"به بهانهی روز کارگر"
شعر کارگری یکی از شاخههای مربوط به ادبیات معاصر است که پس از تشکیل جنبشهای کارگری در قفقاز، از میانهی دوران قاجار به قلمرو ادب فارسی نیز راه یافته است.
در شعر مشروطه و بهویژه در جریان شعر انتقادی و همچنین سرودههای شاعران چپ، به مضامین مربوط به زندگی کارگران بسیار توجه شده؛ بهطوری که نشانههای این جریان را در اشعار عارف و بهار و لاهوتی و بیش از آنان، فرخی یزدی میتوان دید.
فرخی در اشعارش چه در قالب غزل و چه در رباعی، بارها به وصف کارگران و نقش آنان در جامعهی ایرانی پرداخته؛ تا آنجا که از این واژه در جایگاه ردیف اشعار خود بهره برده است.
در زیر سهرباعی از دیوان او با موضوع "ادبیات کارگری" نقل شده است:
در مملکتی که جنگ اصنافی نیست
آزادی آن منبسط و کافی نیست
در جشن به کارگر چرا ره ندهند؟
این مجلس اگر مجلس اشرافی نیست
(دیوان فرخی، ص ۲۲۰)
جان بندهی رنج و زحمت کارگر است
دل غرقه به خون ز محنت کارگر است
با دیدهی انصاف چو نیکو نگری
آفاق رهین منت کارگر است
(همان، ص ۲۰۹)
سرمایهی اغنیا اگر کار کند
با زحمت دست کارگر کار کند
جانم به فدای دست خونآلودی
کز بهر سعادت بشر کار کند
(همان، ص ۲۳۵)
"دیوان فرخی یزدی، به کوشش حسین مکی"
#ادبیات_کارگری
#شعر_مشروطه
#رباعی
#روز_کارگر
@drmomoradi
شعر کارگری یکی از شاخههای مربوط به ادبیات معاصر است که پس از تشکیل جنبشهای کارگری در قفقاز، از میانهی دوران قاجار به قلمرو ادب فارسی نیز راه یافته است.
در شعر مشروطه و بهویژه در جریان شعر انتقادی و همچنین سرودههای شاعران چپ، به مضامین مربوط به زندگی کارگران بسیار توجه شده؛ بهطوری که نشانههای این جریان را در اشعار عارف و بهار و لاهوتی و بیش از آنان، فرخی یزدی میتوان دید.
فرخی در اشعارش چه در قالب غزل و چه در رباعی، بارها به وصف کارگران و نقش آنان در جامعهی ایرانی پرداخته؛ تا آنجا که از این واژه در جایگاه ردیف اشعار خود بهره برده است.
در زیر سهرباعی از دیوان او با موضوع "ادبیات کارگری" نقل شده است:
در مملکتی که جنگ اصنافی نیست
آزادی آن منبسط و کافی نیست
در جشن به کارگر چرا ره ندهند؟
این مجلس اگر مجلس اشرافی نیست
(دیوان فرخی، ص ۲۲۰)
جان بندهی رنج و زحمت کارگر است
دل غرقه به خون ز محنت کارگر است
با دیدهی انصاف چو نیکو نگری
آفاق رهین منت کارگر است
(همان، ص ۲۰۹)
سرمایهی اغنیا اگر کار کند
با زحمت دست کارگر کار کند
جانم به فدای دست خونآلودی
کز بهر سعادت بشر کار کند
(همان، ص ۲۳۵)
"دیوان فرخی یزدی، به کوشش حسین مکی"
#ادبیات_کارگری
#شعر_مشروطه
#رباعی
#روز_کارگر
@drmomoradi
"محمد حقوقی و شعر معاصر فارسی"
محمد حقوقی (۱۳ اردیبهشت ۱۳۱۶_ ۸ تیر ۱۳۸۸) از شاعران و منتقدان ادبی نامآور معاصر است که از دههی چهل، نقشی مهم در تبیین ویژگیهای شعر پسانیمایی داشته است.
او از جهتی، از پیروان فروغ فرخزاد است که در دههی چهل، جریان شعر زمان را معرفی و نمایندگی کرده و از دیگر سو، از اعضای جُنگ ادبی اصفهان است که بر تحولات ادبیات عصر پهلوی تاثیری شگرف گذاشته است.
هرچند حقوقی در هنر شاعری کمتر مدّ نظر منتقدان و شاعران و جریانهای ادبی بوده، در نقد شعر معاصر نامی سزامند است؛ تا آنجا که مجموعهی شعر زمان ما که به کوشش او در نشر نگاه سامان یافته؛ همچنان از بهترین گزیده_اشعار و منتخب نقدها و گزارههای ادبی دربارهی نیما و فروغ و سهراب و اخوان و شاملو است.
حقوقی در "شعر زمان ما"، هرچند از بوطیقای شعر نیمایی فاصله گرفته، یادداشتها و نظرهایی دقیق دربارهی زبان و هنر شاعرانهی پیروان او مطرح کرده است. او هرچند با وزن شعر نیمایی و برخی عناصر داستانی یا تزیینی آن زاویه دارد، کوشیده در نقدهایش نگاهی بیطرفانه به آثار منتخب داشته باشد.
ارزش نقدهای حقوقی، وقتی روشن میشود که آن را با گزیدههای دیگر "شعر زمان" مقایسه کنیم که پس از او به کوشش فیض شریفی منتشر شده و چه از منظر روش و چه در بر داشتن خطاهای ادبی و نقدی، با کارنامهی حقوقی فاصلهای بعید دارد.
محمد حقوقی علاوه بر "شعر زمان ما"، در کتاب "شعر نو از آغاز تا امروز" نیز کوشیده، هفت دهه از تاریخ شعر نو فارسی را بررسی کند؛ هرچند تعریف او از شعر نو، متمایز با بسیاری از منتقدان معاصر است.
#محمد_حقوقی
#شعر_زمان_ما
#فیض_شریفی
#شعر_معاصر
#نقد
#محمد_مرادی
@drmomoradi
محمد حقوقی (۱۳ اردیبهشت ۱۳۱۶_ ۸ تیر ۱۳۸۸) از شاعران و منتقدان ادبی نامآور معاصر است که از دههی چهل، نقشی مهم در تبیین ویژگیهای شعر پسانیمایی داشته است.
او از جهتی، از پیروان فروغ فرخزاد است که در دههی چهل، جریان شعر زمان را معرفی و نمایندگی کرده و از دیگر سو، از اعضای جُنگ ادبی اصفهان است که بر تحولات ادبیات عصر پهلوی تاثیری شگرف گذاشته است.
هرچند حقوقی در هنر شاعری کمتر مدّ نظر منتقدان و شاعران و جریانهای ادبی بوده، در نقد شعر معاصر نامی سزامند است؛ تا آنجا که مجموعهی شعر زمان ما که به کوشش او در نشر نگاه سامان یافته؛ همچنان از بهترین گزیده_اشعار و منتخب نقدها و گزارههای ادبی دربارهی نیما و فروغ و سهراب و اخوان و شاملو است.
حقوقی در "شعر زمان ما"، هرچند از بوطیقای شعر نیمایی فاصله گرفته، یادداشتها و نظرهایی دقیق دربارهی زبان و هنر شاعرانهی پیروان او مطرح کرده است. او هرچند با وزن شعر نیمایی و برخی عناصر داستانی یا تزیینی آن زاویه دارد، کوشیده در نقدهایش نگاهی بیطرفانه به آثار منتخب داشته باشد.
ارزش نقدهای حقوقی، وقتی روشن میشود که آن را با گزیدههای دیگر "شعر زمان" مقایسه کنیم که پس از او به کوشش فیض شریفی منتشر شده و چه از منظر روش و چه در بر داشتن خطاهای ادبی و نقدی، با کارنامهی حقوقی فاصلهای بعید دارد.
محمد حقوقی علاوه بر "شعر زمان ما"، در کتاب "شعر نو از آغاز تا امروز" نیز کوشیده، هفت دهه از تاریخ شعر نو فارسی را بررسی کند؛ هرچند تعریف او از شعر نو، متمایز با بسیاری از منتقدان معاصر است.
#محمد_حقوقی
#شعر_زمان_ما
#فیض_شریفی
#شعر_معاصر
#نقد
#محمد_مرادی
@drmomoradi
Eitaa
ایتا - پرویزن
پیام رسان ایرانی ایتا Eitaa
Forwarded from محمد مرادی
به مناسبت ۱۵ اردیبهشت
روز شیراز
...باغ را، برگ را دوست دارم
لحظهی مرگ را دوست دارم
کوچههای قدیمیّ شیراز
هیبت ارگ را دوست دارم
روی تنهایی نسترنها
رقص گلبرگ را دوست دارم
...
این منم عشقِ دروازهقرآن
بچّهی تیزِ بلوار چمران
این منم همدمِ شاهداعی
با دوبیتی، غزل، با رباعی
این منم مثل گلهای کوهی
جفتِ خواجو و بابای کوهی
صد جنون نهانی است در من
شعر بابافغانی است در من
بیتو در هم شبیهِ جنونم
مثل دروازهی کازرونم
با تو صد شعر دمساز با من
گرمی فلکهی گاز با من
با تو اهل همین آب و خاکم
مرتفع مثل کوه دراکم
ترش چون طعم آلوچه با تو
گیج در پیچِ پسکوچه با تو
من غلامی به دربانی تو
من خیابانِ قاآنیِ تو
من پر از تو، شبیه ترانه
از قمآباد تا آستانه
مانده در حیرت کودکیها
مست از بوی نانسنگکیها...
(بخشی از یک منظومه)
#محمد_مرادی
@drmomoradi
روز شیراز
...باغ را، برگ را دوست دارم
لحظهی مرگ را دوست دارم
کوچههای قدیمیّ شیراز
هیبت ارگ را دوست دارم
روی تنهایی نسترنها
رقص گلبرگ را دوست دارم
...
این منم عشقِ دروازهقرآن
بچّهی تیزِ بلوار چمران
این منم همدمِ شاهداعی
با دوبیتی، غزل، با رباعی
این منم مثل گلهای کوهی
جفتِ خواجو و بابای کوهی
صد جنون نهانی است در من
شعر بابافغانی است در من
بیتو در هم شبیهِ جنونم
مثل دروازهی کازرونم
با تو صد شعر دمساز با من
گرمی فلکهی گاز با من
با تو اهل همین آب و خاکم
مرتفع مثل کوه دراکم
ترش چون طعم آلوچه با تو
گیج در پیچِ پسکوچه با تو
من غلامی به دربانی تو
من خیابانِ قاآنیِ تو
من پر از تو، شبیه ترانه
از قمآباد تا آستانه
مانده در حیرت کودکیها
مست از بوی نانسنگکیها...
(بخشی از یک منظومه)
#محمد_مرادی
@drmomoradi
Forwarded from محمد مرادی
"شیراز"
در ولایت پارس شهری است که آنرا به شکم شیر مانند کردهاند و از همهی شهرها که گرداگرد اوست، نعمت آنجا آورند و از آنجا به جایهای دیگر برند. و بنای آن محمدبن القاسمبن ابیعقیل، ابن عمّ حجّاجبنیوسف کرده است و دارالملک پادشاهان پارس است و هوای خوش دارد و نعمت فراخ باشد و درخت بسیار و میوه را حدّی نباشد.
مجملالتواریخ والقصص، به تصحیح اکبر نحوی، ص ۷۲۸.
#روز_شیراز
@drmomoradi
در ولایت پارس شهری است که آنرا به شکم شیر مانند کردهاند و از همهی شهرها که گرداگرد اوست، نعمت آنجا آورند و از آنجا به جایهای دیگر برند. و بنای آن محمدبن القاسمبن ابیعقیل، ابن عمّ حجّاجبنیوسف کرده است و دارالملک پادشاهان پارس است و هوای خوش دارد و نعمت فراخ باشد و درخت بسیار و میوه را حدّی نباشد.
مجملالتواریخ والقصص، به تصحیح اکبر نحوی، ص ۷۲۸.
#روز_شیراز
@drmomoradi
"به دخترانم که چراغ جان منند"
بگو: "شادی"، بگو: "هستی"، بگو: "دنیا"، بگو: "دختر"
بگو: زیباتر از زیباتر از زیبا، بگو: "دختر"
اگر غمگینترین، غمگینترین، غمگینترین... باباست
بگو! تنها دوای غصّهی بابا... بگو: "دختر"
بخوان! از عشق و از آزادی و از نور و از خوبی
بخوان! از شعر و در ابیات آن، تنها بگو: دختر!
*
اگر گفتهاست سعدی، صدغزل در حُسن و شیرینی
تو شیرین کن به شوق زندگی لب را... بگو! دختر!
اگر خوانده است حافظ از نگاه و چشمِ آهویی
بچرخان در حیاط خانه سر... شیدا بگو دختر
ببین خسرو... بخوان وامق... بدان مجنون... بگو: بابا
ببین شیرین... بخوان عذرا... بدان لیلا... بگو: دختر
مگو رود و زلالی... برتر از اینها... بگو: دریا
مگو یاس و شقایق... گلتر از اینها... بگو دختر!
*
به جز جان تحفهای قابل ندارم، ماهِ شیرینم!
چه میخواهی ازین عاشقترین بابا؟
بگو دختر!
#روز_دختر
#ضحا
#سنا
#عشق
#محمد_مرادی
@drmomoradi
بگو: "شادی"، بگو: "هستی"، بگو: "دنیا"، بگو: "دختر"
بگو: زیباتر از زیباتر از زیبا، بگو: "دختر"
اگر غمگینترین، غمگینترین، غمگینترین... باباست
بگو! تنها دوای غصّهی بابا... بگو: "دختر"
بخوان! از عشق و از آزادی و از نور و از خوبی
بخوان! از شعر و در ابیات آن، تنها بگو: دختر!
*
اگر گفتهاست سعدی، صدغزل در حُسن و شیرینی
تو شیرین کن به شوق زندگی لب را... بگو! دختر!
اگر خوانده است حافظ از نگاه و چشمِ آهویی
بچرخان در حیاط خانه سر... شیدا بگو دختر
ببین خسرو... بخوان وامق... بدان مجنون... بگو: بابا
ببین شیرین... بخوان عذرا... بدان لیلا... بگو: دختر
مگو رود و زلالی... برتر از اینها... بگو: دریا
مگو یاس و شقایق... گلتر از اینها... بگو دختر!
*
به جز جان تحفهای قابل ندارم، ماهِ شیرینم!
چه میخواهی ازین عاشقترین بابا؟
بگو دختر!
#روز_دختر
#ضحا
#سنا
#عشق
#محمد_مرادی
@drmomoradi
با صبا در چمن لاله سحر میگفتم
که شهید کیاند اینهمه خونینکفنان
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، دانشگاه شیراز
#حافظ
#بهار
#دانشگاه_شیراز
@drmomoradi
که شهید کیاند اینهمه خونینکفنان
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، دانشگاه شیراز
#حافظ
#بهار
#دانشگاه_شیراز
@drmomoradi
Forwarded from محمد مرادی
"به یاد خیام"
شیخی دیدم به می کتاب آلوده
لبها به قرائت شراب آلوده
گفتم تو و باده شیخ؟ گفتا چهکنم؟
بیدار در این دیار خواب آلوده
#یادروز_خیام
@drmomoradi
شیخی دیدم به می کتاب آلوده
لبها به قرائت شراب آلوده
گفتم تو و باده شیخ؟ گفتا چهکنم؟
بیدار در این دیار خواب آلوده
#یادروز_خیام
@drmomoradi
"پرواز"
بپر تا اوج! این حجم از شگفتی را نمیبینی؟
شبِ زیبای پرواز است، از بالا نمیبینی؟
بپر بالاتر از بالاتر از بالاتر از بالا
که زیباتر، از این معراج روحافزا، نمیبینی
ببندی چشم اگر اینجا، سلیمان می شوی ایدل!
شبیه شهر موران است این دنیا، نمی بینی؟
اگر با چشم سرّ یکسر بخوانی دفتر جان را
بهغیر از آیهی تطهیر در آنجا نمیبینی
ببند ای خیره در اندوه، قدری چشمهایت را
که دهسال است دیگر خواب یا رویا نمیبینی
در اینجا "لا الهی" نیست چشم روح را واکن
که غیر از خندهی "اَلله" در "اِلّا" نمیبینی
به کوهستان نظرکن مهبط وحی است هر سنگش
شبیه رحل سیجزء است گل، آیا نمیبینی؟
به آن کُل، متّصل کن سورههای جزءجزءت را
که جز آیاتِ عقل کل، در این اجزا نمیبينی
اگر اعضای جانت یکبهیک در حال او باشد
بهجز شوق نماز عشق در اعضا نمیبینی
اگر دیروزها را در مدار آسمان بودی
غمِ امروز را جز توشهی فردا نمیبینی
اگر یکموج چون قطره دچار رودها باشی
سلوک ابر را جز قصهی دریا نمیبينی
*
دمی در قاب باران زل بزن، خودرا تماشا کن
به سمت اطلسیها خیره شو، اورا نمیبینی؟
#غزل
#محمد_مرادی
#عروج
@drmomoradi
بپر تا اوج! این حجم از شگفتی را نمیبینی؟
شبِ زیبای پرواز است، از بالا نمیبینی؟
بپر بالاتر از بالاتر از بالاتر از بالا
که زیباتر، از این معراج روحافزا، نمیبینی
ببندی چشم اگر اینجا، سلیمان می شوی ایدل!
شبیه شهر موران است این دنیا، نمی بینی؟
اگر با چشم سرّ یکسر بخوانی دفتر جان را
بهغیر از آیهی تطهیر در آنجا نمیبینی
ببند ای خیره در اندوه، قدری چشمهایت را
که دهسال است دیگر خواب یا رویا نمیبینی
در اینجا "لا الهی" نیست چشم روح را واکن
که غیر از خندهی "اَلله" در "اِلّا" نمیبینی
به کوهستان نظرکن مهبط وحی است هر سنگش
شبیه رحل سیجزء است گل، آیا نمیبینی؟
به آن کُل، متّصل کن سورههای جزءجزءت را
که جز آیاتِ عقل کل، در این اجزا نمیبينی
اگر اعضای جانت یکبهیک در حال او باشد
بهجز شوق نماز عشق در اعضا نمیبینی
اگر دیروزها را در مدار آسمان بودی
غمِ امروز را جز توشهی فردا نمیبینی
اگر یکموج چون قطره دچار رودها باشی
سلوک ابر را جز قصهی دریا نمیبينی
*
دمی در قاب باران زل بزن، خودرا تماشا کن
به سمت اطلسیها خیره شو، اورا نمیبینی؟
#غزل
#محمد_مرادی
#عروج
@drmomoradi
Forwarded from محمد مرادی
در فصل بهار، گلشنی باید و نیست
با اینهمه زخم، جوشنی باید و نیست
در دست، چراغ روشنی باید و نیست
زینپس، پیرِ ندوشنی باید و...
"نیست"
#محمد_علی_اسلامی_ندوشن
#مرگ
#شهر_نیستان
#محمد_مرادی
@drmomoradi
با اینهمه زخم، جوشنی باید و نیست
در دست، چراغ روشنی باید و نیست
زینپس، پیرِ ندوشنی باید و...
"نیست"
#محمد_علی_اسلامی_ندوشن
#مرگ
#شهر_نیستان
#محمد_مرادی
@drmomoradi
"حسب حال"
خلوتم غمگین... درونم پر تاسّف... حسرتم تازه
همدمم شو! تاببینی داغ و پردردم چهاندازه!
بازی تلخی است آری! زندگی افسوس و صد افسوس!
هرچه کردم گُل نشد... ای وای! اینهم تیرِ دروازه...!
من: پلی ویرانِ ویرانم بهروی درّهای متروک
پایههایم خسته و پوسیده عمرم... سازه در سازه
این الفبا اولش آه است و حرف آخرش یأس است
پس چه فرقی میکند در داستان من "الف" با "زِ..."
شهر من شیراز بود اما چه سود از نام آن وقتي
دفتر عمرم تمامی واشده از عطف و شیرازه
فکر کردم شاعری باآبرو خواهم شد اما حیف
در درون دفترم پوسیده این شعرِ کمآوازه
زندگی در زندگی درد است و آه و حسرت و اندوه
زندگی در زندگی خواب است و چُرتِ چِرتِ خمیازه
*
بو بکش! پیچیده بوی داغ این دل کوچه در کوچه
زخم در باغ خیالم میشکوفد تازه در تازه
#محمد_مرادی
@drmomoradi
خلوتم غمگین... درونم پر تاسّف... حسرتم تازه
همدمم شو! تاببینی داغ و پردردم چهاندازه!
بازی تلخی است آری! زندگی افسوس و صد افسوس!
هرچه کردم گُل نشد... ای وای! اینهم تیرِ دروازه...!
من: پلی ویرانِ ویرانم بهروی درّهای متروک
پایههایم خسته و پوسیده عمرم... سازه در سازه
این الفبا اولش آه است و حرف آخرش یأس است
پس چه فرقی میکند در داستان من "الف" با "زِ..."
شهر من شیراز بود اما چه سود از نام آن وقتي
دفتر عمرم تمامی واشده از عطف و شیرازه
فکر کردم شاعری باآبرو خواهم شد اما حیف
در درون دفترم پوسیده این شعرِ کمآوازه
زندگی در زندگی درد است و آه و حسرت و اندوه
زندگی در زندگی خواب است و چُرتِ چِرتِ خمیازه
*
بو بکش! پیچیده بوی داغ این دل کوچه در کوچه
زخم در باغ خیالم میشکوفد تازه در تازه
#محمد_مرادی
@drmomoradi
"به بهانهی زادروز"
دانشمند گرانقدر محمدامین ریاحی در مقالهی "یوسف و زلیخا چگونه به نام فردوسی بسته شد"، (فصلنامهی هستی، ۱۳۷۲/ همچنین چهل گفتار، ۱۳۷۹، سخن)، این نظر را مطرح کرده که سرایش "یوسف و زلیخا" را احتمالا نخستینبار شرفالدین یزدی در مقدمهی شاهنامهی بایسنغری(کتابت شده ۸۲۹)، به فردوسی نسبت داده است. (بنگرید به چهلگفتار، صفحات ۲۲۵ تا۲۳۳)
اجتهاد ایشان متّکی بر دو مقدمه است؛ نخست اینکه قدیمترین نسخهی موجود از "یوسف و زلیخا" همان نسخهی مورد نظر استاد مینوی است که در اواخر قرن نهم کتابت شده و دوم اینکه قدیمترین سند موجود دربارهی استناد "یوسف و زلیخا" به حکیم توس، مقدمهی بایسنغری بوده است.
هرچند در ردّ انتساب این منظومه به فردوسی تردیدی نیست؛ میتوان به دلایلی زمان انتساب این اثر به فردوسی را کهنتر از اجتهاد استاد ریاحی دانست.
در نسخهای از یوسف و زلیخا که بهتاریخ صفر ۸۱۷، کتابت شده، بخشی به عنوان "در عذر آوردن فردوسی" ثبت شده که احتمالی دیگر را دربارهی زمان شهرت این اثر به نام فردوسی تایید میکند.
دربارهی این نسخه در مجالی دیگر خواهیم نوشت.
#یوسف_و_زلیخا
#محمد_مرادی
@drmomoradi
دانشمند گرانقدر محمدامین ریاحی در مقالهی "یوسف و زلیخا چگونه به نام فردوسی بسته شد"، (فصلنامهی هستی، ۱۳۷۲/ همچنین چهل گفتار، ۱۳۷۹، سخن)، این نظر را مطرح کرده که سرایش "یوسف و زلیخا" را احتمالا نخستینبار شرفالدین یزدی در مقدمهی شاهنامهی بایسنغری(کتابت شده ۸۲۹)، به فردوسی نسبت داده است. (بنگرید به چهلگفتار، صفحات ۲۲۵ تا۲۳۳)
اجتهاد ایشان متّکی بر دو مقدمه است؛ نخست اینکه قدیمترین نسخهی موجود از "یوسف و زلیخا" همان نسخهی مورد نظر استاد مینوی است که در اواخر قرن نهم کتابت شده و دوم اینکه قدیمترین سند موجود دربارهی استناد "یوسف و زلیخا" به حکیم توس، مقدمهی بایسنغری بوده است.
هرچند در ردّ انتساب این منظومه به فردوسی تردیدی نیست؛ میتوان به دلایلی زمان انتساب این اثر به فردوسی را کهنتر از اجتهاد استاد ریاحی دانست.
در نسخهای از یوسف و زلیخا که بهتاریخ صفر ۸۱۷، کتابت شده، بخشی به عنوان "در عذر آوردن فردوسی" ثبت شده که احتمالی دیگر را دربارهی زمان شهرت این اثر به نام فردوسی تایید میکند.
دربارهی این نسخه در مجالی دیگر خواهیم نوشت.
#یوسف_و_زلیخا
#محمد_مرادی
@drmomoradi
"در آستانهی عید قربان"
قلب من و چشمِ تو... چه تیغی! چه ذبیحی!
لبهای تو و شعر... چه قرآن فصیحی!
انگشت مرا موی تو در خویش کشیده است
انگار گرفتار صلیب است مسیحی
دریای نمک گوشهی لبهای تو جاری است
لبخند بزن ماه! چه لبخند ملیحی!
دستان تو در عطر و لطافت گل سوری است
دستِ تو و گل؟ وای چه تشبیه قبیحی!
هر گل که ببینم تویی اما نه چنان تو
ای گل! به کدامین گل این باغ شبیهی؟
صدبار خطا کردم و دنبال تو گشتم
چه کار درستی! چه خطاهای صحیحی!
*
بگذار که قربانی ابروی تو باشم
قلب من و چشم تو، چه تیغی! چه ذبیحی!
#محمد_مرادی
#غزل
@drmomoradi
قلب من و چشمِ تو... چه تیغی! چه ذبیحی!
لبهای تو و شعر... چه قرآن فصیحی!
انگشت مرا موی تو در خویش کشیده است
انگار گرفتار صلیب است مسیحی
دریای نمک گوشهی لبهای تو جاری است
لبخند بزن ماه! چه لبخند ملیحی!
دستان تو در عطر و لطافت گل سوری است
دستِ تو و گل؟ وای چه تشبیه قبیحی!
هر گل که ببینم تویی اما نه چنان تو
ای گل! به کدامین گل این باغ شبیهی؟
صدبار خطا کردم و دنبال تو گشتم
چه کار درستی! چه خطاهای صحیحی!
*
بگذار که قربانی ابروی تو باشم
قلب من و چشم تو، چه تیغی! چه ذبیحی!
#محمد_مرادی
#غزل
@drmomoradi
Forwarded from محمد مرادی
"عاشقانهای به بهانهی عید سعید قربان"
"مُحرم" شدیم و مَحرمِ پنهان او شدیم
مبهوت در "مناسک"ِ دامان او شدیم
از "مشعَر"ِ دو گیسوی او رد شدیم و بعد
از "باب"ِ بوسه، عازمِ مژگان او شدیم
لبتشنه، دل به خنجر ابروی او زدیم
"قربان"ِ قتلگاهِ دو چشمان او شدیم
در "کعبه"ی لبش "حجرالابیضی": نهان
گرمِ "طواف"، زائر دندان او شدیم
بر آن دهان غرقِ "صفا" بوسه ریختیم
تا عاشق شمایل خندان او شدیم
"رَمی"ِ نگاه بود و "حرای" عتاب و ناز
ما نیز آیهآیه غزلخوان او شدیم
"زمزم" شدیم و زمزمه کردیم عشق را
تا عاقبت خلیل گلستان او شدیم
#عید_قربان
#عید_مبارک
#محمد_مرادی
@drmomoradi
"مُحرم" شدیم و مَحرمِ پنهان او شدیم
مبهوت در "مناسک"ِ دامان او شدیم
از "مشعَر"ِ دو گیسوی او رد شدیم و بعد
از "باب"ِ بوسه، عازمِ مژگان او شدیم
لبتشنه، دل به خنجر ابروی او زدیم
"قربان"ِ قتلگاهِ دو چشمان او شدیم
در "کعبه"ی لبش "حجرالابیضی": نهان
گرمِ "طواف"، زائر دندان او شدیم
بر آن دهان غرقِ "صفا" بوسه ریختیم
تا عاشق شمایل خندان او شدیم
"رَمی"ِ نگاه بود و "حرای" عتاب و ناز
ما نیز آیهآیه غزلخوان او شدیم
"زمزم" شدیم و زمزمه کردیم عشق را
تا عاقبت خلیل گلستان او شدیم
#عید_قربان
#عید_مبارک
#محمد_مرادی
@drmomoradi
"واگویهای با مرغ مینای باغ ملی"
با خویش، در جدالم، در ماجرای مینا
قدری به بیم دوزخ، قدری برای مینا
در "های و هوی" ِ اشکم، حسّی است گنگ و مبهم
گاهی ندای توبه... گاهی صدای مینا
شیخی است در درونم: پرهیزگار و زاهد
او مبتلا به سجده، من مبتلای مینا
او غرق غوطهخوردن در چشمههای فردوس
من مست نازبردن: از چشمهای مينا
او شرمسار عصیان... در ماجرای شیطان
من محو گندم و سیب... در ماجرای مينا
او سالکی شتابان، در کوچههای ايمان
من دست در گریبان، با ردّپای مينا
قلبم دو نیمه شد آه... با تیغ شکّ ِ ناگاه
نیمیش جای الله... نیمیش،جای مينا
نیمیم: شیخ واعظ... نیمیم: رندِ حافظ
این در هوای مینو، آن در هوای مينا
#غزل
#شطحیات
#محمد_مرادی
@drmomoradi
با خویش، در جدالم، در ماجرای مینا
قدری به بیم دوزخ، قدری برای مینا
در "های و هوی" ِ اشکم، حسّی است گنگ و مبهم
گاهی ندای توبه... گاهی صدای مینا
شیخی است در درونم: پرهیزگار و زاهد
او مبتلا به سجده، من مبتلای مینا
او غرق غوطهخوردن در چشمههای فردوس
من مست نازبردن: از چشمهای مينا
او شرمسار عصیان... در ماجرای شیطان
من محو گندم و سیب... در ماجرای مينا
او سالکی شتابان، در کوچههای ايمان
من دست در گریبان، با ردّپای مينا
قلبم دو نیمه شد آه... با تیغ شکّ ِ ناگاه
نیمیش جای الله... نیمیش،جای مينا
نیمیم: شیخ واعظ... نیمیم: رندِ حافظ
این در هوای مینو، آن در هوای مينا
#غزل
#شطحیات
#محمد_مرادی
@drmomoradi
Forwarded from محمد مرادی
"غدیر"
غدیر_ آمد و جان پر شد از ولای علی(ع)
کجاست عطر دلانگیز آشنای علی؟
نوای اشهد انّ ... علی ولیّ الله
شنیده میشود از عرش در ثنای علی
صدای قافلهها از غدیر میآید
هنوز میرسد از دورها صدای علی
[طلوع دست علی بین دست پیغمبر
ظهور جلوهی والشمس والضحای علی]
*
چه گفت؟ گفت محمد(ص) که هرکه یار من است
به مهر سر بنهد بر سرِ وفای علی
چه گفت؟ گفت هرآنکس که مبتلای من است
دوباره دل بسپارد به ابتلای علی
چه گفت؟ گفت هرآنکس که مردِ راه من است
قدم قدم برود راهِ ردّپای علی
چه گفت؟ گفت که هرکس که مقتداش منم
نمازِ جان بگزارد بهاقتدای علی
*
شما! که اهلِ هوایید! سینه پاک کنید
مگر شود ریههاتان پر از هوای علی
شما! که ابرو_ در هم کشیدهاید از بغض
دهید دل به نگاهِ گرهگشای علی
شما! که پشتِ در خیبرِ تناید اسیر
نظر کنید به بازوی لافتای علی
شما که در پسِ احزاب کینه پنهانید!
نمانده راهی جز_ سایهی لوای علی
یتیمهای زمان! هان! فقیرهای زمین!
شوید جمع همه بر درِ سرای علی
که باز، روی لبِ جبرئیل باز شده است
شکوفه_ غنچهی آیات هل اتای علی
*
هزار و صدها سال از غدیر میگذرد
کجای واقعه مانده است ماجرای علی؟
مگر مرام علی سادگی نبود؟ کجاست؟
گلیم کهنه و نعلین وصله_سای علی
مرید سنت شیخین زور و میز شدیم
کجاست مذهبِ از زور و زر رهای علی؟
زبیرهای زمان، طلحهطلحه جمع شدند
جملنشین شده قرآن دلربای علی
چه زود بندِ امارت، چه ساده ذوق کنیز
گسست مارا، از بند کفشهای علی
چه زود وارث تخت بنیامیّه شدیم
چه شد طنین مناجات و ربنای علی؟
چه شد تقدّس لبخند بیریای رسول(ص)؟
چه شد تفاخرِ کفپوشِ بوریای علی؟
چه شد نهیب پر از درد و داغ ابن حنیف؟
غم رثای نبی خطبهی رسای علی؟
چه شد حکایت شبها و شمع بیتالمال؟
چه شد شکایت چشمان روشنای علی؟
چه شد طریقت خرما و نان و سنگ و شکم؟
کجاست سفرهی افطار باصفای علی؟
*
پس از غدیر چه کردید با علی؟ ایکاش
که از گناه شما بگذرد خدای علی
در ابتدای علی مانده شعر من، افسوس!
قصیده راه ندارد به انتهای علی
غدیر: قصهی مظلومی علی است، دریغ!
غدیر: روضهی چاه است و نالههای علی
#غدیر
#محمد_مرادی
@drmomoradi
غدیر_ آمد و جان پر شد از ولای علی(ع)
کجاست عطر دلانگیز آشنای علی؟
نوای اشهد انّ ... علی ولیّ الله
شنیده میشود از عرش در ثنای علی
صدای قافلهها از غدیر میآید
هنوز میرسد از دورها صدای علی
[طلوع دست علی بین دست پیغمبر
ظهور جلوهی والشمس والضحای علی]
*
چه گفت؟ گفت محمد(ص) که هرکه یار من است
به مهر سر بنهد بر سرِ وفای علی
چه گفت؟ گفت هرآنکس که مبتلای من است
دوباره دل بسپارد به ابتلای علی
چه گفت؟ گفت هرآنکس که مردِ راه من است
قدم قدم برود راهِ ردّپای علی
چه گفت؟ گفت که هرکس که مقتداش منم
نمازِ جان بگزارد بهاقتدای علی
*
شما! که اهلِ هوایید! سینه پاک کنید
مگر شود ریههاتان پر از هوای علی
شما! که ابرو_ در هم کشیدهاید از بغض
دهید دل به نگاهِ گرهگشای علی
شما! که پشتِ در خیبرِ تناید اسیر
نظر کنید به بازوی لافتای علی
شما که در پسِ احزاب کینه پنهانید!
نمانده راهی جز_ سایهی لوای علی
یتیمهای زمان! هان! فقیرهای زمین!
شوید جمع همه بر درِ سرای علی
که باز، روی لبِ جبرئیل باز شده است
شکوفه_ غنچهی آیات هل اتای علی
*
هزار و صدها سال از غدیر میگذرد
کجای واقعه مانده است ماجرای علی؟
مگر مرام علی سادگی نبود؟ کجاست؟
گلیم کهنه و نعلین وصله_سای علی
مرید سنت شیخین زور و میز شدیم
کجاست مذهبِ از زور و زر رهای علی؟
زبیرهای زمان، طلحهطلحه جمع شدند
جملنشین شده قرآن دلربای علی
چه زود بندِ امارت، چه ساده ذوق کنیز
گسست مارا، از بند کفشهای علی
چه زود وارث تخت بنیامیّه شدیم
چه شد طنین مناجات و ربنای علی؟
چه شد تقدّس لبخند بیریای رسول(ص)؟
چه شد تفاخرِ کفپوشِ بوریای علی؟
چه شد نهیب پر از درد و داغ ابن حنیف؟
غم رثای نبی خطبهی رسای علی؟
چه شد حکایت شبها و شمع بیتالمال؟
چه شد شکایت چشمان روشنای علی؟
چه شد طریقت خرما و نان و سنگ و شکم؟
کجاست سفرهی افطار باصفای علی؟
*
پس از غدیر چه کردید با علی؟ ایکاش
که از گناه شما بگذرد خدای علی
در ابتدای علی مانده شعر من، افسوس!
قصیده راه ندارد به انتهای علی
غدیر: قصهی مظلومی علی است، دریغ!
غدیر: روضهی چاه است و نالههای علی
#غدیر
#محمد_مرادی
@drmomoradi
"مسلمکُشان"
... و از کوفه جماعتی نامهها و رسولان پیوسته کردند به خواندن حسینبنعلی و بیعت کردند با او، و حسین، مسلمبنعقیل را به کوفه فرستاد و او را آنجا بکشتند و هانی را، و نخستین شمشیر حسین را، زرعهبن شریک زد که کارگر آمد و سنانالنخعی نیزه...، و سرش هم سنان برید... و چون آن حال بیفتاد به کربلا و حسین علی رضیالله عنه کشته شد از هوا آوازی شنیدند بدین بیت:
اترجوا امّه قتلوا حسینا
شفاعه جدّه یوم الحسابِ
مجملالتواریخ و القصص، تصحیح اکبر نحوی، ص ۴۵۱
#تصحیح
#دکتر_اکبر_نحوی
#تاریخ
#ادبیات_عاشورا
#موقوفات_دکتر_محمود_افشار
#نشر_سخن
@drmomoradi
... و از کوفه جماعتی نامهها و رسولان پیوسته کردند به خواندن حسینبنعلی و بیعت کردند با او، و حسین، مسلمبنعقیل را به کوفه فرستاد و او را آنجا بکشتند و هانی را، و نخستین شمشیر حسین را، زرعهبن شریک زد که کارگر آمد و سنانالنخعی نیزه...، و سرش هم سنان برید... و چون آن حال بیفتاد به کربلا و حسین علی رضیالله عنه کشته شد از هوا آوازی شنیدند بدین بیت:
اترجوا امّه قتلوا حسینا
شفاعه جدّه یوم الحسابِ
مجملالتواریخ و القصص، تصحیح اکبر نحوی، ص ۴۵۱
#تصحیح
#دکتر_اکبر_نحوی
#تاریخ
#ادبیات_عاشورا
#موقوفات_دکتر_محمود_افشار
#نشر_سخن
@drmomoradi
"دوراهی"
اینجا مگر دوراهی کوفه است؟ اینجا مگر خرابهی شام است؟
راس ِ حسین بر سر نیزه است، آنسمت: قتلگاهِ امام است
قرآن: غریب ِ پستوی خانه، نهجالبلاغه: بغض شبانه
وقت ِ سکوت آلِ خواص است، وقت خروج اِبنِ عوام است
آنکس که گفت حُرّ ِ زمانم، بوی یزید در نفَسش بود
ای وای! راه توبه چه سمت است؟ ای داد! راه راست کدام است؟
ای مردهای میز ِ موازی! آه ای شریحهای نهقاضی!
در دینتان اگر که حلال است؛ خون حسین، پس چه حرام است؟
*
تا کی سکوت و درد مکیدن؟ تا کی به روی تخت لمیدن؟
ای کوفیان حیله و ترفند! مسلم رسیده، وقت قیام است
ما عزممان حصار شریعه است، در پستوی سقوط بماند؛
هرکس دچار سفرهی نان است، هرکس هنوز عاشق شام است
ای شهرِ بیستارهی رسوا! آه ای سران لشکر شورا!
یک روز بین کوچه میافتد، این طشتها که بر سر ِ بام است
گفتیم: کَیفَ حالکُم ای قوم! جز سنگ پاسخی نشنیدیم
گفتیم: اَلسّلامُ علیکم، آری جواب سنگ، سلام است
*
سجادها دوباره به زنجیر، بغض رقیه، سخت نفسگیر
اینجا مگر دوراهی کوفه است؟ اینجا مگر خرابهی شام است؟
#محرم
#یزید_درون
#محمد_مرادی
https://tttttt.me/drmomoradi
اینجا مگر دوراهی کوفه است؟ اینجا مگر خرابهی شام است؟
راس ِ حسین بر سر نیزه است، آنسمت: قتلگاهِ امام است
قرآن: غریب ِ پستوی خانه، نهجالبلاغه: بغض شبانه
وقت ِ سکوت آلِ خواص است، وقت خروج اِبنِ عوام است
آنکس که گفت حُرّ ِ زمانم، بوی یزید در نفَسش بود
ای وای! راه توبه چه سمت است؟ ای داد! راه راست کدام است؟
ای مردهای میز ِ موازی! آه ای شریحهای نهقاضی!
در دینتان اگر که حلال است؛ خون حسین، پس چه حرام است؟
*
تا کی سکوت و درد مکیدن؟ تا کی به روی تخت لمیدن؟
ای کوفیان حیله و ترفند! مسلم رسیده، وقت قیام است
ما عزممان حصار شریعه است، در پستوی سقوط بماند؛
هرکس دچار سفرهی نان است، هرکس هنوز عاشق شام است
ای شهرِ بیستارهی رسوا! آه ای سران لشکر شورا!
یک روز بین کوچه میافتد، این طشتها که بر سر ِ بام است
گفتیم: کَیفَ حالکُم ای قوم! جز سنگ پاسخی نشنیدیم
گفتیم: اَلسّلامُ علیکم، آری جواب سنگ، سلام است
*
سجادها دوباره به زنجیر، بغض رقیه، سخت نفسگیر
اینجا مگر دوراهی کوفه است؟ اینجا مگر خرابهی شام است؟
#محرم
#یزید_درون
#محمد_مرادی
https://tttttt.me/drmomoradi
Forwarded from محمد مرادی
یا هو
تو شعر جاری تاریخی، زبان ملول و قلم: خاموش
تو راز زندهی ایجادی، وجود: هیچ و عدم: خاموش
دو دست را به کرم وا کن، "نمی" ببخش و تماشا کن
که بر نمِ تو سخا عطشان که با کم تو کرم: خاموش
به یاد حنجر معصومت، اصول: سست و جدل: ویران
به سوگ سینهی مظلومت، "حدوث" مات و "قدم" خاموش
تو آن تلاطم آرامی که رو به ساحل توصیفت
سوار موج بلا باید، فقط قدم بزنم: خاموش
تو اوج قلهی ادراکی که پیش دامنهی مدحت
نفس به سکسکه میافتد: زبان گرفته و دم خاموش
به لحن وحی لبی تر کن، به روی منبر نی تا باز
گزند لب به سکوت اعراب، شوند خیل عجم خاموش
*
دوباره گوش به تاریخم، میان همهمهی میدان
دلم به سوی تو میآید: قدم قدم به قدم: خاموش
زهیر آمده از سویی، حبیب پر زده از کویی
یکی به دیدن تو خندان، یکی به هیبت غم: خاموش
یکی شتافته شبهنگام، به سمت خیمهی تو آرام
یکی به جذبهی آغوشت، سپرده دل به علم: خاموش
*
درست آن طرف میدان، از آن همه لب قرآنخوان
یکی به دشنهی زر بسته است، یکی به مهر درم: خاموش
یکی به ذکر و سماع نی، سپرده دل به خراج ری
یکی به فکر زن و فرزند، کشیده چهره به هم: خاموش
*
غم تو میکشدم اینسو، خیال میبردم آنسو
به شوق بال دلم عطشان، به ذوق مال لبم خاموش
*
جهان سکوتِ سراسر شد، غروب شد... شب آخر شد
من از سپاه تو خواهم رفت؟ [چراغهای حرم خاموش...]
#محمد_مرادی
@drmomoradi
تو شعر جاری تاریخی، زبان ملول و قلم: خاموش
تو راز زندهی ایجادی، وجود: هیچ و عدم: خاموش
دو دست را به کرم وا کن، "نمی" ببخش و تماشا کن
که بر نمِ تو سخا عطشان که با کم تو کرم: خاموش
به یاد حنجر معصومت، اصول: سست و جدل: ویران
به سوگ سینهی مظلومت، "حدوث" مات و "قدم" خاموش
تو آن تلاطم آرامی که رو به ساحل توصیفت
سوار موج بلا باید، فقط قدم بزنم: خاموش
تو اوج قلهی ادراکی که پیش دامنهی مدحت
نفس به سکسکه میافتد: زبان گرفته و دم خاموش
به لحن وحی لبی تر کن، به روی منبر نی تا باز
گزند لب به سکوت اعراب، شوند خیل عجم خاموش
*
دوباره گوش به تاریخم، میان همهمهی میدان
دلم به سوی تو میآید: قدم قدم به قدم: خاموش
زهیر آمده از سویی، حبیب پر زده از کویی
یکی به دیدن تو خندان، یکی به هیبت غم: خاموش
یکی شتافته شبهنگام، به سمت خیمهی تو آرام
یکی به جذبهی آغوشت، سپرده دل به علم: خاموش
*
درست آن طرف میدان، از آن همه لب قرآنخوان
یکی به دشنهی زر بسته است، یکی به مهر درم: خاموش
یکی به ذکر و سماع نی، سپرده دل به خراج ری
یکی به فکر زن و فرزند، کشیده چهره به هم: خاموش
*
غم تو میکشدم اینسو، خیال میبردم آنسو
به شوق بال دلم عطشان، به ذوق مال لبم خاموش
*
جهان سکوتِ سراسر شد، غروب شد... شب آخر شد
من از سپاه تو خواهم رفت؟ [چراغهای حرم خاموش...]
#محمد_مرادی
@drmomoradi
"سلطانحسین بایقرا و عاشورای هرات "
پادشاه عدلگستر و شهریار رعیتپرور بود، بهار ایام دولتش چون ایام بهار خرم و خوش... در ایام سلطنت او دوازدههزار طالب علم در هرات موظف بودهاند... کسی را که چون میرعلیشیر چاکری و چون مولانا جامی مدحگستری باشد، همانا که از مدحت مادحان غنی و از صفت واصفان مستغنی است... گویند که در ایام سلطنت خود جهت ترویح روح پرفتوح امامالثقلین ابیعبدالله الحسین علیه الصلوة والسلم، هر روز دو گوسفند آش در عشور عاشورا بر فقرا و مساکین تصدق میکردهاند.
تحفهی سامی، انتشارات اساطیر، ص ۱۴ و ۱۵
#عاشورا
#سام_میرزا_صفوی
@drmomoradi
پادشاه عدلگستر و شهریار رعیتپرور بود، بهار ایام دولتش چون ایام بهار خرم و خوش... در ایام سلطنت او دوازدههزار طالب علم در هرات موظف بودهاند... کسی را که چون میرعلیشیر چاکری و چون مولانا جامی مدحگستری باشد، همانا که از مدحت مادحان غنی و از صفت واصفان مستغنی است... گویند که در ایام سلطنت خود جهت ترویح روح پرفتوح امامالثقلین ابیعبدالله الحسین علیه الصلوة والسلم، هر روز دو گوسفند آش در عشور عاشورا بر فقرا و مساکین تصدق میکردهاند.
تحفهی سامی، انتشارات اساطیر، ص ۱۴ و ۱۵
#عاشورا
#سام_میرزا_صفوی
@drmomoradi
Forwarded from محمد مرادی
"غزلی برای تو"
در خود تکیدهام من، خسته... غریب... تنها
چون نی پر از سکوتم، در دل ولی سخنها...
آشفته و پریشان، در جمعِ مردگانم
باید چهکرد بیتو؟ تنها میانِ تنها
پروانه باش یکشب، ای دوست! تا بفهمی
این شمع را چه حال است؟ از داغِ سوختنها
این کوهِ استخوان را در پیرهن نظر کن
تا یاد کرده باشی، از درد کوهکنها
ای غنچهلب! نگاهی بر این گلِ خمیده
اینک که پاره کرده، در عشق پیرهنها
گیسو ببند و بگذار، دیوانگان نبینند
رقص نسیم را باز، در دشتی از گونها
من: بیتو هیچِ هیچم، من: بیتو گنگ و گیجم
باید "تو" بود وقتی، مِنهایِ "تو"ست "من"ها
*
دیشب به یاد چشمت، "تنها" نماز خواندم
من، تو، خدا... چه حالی! "انّ الصلاهَ تنهی..."
#محمد_مرادی
#غزل
@drmomoradi
در خود تکیدهام من، خسته... غریب... تنها
چون نی پر از سکوتم، در دل ولی سخنها...
آشفته و پریشان، در جمعِ مردگانم
باید چهکرد بیتو؟ تنها میانِ تنها
پروانه باش یکشب، ای دوست! تا بفهمی
این شمع را چه حال است؟ از داغِ سوختنها
این کوهِ استخوان را در پیرهن نظر کن
تا یاد کرده باشی، از درد کوهکنها
ای غنچهلب! نگاهی بر این گلِ خمیده
اینک که پاره کرده، در عشق پیرهنها
گیسو ببند و بگذار، دیوانگان نبینند
رقص نسیم را باز، در دشتی از گونها
من: بیتو هیچِ هیچم، من: بیتو گنگ و گیجم
باید "تو" بود وقتی، مِنهایِ "تو"ست "من"ها
*
دیشب به یاد چشمت، "تنها" نماز خواندم
من، تو، خدا... چه حالی! "انّ الصلاهَ تنهی..."
#محمد_مرادی
#غزل
@drmomoradi