عاشقانه های فاطیما
783 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima

بر روی صندلی خواهم نشست
سیگاری خواهم کشید
به میخ هایی فکر خواهم کرد
که روزی به این دیوار کوبیدیم،
و به آن چیزهایی که هرگز به میخ ها نیاویختم؛

قاب عکسی
که تو در آن باشی
و آینه ای
که من در آن ...


#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان🇬🇷
ترجمه:
#بابک_زمانی
مجموعه:
#نفس_عمیق
#نشر_نیماژ
شب به پایان راهش نزدیک می شود
ما را
هرگز خوابی نیست
بیدار می مانیم تا سپیده دمان
منتظر می مانیم
تا خورشید چکش اش را
بر تارک خانه ها بکوبد
منتظر می مانیم
تا خورشید
چکش اش را
بر پیشانی های مان بکوبد
بر قلب های مان بکوبد
آن قدر بکوبد
تا صدا شود
آن قدر تا صدا شنیده شود
صدایی دیگر گونه
چرا که سکوت
پر از صدای گلوله هایی ست
که نمی دانیم از کجا شلیک می شوند .

#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان🇬🇷
ترجمه :
#بابک_زمانی
کتاب :
#نفس_عمیق
#نیماژ


عکس :
#عباس_کیارستمی
از مجموعه ی :
#جاده_ها

@asheghanehaye_fatima
سنگی را بر سنگی دگر نهاد
نه اینکه بخواهد خانه ای بسازد
نه اینکه بخواهد شعری بسُراید
نه!
داشت تنهایی اش را اندازه می گرفت.

#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان 🇬🇷
@asheghanehaye_fatima




هنوز بوی گرم تنت
برآستین پالتویش به جا مانده است
پالتویی که چون پرده ای کهنه
درراهروی خانه به میخی آویخته است

اکنون چه شده است؟چه خواهدشد؟
این نور
چهره ها را عوض می کند
هیچ یک را نمی شناسم همه غریبه اند
اگر کسی به خانه داخل شود
پالتوی خالی
دست خود را بلند می کند
تلخ
آرام
بی حرف،
دوباره در را می بندد.


#یانیس_ریتسوس
#تجدید_خاطره
#شاعر_یونان
ترجمه:
#بابک_زمانی 🌱
...ما را
هرگز خوابی نیست
بیدار می مانیم تا سپیده دمان.
منتظر می مانیم
تا خورشید چکش اش را
بر تارک خانه ها بکوبد...

#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان
ترجمه :
#بابک_زمانی

@asheghanehaye_fatima
ما راهرگز خوابی نیست
بیدار می مانیم تا سپیده دمان
منتظر می مانیم
تا خورشید چکش اش را
بر تارک خانه ها بکوبد...

#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان🇬🇷
ترجمه : #بابک_زمانی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




می‌خواهم از عشق بگویم
امّا کسی به عشق اعتقاد ندارد.
در حیاطِ شب ایستاده‌ام
روبه‌روی در
و در چشم‌های‌تان خیره‌ مانده‌ام
با این‌همه چراغ که روشن مانده‌اند
با این‌همه پرچم که افراشته مانده‌اند.
امّا مرا نمی‌بینید
انگار کشتی‌ای در بندری از بندرهای شوروی‌ام.
باید همه‌ی این چراغ‌ها را خاموش کنم
باید همه‌ی این پرچم‌ها را تا کنم
بعد با هم چراغ‌ها را روشن می‌کنیم
با هم پرچم‌ها را برافراشته می‌کنیم.
این دشمنی نباید ادامه پیدا کند
دستم را بگیر.
 
#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان
ترجمه‌:
#محسن_آزرم
@asheghanehaye_fatima



پنجره را باز کرد.
 ملافه را روی هره پنجره انداخت، روز را دید.
پرنده ای در چشمانش خیره شد.
گفت: "تنهایم"
زیر لب گفت: "زنده ام"

 وارد اتاق شد.
آیینه هم پنجره ای ست
اگر از آن پایین بپرم، در بازوان خود جای می گیرم.

#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان
ترجمه:
#احمد_پوری🌱
@asheghanehaye_fatima




سنگی را بر سنگی دگر نهاد
نه اینکه بخواهد خانه ای بسازد
نه اینکه بخواهد شعری بسُراید
نه!
داشت تنهایی اش را اندازه می گرفت...

#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان🇬🇷
ترجمه : #بابک_زمانی
زنان بسیار دورند
ملافه هایشان بوی "شب به خیر" می دهد
آنان نان را به روی میز می گذارند که حس نکنیم غایبند
بعد در مییابیم که آن غفلت ما بود
از روی صندلی برمیخیزیم و می گوییم:
"تو امروز سخت کار کردی" یا
"فراموشش کن ، من فانوس را روشن می کنم."
وقتی که کبریت می زنیم. پشتش
تپه ای تلخ و غمناک است
که با خود بار بسیاری مردگان را حمل می کند
مردگان خانواده را
مردگان خودش را
مرگ خود تو را
تو
صدای غژغژ گامهایش را بر تخته های کهنه ی کف اتاق می شنوی
تو ناله ی ظرف ها را بر رف می شنوی
و بعد صدای قطار را
که سربازان را به جبهه می برد...

#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان🇬🇷
ترجمه‌: #فریدون_فریاد


@asheghanehaye_fatima
"غزل غزل ها"

ــ چه زیباست محبوب من
در جامه‌ی همه‌روزی خویش
با شانه‌ی کوچکی در موهایش!
هیچ کس آگاه نبود که او این چنین زیباست.

ای دخترانِ آوش‌ویتس
ای دخترانِ داخاو
شما محبوب زیبای مرا ندیده‌اید؟

ــ در سفری بس دراز بدو بر خوردیم،
نه جامه‌ئی بر تن داشت
نه شانه‌ئی در موی



ــ چه زیباست محبوب من
که چشم و چراغ مادرش بود
و برادر سراپا غرق بوسه‌اش می‌کرد!
هیچ کس آگاه نبود که او این چنین زیباست.

ای دخترانِ ماوت هاوزن
ای دخترانِ بلزن
شما محبوب زیبای مرا ندیده‌اید؟

ــ در میدانگاهی یخ‌زده بدو برخوردیم،
شماره‌یی بر بازوی سپیدش بود
و ستاره‌ی زردی در قلب‌اش.
‌‌‌‌
#یاکووس_کامپانلیس
#شاعر_یونان🇬🇷
ترجمه: #احمد_شاملو

@asheghanehaye_fatima
و من به جای همه‌ی کسانی امضاء می‌کنم
که می‌دانند تمامی قلب‌شان را بگذارند
برای آزادی 
و
صلح.

ژولیو به برادران دیگرمان نیز بگو
به ارنبورگ
به آراگون
و به نرودا
به الوار و به حکمت
به پیکاسو و به همه‌ی برادران‌مان
بگو که ما این‌جا سه هزار تبعیدی هستیم
تبعیدی نه به هیچ‌خاطری برادران من
بلکه فقط راست و پاکش
به این‌خاطر که ما همچون شما
بر پشت‌مان خرسنگ زاویه‌‌ای از خانه‌ی سوخته‌امان را حمل می‌کنیم
تا برای آنان که خواهند آمد
خانه‌ی جدیدی با پنجره‌های بسیار بنا کنیم
پنجره‌های وسیع بسیار، روبه سمت مشرق
 که قلب مادرمان زود شب نشود
که کودکان هر شب کنار مرگ نخسبند
و هرچه می‌خواهد بشود، بشود ژولیو
روزی خمپاره‌ها را ذوب خواهیم کرد
تا چکش و خیش و بالکن و بال بسازیم
و یک مجسمه‌ی شادیِ بی‌بال.
آن‌جا در ایستگاه‌ اتوبوس‌ها
در محله‌ی فقیرنشین‌مان
در محله‌امان که از عماراتِ در دست‌ساخت‌ِ ما
غلغله‌ خواهد زد
زیر بوق خاموشی‌ناپذیر بلندگوی قوی‌پنجه‌ی سندیکاها
که هی یک نفس خواهد گفت و خواهد گفت
رک و راست و به شماره خواهد گفت
از پیروزی‌های عظیم خلق‌ها در طرح نوسازی
و شعرهای شاعران جوان پرولتر را خواهد خواند
شعرهایی در باره‌ی عشق نشاط‌آور
سدهای آبی مولد برق
و تمام‌برقی‌کردن دنیا.
آه این‌طور برادران من
طوری‌که دیگر خانه‌های سوخته وجود نداشته باشند
بلکه همه‌ی دنیا خانه‌ای باشد سفید‌کاری‌شده
با برش خورشید.
آه همینطور برادران من
و این خانه را هم تنها مادرمان «آزادی» بیاراید
و دختر اولش: «صلح».

#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان
ترجمه :
#فریدون_فریاد
@asheghanehaye_fatima