموش برای مرض‌های زمستان؟

در همسایگی، از دودکشِ بی احساسِ کارخانه‌ای
دود بر می‌خیزد و شهرِ زشت آرام می‌ماند،
اما خاکِ خستگی ناپذیر
به کار خود مشغول در زیرِ خشت‌ها در باغ‌ها،
خاطرۀ سیاهِ ما و نوشگاهِ درندشتِ مرده‌ها، خاکِ خوب.

کدامین شهامت را می‌طلبد
تکانی به دروازه سنگین دادن،
کدامین شهامت را باز دمی ‌نظری به ما انداختن،
– گرد هم در اتاقی کوچک به زیر چراغی گوتیک
مادر نگاهی به روزنامه می‌اندازد،
شاپرک‌ها به شیشه‌های پنجره می‌خورند،
هیچ اتفاقی نمی‌افتد،
هیچ، فقط غروب، دعا، ما در انتظار…

ما فقط یک بار زندگی کردیم.

#آدام_زاگایفسکی
#شاعر_لهستان
ترجمه:
#کامیار_محسنین
@asheghanehaye_fatima