Forwarded from محمد مرادی
یا هو
در دانشگاه ها هر یک از واحدهای درسی ۱۶ یا ۱۷ساعت را در بر می گیرد و دانشجویان، به محض شرکت در جلسه ی کلاس یک فرد، او را استاد می خوانند. ساعت های حضور در درس استادان متفاوت، کم یا زیاد، پر بهره یا کم بهره است، اما در کل، استاد، در هر صورت استاد است.
اگر از منظر شرکت در جلسات و شنیدن سخنان و آموختن از فردی، او را بتوان استاد دانست، قطعا یکی از استادان من در زندگی آیت الله محی الدین #حایری_شیرازی بوده است. از جلسات ایشان، خاطراتی دور در ذهن دارم و دست کم از اواخر دهه ی شصت تا حدود ۱۳۸۷ در بسیاری از جلسات ایشان حضور داشته ام، از خطبه های مسجد وکیل تا سخنرانی های مسجد نو.
تعداد این جلسات را به خاطر ندارم، اما اگر به طور متوسط در این نزدیک به دو دهه، سالی ده ساعت سخنرانی های ایشان را شنیده باشم، می شود معادل ده واحد دانشگاهی و این حداقل آن است.
برای من که همواره یکی از دغدغه های اصلی ام ادبیات بوده، فارغ از برخی اختلاف نظر ها و مخالفت هایی که در جامعه ی دانشگاهی نیز بین شاگرد و استاد دیده می شود، خطبه های گذشته ی ایشان آموزنده بوده است.
اینک که به گذشته نگاه می کنم، گاه فکر می کنم، شاید برخی تمثیل های کلاس هایم را از نوع سخنان ایشان به حافظه سپرده ام یا چه حظ وافری برده ام، وقتی از جایگاه یک خطیب، با آن چنان ذوقی اشعار سعدی را شنیده ام.
اما جالب تر، برای من آشنایی نخستینم با #معلقه ی #امروالقیس است که در نوجوانی، از طریق خطبه های ایشان بوده، یا برخی اشعار #طنزآمیز و انتقادی #ایرج_میرزا را که فارغ از قضاوت متشرعانه از زبان ایشان شنیده ام یا بسیاری از عبارات و امثال عربی که در طول آن سال ها از مسیر سخنان ایشان به دریچه ی ذهن من وارد شده است.
هرچند گاه نوع تفسیر استاد را بر برخی غزل های #حافظ، نپسندیده ام، اما به شوق بارها به آن ها گوش داده ام. اینک استاد با همه ی تعلیم ها و تکیه سخن هایش، با شاعرانگی ها و شعر دوستی هایش، با آرامش سخن و مکث هایش، با اخم ها و لبخندهایش، با شیرینی و تلخی کلاس هایش، مدرسه را ترک کرده و از پنجره ی روح، به تماشای شاگردان خلف و ناخلف نشسته است. خدایش بیامرزاد و جرعه جرعه، تمثیل نور به او بنوشاناد که به قول ایرج میرزا:
گفت استاد مبر درس از یاد
یاد باد آنکه به من گفت استاد
#محمد_مرادی
@drmmoradi
در دانشگاه ها هر یک از واحدهای درسی ۱۶ یا ۱۷ساعت را در بر می گیرد و دانشجویان، به محض شرکت در جلسه ی کلاس یک فرد، او را استاد می خوانند. ساعت های حضور در درس استادان متفاوت، کم یا زیاد، پر بهره یا کم بهره است، اما در کل، استاد، در هر صورت استاد است.
اگر از منظر شرکت در جلسات و شنیدن سخنان و آموختن از فردی، او را بتوان استاد دانست، قطعا یکی از استادان من در زندگی آیت الله محی الدین #حایری_شیرازی بوده است. از جلسات ایشان، خاطراتی دور در ذهن دارم و دست کم از اواخر دهه ی شصت تا حدود ۱۳۸۷ در بسیاری از جلسات ایشان حضور داشته ام، از خطبه های مسجد وکیل تا سخنرانی های مسجد نو.
تعداد این جلسات را به خاطر ندارم، اما اگر به طور متوسط در این نزدیک به دو دهه، سالی ده ساعت سخنرانی های ایشان را شنیده باشم، می شود معادل ده واحد دانشگاهی و این حداقل آن است.
برای من که همواره یکی از دغدغه های اصلی ام ادبیات بوده، فارغ از برخی اختلاف نظر ها و مخالفت هایی که در جامعه ی دانشگاهی نیز بین شاگرد و استاد دیده می شود، خطبه های گذشته ی ایشان آموزنده بوده است.
اینک که به گذشته نگاه می کنم، گاه فکر می کنم، شاید برخی تمثیل های کلاس هایم را از نوع سخنان ایشان به حافظه سپرده ام یا چه حظ وافری برده ام، وقتی از جایگاه یک خطیب، با آن چنان ذوقی اشعار سعدی را شنیده ام.
اما جالب تر، برای من آشنایی نخستینم با #معلقه ی #امروالقیس است که در نوجوانی، از طریق خطبه های ایشان بوده، یا برخی اشعار #طنزآمیز و انتقادی #ایرج_میرزا را که فارغ از قضاوت متشرعانه از زبان ایشان شنیده ام یا بسیاری از عبارات و امثال عربی که در طول آن سال ها از مسیر سخنان ایشان به دریچه ی ذهن من وارد شده است.
هرچند گاه نوع تفسیر استاد را بر برخی غزل های #حافظ، نپسندیده ام، اما به شوق بارها به آن ها گوش داده ام. اینک استاد با همه ی تعلیم ها و تکیه سخن هایش، با شاعرانگی ها و شعر دوستی هایش، با آرامش سخن و مکث هایش، با اخم ها و لبخندهایش، با شیرینی و تلخی کلاس هایش، مدرسه را ترک کرده و از پنجره ی روح، به تماشای شاگردان خلف و ناخلف نشسته است. خدایش بیامرزاد و جرعه جرعه، تمثیل نور به او بنوشاناد که به قول ایرج میرزا:
گفت استاد مبر درس از یاد
یاد باد آنکه به من گفت استاد
#محمد_مرادی
@drmmoradi
Forwarded from محمد مرادی
یا هو
نکته ها (3)
مدتی این مثنوی تاخیر شد
یکی از خطاهای زبانی که پژوهندگان دستور زبان و منتقدان حوزهی ویرایش، بر شمردهاند، کاربرد کلمههایی چون: «اگرچه/ گرچه/ ارچه/ هرچند و...» همزمان با واژه های «اما، ولی، ولیک، لیک، لکن، ولیکن و ...» است. در اغلب این کاربردها، بیآسیب معنایی میتوان یکی از این دو کلمه را از نثر یا شعر حذف کرد و استفاده از هر دوی این کلمات، به دستور و ایجاز زبان لطمه میزند.
برای مثال حافظ به درستی سروده است:
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر
و نسروده است:
گرچه پیرم تو ولی تنگ در آغوشم گیر
یا از معاصران #حسن_حسینی گفته است:
هرچند که از آینه بیرنگتر است
از خاطر غنچهها دلم تنگتر است
و همچنین #فاضل_نظری :
کنون اگرچه کویرم هنوز در سر من صدای پر زدن مرغهای دریایی است
شاعران یاد شده، دانسته یا نادانسته، به درستی از «اما، ولی و...» پس از «گرچه و هرچند و اگرچه» استفاده نکردهاند.
در شعر فارسی، شاعرانی فصیح و مقید به زبان چون: #فردوسی، #نظامی، #سعدی، #حافظ و اغلب شاعران آشنا با ادب مکتوب، به ویژه در سدههای چهارم و پنجم این ضرورت دستوری را رعایت کردهاند.
بسیاری از نویسندگان و شاعران فارسی نیز در آثار خود به ندرت یا با فراوانی دچار این خطا شدهاند. نخست نویسندگان مترسل و متمایل به ادب عربی و دوستداران نثر فنی؛ چنانکه در تعدادی از نامههای کتاب #المختارات_ من_ الرسائل، در #کلیله و همچنین در #مرزبان_نامه نشانههایی از این سیاق را میتوان دید. بیش از این آثار، شاعران و نویسندگان ادب عرفانی به دلایلی چون تاثیر از ادب عامه و همچنین در اولویت نبودن موازین شعر و ادب در آثار آنان، به فراوانی از این شیوهی نحوی استفاده کردهاند. در اغلب آثار مکتوب و منظوم #عطار، #مولوی، #شاه_نعمت_الله و ... نمونههایی متعدد را میتوان دید. دستهی سوم شاعران #وقوعی و فعالان #سبک_اصفهانی چون: #محتشم، #صائب و ... هستند که احتمالا متاثر از زبان عامه و به دلیل ضعف بنیهی زبانی و ادبی به این سیاق رو آوردهاند.
این ایراد دستوری، در زبان شعر معاصر، به ویژه شاعران پس از انقلاب هم نمودهای گوناگون دارد که برای نمونه میتوان به دو بیت زیر از غزلهای #سلمان_هراتی اشاره کرد:
دلها اگرچه صاف ولی از فریب سنگ آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت
و
اگرچه از عطش التهاب میخوانیم برای عشق ولی دیدهی تری داریم
#نقد_زبانی
#ویرایش_ادبی
#محمد_مرادی
@drmmoradi
نکته ها (3)
مدتی این مثنوی تاخیر شد
یکی از خطاهای زبانی که پژوهندگان دستور زبان و منتقدان حوزهی ویرایش، بر شمردهاند، کاربرد کلمههایی چون: «اگرچه/ گرچه/ ارچه/ هرچند و...» همزمان با واژه های «اما، ولی، ولیک، لیک، لکن، ولیکن و ...» است. در اغلب این کاربردها، بیآسیب معنایی میتوان یکی از این دو کلمه را از نثر یا شعر حذف کرد و استفاده از هر دوی این کلمات، به دستور و ایجاز زبان لطمه میزند.
برای مثال حافظ به درستی سروده است:
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر
و نسروده است:
گرچه پیرم تو ولی تنگ در آغوشم گیر
یا از معاصران #حسن_حسینی گفته است:
هرچند که از آینه بیرنگتر است
از خاطر غنچهها دلم تنگتر است
و همچنین #فاضل_نظری :
کنون اگرچه کویرم هنوز در سر من صدای پر زدن مرغهای دریایی است
شاعران یاد شده، دانسته یا نادانسته، به درستی از «اما، ولی و...» پس از «گرچه و هرچند و اگرچه» استفاده نکردهاند.
در شعر فارسی، شاعرانی فصیح و مقید به زبان چون: #فردوسی، #نظامی، #سعدی، #حافظ و اغلب شاعران آشنا با ادب مکتوب، به ویژه در سدههای چهارم و پنجم این ضرورت دستوری را رعایت کردهاند.
بسیاری از نویسندگان و شاعران فارسی نیز در آثار خود به ندرت یا با فراوانی دچار این خطا شدهاند. نخست نویسندگان مترسل و متمایل به ادب عربی و دوستداران نثر فنی؛ چنانکه در تعدادی از نامههای کتاب #المختارات_ من_ الرسائل، در #کلیله و همچنین در #مرزبان_نامه نشانههایی از این سیاق را میتوان دید. بیش از این آثار، شاعران و نویسندگان ادب عرفانی به دلایلی چون تاثیر از ادب عامه و همچنین در اولویت نبودن موازین شعر و ادب در آثار آنان، به فراوانی از این شیوهی نحوی استفاده کردهاند. در اغلب آثار مکتوب و منظوم #عطار، #مولوی، #شاه_نعمت_الله و ... نمونههایی متعدد را میتوان دید. دستهی سوم شاعران #وقوعی و فعالان #سبک_اصفهانی چون: #محتشم، #صائب و ... هستند که احتمالا متاثر از زبان عامه و به دلیل ضعف بنیهی زبانی و ادبی به این سیاق رو آوردهاند.
این ایراد دستوری، در زبان شعر معاصر، به ویژه شاعران پس از انقلاب هم نمودهای گوناگون دارد که برای نمونه میتوان به دو بیت زیر از غزلهای #سلمان_هراتی اشاره کرد:
دلها اگرچه صاف ولی از فریب سنگ آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت
و
اگرچه از عطش التهاب میخوانیم برای عشق ولی دیدهی تری داریم
#نقد_زبانی
#ویرایش_ادبی
#محمد_مرادی
@drmmoradi
Forwarded from محمد مرادی
"کلیشه ی تعداد ابیات"
بی هیچ تردیدی، در این لحظه معتقدم که آفت اصلی شعر روزگار ما کلیشه زدگی است. کلیشه هایی که محصول خودتکراری و دیگرتکراری است و تقریبا در اشعار همه ی ما دیده می شود؛ گاه کمتر و گاه بیشتر. گاه یک جانبه یا چندجانبه و گاه فراگیر و همه جانبه. شاید این همه کلیشگی نتیجه ی گسست از درون متنوع و متکثر خود و پیوستن به بیرون تکرار شونده ی خود و اغلب، مخاطبان راحت طلب روزگار باشد. مخاطبی که تک بیتی را بر رباعی، رباعی را بر غزل و شعر کوتاه را بر شعرهای بلند ترجیح می دهد و از نگاه او به صرفه تر است شعر را شنید تا این که کتابی را در جستجوی شعری زیبا ورق زد و بهتر است جهان دیگران را تجربه کرد، به جای اینکه مدتی وقت گذاشت و جهانی عمیق، مخصوص خود کشف کرد.
حاصل اصرار بر مقبولیت مخاطبان قالب پذیر، کلیشگی ذهن شاعر و در نتیجه، رسوخ انواع کلیشه ها در شعر معاصر است. #کلیشه_ی_قالب، #کلیشه_ی_وزن، #کلیشه_ی_مضمون، #موضوع و #صور_خیال، #کلیشه_ی_زبان و دایره ی واژگان و دیگر کلیشه های جور واجور.
آنچه در این مجال به آن می پردازیم، #کلیشه_ی_طول شعر است که بیش از همه در #غزل شاعران جوان دهه های اخیر نمود دارد.
زاویه ی نگاه ما در این یاد داشت تعداد ابیات غزل است. اگر فرض کنیم مجموعه غزل های روزگار ما به صورت تقریبی 50 غزل را در بر می گیرد، از مقایسه ی تعدادی از این مجموعه ها با سنت غزل فارسی، می توان به نتایجی رسید.
به صورت ترتیبی، 50 غزل آغازین دیوان های #مولوی، #سعدی، #حافظ، #صائب و #بیدل_دهلوی را انتخاب می کنیم و تعداد ابیات آن ها را می شمریم. سوال این است: این غزل سرایان شاخص در طول غزل هاشان چه الگوهایی دارند و چقدر متنوع شعر سروده اند؟ پاسخ به شرح زیر است: مولوی 19 الگوی تعداد بیت در غزل ها دارد. 4 غزل 5بیتی، یک شعر 6بیتی، 7 شعر هفت بیتی، 3 غزل 8 بیتی، به ترتیب: 3، 4، 5، 2، 7 غزل 9، ده، 11، 12، 13 بیتی و 14 غزل- قصیده با تنوع تعداد ابیات.
سعدی ده الگوی اصلی دارد. 3، 4، 5، 15، 11، 12 غزل به ترتیب از هفت تا 12 بیت و 5 غزل با طول های بیشتر. حافظ هفت الگوی تکرار شونده دارد: 1، 17، 9، 11، 6، 3 غزل به ترتیب شش تا 11 بیتی و 3 غزل 13 بیتی.
در غزل بیدل هفت الگو از 8 بیتی تا 14 بیتی دیده می شود. البته غزل های ده تا 12 بیتی بیشترین تکرار شوندگی را دارند. صائب غزل 5 بیتی ندارد؛ اما چهارده الگوی طول دارد که بیش از همه از 9 بیت افزون تر دارند.
حال به چند مجموعه غزل شاخص جوانان می نگریم. در #حق_السکوت از #محمد_مهدی_سیار پنج الگو و در دفترهای #گریه_های_امپراتور، #اقلیت و #کتاب از #فاضل_نظری چهار یا پنج الگو دیده می شود. یعنی با متوسط 14 الگوی پنج شاعر، فاصله ای مشخص دیده می شود. نکته ی دیگر تعداد ابیات غزل هاست.
در غزل فارسی (به استناد نمونه ها) به دلیل پیوند شعر با جوشش های درونی و اندیشه ی شاعران، غزل ده بیتی بیشترین بسامد را دارد. پس از آن در نمونه های بررسی شده غزل های هفت تا دوازده بیتی بیشترین کاربرد را داشته اند و کمتر از سه درصد غزل ها جمعا پنج و شش بیت داشته اند.
حال به دفترهای یاد شده می نگریم. در #حق_السکوت، 35 غزل از 41 غزل پنج یا شش بیت دارد. در مجموع سه دفتر فاضل نظری نیز، این میزان 103 غزل از 114 غزل است. این درست همان کلیشه ی طول است که به علل متعددی در شعر شاعران جوان ایجاد شده و در کنار دیگر کلیشه ها، شعر را به سمت ساختارهای تکراری پیش برده است. کمی اندیشه، خودتکراری، محدودیت دایره ی واژگان، توجه به پسند مخاطب کم حوصله و فاصله گرفتن از درون جوشنده ی شاعر و تقویت کوشندگی در شاعری، علل اصلی نمود این کلیشگی در شعر معاصر است.
#نقد_شعر
#شعر_جوان
#محمد_مرادی
@drmmoradi
بی هیچ تردیدی، در این لحظه معتقدم که آفت اصلی شعر روزگار ما کلیشه زدگی است. کلیشه هایی که محصول خودتکراری و دیگرتکراری است و تقریبا در اشعار همه ی ما دیده می شود؛ گاه کمتر و گاه بیشتر. گاه یک جانبه یا چندجانبه و گاه فراگیر و همه جانبه. شاید این همه کلیشگی نتیجه ی گسست از درون متنوع و متکثر خود و پیوستن به بیرون تکرار شونده ی خود و اغلب، مخاطبان راحت طلب روزگار باشد. مخاطبی که تک بیتی را بر رباعی، رباعی را بر غزل و شعر کوتاه را بر شعرهای بلند ترجیح می دهد و از نگاه او به صرفه تر است شعر را شنید تا این که کتابی را در جستجوی شعری زیبا ورق زد و بهتر است جهان دیگران را تجربه کرد، به جای اینکه مدتی وقت گذاشت و جهانی عمیق، مخصوص خود کشف کرد.
حاصل اصرار بر مقبولیت مخاطبان قالب پذیر، کلیشگی ذهن شاعر و در نتیجه، رسوخ انواع کلیشه ها در شعر معاصر است. #کلیشه_ی_قالب، #کلیشه_ی_وزن، #کلیشه_ی_مضمون، #موضوع و #صور_خیال، #کلیشه_ی_زبان و دایره ی واژگان و دیگر کلیشه های جور واجور.
آنچه در این مجال به آن می پردازیم، #کلیشه_ی_طول شعر است که بیش از همه در #غزل شاعران جوان دهه های اخیر نمود دارد.
زاویه ی نگاه ما در این یاد داشت تعداد ابیات غزل است. اگر فرض کنیم مجموعه غزل های روزگار ما به صورت تقریبی 50 غزل را در بر می گیرد، از مقایسه ی تعدادی از این مجموعه ها با سنت غزل فارسی، می توان به نتایجی رسید.
به صورت ترتیبی، 50 غزل آغازین دیوان های #مولوی، #سعدی، #حافظ، #صائب و #بیدل_دهلوی را انتخاب می کنیم و تعداد ابیات آن ها را می شمریم. سوال این است: این غزل سرایان شاخص در طول غزل هاشان چه الگوهایی دارند و چقدر متنوع شعر سروده اند؟ پاسخ به شرح زیر است: مولوی 19 الگوی تعداد بیت در غزل ها دارد. 4 غزل 5بیتی، یک شعر 6بیتی، 7 شعر هفت بیتی، 3 غزل 8 بیتی، به ترتیب: 3، 4، 5، 2، 7 غزل 9، ده، 11، 12، 13 بیتی و 14 غزل- قصیده با تنوع تعداد ابیات.
سعدی ده الگوی اصلی دارد. 3، 4، 5، 15، 11، 12 غزل به ترتیب از هفت تا 12 بیت و 5 غزل با طول های بیشتر. حافظ هفت الگوی تکرار شونده دارد: 1، 17، 9، 11، 6، 3 غزل به ترتیب شش تا 11 بیتی و 3 غزل 13 بیتی.
در غزل بیدل هفت الگو از 8 بیتی تا 14 بیتی دیده می شود. البته غزل های ده تا 12 بیتی بیشترین تکرار شوندگی را دارند. صائب غزل 5 بیتی ندارد؛ اما چهارده الگوی طول دارد که بیش از همه از 9 بیت افزون تر دارند.
حال به چند مجموعه غزل شاخص جوانان می نگریم. در #حق_السکوت از #محمد_مهدی_سیار پنج الگو و در دفترهای #گریه_های_امپراتور، #اقلیت و #کتاب از #فاضل_نظری چهار یا پنج الگو دیده می شود. یعنی با متوسط 14 الگوی پنج شاعر، فاصله ای مشخص دیده می شود. نکته ی دیگر تعداد ابیات غزل هاست.
در غزل فارسی (به استناد نمونه ها) به دلیل پیوند شعر با جوشش های درونی و اندیشه ی شاعران، غزل ده بیتی بیشترین بسامد را دارد. پس از آن در نمونه های بررسی شده غزل های هفت تا دوازده بیتی بیشترین کاربرد را داشته اند و کمتر از سه درصد غزل ها جمعا پنج و شش بیت داشته اند.
حال به دفترهای یاد شده می نگریم. در #حق_السکوت، 35 غزل از 41 غزل پنج یا شش بیت دارد. در مجموع سه دفتر فاضل نظری نیز، این میزان 103 غزل از 114 غزل است. این درست همان کلیشه ی طول است که به علل متعددی در شعر شاعران جوان ایجاد شده و در کنار دیگر کلیشه ها، شعر را به سمت ساختارهای تکراری پیش برده است. کمی اندیشه، خودتکراری، محدودیت دایره ی واژگان، توجه به پسند مخاطب کم حوصله و فاصله گرفتن از درون جوشنده ی شاعر و تقویت کوشندگی در شاعری، علل اصلی نمود این کلیشگی در شعر معاصر است.
#نقد_شعر
#شعر_جوان
#محمد_مرادی
@drmmoradi
Forwarded from محمد مرادی
"آه و آینه"
یکی از #مضامین پر تکرار در #غزل _ های #فاضل_نظری و بسیاری از شاعران #جوان متمایل به #سبک_هندی و #اصفهانی استفاده از تناسب #آه_و_آینه است.
آینه در شعر فارسی دست کم از #شعر_سلجوقی به وضوح نمود داشته و حتی برخی شاعران آن را در جایگاه #ردیف شعر به کار برده اند. تا پیش از شعر سده ی هشتم، اغلب شاعران #عرفانی، از آن در جایگاه نماد یا استعاره ای برای #روح و #دل انسان بهره برده اند و کمتر به جلوه های مضمونی آن توجه شده است.
آنچه پیش از پرداخت به این #بن_مایه در شعر فاضل باید گفته شود؛ ریشه ها و علت تناسب آه و آینه در شعر گذشته ی فارسی است. در قرن های گذشته، هرچند آینه ها از جنس های مختلف ساخته می شده اند؛ به نظر می رسد در قلمرو اسلامی بیش از همه استفاده از #آینه_های_فلزی مرسوم بوده است. این نکته را به فراوانی در اشعار نیز می توان دید. گویا ساخت آینه از "آهن " و "روی" بیش از همه سابقه داشته است:
#حافظ:
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز
ورنه هر گز گل و نسرین نداد ز "آهن" و "روی"
*
آه کز طعنه ی بدخواه ندیدم رویت
نیست چون آینه ام "روی" ز "آهن" چه کنم؟
یا #مولوی:
گر "آهن" است دل تو ز سختی اش مگری
که صیقل کرمش آینه ی صفا سازد
یا #نظامی:
چون آینه گرنه "آهنینم"
با سنگدلان چرا نشینم
*
ز #آهنی" گر سکندر آینه ساخت
خضر اگر سوی آب حیوان تاخت
استفاده از آینه های فلزی در اشعار دوره های بعدی نیز نمود دارد؛ چنانکه #بیدل_دهلوی نیز به آن اشاره کرده است:
عکس خونی است فروریخته از پیکر شخص
گر هم آیینه بسازند ز "آهن" تیغ است
آینه های فلزی تا همین دوران معاصر نیز در ایران کاربرد داشته؛ هرچند به مرور با رشد صنعت شیشه گری و آیینه سازی، نوع جدید جایگزین آن شده است.
حال ارتباط آینه با #صیقل و آه کاملا واضح است. آینه ی فلزی در مواجهه با بخار آب و هوای مرطوب زنگ می زند و کدر می شود؛ پس "آه" به دلیل مرطوب بودنش می تواند آینه را کدر کند؛ این علت احتمالا متضاد با گمانی است که ما از پیوند این دو در شعر معاصر داریم.
نمونه های موجود از #سنایی تا #شهریار همه موید رعایت این تناسب و توجه به آن در کاربرد "آه و آینه" است(البته در شعر معاصر وضعیت کمی متفاوت است):
سنایی:
آه را زهره نی که آه کند
از پی آن که رویش آینه است
*
آفت آینه آه است شما از سر عجز
پیش آن روی چو آیینه چرا آه کنید؟
#خاقانی:
کز آه دل بسوزم هرجا که آهنی است
تا هیچ صیقلی نکند دیگر آینه
#سعدی:
چرخ شنید ناله ام گفت منال سعدیا
کآه تو تیره می کند آینه ی جمال من
*
ای رخ چون آینه افروخته
الحذر از آه من سوخته
*
تو روشن آینه ای ز آه دردمند بترس
عزیز من که اثر می کند در آینه آه
#اوحدی:
دل خسته ام ولی نتوان رفت هر نفس پیش رخ چو آینه ی او که آه دل
حافظ:
تا چکند با رخ تو دود دل من
آینه دانی که تاب آه ندارد
*
یا رب این آینه ی حسن چه جوهر دارد
که در او آه مرا قوت تاثیر نبود؟
#وحشی:
آیینه ی جمال تو را آن صفا نماند
آهی زدیم و آینه ات را جلا نماند
#صائب:
از ما متاب روی که از آه نیمه شب
بسیار صبح آینه را شام کرده ایم
بیدل:
ماتم و سور جهان آینه ی یکدگرند
مقطع آه سحر مطلع دیوان گل است.
حتی شاعران دوره های #قاجار و معاصر نیز در ایجاد این پیوند به رابطه ی منطقی تصاویر با جنس بیرونی آینه توجه کرده اند.
نکته ی مورد بحث این است که در غزل های فاضل، ده ها بار از این دو واژه در کنار هم استفاده شده و این مضمون یکی از بن مایه های اصلی تصویری در غزل های اوست؛ با این حال، گوینده چندان توجهی به تغییر #جنس_آینه در دوران خود نکرده و نکوشیده تناسبی جدید و واقعی را از پیوند آه و آینه، از جهان خود و مخاطبان بردارد و به اشعارش وارد کند:
آیینه ای مکدرم از دست روزگار
آهی بکش به یاد من ای بی وفا تو هم
*
هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد
آه تصویر تو هرگز به تو مانند نشد
*
بی سبب نیست که یادآور تنهایی هاست
آه از آیینه که از خاطر افسرده پر است
*دل اهل مکدر شدن از حرف کسی نیست
ای آه جگرسوز به آیینه چه گفتی؟
در بسیاری از این نمونه ها "آه" تنها ادات تحسری است که هیچ پیوند موثر و منطقی از منظر تصویری با آیینه ندارد.
در نمونه ی زیر، کاربرد سنگ در کنار آینه کاملا موید این است که تلقی شاعر از آن (شیشه ای و نه فلزی) است و این نکته موید بی توجهی او به پیشینه ی پیوند این دو کلمه است:
در دلم آیینه ای دارم که می گوید به آه
در جهان سنگدل ها کاش می شد سنگ بود
این ها تنها نمونه هایی از یک دفتر شاعر "#کتاب" است و تکرار این مضمون را به همین شیوه در دیگر مجموعه ها نیز می توان دید. البته لزوم رعایت منطق تصویرسازی مولفه ای است که شاید همه موافق آن نباشند؛ اما به نظر حقیر، شاعرانی که به تکرار #کلیشه_های #تصویری و مضمونی، اصرار دارند؛ بهترست ریشه های آن را بدانند.
#محمد_مرادی
@drmmoradi
یکی از #مضامین پر تکرار در #غزل _ های #فاضل_نظری و بسیاری از شاعران #جوان متمایل به #سبک_هندی و #اصفهانی استفاده از تناسب #آه_و_آینه است.
آینه در شعر فارسی دست کم از #شعر_سلجوقی به وضوح نمود داشته و حتی برخی شاعران آن را در جایگاه #ردیف شعر به کار برده اند. تا پیش از شعر سده ی هشتم، اغلب شاعران #عرفانی، از آن در جایگاه نماد یا استعاره ای برای #روح و #دل انسان بهره برده اند و کمتر به جلوه های مضمونی آن توجه شده است.
آنچه پیش از پرداخت به این #بن_مایه در شعر فاضل باید گفته شود؛ ریشه ها و علت تناسب آه و آینه در شعر گذشته ی فارسی است. در قرن های گذشته، هرچند آینه ها از جنس های مختلف ساخته می شده اند؛ به نظر می رسد در قلمرو اسلامی بیش از همه استفاده از #آینه_های_فلزی مرسوم بوده است. این نکته را به فراوانی در اشعار نیز می توان دید. گویا ساخت آینه از "آهن " و "روی" بیش از همه سابقه داشته است:
#حافظ:
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز
ورنه هر گز گل و نسرین نداد ز "آهن" و "روی"
*
آه کز طعنه ی بدخواه ندیدم رویت
نیست چون آینه ام "روی" ز "آهن" چه کنم؟
یا #مولوی:
گر "آهن" است دل تو ز سختی اش مگری
که صیقل کرمش آینه ی صفا سازد
یا #نظامی:
چون آینه گرنه "آهنینم"
با سنگدلان چرا نشینم
*
ز #آهنی" گر سکندر آینه ساخت
خضر اگر سوی آب حیوان تاخت
استفاده از آینه های فلزی در اشعار دوره های بعدی نیز نمود دارد؛ چنانکه #بیدل_دهلوی نیز به آن اشاره کرده است:
عکس خونی است فروریخته از پیکر شخص
گر هم آیینه بسازند ز "آهن" تیغ است
آینه های فلزی تا همین دوران معاصر نیز در ایران کاربرد داشته؛ هرچند به مرور با رشد صنعت شیشه گری و آیینه سازی، نوع جدید جایگزین آن شده است.
حال ارتباط آینه با #صیقل و آه کاملا واضح است. آینه ی فلزی در مواجهه با بخار آب و هوای مرطوب زنگ می زند و کدر می شود؛ پس "آه" به دلیل مرطوب بودنش می تواند آینه را کدر کند؛ این علت احتمالا متضاد با گمانی است که ما از پیوند این دو در شعر معاصر داریم.
نمونه های موجود از #سنایی تا #شهریار همه موید رعایت این تناسب و توجه به آن در کاربرد "آه و آینه" است(البته در شعر معاصر وضعیت کمی متفاوت است):
سنایی:
آه را زهره نی که آه کند
از پی آن که رویش آینه است
*
آفت آینه آه است شما از سر عجز
پیش آن روی چو آیینه چرا آه کنید؟
#خاقانی:
کز آه دل بسوزم هرجا که آهنی است
تا هیچ صیقلی نکند دیگر آینه
#سعدی:
چرخ شنید ناله ام گفت منال سعدیا
کآه تو تیره می کند آینه ی جمال من
*
ای رخ چون آینه افروخته
الحذر از آه من سوخته
*
تو روشن آینه ای ز آه دردمند بترس
عزیز من که اثر می کند در آینه آه
#اوحدی:
دل خسته ام ولی نتوان رفت هر نفس پیش رخ چو آینه ی او که آه دل
حافظ:
تا چکند با رخ تو دود دل من
آینه دانی که تاب آه ندارد
*
یا رب این آینه ی حسن چه جوهر دارد
که در او آه مرا قوت تاثیر نبود؟
#وحشی:
آیینه ی جمال تو را آن صفا نماند
آهی زدیم و آینه ات را جلا نماند
#صائب:
از ما متاب روی که از آه نیمه شب
بسیار صبح آینه را شام کرده ایم
بیدل:
ماتم و سور جهان آینه ی یکدگرند
مقطع آه سحر مطلع دیوان گل است.
حتی شاعران دوره های #قاجار و معاصر نیز در ایجاد این پیوند به رابطه ی منطقی تصاویر با جنس بیرونی آینه توجه کرده اند.
نکته ی مورد بحث این است که در غزل های فاضل، ده ها بار از این دو واژه در کنار هم استفاده شده و این مضمون یکی از بن مایه های اصلی تصویری در غزل های اوست؛ با این حال، گوینده چندان توجهی به تغییر #جنس_آینه در دوران خود نکرده و نکوشیده تناسبی جدید و واقعی را از پیوند آه و آینه، از جهان خود و مخاطبان بردارد و به اشعارش وارد کند:
آیینه ای مکدرم از دست روزگار
آهی بکش به یاد من ای بی وفا تو هم
*
هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد
آه تصویر تو هرگز به تو مانند نشد
*
بی سبب نیست که یادآور تنهایی هاست
آه از آیینه که از خاطر افسرده پر است
*دل اهل مکدر شدن از حرف کسی نیست
ای آه جگرسوز به آیینه چه گفتی؟
در بسیاری از این نمونه ها "آه" تنها ادات تحسری است که هیچ پیوند موثر و منطقی از منظر تصویری با آیینه ندارد.
در نمونه ی زیر، کاربرد سنگ در کنار آینه کاملا موید این است که تلقی شاعر از آن (شیشه ای و نه فلزی) است و این نکته موید بی توجهی او به پیشینه ی پیوند این دو کلمه است:
در دلم آیینه ای دارم که می گوید به آه
در جهان سنگدل ها کاش می شد سنگ بود
این ها تنها نمونه هایی از یک دفتر شاعر "#کتاب" است و تکرار این مضمون را به همین شیوه در دیگر مجموعه ها نیز می توان دید. البته لزوم رعایت منطق تصویرسازی مولفه ای است که شاید همه موافق آن نباشند؛ اما به نظر حقیر، شاعرانی که به تکرار #کلیشه_های #تصویری و مضمونی، اصرار دارند؛ بهترست ریشه های آن را بدانند.
#محمد_مرادی
@drmmoradi
Forwarded from محمد مرادی
یا هو
امروز بیستم مهرماه، در تقویم رسمی به نام #حافظ ثبت شده است؛ اما در تقویم قلب من، امروز با نام دخترم #سنا رنگ و بو گرفته است. غزلی به سنای عزیز که شاه غزل دیوان زندگی ام و #لسان_الغیب لحظه های آسمانی من است:
در زمانی که غرق بدرود است، دخترم معنی سلام خداست
در غدیر زلال چشمانش، جلوه ی روشنای نام خداست
پشت آن لحظه های جیغ و سکوت، آدم افتاده در مسیر هبوط
شانه هایش مدینه ی ملکوت، گونه اش مسجدالحرام خداست
دوست دارد که کام بگشاید، لب به شور کلام بگشاید
در عروج مسیح لبخندش، باز اعجازی از کلام خداست
دست و پا می زند که برخیزد، شیر را با سخن بیامیزد
او که در جاده ی قدم هایش، گوشه در گوشه رد گام خداست
گاه با یک نگاه می خندد، مثل گل قاه قاه می خندد
او که در وعده ی پیمبری اش، قهقهه سنت مدام خداست
دخترم یک بهشت روی زمین، دخترم آیه آیه روح الامین
گریه اش شعری از بهار و نسیم، خنده اش پاسخ سلام خداست
#محمد_مرادی
@drmmoradi
امروز بیستم مهرماه، در تقویم رسمی به نام #حافظ ثبت شده است؛ اما در تقویم قلب من، امروز با نام دخترم #سنا رنگ و بو گرفته است. غزلی به سنای عزیز که شاه غزل دیوان زندگی ام و #لسان_الغیب لحظه های آسمانی من است:
در زمانی که غرق بدرود است، دخترم معنی سلام خداست
در غدیر زلال چشمانش، جلوه ی روشنای نام خداست
پشت آن لحظه های جیغ و سکوت، آدم افتاده در مسیر هبوط
شانه هایش مدینه ی ملکوت، گونه اش مسجدالحرام خداست
دوست دارد که کام بگشاید، لب به شور کلام بگشاید
در عروج مسیح لبخندش، باز اعجازی از کلام خداست
دست و پا می زند که برخیزد، شیر را با سخن بیامیزد
او که در جاده ی قدم هایش، گوشه در گوشه رد گام خداست
گاه با یک نگاه می خندد، مثل گل قاه قاه می خندد
او که در وعده ی پیمبری اش، قهقهه سنت مدام خداست
دخترم یک بهشت روی زمین، دخترم آیه آیه روح الامین
گریه اش شعری از بهار و نسیم، خنده اش پاسخ سلام خداست
#محمد_مرادی
@drmmoradi
Forwarded from محمد مرادی
"نگاهی به چند رباعی از سفینه ی تبریز"
یکی از مجموعه های نفیس فرهنگی و ادبی که دو دهه ی پیش نخستین بار بر محققان ادبیات رخ نشان داد، نسخه ای است از مجموعه ای به نام #سفینه_تبریز که چنان که از #ترقیمه های متعدد پایان رساله ها بر می آید، در محدوده ی زمانی ۷۲۱ تا ۷۲۳ هجری کتابت شده است.
این مجموعه در برگیرنده ی چندصد رساله در حوزه های گوناگون فرهنگی و ادبی است و گستردگی آن سبب شده تا کنون جز تصحیح چند رساله از آن، تنها به صورت عکسی منتشر شده باشد؛ هرچند یادداشت ها و مقالاتی با بهره گیری از این اثر نفیس نگاشته شده است.
یکی از بخش های این سفینه (ورق ۲۹۱تا۲۹۷) کتابی است در ۱۲ باب که در آن ۴۰۰ رباعی از اوحدالدین کرمانی شاعر عارف قرن های ششم و هفتم درج شده است. این مجموعه علاوه بر پژوهش های مربوط به #اوحدی_کرمانی، از منظر بررسی نسبت برخی از #رباعی_های_سرگردان نیز می تواند مفید باشد. برای مثال تعداد قابل توجهی از رباعیات این گزیده، در دیگر دیوان ها و نسخ نیز یافت می شوند که می توان با در نظر گرفتن قدمت این مجموعه، درباره ی آن ها نیز اظهار نظر کرد.
در این یادداشت کوتاه به برخی از این رباعی ها اشاره می کنیم:
۱_ اولین رباعی گزیده این است:
نه عقل به سر حد کمال تو رسد
نه جان به سراچه ی جمال تو رسد
نتوان ز تمنای وصالت دم زد
کو غیر تو کس تا به وصال تو رسد
در باب نخست #مختارنامه ی #عطار نیز این رباعی به صورت زیر آمده است:
نه عقل به کنه لایزال تو رسد
نه فکر به غایت جمال تو رسد
در کنه کمالت نرسد هیچ کسی
کو غیر تو کس تا به کمال تو رسد
که بعید نیست یکی از این ضبط ها، از دیگری برداشت شده باشد. با توجه به این که نسخه ی اساس تصحیح مختارنامه متعلق به ۸۲۶ ق است و حتی با در نظر گرفتن اقدم نسخ آن ۷۳۱ق، باز هم سفینه ی تبریز چند سال قبل از نسخ در دسترس(فعلا) مختارنامه کتابت شده، می توان محتمل است این رباعی از اوحدی باشد و نه عطار؛ مخصوصا اینکه بعید است کاتب شعرآشنا رباعی های اوحدی را با شعری مجعول آغاز کرده باشد.
۲_ رباعی دیگر، این است:
گفتی که تو را شوم مدار اندیشه
دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه
کو صبر و چه دل، کآنچه دلش می خوانند
یک قطره ی خون است و هزار اندیشه
این رباعی در برخی نسخ دیوان #خاقانی، به نام او نیز ثبت شده و از این منظر نیازمند بررسی و تحقیق بیشتر است؛ اما نکته ی جالب این است که در برخی نسخ دیوان #حافظ به نام او ثبت شده و بسیاری این رباعی را به نام حافظ نقل کرده اند؛ حال آنکه حافظ (متولد حدود ۷۲۶) است و سفینه ی تبریز پیش از حیات او کتابت شده است؛ پس به قطع(فارغ از مباحث سبکی) این شعر نمی تواند از حافظ باشد.
۳_ نکته ی دیگر این که تعدادی از رباعی های ثبت شده به نام اوحدی، در نسخه های قبل و بعد از سفینه، به نام #خیام ثبت شده است. از این جمله است دو رباعی زیر از این رساله:
قومی به گمان فتاده اندر ره دین
قومی دگر اوفتاده از راه یقین
ناگاه ز گوشه ای برآمد آواز
کای بی خبران راه نه آن است و نه این
*
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره دین
چرخ از تو هزار بار سرگشته تر است
۴_ تعداد قابل توجهی از رباعیات این کتاب نیز در رسالات و آثار متاخر به #بوسعید نسبت یافته و #نفیسی در کتاب خود آن ها را به نام شیخ #میهنه گردآوری کرده است. از آن جمله اند:
ای در دل من مهر و تمنا همه تو
وی در سر من مایه ی سودا همه تو
چندانک به روی کار خود می نگرم
امروز همه توی و فردا همه تو
*
ای دیدن روی تو دلارای همه
وصل لب لعل تو تمنای همه
گر با دگری به ز منی وای به من
ور با همه کس همچو منی وای همه
*
از روی تو من همیشه گلشن بودم
وز دیدن تو دو دیده روشن بودم
گفتم به دعا چشم بد از روی تو دور
دیدم سبب چشم بدت من بودم
البته بررسی رباعی های این مجموعه از منظر انتساب و مقایسه با دیگر نسخ و مجموعه ها به مجالی بیش از این نیاز دارد و این سطرها تنها مقدمه ای بر ارزش این سفینه ی گران سنگ خواهد بود.
#محمد_مرادی
@drmmoradi
یکی از مجموعه های نفیس فرهنگی و ادبی که دو دهه ی پیش نخستین بار بر محققان ادبیات رخ نشان داد، نسخه ای است از مجموعه ای به نام #سفینه_تبریز که چنان که از #ترقیمه های متعدد پایان رساله ها بر می آید، در محدوده ی زمانی ۷۲۱ تا ۷۲۳ هجری کتابت شده است.
این مجموعه در برگیرنده ی چندصد رساله در حوزه های گوناگون فرهنگی و ادبی است و گستردگی آن سبب شده تا کنون جز تصحیح چند رساله از آن، تنها به صورت عکسی منتشر شده باشد؛ هرچند یادداشت ها و مقالاتی با بهره گیری از این اثر نفیس نگاشته شده است.
یکی از بخش های این سفینه (ورق ۲۹۱تا۲۹۷) کتابی است در ۱۲ باب که در آن ۴۰۰ رباعی از اوحدالدین کرمانی شاعر عارف قرن های ششم و هفتم درج شده است. این مجموعه علاوه بر پژوهش های مربوط به #اوحدی_کرمانی، از منظر بررسی نسبت برخی از #رباعی_های_سرگردان نیز می تواند مفید باشد. برای مثال تعداد قابل توجهی از رباعیات این گزیده، در دیگر دیوان ها و نسخ نیز یافت می شوند که می توان با در نظر گرفتن قدمت این مجموعه، درباره ی آن ها نیز اظهار نظر کرد.
در این یادداشت کوتاه به برخی از این رباعی ها اشاره می کنیم:
۱_ اولین رباعی گزیده این است:
نه عقل به سر حد کمال تو رسد
نه جان به سراچه ی جمال تو رسد
نتوان ز تمنای وصالت دم زد
کو غیر تو کس تا به وصال تو رسد
در باب نخست #مختارنامه ی #عطار نیز این رباعی به صورت زیر آمده است:
نه عقل به کنه لایزال تو رسد
نه فکر به غایت جمال تو رسد
در کنه کمالت نرسد هیچ کسی
کو غیر تو کس تا به کمال تو رسد
که بعید نیست یکی از این ضبط ها، از دیگری برداشت شده باشد. با توجه به این که نسخه ی اساس تصحیح مختارنامه متعلق به ۸۲۶ ق است و حتی با در نظر گرفتن اقدم نسخ آن ۷۳۱ق، باز هم سفینه ی تبریز چند سال قبل از نسخ در دسترس(فعلا) مختارنامه کتابت شده، می توان محتمل است این رباعی از اوحدی باشد و نه عطار؛ مخصوصا اینکه بعید است کاتب شعرآشنا رباعی های اوحدی را با شعری مجعول آغاز کرده باشد.
۲_ رباعی دیگر، این است:
گفتی که تو را شوم مدار اندیشه
دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه
کو صبر و چه دل، کآنچه دلش می خوانند
یک قطره ی خون است و هزار اندیشه
این رباعی در برخی نسخ دیوان #خاقانی، به نام او نیز ثبت شده و از این منظر نیازمند بررسی و تحقیق بیشتر است؛ اما نکته ی جالب این است که در برخی نسخ دیوان #حافظ به نام او ثبت شده و بسیاری این رباعی را به نام حافظ نقل کرده اند؛ حال آنکه حافظ (متولد حدود ۷۲۶) است و سفینه ی تبریز پیش از حیات او کتابت شده است؛ پس به قطع(فارغ از مباحث سبکی) این شعر نمی تواند از حافظ باشد.
۳_ نکته ی دیگر این که تعدادی از رباعی های ثبت شده به نام اوحدی، در نسخه های قبل و بعد از سفینه، به نام #خیام ثبت شده است. از این جمله است دو رباعی زیر از این رساله:
قومی به گمان فتاده اندر ره دین
قومی دگر اوفتاده از راه یقین
ناگاه ز گوشه ای برآمد آواز
کای بی خبران راه نه آن است و نه این
*
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره دین
چرخ از تو هزار بار سرگشته تر است
۴_ تعداد قابل توجهی از رباعیات این کتاب نیز در رسالات و آثار متاخر به #بوسعید نسبت یافته و #نفیسی در کتاب خود آن ها را به نام شیخ #میهنه گردآوری کرده است. از آن جمله اند:
ای در دل من مهر و تمنا همه تو
وی در سر من مایه ی سودا همه تو
چندانک به روی کار خود می نگرم
امروز همه توی و فردا همه تو
*
ای دیدن روی تو دلارای همه
وصل لب لعل تو تمنای همه
گر با دگری به ز منی وای به من
ور با همه کس همچو منی وای همه
*
از روی تو من همیشه گلشن بودم
وز دیدن تو دو دیده روشن بودم
گفتم به دعا چشم بد از روی تو دور
دیدم سبب چشم بدت من بودم
البته بررسی رباعی های این مجموعه از منظر انتساب و مقایسه با دیگر نسخ و مجموعه ها به مجالی بیش از این نیاز دارد و این سطرها تنها مقدمه ای بر ارزش این سفینه ی گران سنگ خواهد بود.
#محمد_مرادی
@drmmoradi
Forwarded from محمد مرادی
نقدی بر دفتر "ی" حسین جنتی
بخش دوم
زبان:
دایره ی #واژگانی مجموعه محدود است. آسیب اساسی زبان غزل ها استفاده از واژه های تکرار شده در سنت های ادبی بی تغییر #نقش_شاعرانه است. شاعر گویا اغلب واژه ها را از جهان کتاب ها و اشعارِخوانده، استخراج کرده و واژه های زبان و #جهان_زیستی او، در اشعار بسیار محدود نمود یافته است.
علاوه بر آن، تضاد زیست معاصر و زیست کتابی شاعر، دودستگی هایی را در زبان غزل ها ایجاد کرده؛ هرچند کلیت زبان غزل ها سالم و یکدست است و ایرادهای دستوری متعدد شاعرانی چون: #علی_رضا_بدیع، #امید_صباغ_نو و پلشتی زبان #علی_رضا_آذر و #شاعران_عام_پسند را در زبان او نمی بینیم.
برای نمونه زبان در بیت شعر مذهبی زیر آمیخته ای از زبان کهن و عامیانه است:
بوی جوی مولیانی نیست، پیری در کویر
چنگ در مو می زند، با شاه می گوید نیا(ص۳۰)
دو دستگی زبان عامیانه و خراسانی را در غزل (ص۳۱) با ردیف "در آی" نیز می توان دید. یا استفاده از سیاق "ریشه به خاک اندر" ص ۳۳ در زبانی که گاه معاصر می شود؛ همچنین " چوب لای چرخ کردن" ص ۳۸ در بافتی کهن و در کنار سیاق های امری " بر کن و بر جه":
کدام بار به یاد آر در سراسر عمرت
که لای چرخ تو جوبی نکرد دست پلیدی
اگر که تابع زوری نقاب بر کن و بر جه
وگر که منجی خلقی بدین قواره بعیدی
به ندرت ضعف تالیف در ابیات مشاهده می شود. این چینش دستوری درست و خطا را در دو بیت کنار هم در غزل نخستین دفتر می توان با هم مقایسه کرد:
زندگی سنگ عظیمی است ولی می شکند
که روان زیر پی اش جوی حقیری است منم
در پی آب حیاتی به خرابات برو
خسته از عمر در آن زوایه پیری است منم
#تصاویر و #مضامین:
تصاویر و مضامین دفتر هم چون واژه ها برآمده از جهان #سنت_ادبی و عمدتا تکرار مضامین اشعار خراسانی، عراقی، اصفهانی و گاه معاصر است. به ندرت در شعری تجربه ی فردی شاعر و جهان معاصر او را می توان ردگیری کرد. #فردیت_شاعر به #مفاخره ها، #اخوانیه های سنتی و گاه انتقاد نمادین از جامعه محدود شده است. هرچند چون گذشتگان همچنان با چرخ و فلک گلاویز است(ص۱۹ و ۳۹) و از شیخ و شاه و شراب و باده و آب حیات می گوید. (ص ۵۶ و ۴۸ و ...). چون ناصرخسرو از آزادگی می سراید و به شاعری اش مفاخره می کند و دیگر شاعران را هجو می کند بی تمایزی خاص ِ شعر معاصر. (ص ۷۱ و ۲۰)
البته گاه در میان همین سنت گرایی، غزل هایی استوار یا تاحدودی متمایز جلوه کرده (غزل ۵۶، ۵۷، ۶۵، ۶۶و ۷۰) یا مضامینی متفاوت خلق شده؛ با همان زبان سنتی اما یکدست؛ چون: دهان خلق نگر حفره های ماران است (ص۵۵) یا:
مرا به حق حق ات ای شیخ هیچ امیدی نیست
برو که هق هق من خود دعای باران است
شاعر گاه در پرداخت مضامین دچار خطا شده و نوعی فضای متضاد در شعر شکل گرفته است:
آری وطنم، مزرع نیکان و نیاکان
یک روز برازنده ی گاو آهن من بود (ص۲۹)
آیا در این بیت "برازندگی گاو آهن " در مقام مدح یا ذم وطن قرار دارد؟
ارتباط بینامتنی:
از جنبه های مثبت مجموعه ارتباط بینامتنی و تلمیح های متعدد است؛ هرچند در مواردی بیش از تقویت مضامین، نشان دهنده ی تاثیر پذیری شاعر از دیگران است. تعدد آبشخورهای تاثیر پذیری و حضور غیر مستقیم شاعرانی چون: #ناصر_خسرو، #سعدی، #حافظ، #صائب، #سایه، #منزوی، #شفیعی_کدکنی، سیمین و ... تیغی دولبه در دست شاعر بوده است.
اغلاط نگارشی:
نکته ی پایانی اینکه به ندرت در این مجموعه اغلاط تایپی دیده می شود. چون صفحه های ۷۳، ۶۳، ۵۰ و ... . همچنین املای نادرست ذغال(ص۲۷) و استفاده از ترکیب نادرست "زاد و ولد" به جای "زادِ ولد" نیز (ص۷۲) بهتر است در تجدید چاپ مجموعه بر طرف شود؛ سیاق خطایی که بسیاری شاعران در کاربرد نادرستِ زاد و بوم، ید و بیضا، سهل و ممتنع و ..." مرتکب آن شده اند.
در نگاه پایانی باید گفت که هرچند در خوانش منصفانه ی این مجموعه، منتقد شعرآشنا از خواندن برخی ابیات و غزل ها لذت می برد؛ به دلیل کم عمقی اندیشه و منعکس نشدن جهان فردی شاعر و در کنار آن تکرار مضامین و شگردها، مخاطب می تواند به راحتی خود را از خواندن عمده ای از اشعار بی نیاز بداند.
#محمد_مرادی
#حسین_جنتی
#غزل_معاصر
@drmmoradi
بخش دوم
زبان:
دایره ی #واژگانی مجموعه محدود است. آسیب اساسی زبان غزل ها استفاده از واژه های تکرار شده در سنت های ادبی بی تغییر #نقش_شاعرانه است. شاعر گویا اغلب واژه ها را از جهان کتاب ها و اشعارِخوانده، استخراج کرده و واژه های زبان و #جهان_زیستی او، در اشعار بسیار محدود نمود یافته است.
علاوه بر آن، تضاد زیست معاصر و زیست کتابی شاعر، دودستگی هایی را در زبان غزل ها ایجاد کرده؛ هرچند کلیت زبان غزل ها سالم و یکدست است و ایرادهای دستوری متعدد شاعرانی چون: #علی_رضا_بدیع، #امید_صباغ_نو و پلشتی زبان #علی_رضا_آذر و #شاعران_عام_پسند را در زبان او نمی بینیم.
برای نمونه زبان در بیت شعر مذهبی زیر آمیخته ای از زبان کهن و عامیانه است:
بوی جوی مولیانی نیست، پیری در کویر
چنگ در مو می زند، با شاه می گوید نیا(ص۳۰)
دو دستگی زبان عامیانه و خراسانی را در غزل (ص۳۱) با ردیف "در آی" نیز می توان دید. یا استفاده از سیاق "ریشه به خاک اندر" ص ۳۳ در زبانی که گاه معاصر می شود؛ همچنین " چوب لای چرخ کردن" ص ۳۸ در بافتی کهن و در کنار سیاق های امری " بر کن و بر جه":
کدام بار به یاد آر در سراسر عمرت
که لای چرخ تو جوبی نکرد دست پلیدی
اگر که تابع زوری نقاب بر کن و بر جه
وگر که منجی خلقی بدین قواره بعیدی
به ندرت ضعف تالیف در ابیات مشاهده می شود. این چینش دستوری درست و خطا را در دو بیت کنار هم در غزل نخستین دفتر می توان با هم مقایسه کرد:
زندگی سنگ عظیمی است ولی می شکند
که روان زیر پی اش جوی حقیری است منم
در پی آب حیاتی به خرابات برو
خسته از عمر در آن زوایه پیری است منم
#تصاویر و #مضامین:
تصاویر و مضامین دفتر هم چون واژه ها برآمده از جهان #سنت_ادبی و عمدتا تکرار مضامین اشعار خراسانی، عراقی، اصفهانی و گاه معاصر است. به ندرت در شعری تجربه ی فردی شاعر و جهان معاصر او را می توان ردگیری کرد. #فردیت_شاعر به #مفاخره ها، #اخوانیه های سنتی و گاه انتقاد نمادین از جامعه محدود شده است. هرچند چون گذشتگان همچنان با چرخ و فلک گلاویز است(ص۱۹ و ۳۹) و از شیخ و شاه و شراب و باده و آب حیات می گوید. (ص ۵۶ و ۴۸ و ...). چون ناصرخسرو از آزادگی می سراید و به شاعری اش مفاخره می کند و دیگر شاعران را هجو می کند بی تمایزی خاص ِ شعر معاصر. (ص ۷۱ و ۲۰)
البته گاه در میان همین سنت گرایی، غزل هایی استوار یا تاحدودی متمایز جلوه کرده (غزل ۵۶، ۵۷، ۶۵، ۶۶و ۷۰) یا مضامینی متفاوت خلق شده؛ با همان زبان سنتی اما یکدست؛ چون: دهان خلق نگر حفره های ماران است (ص۵۵) یا:
مرا به حق حق ات ای شیخ هیچ امیدی نیست
برو که هق هق من خود دعای باران است
شاعر گاه در پرداخت مضامین دچار خطا شده و نوعی فضای متضاد در شعر شکل گرفته است:
آری وطنم، مزرع نیکان و نیاکان
یک روز برازنده ی گاو آهن من بود (ص۲۹)
آیا در این بیت "برازندگی گاو آهن " در مقام مدح یا ذم وطن قرار دارد؟
ارتباط بینامتنی:
از جنبه های مثبت مجموعه ارتباط بینامتنی و تلمیح های متعدد است؛ هرچند در مواردی بیش از تقویت مضامین، نشان دهنده ی تاثیر پذیری شاعر از دیگران است. تعدد آبشخورهای تاثیر پذیری و حضور غیر مستقیم شاعرانی چون: #ناصر_خسرو، #سعدی، #حافظ، #صائب، #سایه، #منزوی، #شفیعی_کدکنی، سیمین و ... تیغی دولبه در دست شاعر بوده است.
اغلاط نگارشی:
نکته ی پایانی اینکه به ندرت در این مجموعه اغلاط تایپی دیده می شود. چون صفحه های ۷۳، ۶۳، ۵۰ و ... . همچنین املای نادرست ذغال(ص۲۷) و استفاده از ترکیب نادرست "زاد و ولد" به جای "زادِ ولد" نیز (ص۷۲) بهتر است در تجدید چاپ مجموعه بر طرف شود؛ سیاق خطایی که بسیاری شاعران در کاربرد نادرستِ زاد و بوم، ید و بیضا، سهل و ممتنع و ..." مرتکب آن شده اند.
در نگاه پایانی باید گفت که هرچند در خوانش منصفانه ی این مجموعه، منتقد شعرآشنا از خواندن برخی ابیات و غزل ها لذت می برد؛ به دلیل کم عمقی اندیشه و منعکس نشدن جهان فردی شاعر و در کنار آن تکرار مضامین و شگردها، مخاطب می تواند به راحتی خود را از خواندن عمده ای از اشعار بی نیاز بداند.
#محمد_مرادی
#حسین_جنتی
#غزل_معاصر
@drmmoradi
Forwarded from محمد مرادی
"شعر و بحران مقبولیت/ ۱"
#شهرت و #مقبولیت، از مباحث همیشه مطرح در حوزه ی هنر و شعر بوده است. کمتر شاعری را در #ادبیات_فارسی می توان نام برد که این مساله برای او حیاتی نبوده باشد و به راست یا خطا، شعرش را بر دیگران ترجیح نداده و از شهرت خود سخن نگفته باشد:
سعدی:
هفت کشور نمی کنند امروز
بی مقالات سعدی انجمنی
*
بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس
حد همین است سخندانی و زیبایی را
یا حافظ:
حسد چه می بری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و حسن سخن خداداد است
*
صبحدم از عرش می آمد سرودی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند
این آرزوی دیرین و دغدغه ی شیرین شاعران؛ همواره چون #سعدی و #حافظ، منطبق با شهرت و مقبولیت بیرونی نبوده است. در گذشته ی ادب پارسی، به نحوی و در روزگار ما در وضعیتی #بحرانی تر. اما آنچه در زمان ما مهم به نظر می رسد؛ تفاوت و تمایز گونه های مقبولیت و سخن راندن از اسباب و آفات آن است.
شاید بتوان، در یک تقسیم بندی آنی (و نه چندان قطعی) گونه های مقبولیت شاعر و شعر را در چهار دسته ی #عام، #خاص، #ادبی و #تاریخی، قرار داد و این گفتار را بر اساس آن به پیش برد. اما دراز آهنگی این مبحث، ما را بر آن می دارد که صرفا به چند مقوله در این حوزه و در زیر چند سر فصل اشاره کنیم.
الف_ شعر: هنری در زمان گم نامی
اگر زمانی به اطیمنان ادعا می کردیم که شعر هنر ویژه و در کنار آن مقبول توده ی ایرانیان است؛ این گزاره دیگر با واقعیت بیرونی تایید نمی شود. شعر هنری تخییلی، ذهنی، زبانی، فردی و عمدتا درونی است و انسان روزگار ما؛ گویی یا در جهانی دیگر سرک می کشد یا گمشده ی خود را (اگر بداند چیست) در جز شعر می جوید.
در عصر جهانی شدن و در زمانی که غالب واقعیت ها در مجاز یا فضای مجازی نمود می یابند؛ شعر را نیز باید از زاویه ی مجاز دید و شاید در حوزه ی مقبولیت #عوام، این فضای مجازی باشد که جایگاه شعر را معرفی و حتی مسیرش را رهبری می کند.
برای آزمون، فضای #اینستاگرام را رصد می کنیم. از حدود ۲۵ میلیون کاربر ایرانی، هزاران تن (به نام شاعر) در این فضا فعالیت مشخص دارند. اما دست کم در میان چند صد تن از نام های فعال در اینستاگرام؛ هیچ یک از شاعران(حتی به صورت کمّی) قرار نمی گیرند.
تعدادی از پر طرفدارترین نام ها اینانند:
مهناز افشار (۸.۸میلیون دنبال کننده)، رامبد جوان (۸.۵ م)، حسن ریوندی (۸.۵م) و به همین قرار: بهنوش بختیاری، الناز شاکردوست، سحر قریشی، محمدرضا گلزار، ترانه علی دوستی و ... .
در این فهرست ده ها نفری که به راحتی قابل استخراج است، ده تن نخست نام های #سینمایی یا #تلویزیونی اند. تا پایان این فهرست، اهالی بازی؛ قابل یا ناقابل، دولتی یا غیر دولتی، لایق یا نالایق، جدی و محترم یا جلف و مسخره، بیشترین دنبال کننده را دارند؛ هرچند بازیگران مطرح و درجه اول، چندان جایگاهی را در مجموع صفحه های پر طرف دار ندارند.
پس از بازیگران، #خوانندگان #رپ و #پاپ، قرار می گیرند و در کنار آنان تعدادی از #فوتبالیست ها و #والیبالیست ها را می توان دید. نام های #سیاسی #راست یا #چپ، داخل نشین یا خارج نشین نیز گاه بر پیشانی فهرست صفحه هایی با کاربران میلیونی چشمک می زنند.
در این میان؛ وضع هنرهای سنتی؛ #موسیقی_ایرانی و ... چندان مثبت نیست. دست کم وضع شعر، بهتر از #فلسفه و #علم است؛ تا آنجا که به ندرت صفحه هایی فلسفی با کاربران بالای ده هزار نفر می توان دید که در بردارنده ی مباحث فلسفی خارج از سیاست باشد.
الگوی مقبولیت فضای مجازی کاملا برعکس الگوی پیشنهادی #افلاطون در #مدینه_فاضله است. هر چند او نیز روی خوشی به شاعران نشان نمی دهد.
#محمد_مرادی
@drmmoradi
#شهرت و #مقبولیت، از مباحث همیشه مطرح در حوزه ی هنر و شعر بوده است. کمتر شاعری را در #ادبیات_فارسی می توان نام برد که این مساله برای او حیاتی نبوده باشد و به راست یا خطا، شعرش را بر دیگران ترجیح نداده و از شهرت خود سخن نگفته باشد:
سعدی:
هفت کشور نمی کنند امروز
بی مقالات سعدی انجمنی
*
بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس
حد همین است سخندانی و زیبایی را
یا حافظ:
حسد چه می بری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و حسن سخن خداداد است
*
صبحدم از عرش می آمد سرودی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند
این آرزوی دیرین و دغدغه ی شیرین شاعران؛ همواره چون #سعدی و #حافظ، منطبق با شهرت و مقبولیت بیرونی نبوده است. در گذشته ی ادب پارسی، به نحوی و در روزگار ما در وضعیتی #بحرانی تر. اما آنچه در زمان ما مهم به نظر می رسد؛ تفاوت و تمایز گونه های مقبولیت و سخن راندن از اسباب و آفات آن است.
شاید بتوان، در یک تقسیم بندی آنی (و نه چندان قطعی) گونه های مقبولیت شاعر و شعر را در چهار دسته ی #عام، #خاص، #ادبی و #تاریخی، قرار داد و این گفتار را بر اساس آن به پیش برد. اما دراز آهنگی این مبحث، ما را بر آن می دارد که صرفا به چند مقوله در این حوزه و در زیر چند سر فصل اشاره کنیم.
الف_ شعر: هنری در زمان گم نامی
اگر زمانی به اطیمنان ادعا می کردیم که شعر هنر ویژه و در کنار آن مقبول توده ی ایرانیان است؛ این گزاره دیگر با واقعیت بیرونی تایید نمی شود. شعر هنری تخییلی، ذهنی، زبانی، فردی و عمدتا درونی است و انسان روزگار ما؛ گویی یا در جهانی دیگر سرک می کشد یا گمشده ی خود را (اگر بداند چیست) در جز شعر می جوید.
در عصر جهانی شدن و در زمانی که غالب واقعیت ها در مجاز یا فضای مجازی نمود می یابند؛ شعر را نیز باید از زاویه ی مجاز دید و شاید در حوزه ی مقبولیت #عوام، این فضای مجازی باشد که جایگاه شعر را معرفی و حتی مسیرش را رهبری می کند.
برای آزمون، فضای #اینستاگرام را رصد می کنیم. از حدود ۲۵ میلیون کاربر ایرانی، هزاران تن (به نام شاعر) در این فضا فعالیت مشخص دارند. اما دست کم در میان چند صد تن از نام های فعال در اینستاگرام؛ هیچ یک از شاعران(حتی به صورت کمّی) قرار نمی گیرند.
تعدادی از پر طرفدارترین نام ها اینانند:
مهناز افشار (۸.۸میلیون دنبال کننده)، رامبد جوان (۸.۵ م)، حسن ریوندی (۸.۵م) و به همین قرار: بهنوش بختیاری، الناز شاکردوست، سحر قریشی، محمدرضا گلزار، ترانه علی دوستی و ... .
در این فهرست ده ها نفری که به راحتی قابل استخراج است، ده تن نخست نام های #سینمایی یا #تلویزیونی اند. تا پایان این فهرست، اهالی بازی؛ قابل یا ناقابل، دولتی یا غیر دولتی، لایق یا نالایق، جدی و محترم یا جلف و مسخره، بیشترین دنبال کننده را دارند؛ هرچند بازیگران مطرح و درجه اول، چندان جایگاهی را در مجموع صفحه های پر طرف دار ندارند.
پس از بازیگران، #خوانندگان #رپ و #پاپ، قرار می گیرند و در کنار آنان تعدادی از #فوتبالیست ها و #والیبالیست ها را می توان دید. نام های #سیاسی #راست یا #چپ، داخل نشین یا خارج نشین نیز گاه بر پیشانی فهرست صفحه هایی با کاربران میلیونی چشمک می زنند.
در این میان؛ وضع هنرهای سنتی؛ #موسیقی_ایرانی و ... چندان مثبت نیست. دست کم وضع شعر، بهتر از #فلسفه و #علم است؛ تا آنجا که به ندرت صفحه هایی فلسفی با کاربران بالای ده هزار نفر می توان دید که در بردارنده ی مباحث فلسفی خارج از سیاست باشد.
الگوی مقبولیت فضای مجازی کاملا برعکس الگوی پیشنهادی #افلاطون در #مدینه_فاضله است. هر چند او نیز روی خوشی به شاعران نشان نمی دهد.
#محمد_مرادی
@drmmoradi
Forwarded from محمد مرادی
یا هو
امروز بیستم مهرماه، در تقویم رسمی به نام #حافظ ثبت شده است؛ اما در تقویم قلب من، امروز با نام دخترم #سنا رنگ و بو گرفته است. غزلی به سنای عزیز که شاه غزل دیوان زندگی ام و #لسان_الغیب لحظه های آسمانی من است:
در زمانی که غرق بدرود است، دخترم معنی سلام خداست
در غدیر زلال چشمانش، جلوه ی روشنای نام خداست
پشت آن لحظه های جیغ و سکوت، آدم افتاده در مسیر هبوط
شانه هایش مدینه ی ملکوت، گونه اش مسجدالحرام خداست
دوست دارد که کام بگشاید، لب به شور کلام بگشاید
در عروج مسیح لبخندش، باز اعجازی از کلام خداست
دست و پا می زند که برخیزد، شیر را با سخن بیامیزد
او که در جاده ی قدم هایش، گوشه در گوشه رد گام خداست
گاه با یک نگاه می خندد، مثل گل قاه قاه می خندد
او که در وعده ی پیمبری اش، قهقهه سنت مدام خداست
دخترم یک بهشت روی زمین، دخترم آیه آیه روح الامین
گریه اش شعری از بهار و نسیم، خنده اش پاسخ سلام خداست
#محمد_مرادی
@drmmoradi
امروز بیستم مهرماه، در تقویم رسمی به نام #حافظ ثبت شده است؛ اما در تقویم قلب من، امروز با نام دخترم #سنا رنگ و بو گرفته است. غزلی به سنای عزیز که شاه غزل دیوان زندگی ام و #لسان_الغیب لحظه های آسمانی من است:
در زمانی که غرق بدرود است، دخترم معنی سلام خداست
در غدیر زلال چشمانش، جلوه ی روشنای نام خداست
پشت آن لحظه های جیغ و سکوت، آدم افتاده در مسیر هبوط
شانه هایش مدینه ی ملکوت، گونه اش مسجدالحرام خداست
دوست دارد که کام بگشاید، لب به شور کلام بگشاید
در عروج مسیح لبخندش، باز اعجازی از کلام خداست
دست و پا می زند که برخیزد، شیر را با سخن بیامیزد
او که در جاده ی قدم هایش، گوشه در گوشه رد گام خداست
گاه با یک نگاه می خندد، مثل گل قاه قاه می خندد
او که در وعده ی پیمبری اش، قهقهه سنت مدام خداست
دخترم یک بهشت روی زمین، دخترم آیه آیه روح الامین
گریه اش شعری از بهار و نسیم، خنده اش پاسخ سلام خداست
#محمد_مرادی
@drmmoradi
"کلیشه ی تعداد ابیات"
آفت اصلی شعر روزگار ما کلیشهزدگی است. کلیشههایی که محصول خودتکراری و دیگرتکراری است و تقریبا در اشعار همهی ما دیده میشود؛ گاه کمتر و گاه بیشتر. گاه یک جانبه یا چندجانبه و گاه فراگیر و همه جانبه. شاید این همه کلیشگی نتیجهی گسست از درون متنوع و متکثر خود و پیوستن به بیرون تکرار شوندهی خود و اغلب، مخاطبان راحتطلب روزگار باشد. مخاطبی که تکبیتی را بر رباعی، رباعی را بر غزل و شعر کوتاه را بر شعرهای بلند ترجیح میدهد و از نگاه او به صرفهتر است شعر را شنید تا اینکه کتابی را در جستجوی شعری زیبا ورق زد و بهتر است جهان دیگران را تجربه کرد، به جای اینکه مدتی وقت گذاشت و جهانی عمیق، مخصوص خود کشف کرد.
حاصل اصرار بر مقبولیت مخاطبان قالبپذیر، کلیشگی ذهن شاعر و در نتیجه، رسوخ انواع کلیشهها در شعر معاصر است. #کلیشه_ی_قالب، #کلیشه_ی_وزن، #کلیشه_ی_مضمون، #موضوع و #صور_خیال، #کلیشه_ی_زبان و دایرهی واژگان و دیگر کلیشه های جور واجور؛ هرچند شعر هنر رسیدن به دروازههای تنوع و کشف در قالب همین کلیشههاست.
آنچه در این مجال به آن میپردازیم، #کلیشه_ی_طول شعر است که بیش از همه در #غزل شاعران جوان دههکهای اخیر نمود دارد.
زاویهی نگاه ما در این یاد داشت تعداد ابیات غزل است. اگر فرض کنیم مجموعه غزلهای روزگار ما به صورت تقریبی 50 غزل را در بر میکگیرد، از مقایسهی تعدادی از این مجموعهها با سنت غزل فارسی، میتوان به نتایجی رسید.
به صورت ترتیبی، 50 غزل آغازین دیوانهای #مولوی، #سعدی، #حافظ، #صائب و #بیدل_دهلوی را انتخاب میکنیم و تعداد ابیات آنها را میشمریم. سوال این است: این غزلسرایان شاخص در طول غزلهاشان چه الگوهایی دارند و چقدر متنوع شعر سروده اند؟ پاسخ به شرح زیر است: مولوی 19 الگوی تعداد بیت در غزلکها دارد. 4 غزل 5بیتی، یک شعر 6بیتی، 7 شعر هفت بیتی، 3 غزل 8 بیتی، به ترتیب: 3، 4، 5، 2، 7 غزل 9، ده، 11، 12، 13 بیتی و 14 غزل- قصیده با تنوع تعداد ابیات.
سعدی ده الگوی اصلی دارد. 3، 4، 5، 15، 11، 12 غزل به ترتیب از هفت تا 12 بیت و 5 غزل با طولهای بیشتر. حافظ هفت الگوی تکرار شونده دارد: 1، 17، 9، 11، 6، 3 غزل به ترتیب شش تا 11 بیتی و 3 غزل 13 بیتی.
در غزل بیدل هفت الگو از 8 بیتی تا 14 بیتی دیده میشود. البته غزلهای ده تا 12 بیتی بیشترین تکرار شوندگی را دارند. صائب غزل 5 بیتی ندارد؛ اما چهارده الگوی طول دارد که بیش از همه از 9 بیت افزونتر دارند.
حال به چند مجموعه غزل شاخص جوانان مینگریم. در #حق_السکوت از #محمد_مهدی_سیار پنج الگو و در دفترهای #گریه_های_امپراتور، #اقلیت و #کتاب از #فاضل_نظری چهار یا پنج الگو دیده میشود. یعنی با متوسط 14 الگوی پنج شاعر، فاصلهای مشخص مشاهده می شود. نکتهی دیگر تعداد ابیات غزلهاست.
در غزل فارسی (به استناد نمونهها) به دلیل پیوند شعر با جوششهای درونی و اندیشهی شاعران، غزل دهبیتی بیشترین بسامد را دارد. پس از آن در نمونههای بررسی شده غزلهای هفت تا دوازده بیتی بیشترین کاربرد را داشتهاند و کمتر از سه درصد غزلها جمعا پنج و شش بیت دارند.
حال به دفترهای یاد شده می نگریم. در #حق_السکوت، 35 غزل از 41 غزل پنج یا شش بیت دارد. در مجموع سه دفتر فاضل نظری نیز، این میزان 103 غزل از 114 غزل است. این درست همان کلیشهی طول است که به علل متعددی در شعر شاعران جوان ایجاد شده و در کنار دیگر کلیشهها، شعر را به سمت ساختارهای تکراری پیش برده است. کمی اندیشه، خودتکراری، محدودیت دایرهی واژگان، توجه به پسند مخاطب کمحوصله و فاصله گرفتن از درون جوشندهی شاعر و تقویت کوشندگی در شاعری، علل اصلی نمود این کلیشگی در شعر معاصر است.
#نقد_شعر
#شعر_جوان
#محمد_مرادی
@drmomoradi
آفت اصلی شعر روزگار ما کلیشهزدگی است. کلیشههایی که محصول خودتکراری و دیگرتکراری است و تقریبا در اشعار همهی ما دیده میشود؛ گاه کمتر و گاه بیشتر. گاه یک جانبه یا چندجانبه و گاه فراگیر و همه جانبه. شاید این همه کلیشگی نتیجهی گسست از درون متنوع و متکثر خود و پیوستن به بیرون تکرار شوندهی خود و اغلب، مخاطبان راحتطلب روزگار باشد. مخاطبی که تکبیتی را بر رباعی، رباعی را بر غزل و شعر کوتاه را بر شعرهای بلند ترجیح میدهد و از نگاه او به صرفهتر است شعر را شنید تا اینکه کتابی را در جستجوی شعری زیبا ورق زد و بهتر است جهان دیگران را تجربه کرد، به جای اینکه مدتی وقت گذاشت و جهانی عمیق، مخصوص خود کشف کرد.
حاصل اصرار بر مقبولیت مخاطبان قالبپذیر، کلیشگی ذهن شاعر و در نتیجه، رسوخ انواع کلیشهها در شعر معاصر است. #کلیشه_ی_قالب، #کلیشه_ی_وزن، #کلیشه_ی_مضمون، #موضوع و #صور_خیال، #کلیشه_ی_زبان و دایرهی واژگان و دیگر کلیشه های جور واجور؛ هرچند شعر هنر رسیدن به دروازههای تنوع و کشف در قالب همین کلیشههاست.
آنچه در این مجال به آن میپردازیم، #کلیشه_ی_طول شعر است که بیش از همه در #غزل شاعران جوان دههکهای اخیر نمود دارد.
زاویهی نگاه ما در این یاد داشت تعداد ابیات غزل است. اگر فرض کنیم مجموعه غزلهای روزگار ما به صورت تقریبی 50 غزل را در بر میکگیرد، از مقایسهی تعدادی از این مجموعهها با سنت غزل فارسی، میتوان به نتایجی رسید.
به صورت ترتیبی، 50 غزل آغازین دیوانهای #مولوی، #سعدی، #حافظ، #صائب و #بیدل_دهلوی را انتخاب میکنیم و تعداد ابیات آنها را میشمریم. سوال این است: این غزلسرایان شاخص در طول غزلهاشان چه الگوهایی دارند و چقدر متنوع شعر سروده اند؟ پاسخ به شرح زیر است: مولوی 19 الگوی تعداد بیت در غزلکها دارد. 4 غزل 5بیتی، یک شعر 6بیتی، 7 شعر هفت بیتی، 3 غزل 8 بیتی، به ترتیب: 3، 4، 5، 2، 7 غزل 9، ده، 11، 12، 13 بیتی و 14 غزل- قصیده با تنوع تعداد ابیات.
سعدی ده الگوی اصلی دارد. 3، 4، 5، 15، 11، 12 غزل به ترتیب از هفت تا 12 بیت و 5 غزل با طولهای بیشتر. حافظ هفت الگوی تکرار شونده دارد: 1، 17، 9، 11، 6، 3 غزل به ترتیب شش تا 11 بیتی و 3 غزل 13 بیتی.
در غزل بیدل هفت الگو از 8 بیتی تا 14 بیتی دیده میشود. البته غزلهای ده تا 12 بیتی بیشترین تکرار شوندگی را دارند. صائب غزل 5 بیتی ندارد؛ اما چهارده الگوی طول دارد که بیش از همه از 9 بیت افزونتر دارند.
حال به چند مجموعه غزل شاخص جوانان مینگریم. در #حق_السکوت از #محمد_مهدی_سیار پنج الگو و در دفترهای #گریه_های_امپراتور، #اقلیت و #کتاب از #فاضل_نظری چهار یا پنج الگو دیده میشود. یعنی با متوسط 14 الگوی پنج شاعر، فاصلهای مشخص مشاهده می شود. نکتهی دیگر تعداد ابیات غزلهاست.
در غزل فارسی (به استناد نمونهها) به دلیل پیوند شعر با جوششهای درونی و اندیشهی شاعران، غزل دهبیتی بیشترین بسامد را دارد. پس از آن در نمونههای بررسی شده غزلهای هفت تا دوازده بیتی بیشترین کاربرد را داشتهاند و کمتر از سه درصد غزلها جمعا پنج و شش بیت دارند.
حال به دفترهای یاد شده می نگریم. در #حق_السکوت، 35 غزل از 41 غزل پنج یا شش بیت دارد. در مجموع سه دفتر فاضل نظری نیز، این میزان 103 غزل از 114 غزل است. این درست همان کلیشهی طول است که به علل متعددی در شعر شاعران جوان ایجاد شده و در کنار دیگر کلیشهها، شعر را به سمت ساختارهای تکراری پیش برده است. کمی اندیشه، خودتکراری، محدودیت دایرهی واژگان، توجه به پسند مخاطب کمحوصله و فاصله گرفتن از درون جوشندهی شاعر و تقویت کوشندگی در شاعری، علل اصلی نمود این کلیشگی در شعر معاصر است.
#نقد_شعر
#شعر_جوان
#محمد_مرادی
@drmomoradi
"نکتهای شاید تکراری/ به بهانهی سالروز درگذشت دکتر غنی مصحح دیوان حافظ"
چند روز پیش در یادداشتی از دوستی ارجمند، نام حافظ شیرازی را دیدم که در پیشینهی شعر انتظار فارسی و شاعران مربوط به آن ثبت شده بود. مسالهای که بهفراوانی در یادداشتهای مشابه و بهویژه در رسانهها تکرار شده و احتمالا تکرار خواهد شد. اما فارغ از مباحث تکراری دربارهی مذهب و مسلک حافظ، یادآوری چند نکته دربارهی حافظ و پیوند اشعار او با ادبیات "مهدوی" خالی از فایده نیست:
۱_ در غالب نسخههای کهن دیوان حافظ و همچنین تصحیحهای آن، از جمله تصحیح غنی_قزوینی، تنها در یکبیت، به صورت مستقیم به نام مهدی(ع) اشاره شده است:
کجاست صوفی دجالفعل ملحدشکل
بگو بسوز که مهدیّ دینپناه رسید
مهدی، در بیت یادشده، سیمایی آخرالزمانی_ اسلامی دارد و نمیتوان آن را با سیمایی مختص به ادبیات انتظار شیعی معرفی کرد.
این بیت، با توجه به مطلع شعر و کارکرد مدحی آن، صرفا تلمیحی به نام مهدی منجی(ع* است. شیوهای که از دیرباز در سنت شعر فارسی و در خلال ستایش ممدوحان مرسوم بوده و تا روزگار ما نیز این تطبیق و ایجاد تشابه ادامه دارد.
چنانکه تقابل مهدی و دجال را در شعر زیر از عنصری نیز میتوان مشاهده کرد:
سیاست تو به گیتی علامت مهدی است
کجا سیاست تو نیست فتنهی دجال
یا در بیت زیر از قطران:
همی به دیده بدیدم چو روز رستاخیز
ز پیش رایت مهدی و فتنهی دجال
۲_ برخی بزرگان، بهویژه،
عالمان و عارفان، در سدههای اخیر برخی غزلهای حافظ را اشعاری در ستایش امام دوازدهم(عج) معرفی کردهاند یا آن اشعار را با امکان سازگاری با وجود آن حضرت تفسیر کردهاند.
مشهورترین این اشعار، یکی غزلی است با مطلعِ "ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی" که شعری است در ستایش معشوق یا ممدوحی که حافظ از وصف "شاه خوبان" برای او استفاده کرده و منتظر بازگشت اوست؛ هیچ قرینهای دیگر و مشخص از پیوند این شعر با امام منتَظر نمیتوان سراغ گرفت و ابهام و چندلایگی تفسیری در این شعر، چون دیگر سرودههای حافظ است.
شعر مشهور دوم، "مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید" است که در تصحیح غنی_قزوینی، ثبت نشده؛ اما در برخی نسخ کهن و تصحیحها از جمله حافظ انجوی ثبت شده و از منظر سبکی، محتملا از حافظ است؛ هرچند این شعر نیز قرینهای مشخص بر ستایش امام عصر(عج) ندارد و مخاطب حافظ میتواند هر ممدوح یا معشوقی باشد. اصولا شعر حافظ، به مخاطب اجازه میدهد که از این اشعار در موضوع انتظار موعود چون بسیاری موضوعات دیگر استفاده کند و تنها از این منظر، جزو قلمرو شعر انتظار به معنای عام آن است.
۳_ در خوانش اشعار حافظ، بهویژه در فاصلهی سدههای دهم تا سیزدهم، تلاش شده است؛ سیمایی منقبتسرا از حافظ ارائه شود. حال آنکه در اشعار او، اشارات مستقیم به شخصیتهای صدر اسلام کاربردی واضح و مستند ندارد و جز معدود ابیاتی چون رباعی "مردی ز کنندهی درِ خیبر پرس" و بیت "حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق"، کمتر اشارهای به شخصیتهای مورد احترام شیعه را در دیوان حافظ میتوان دید.
پرواضح است که شعر حکشده بر سنگ قبر حافظ با مطلع "ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش" نیز از حافظ نیست و هرچند در برخی چاپهای دیوان ثبتشده، در نسخ قبل از قرن دهم، تا آنجا که ذهن این کمترین بهخاطر دارد، نشانهای از آن نیست. انتساب برخی ابیات مجعول و متوسط چون شعر "نوشته بر درِ فردوس کاتبان قضا" به حافظ نیز که نیاز به بحث و مداقه ندارد.
#حافظ
#شعر_شیعی
#محمد_مرادی
@drmomoradi
چند روز پیش در یادداشتی از دوستی ارجمند، نام حافظ شیرازی را دیدم که در پیشینهی شعر انتظار فارسی و شاعران مربوط به آن ثبت شده بود. مسالهای که بهفراوانی در یادداشتهای مشابه و بهویژه در رسانهها تکرار شده و احتمالا تکرار خواهد شد. اما فارغ از مباحث تکراری دربارهی مذهب و مسلک حافظ، یادآوری چند نکته دربارهی حافظ و پیوند اشعار او با ادبیات "مهدوی" خالی از فایده نیست:
۱_ در غالب نسخههای کهن دیوان حافظ و همچنین تصحیحهای آن، از جمله تصحیح غنی_قزوینی، تنها در یکبیت، به صورت مستقیم به نام مهدی(ع) اشاره شده است:
کجاست صوفی دجالفعل ملحدشکل
بگو بسوز که مهدیّ دینپناه رسید
مهدی، در بیت یادشده، سیمایی آخرالزمانی_ اسلامی دارد و نمیتوان آن را با سیمایی مختص به ادبیات انتظار شیعی معرفی کرد.
این بیت، با توجه به مطلع شعر و کارکرد مدحی آن، صرفا تلمیحی به نام مهدی منجی(ع* است. شیوهای که از دیرباز در سنت شعر فارسی و در خلال ستایش ممدوحان مرسوم بوده و تا روزگار ما نیز این تطبیق و ایجاد تشابه ادامه دارد.
چنانکه تقابل مهدی و دجال را در شعر زیر از عنصری نیز میتوان مشاهده کرد:
سیاست تو به گیتی علامت مهدی است
کجا سیاست تو نیست فتنهی دجال
یا در بیت زیر از قطران:
همی به دیده بدیدم چو روز رستاخیز
ز پیش رایت مهدی و فتنهی دجال
۲_ برخی بزرگان، بهویژه،
عالمان و عارفان، در سدههای اخیر برخی غزلهای حافظ را اشعاری در ستایش امام دوازدهم(عج) معرفی کردهاند یا آن اشعار را با امکان سازگاری با وجود آن حضرت تفسیر کردهاند.
مشهورترین این اشعار، یکی غزلی است با مطلعِ "ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی" که شعری است در ستایش معشوق یا ممدوحی که حافظ از وصف "شاه خوبان" برای او استفاده کرده و منتظر بازگشت اوست؛ هیچ قرینهای دیگر و مشخص از پیوند این شعر با امام منتَظر نمیتوان سراغ گرفت و ابهام و چندلایگی تفسیری در این شعر، چون دیگر سرودههای حافظ است.
شعر مشهور دوم، "مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید" است که در تصحیح غنی_قزوینی، ثبت نشده؛ اما در برخی نسخ کهن و تصحیحها از جمله حافظ انجوی ثبت شده و از منظر سبکی، محتملا از حافظ است؛ هرچند این شعر نیز قرینهای مشخص بر ستایش امام عصر(عج) ندارد و مخاطب حافظ میتواند هر ممدوح یا معشوقی باشد. اصولا شعر حافظ، به مخاطب اجازه میدهد که از این اشعار در موضوع انتظار موعود چون بسیاری موضوعات دیگر استفاده کند و تنها از این منظر، جزو قلمرو شعر انتظار به معنای عام آن است.
۳_ در خوانش اشعار حافظ، بهویژه در فاصلهی سدههای دهم تا سیزدهم، تلاش شده است؛ سیمایی منقبتسرا از حافظ ارائه شود. حال آنکه در اشعار او، اشارات مستقیم به شخصیتهای صدر اسلام کاربردی واضح و مستند ندارد و جز معدود ابیاتی چون رباعی "مردی ز کنندهی درِ خیبر پرس" و بیت "حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق"، کمتر اشارهای به شخصیتهای مورد احترام شیعه را در دیوان حافظ میتوان دید.
پرواضح است که شعر حکشده بر سنگ قبر حافظ با مطلع "ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش" نیز از حافظ نیست و هرچند در برخی چاپهای دیوان ثبتشده، در نسخ قبل از قرن دهم، تا آنجا که ذهن این کمترین بهخاطر دارد، نشانهای از آن نیست. انتساب برخی ابیات مجعول و متوسط چون شعر "نوشته بر درِ فردوس کاتبان قضا" به حافظ نیز که نیاز به بحث و مداقه ندارد.
#حافظ
#شعر_شیعی
#محمد_مرادی
@drmomoradi
یا هو
امروز بیستم مهرماه، در تقویم رسمی به نام #حافظ ثبت شده است؛ اما در تقویم قلب من، امروز با نام دخترم #سنا رنگ و بو گرفته است. غزلی به سنای عزیز که شاهغزل دیوان زندگیام و #لسان_الغیب لحظه های آسمانی من است:
گونههایش غروب عاشورا، گوشهایش شکوفهی سیب است
چشم او در میانهی مژهها، گل و مرغی میان تذهیب است
فصل انگشتهای باریکش هر ورق بوستانی از سعدی است
بابهایش درست دهگانه صفحههایش همه بهترتیب است
صورتش یک بلور گرد و سفید، نیمهای ماه و نیمهای خورشید
آیه در آیه انعکاس خداست، وای بر هر که اهل تکذیب است
گاه از چشمهاش میریزد قطرهقطره ستارهی شب قدر
گاه کنج لبش میآویزد؛ خندههایی که گریهترکیب است
جیغهایش رباعیاند و غزل، نفسش گرم عطر شیر و عسل
شعر کوتاه دست و پا زدنش یک قصیده بدون تشبیب است
میشود از ردیف مژگانش، یک بغل زهد چون سنایی چید
سمت چشمان او نگاه کند هرکسی را که میل تهذیب است
او پر از جلوه، غرق نرگس و یاس اصفهان زمان شاهعباس
من نشابور در هجوم مغول، برج و باروم رو به تخریب است
#
دخترم چشم باز کن بگذار به تماشای تو پناه برد
پدر نیمه شاعری که هنوز در غزلهاش تحت تعقیب است
#محمد_مرادی
@drmomoradi
امروز بیستم مهرماه، در تقویم رسمی به نام #حافظ ثبت شده است؛ اما در تقویم قلب من، امروز با نام دخترم #سنا رنگ و بو گرفته است. غزلی به سنای عزیز که شاهغزل دیوان زندگیام و #لسان_الغیب لحظه های آسمانی من است:
گونههایش غروب عاشورا، گوشهایش شکوفهی سیب است
چشم او در میانهی مژهها، گل و مرغی میان تذهیب است
فصل انگشتهای باریکش هر ورق بوستانی از سعدی است
بابهایش درست دهگانه صفحههایش همه بهترتیب است
صورتش یک بلور گرد و سفید، نیمهای ماه و نیمهای خورشید
آیه در آیه انعکاس خداست، وای بر هر که اهل تکذیب است
گاه از چشمهاش میریزد قطرهقطره ستارهی شب قدر
گاه کنج لبش میآویزد؛ خندههایی که گریهترکیب است
جیغهایش رباعیاند و غزل، نفسش گرم عطر شیر و عسل
شعر کوتاه دست و پا زدنش یک قصیده بدون تشبیب است
میشود از ردیف مژگانش، یک بغل زهد چون سنایی چید
سمت چشمان او نگاه کند هرکسی را که میل تهذیب است
او پر از جلوه، غرق نرگس و یاس اصفهان زمان شاهعباس
من نشابور در هجوم مغول، برج و باروم رو به تخریب است
#
دخترم چشم باز کن بگذار به تماشای تو پناه برد
پدر نیمه شاعری که هنوز در غزلهاش تحت تعقیب است
#محمد_مرادی
@drmomoradi
"حافظکُشی: سخنی پس از یادروز حافظ"
حافظ، حافظهی ماست؛ نماد خاطرات ما چه سیاه و چه سفید؛ چه تیره و چه روشن. او آیینهای برای آرزوهای ماست؛ چه این جهانی و چه آن جهانی.
اورا نمیتوان در حصار حزبها و نژادها اسیر کرد. حافظ شاعر سلیقههای گوناگون است. او اگر در روزگار ما بود، احتمالا شعر سپید و نیمایی هم میگفت؛ همچنان که دوستدار شعر سنتی بوده است. با شاملو و فروغ دوست بود و شعرشان را میپسندید؛ همانگونه که شاید با شهریار موانست داشت و از تصاویر شعر منزوی در انزوای شاعرانهی خود لذت میبُرد. شاعران قبل و بعد از انقلاب را به اعتبار شعرشان و قوتکلامشان دوست داشت. باور قلبی من دربارهی او این است؛ هرچند هیچ سند تاریخی و رسانهای برای ادعاهایم ندارم. اصولا اهل شعر سندی برای اثبات کلام خود ندارند؛ چون در جهانی دیگر سیر میکنند.
او اهل شعر و عشق و خرد و عرفان بود؛ به قول حافظشناسان، انسان کامل نه که کاملا انسان بود. حافظ مقدس نبود چون فرشتگان که "عشق ندارند"؛ هرچند به جهان قُدس ایمان داشت. قلبش مملو از شکّی یقینی بود.
عاشق قرآن و ورد سحر بود؛ هرچند موسیقی را نیز دوست میداشت. به جهانی دیگر میاندیشید؛ گرچه هیچگاه از این جهان و لحظههای خوش و رنگارنگش نگسسته بود.
از نظر او، هیچچیز ناپسندتر از دورویی و دروغ نیست؛ چیزی که نقُل محفل اهل سیاست است. او اهل سیاست و کیاست بود؛ اما در سیاستش عشق و مهر و انساندوستی، اصول نخستین قانون اساسیاند.
حافظ نه رند یکلاقبا و ملحدی است که برخی به او چسباندهاند؛ نه عارف سالکی که جز خدا و عالم غیب چیزی نمیبیند. او منشوری است بین طیفهای مختلف رنگ و بیرنگی: سیاه و سفید، کبود و خاکستری و سبز و سرخ و آبی. ایرانیِ ایرانی است نه آنطور که برخی دوستدارند باشد؛ مسلمان مسلمان است نه چنانکه مشایخ و واعظان اعصار اراده میکنند؛ اهل معرفت است؛ اما نه در نظام سلسلهها و فرقهها.
او به اصول حقیقت پایبند است؛ اما در گرو حزب و گروهی نیست و به دنبال اصلاح جهان است؛ اما وابستهی بیانیههای شرق و غرب نمانده است.
فال حافظ دلیلی بر همین رنگارنگی ذهن و زبان اوست؛ حافظی که در روزگار ما و در جغرافیای گستردهی تفسیرش و در رسانهها و تریبونهای ما، تنها بخشی از جهانش را میتوان دید.
حال پیش از تعریف و مصادرهی حافظ به سلیقهی این و آن، باید گفت که ما در شناخت و معرفی حافظ، راهی جز این دو نداریم: یا اینکه اورا رنگارنگ و همانگونه که هست بپذیریم یا اورا بکُشیم و قطعهقطعه کنیم؛ زوایدش را دور بریزیم و از باقیماندهی او حافظی ناقص و شکستهبسته خلق کنیم. اما بدانیم که حافظکشی ما در حافظهی تاریخ میماند.
#محمد_مرادی
#حافظ
#حافظ_کشی
@drmomoradi
حافظ، حافظهی ماست؛ نماد خاطرات ما چه سیاه و چه سفید؛ چه تیره و چه روشن. او آیینهای برای آرزوهای ماست؛ چه این جهانی و چه آن جهانی.
اورا نمیتوان در حصار حزبها و نژادها اسیر کرد. حافظ شاعر سلیقههای گوناگون است. او اگر در روزگار ما بود، احتمالا شعر سپید و نیمایی هم میگفت؛ همچنان که دوستدار شعر سنتی بوده است. با شاملو و فروغ دوست بود و شعرشان را میپسندید؛ همانگونه که شاید با شهریار موانست داشت و از تصاویر شعر منزوی در انزوای شاعرانهی خود لذت میبُرد. شاعران قبل و بعد از انقلاب را به اعتبار شعرشان و قوتکلامشان دوست داشت. باور قلبی من دربارهی او این است؛ هرچند هیچ سند تاریخی و رسانهای برای ادعاهایم ندارم. اصولا اهل شعر سندی برای اثبات کلام خود ندارند؛ چون در جهانی دیگر سیر میکنند.
او اهل شعر و عشق و خرد و عرفان بود؛ به قول حافظشناسان، انسان کامل نه که کاملا انسان بود. حافظ مقدس نبود چون فرشتگان که "عشق ندارند"؛ هرچند به جهان قُدس ایمان داشت. قلبش مملو از شکّی یقینی بود.
عاشق قرآن و ورد سحر بود؛ هرچند موسیقی را نیز دوست میداشت. به جهانی دیگر میاندیشید؛ گرچه هیچگاه از این جهان و لحظههای خوش و رنگارنگش نگسسته بود.
از نظر او، هیچچیز ناپسندتر از دورویی و دروغ نیست؛ چیزی که نقُل محفل اهل سیاست است. او اهل سیاست و کیاست بود؛ اما در سیاستش عشق و مهر و انساندوستی، اصول نخستین قانون اساسیاند.
حافظ نه رند یکلاقبا و ملحدی است که برخی به او چسباندهاند؛ نه عارف سالکی که جز خدا و عالم غیب چیزی نمیبیند. او منشوری است بین طیفهای مختلف رنگ و بیرنگی: سیاه و سفید، کبود و خاکستری و سبز و سرخ و آبی. ایرانیِ ایرانی است نه آنطور که برخی دوستدارند باشد؛ مسلمان مسلمان است نه چنانکه مشایخ و واعظان اعصار اراده میکنند؛ اهل معرفت است؛ اما نه در نظام سلسلهها و فرقهها.
او به اصول حقیقت پایبند است؛ اما در گرو حزب و گروهی نیست و به دنبال اصلاح جهان است؛ اما وابستهی بیانیههای شرق و غرب نمانده است.
فال حافظ دلیلی بر همین رنگارنگی ذهن و زبان اوست؛ حافظی که در روزگار ما و در جغرافیای گستردهی تفسیرش و در رسانهها و تریبونهای ما، تنها بخشی از جهانش را میتوان دید.
حال پیش از تعریف و مصادرهی حافظ به سلیقهی این و آن، باید گفت که ما در شناخت و معرفی حافظ، راهی جز این دو نداریم: یا اینکه اورا رنگارنگ و همانگونه که هست بپذیریم یا اورا بکُشیم و قطعهقطعه کنیم؛ زوایدش را دور بریزیم و از باقیماندهی او حافظی ناقص و شکستهبسته خلق کنیم. اما بدانیم که حافظکشی ما در حافظهی تاریخ میماند.
#محمد_مرادی
#حافظ
#حافظ_کشی
@drmomoradi
با صبا در چمن لاله سحر میگفتم
که شهید کیاند اینهمه خونینکفنان
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، دانشگاه شیراز
#حافظ
#بهار
#دانشگاه_شیراز
@drmomoradi
که شهید کیاند اینهمه خونینکفنان
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، دانشگاه شیراز
#حافظ
#بهار
#دانشگاه_شیراز
@drmomoradi