عاشقانه های فاطیما
783 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
تنهایی را دوست دارم
به شرط آنکه
هر از گاهی
دوستی بیاید تا درباره ی آن
با هم گپی بزنیم .

#لوییس_بونوئل
#شاعر_اسپانیا🇪🇸
ترجمه: #علی_امینی_نجفی

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ما در تنهایی خود یا در حضور جمع ، سیگاری روشن می کنیم تا به یک شادی خوشامد بگوییم ،
یا بر یک اندوه سرپوش بگذاریم.

#لوییس_بونوئل
#علی_امینی_نجفی

@asheghanehaye_fatima
راستی كه در دوره تيره و تاری زندگی می‌كنم
امروزه فقط حرف‌های احمقانه بی‌خطرند
گره بر ابرو نداشتن، از بی‌احساسی خبر می‌دهد،
و آنكه می‌خندد، هنوز خبر هولناك را نشنيده است.
اين چه زمانه ايست كه
حرف زدن از درختان عين جنايت است
وقتی از اين همه تباهی چيزی نگفته باشيم!
كسی كه آرام به راه خود می‌رود گناهكار است
زيرا دوستانی كه در تنگنا هستند
ديگر به او دسترس ندارند.
اين درست است: من هنوز رزق و روزی دارم
اما باور كنيد: اين تنها از روی تصادف است
هيچ قرار نيست از كاری كه می‌كنم نان و آبی برسد
اگر بخت و اقبال پشت كند، كارم ساخته است.
به من می‌گويند: بخور، بنوش و از آنچه داری شاد باش
اما چطور می‌توان خورد و نوشيد
وقتی خوراكم را از چنگ گرسنه‌ای بيرون كشيده‌ام
و به جام آبم تشنه‌ای مستحق‌تر است.
اما باز هم می‌خورم و می‌نوشم
من هم دلم می‌خواهد كه خردمند باشم
در كتاب‌های قديمی، آدمِ خردمند را چنين تعريف كرده‌اند:
از آشوب زمانه دوری گرفتن و اين عمر كوتاه را بی‌وحشت سپری كردن،
بدی را با نيكی پاسخ دادن،
آرزوها را يكايك به نسيان سپردن،
اين است خردمندی.
اما اين كارها بر نمی‌آيد از من.
راستی كه در دوره تيره و تاری زندگی می‌كنم.

در دوران آشوب به شهرها آمدم
زمانی كه گرسنگی بيداد می‌كرد.
در زمان شورش به ميان مردم آمدم
و به همراهشان فرياد زدم.
عمری كه مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.
خوراكم را ميان معركه‌ها خوردم
خوابم را كنار قاتل‌ها خفتم
عشق را جدی نگرفتم
و به طبيعت دل ندادم
عمری كه مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.
در روزگار من، همه راه‌ها به مرداب ختم می‌شدند
زبانم مرا به جلادان لو می‌داد
زورم زياد نبود، اما اميد داشتم
كه برای زمامداران دردسر فراهم كنم!
عمری كه مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.
توش و توان ما زياد نبود
مقصد در دوردست بود
از دور ديده می‌شد اما
من آن را در دسترس نمی‌ديدم.
عمری كه مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.

آهای آيندگان، شما كه از دل توفانی بيرون می‌جهيد
كه ما را بلعيده است.
وقتی از ضعف‌های ما حرف می‌زنيد
يادتان باشد
از زمانه سخت ما هم چيزی بگوييد.
به ياد آوريد كه ما بيش از كفش‌هامان كشور عوض كرديم.
و نوميدانه ميدان‌های جنگ را پشت سر گذاشتيم،
آنجا كه ستم بود و اعتراضی نبود.
اين را خوب می‌دانيم:
حتی نفرت از حقارت نيز
آدم را سنگدل می‌كند.
حتی خشم بر نابرابری هم
صدا را خشن می‌كند.
آخ، ما كه خواستيم زمين را برای مهربانی مهيا كنيم
خود نتوانستيم مهربان باشيم.
اما شما وقتی به روزی رسيديد
كه انسان ياور انسان بود
درباره ما
با رأفت داوری كنيد!

#برتولت_برشت
#شاعر_آلمان
ترجمه:
#علی_امینی_نجفی

@asheghanehaye_fatima