گزین‌گویه‌ها
5.02K subscribers
10.4K photos
105 videos
52 files
404 links
گزین‌گویه‌ها
گل‌چینِ خواندنی‌ها
به کوششِ بهروز صفرزاده @Behruz214
تأسیس: ۳۰ دیِ ۱۳۹۶

نقلِ مطالبِ کانالِ گزین‌گویه‌ها با ذکرِ مأخذ بلامانع است.
Download Telegram
بدرقه

حرفِ اضافۀ «به» در اصل بَد یا پَد بوده‌است و امروزه نیز هنوز با تلفظِ بِد کاربردِ محدودی دارد:
بِدان: به آن
بِدین: به این
بِدین ترتیب: به این ترتیب
بِدین وسیله: به این وسیله

واژۀ بَدرَقة یا بَذرَقة عربی‌شدۀ (مُعرّبِ) بَدرَهِ فارسی است، که مرکب از دو جزءِ بَد (به) + ره (راه) است.
بدرقه یعنی به راه با کسی رفتن برای محافظتش.

بعضی فرهنگ‌نویسانِ عربی جزءِ اولِ بدرقه، یعنی بد، را همان واژۀ بد (مقابلِ خوب) پنداشته و در ریشه‌شناسی‌اش به خطا رفته‌اند و آن را «راهِ بد» (!) معنی کرده‌اند:
البَذرَقة مأخوذة مِن بَد و راه في الفارِسیة و مَعناهُ الطّریقُ الرّديء. (ذیلِ اقرب‌الموارد)

#واژه‌شناسی
Forwarded from گزین‌گویه‌ها (بهروز صفرزاده)
سردم‌دار.

#واژه‌شناسی
مطمئن باشید فحشِ مادرقحبه (با عرضِ معذرت) هیچ ربطی به قهوه ندارد. 😄
ما در قهوه شکر می‌ریزیم. 😁

#واژه‌شناسی
#املا
سازساز یعنی کسی که ساز می‌سازد. 😁
واژه‌ای بی‌نظیر در نوعِ خود است.

#واژه‌شناسی
Forwarded from گزین‌گویه‌ها (بهروز صفرزاده)
این مطلبِ بی‌اساس خیلی وقت است که در فضای مجازی دست به دست می‌شود. گولش را نخورید.

#جعلیات
#واژه‌شناسی
Forwarded from گزین‌گویه‌ها (بهروز صفرزاده)
این مطلبِ بی‌اساس مدتی است در فضای مجازی دست به دست می‌شود. گولش را نخورید.

#جعلیات
#واژه‌شناسی
یک ریشه و ده‌ها واژه (۲)

ریشۀ هند و اروپاییِ -ghel* به‌ معنیِ درخشیدن و برق زدن است و با رنگِ زرد و سبز هم ارتباط دارد.
ده‌ها واژۀ اروپایی از این ریشه‌اند، از جمله این واژه‌های انگلیسی:
واژۀ glass به‌ معنیِ شیشه؛
واژۀ glimmer به‌ معنیِ درخشیدن؛
واژۀ glitter به‌ معنیِ درخشیدن؛
واژۀ glow به‌ معنیِ درخشیدن؛
واژۀ gold به‌ معنیِ طلا، زر؛
واژۀ gall به‌ معنیِ صفرا، زرداب؛
واژۀ yellow به‌ معنیِ زرد؛
واژۀ yolk به‌ معنیِ زردۀ تخم‌مرغ؛
واژۀ chlorophyll به‌ معنیِ کلروفیل، سبزینه.

جالب‌تر این‌که واژه‌های فارسیِ زر (طلا) و زرد نیز از همین ریشۀ هند و اروپایی‌اند.

منابع:
فرهنگِ ریشه‌شناختیِ زبانِ فارسی، محمدِ حسن‌دوست؛
www.etymonline.com
American Heritage Dictionary

#بهروز صفرزاده
#واژه‌شناسی
دربارۀ «ضرب‌الاجل»

واژۀ عربیِ «ضرب‌الاجل» از سه جزء تشکیل شده‌است:
ضرب
ال‍
اجل

«اجل» یعنی مهلت یا زمانِ مشخص و معیّن.
یکی از معانیِ متعددِ «ضرب» هم در عربی، «تعیین کردن» است.
بنا بر این مثلاً می‌گویند:
ضَرَبَ لَنا أجَلًا؛ یعنی: مهلتی برایمان تعیین کرد.

«ضرب‌الاجل» یعنی مهلتی که پایانش تعیین شده‌است. معادلِ انگلیسی‌اش deadline است.
جزءِ آخرِ این واژه، یعنی «اجل»، هیچ ربطی به ریشۀ «ع‌ج‌ل» (عجله، عجول، تعجیل) ندارد.
بعضی‌ها به‌ غلط «ضرب‌العجل» می‌نویسند، چون خیال می‌کنند با «عجله» ربط دارد.

#واژه‌شناسی
Forwarded from گزین‌گویه‌ها (بهروز صفرزاده)
ریشه‌شناسیِ عامیانه

خردادماه یعنی آن ماه است که خورش دهد مردمان را از گندم و جُو و میوه. و آفتاب در این ماه در برجِ جُوزا باشد.

نوروزنامه (منسوب به حکیم عُمَر خیام)، به کوششِ علیِ حَصوری، تهران: طهوری، چاپِ دوم، ۱۳۵۷، ص ۱۵.

بهمن‌ماه یعنی این ماه به همان مانَد و ماننده بُوَد به ماهِ دی به سردی و خشکی و به کنج اندر مانده.

همان، ص ۱۶.

#جعلیات
#واژه‌شناسی
Forwarded from گزین‌گویه‌ها (بهروز صفرزاده)
تمایزِ معنایی در واژه‌های عربیِ مختوم به «ت» یا «ه»

برخی واژه‌های عربی به «ة» (تاءِ مربوطه) ختم می‌شوند، مانندِ إضافة، جمعة، نجاة، زاویة، علاوة، قوة.
تعدادی از این واژه‌ها در فارسی رایج‌اند و حرفِ آخرِ آن‌ها به یکی از دو صورتِ «ه» (e-) یا «ت» تلفظ و نوشته می‌شود، مانندِ ادامه، استفاده، تصفیه، مبارزه؛ حسادت، صورت، شریعت، قیامت، مسافت، مجازات.
در فارسیِ امروز، تلفظ و املای این واژه‌ها تثبیت‌شده است و نمی‌توان یکی از دو صورتِ ممکن را به‌ جای دیگری به‌ کار برد؛ مثلاً نمی‌توان به‌ جای اداره، مدرسه، و جریمه گفت ادارت، مدرست، و جریمت.
ظاهراً تنها استثنا سیره/ سیرت است که تفاوتی با هم ندارند: سیرۀ/ سیرتِ انبیا.
اصطلاحِ «به ودیعه نهادن» نیز گاهی به‌ صورتِ «به ودیعت نهادن» به‌ کار می‌رود که کهن‌تر و ادبی‌تر است.
موردِ جالبِ دیگر واژۀ «عقیدتی» (= ایدئولوژیک) است که از عقیدت + -ی (پس‌وند) ساخته شده، در حالی‌ که در فارسیِ امروز «عقیده» به‌ کار می‌رود، نه «عقیدت».
اما در این میان، چند واژه‌ مسیری دوگانه پیموده‌اند و هریک از دو صورتِ آن‌ها با تلفظ و معنا و کاربردِ جداگانه تثبیت شده‌است؛ مثلاً «اراده» یعنی خواست و عزم، اما «ارادت» یعنی دوستیِ احترام‌آمیز.

اینک مواردِ این واژه‌های دوگانه در فارسیِ امروز:

آیه: هریک از بخش‌های شماره‌دارِ یک سورۀ قرآن.
آیت: شخصِ برجسته و شگفت‌آور؛ اعجوبه:  فلانی در فقه و اصول آیتی بود.

اجازه: اِذن.
اجازت: صورتِ ادبیِ اجازه.

اراده: خواست؛ عزم: ارادۀ قوی.
ارادت: دوستیِ احترام‌آمیز: ارادتِ شاگرد به استاد.

اشاره: سخنِ کوتاه.
اشارت: صورتِ ادبیِ اشاره: خردمند را اشارتی کافی است.

اقامه: برپا کردن؛ به‌ جا آوردن: اقامۀ نماز.
اقامت: ماندن و زندگی کردن: اقامت در خارج از کشور.

امنیه: ژاندارمری.
امنیت: امن بودن.

بِعثه: محلِ استقرارِ هیئتِ نمایندگی، به‌ویژه در حج.
بعثت: مبعوث شدن: بعثتِ انبیا.

تعزیه: نمایشِ مذهبی.
تعزیت: تسلیت؛ عزاداری.

حیله: مکر؛ فریب.
حیلت: صورتِ ادبیِ حیله.

ذله: به‌‌ ستوه‌ آمده.
ذلت: خواری.

رساله: کتابِ کوچک؛ پایان‌نامه.
رسالت: وظیفه؛ مسئولیت.

شراره: جرقه؛ اخگر.
شرارت: شرور بودن؛ فتنه‌انگیزی.

شهره: مشهور؛ نام‌دار.
شهرت: مشهوریت؛ آوازه.

ضربه: برخوردِ دو جسم.
ضربت: ضربۀ شمشیر، گرز، و مانندِ آن‌ها.

طاقه: توپِ پارچه.
طاقت: تاب و توان.

طریقه: راه و روش؛ نحوه: طریقۀ طبخِ غذا.
طریقت: مسلکِ صوفیان: تقابلِ شریعت و طریقت.

قوه: توانایی؛ نیرو؛ دست‌گاهِ حکومتی: قوۀ قضائیه/ مجریه/ قهریه؛ چراغ‌قوه.
قوّت: نیروی جسمانی؛ توان: خوب بخور که قوّت بگیری.

محافظه: در واژۀ «محافظه‌کار».
محافظت: مراقبت؛ مواظبت.

مراجعه: رجوع: مراجعه به ادارۀ مربوطه.
مراجعت: بازگشت: مراجعت به وطن.

مراقبه: مدیتیشن.
مراقبت: مواظبت.

مساعده: بخشی از حقوق که کارمند به درخواستِ خود پیش از موعد می‌گیرد.
مساعدت: یاری؛ کمک: ایشان از هیچ مساعدتی دریغ نکردند.

مسئله: موضوع؛ مطلب.
مسئلت: درخواست از خدا.

مصاحبه: گفت‌ و گو و پرسش و پاسخ: مصاحبۀ مطبوعاتیِ وزیر.
مصاحبت: هم‌نشینی: مصاحبتِ یاران.

معرفه: مقابلِ نکره: اسمِ/ ضمیرِ معرفه.
معرفت: شناخت: معرفتِ الاهی/ شهودی.

منزله: در «به منزلۀ چیزی بودن».
منزلت: ارزش و اهمیت؛ جای‌گاهِ احترام‌آمیز: مقام و منزلتِ استادان.

میمنه: سمتِ راست؛ مقابلِ میسره.
میمنت: فرخندگی؛ مبارکی.

نشئه: شاد بر اثرِ مصرفِ موادِ مخدر.
نشئت: پیدا شدن؛ ظهور.

نظاره: تماشا.
نظارت: مراقبت و کنترل.

نوبه: در «تبِ نوبه» و «به نوبۀ خود».
نوبت: زمان؛ دفعه؛ بار.

وحده: در «یایِ وحده».
وحدت: یگانگی؛ اتحاد.

وصله: تکه‌ای پارچه یا چرم که رویِ پارگیِ لباس، کفش، و مانندِ آن‌ها می‌دوزند.
وصلت: ازدواج: ایشالا این وصلت سر بگیره.

در واژه‌های مرکب
اگر واژۀ مختوم به «ت» در ساختِ «الـ + اسم» به‌ کار برود، «ت» به «ه» تبدیل می‌شود (به‌ استثنای «طویل‌المدت»):

اطاعت > واجب‌الاطاعه
تجارت > دارالتجاره، مال‌التجاره
تربیت > دارالتربیه
تولیت > نایب‌التولیه
حرارت > میزان‌الحراره
حکومت > نایب‌الحکومه
حمایت > تحت‌الحمایه
خلقت > عجیب‌الخلقه، ناقص‌الخلقه
دولت > امین‌الدوله، علاءالدوله
زحمت > حق‌الزحمه
زیارت > نایب‌الزیاره
ساعت > خلق‌الساعه
سلطنت > نایب‌السلطنه
صحت > حفظ‌الصحه
صراحت > بالصراحه
طبیعت > ما بعد الطبیعه
عادت > خارق‌العاده، فوق‌العاده
فطرت > بالفطره
قامت > طویل‌القامه، قصیرالقامه
لغت > فقه‌اللغه
ملت > وجیه‌المله
منفعت > عام‌المنفعه
نسبت > بالنسبه
نهایت > الی‌ غیرِ النهایه
وکالت > حق‌الوکاله، دارالوکاله، ممنوع‌الوکاله
هویت > مجهول‌الهویه

هنگامِ تنوین‌ گرفتن
اگر واژۀ مختوم به «ه» تنوین بگیرد، «ه» به «ت» تبدیل می‌شود:
خانواده > خانوادتاً
دفعه > دفعتاً
عمده > عمدتاً

بهروزِ صفرزاده
شنبه ۱۴۰۲/۶/۱۸
#واژه‌شناسی
شَگاع یکی از عجیب‌ترین واژه‌های شاه‌نامه است، چون هم «گ» دارد هم «ع»!

تصویر مربوط است به فرهنگِ شاه‌نامه، تألیفِ دکتر علیِ رواقی.

عَنگ یکی دیگر از واژه‌هایی است که در آن‌ها «ع» و «گ» هست.
«خرِ عَنگ» یعنی خرِ نر.
این واژه در بیتی از دیوانِ شمسِ مولانا آمده و در فرهنگِ بزرگِ سخن هم نقل شده‌است.

#واژه‌شناسی
کابوس

واژۀ کابوس مُعَرّبِ (عربی‌شدۀ) واژۀ لاتینیِ incubus (اینکوبوس) است که ریشه‌اش به معنیِ «خوابیدن» است.
به اعتقادِ مردمِ قرون‌ِوسطا اینکوبوس روحِ پلیدی بود که شب‌هنگام روی زنانِ خوابیده می‌افتاد و به آن‌ها تجاوز می‌کرد.
واژۀ فارسیِ بختک تقریباً به همین معنی است.

#واژه‌شناسی
واژه‌های غلط‌انداز

آسانسور ربطی به آسان و سُر خوردن ندارد.
آفتابه ربطی به آفتاب ندارد.
بیمار ربطی به مار ندارد.
خدا ربطی به خود و آمدن ندارد.
خفقان ربطی به خفه و خفگی ندارد.
دوقلو ربطی به عددِ دو ندارد.
سپاس ربطی به سه و پاس ندارد.
سَنکوپ ربطی به سنگ ندارد.
شیشلیک ربطی به عددِ شیش ندارد.
ضرب‌الاجل ربطی به عجله ندارد.
طوطی ربطی به توت ندارد.
مادرقحبه ربطی به قهوه ندارد.
مدهوش ربطی به هوش و بی‌هوش ندارد.

#واژه‌شناسی
Forwarded from گزین‌گویه‌ها (بهروز صفرزاده)
تشابهِ آوایی و انحرافِ واژگانی

پاچه‌خاری
پاچه‌خاری، یعنی خاراندنِ پاچۀ کسی به قصدِ لذت‌بخشی، جای‌گزینِ مؤدبانه‌ای برای واژۀ زشتِ خایه‌مالی است. چاپلوسی و خودشیرینی هدفِ مشترکِ هر دو عمل است. خار بنِ مضارعِ خاریدن (به معنیِ خاراندن) است. تشابهِ آواییِ جزءِ دومِ این واژه با واژه‌هایی چون آدم‌خواری و خام‌خواری و گیاه‌خواری باعث شده که خیلی‌ها به غلط آن را پاچه‌خواری بنویسند.

خفقان
خفقان در عربی یعنی تپشِ‌قلب، اما تشابهِ آوایی‌اش با واژۀ فارسیِ خفه باعث شده که فارسی‌زبانان آن را به معنیِ خفگی بپندارند و حتی آن را به صورتِ خفه‌خون تحریف کنند.

دوبله‌سوبله
واژۀ فرانسویِ دوبله (doublé) ربطی به واژۀ فارسیِ دو (عددِ ۲) ندارد، اما فارسی‌زبانان دو حرفِ اولش را همان عددِ دو پنداشته‌اند و بر اساسِ اعدادِ سه و چهار واژه‌های سوبله و چوبله را ساخته‌اند.

دوقلو
دوقْلو در ترکی از دو جزءِ دوق (زای‌مان) + -لو (پس‌وند) تشکیل شده‌است و به معنیِ مربوط به زای‌مان است، اما فارسی‌زبانان دو حرفِ اولش را عددِ دو (۲) پنداشته‌اند. علتش این است که دو نوزاد هم‌زمان از یک شکم بیرون می‌آیند. فارسی‌زبانان به همین قیاس واژه‌های سه‌قلو و چهارقلو و... را هم ساخته‌اند.

متالورژی، نه متالوژی
واژۀ فرانسویِ métallurgie (متالورژی)، به معنیِ فلزشناسی، از دو جزء تشکیل شده، که جزءِ اولش به معنیِ فلز و جزءِ دومش به معنیِ کار است.
بعضی‌ها به غلط به‌ جای متالورژی می‌گویند و می‌نویسند متالوژی (بدونِ «ر»). علتِ این اشتباه وجودِ واژه‌های فرانسویِ زیادی است که به -لوژی ختم می‌شوند، مانندِ بیولوژی (biologie) و تکنولوژی (technologie) و رادیولوژی (radiologie) و سیتولوژی (cytologie).
دقت شود که جزءِ دومِ واژۀ متالورژی urgie است، نه logie.
املای انگلیسیِ این واژه هم metallurgy است.
اصلاً در فرانسوی و انگلیسی واژه‌ای با املای metalogie یا metalogy وجود ندارد.

نوستالژی
واژۀ فرانسویِ nostalgie (نوستالْژی) از ریشۀ لاتینی و یونانی و متشکل از دو جزء است که روی‌ِهم‌رفته دردِ بازگشت معنی می‌دهند. تشابهِ این واژه با واژه‌های مختوم به -لوژی (logie-)، مانندِ بیولوژی و رادیولوژی، باعث شده که بعضی‌ها آن را به غلط نوستالوژی تلفظ کنند.

وهله
واژۀ عربیِ وهله با همین املا درست است. بعضی‌ها تحتِ تأثیرِ معنی و املای واژۀ مرحله آن را به غلط وحله می‌نویسند.

#واژه‌شناسی
یک ریشه و ده‌ها واژه (۱)

ریشۀ هند و اروپاییِ -leuk* به‌ معنیِ نور و روشنی و درخشش است.
ده‌ها واژۀ اروپایی از این ریشه‌اند، از جمله این واژه‌های انگلیسی:
واژۀ light به‌ معنیِ نور؛
واژۀ lucid به‌ معنیِ روشن و واضح؛
واژۀ luxury به‌ معنیِ شیک و لوکس و تجملی؛
واژۀ illustrate به‌ معنیِ روشن کردن و توضیح دادن.
و هم‌چنین این واژه‌های فرانسوی:
واژۀ lustre به‌ معنیِ لوستر و چل‌چراغ؛
واژۀ luxe به‌ معنیِ زرق و برق و تجمل؛
واژۀ lune به‌ معنیِ ماهِ آسمان.

جالب‌تر این‌که واژه‌های فارسیِ روز، روشن، و افروختن نیز از همین ریشۀ هند و اروپایی‌اند.

بنا بر این اگر بگویید «لوسترِ لوکسِ لاکچری را در روز روشن کردم»، هر پنج اسم و صفتی که در جمله‌تان به‌ کار برده‌اید در واقع از یک ریشۀ هند و اروپایی‌اند!

این را هم بیفزایم که نامِ دخترانۀ رکسانا Roxana، شکلِ یونانیِ نامِ ایرانیِ روشنک، به‌ معنیِ درخشان و تاب‌ناک، نیز از همین ریشه است.

منابع:
فرهنگِ ریشه‌شناختیِ زبانِ فارسی، محمدِ حسن‌دوست؛
www.etymonline.com

#بهروز صفرزاده
#واژه‌شناسی
یک ریشه و ده‌ها واژه (۳)

ریشۀ هند و اروپاییِ -sāwel* به‌ معنیِ خورشید است. واژۀ یونانیِ hēlios و لاتینیِ sol، هردو به‌ معنیِ خورشید، از این ریشه‌اند.
ده‌ها واژۀ اروپایی از این ریشه‌اند، از جمله این واژه‌های انگلیسی:
واژۀ sun به‌ معنیِ خورشید؛
واژۀ Sunday به‌ معنیِ یک‌شنبه (روزِ خورشید)؛
واژۀ solar به‌ معنیِ خورشیدی؛
واژۀ south به‌ معنیِ جنوب؛
واژۀ helium به‌ معنیِ عنصرِ هِلیُم. (وجه‌ِتسمیۀ هِلیُم این است که دانش‌مندان آن را در طیفِ آفتاب کشف کردند.)

جالب‌تر این‌که واژۀ فارسیِ خور (خورشید) نیز از همین ریشۀ هند و اروپایی‌ است.

منابع:
فرهنگِ ریشه‌شناختیِ زبانِ فارسی، محمدِ حسن‌دوست؛
www.etymonline.com
American Heritage Dictionary

#بهروز صفرزاده
#واژه‌شناسی
دست‌شویی

دست‌شویی ضروری‌ترین جایی است که همۀ ما هر روز با آن سر و کار داریم.
در فارسیِ امروز چند واژه برای اشاره به آن داریم:
آب‌ریزگاه
توالت
دست‌شویی
سرویسِ بهداشتی

قدیمی‌ترها به آن خَلا، مَبال، یا مستراح می‌گفتند.

دست‌شویی در متونِ کهنِ فارسی با نام‌های متنوعی آمده‌است که نشان‌دهندۀ وجوهِ گوناگونِ این مکانِ مهم‌اند:

آب‌خانه
آب‌دست‌جای («آب‌دست» یعنی وضو)
آب‌ریز
آبِشتَن‌گاه
آفتابه‌خانه/ آفتاوه‌خانه
ادب‌خانه
بیت‌الخَلا
بیت‌الفراغ
تشت‌خانه/ طشت‌خانه
جای حاجت
جایی
سِقایه
ضروری
طهارت‌جای
طهارت‌خانه
لولِهِنگ‌خانه
لولِئین‌خانه
مَبال (اسم‌ِمکان از «بول» یعنی ادرار)
مَبرَز (اسم‌ِمکان از «بِراز» یعنی مدفوع)
مُتِوَضّا (یعنی وضوخانه)
مستراح (یعنی آسایش‌گاه!)

دوشنبه ۱۴۰۰/۱/۲۳
#واژه‌شناسی
دربارۀ «سراب»

سراب تصویری از چیزهاست که در هوای داغِ بیابان بالاتر از سطحِ زمین می‌بینید و در واقع انعکاسِ نورِ خورشید است.

واژۀ «سراب» عربی است، از ریشۀ «س‌رب»، بر وزنِ فَعال. این واژه دو بار در قرآن آمده‌است (سورۀ ۲۴، آیۀ ۳۹؛ سورۀ ۷۸، آیۀ ۲۰).
اعمالِ کافران چون سرابی است در بیابانی (ترجمۀ مرحوم عبدالمحمدِ آیتی).

بعضی‌ها به‌ اشتباه فکر می‌کنند «سراب» واژه‌ای فارسی و مرکب از «سر» + «آب» است.
خواجه حافظِ شیرازی هنرمندانه با این واژه بازی کرده‌است:
دور است سرِ آب از این بادیه، هش دار/
تا غولِ بیابان نفریبد به سرابت

معادلِ انگلیسی و فرانسویِ سراب mirage (میراژ) است که ریشه‌اش به معنیِ انعکاسِ نور است. واژۀ انگلیسیِ mirror (آینه) نیز از همین ریشه است.

#واژه‌شناسی