محمد مرادی
233 subscribers
232 photos
29 videos
27 files
65 links
Download Telegram
"به دخترانم که چراغ جان منند"

بگو: "شادی"، بگو: "هستی"، بگو: "دنیا"، بگو: "دختر"
بگو: زیباتر از زیباتر از زیبا، بگو: "دختر"
اگر غمگین‌ترین، غمگین‌ترین، غمگین‌ترین... باباست
بگو! تنها دوای غصّه‌ی بابا... بگو: "دختر"
بخوان! از عشق و از آزادی و از نور و از خوبی
بخوان! از شعر و در ابیات آن، تنها بگو: دختر!
*
اگر گفته‌است سعدی، صدغزل در حُسن و شیرینی
تو شیرین کن به شوق زندگی لب را... بگو! دختر!
اگر خوانده است حافظ از نگاه و چشمِ آهویی
بچرخان در حیاط خانه سر... شیدا بگو دختر
ببین خسرو... بخوان وامق... بدان مجنون... بگو: بابا
ببین شیرین... بخوان عذرا... بدان لیلا... بگو: دختر
مگو رود و زلالی... برتر از این‌ها... بگو: دریا
مگو یاس و شقایق... گل‌تر از این‌ها... بگو دختر!
*
به جز جان تحفه‌ای قابل ندارم، ماهِ شیرینم!
چه می‌خواهی ازین عاشق‌ترین بابا؟

بگو دختر!

#روز_دختر
#ضحا
#سنا
#عشق
#محمد_مرادی

@drmomoradi
با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم
که شهید کی‌اند این‌همه خونین‌کفنان

۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، دانشگاه شیراز
#حافظ
#بهار
#دانشگاه_شیراز
@drmomoradi
Forwarded from محمد مرادی
"به یاد خیام"
شیخی دیدم به می کتاب آلوده
لب‌ها به قرائت شراب آلوده
گفتم تو و باده شیخ؟ گفتا چه‌کنم؟
بیدار در این دیار خواب آلوده
#یادروز_خیام
@drmomoradi
"پرواز"

بپر تا اوج! این حجم از شگفتی را نمی‌بینی؟
شبِ زیبای پرواز است، از بالا نمی‌بینی؟
بپر بالاتر از بالاتر از بالاتر از بالا
که زیباتر، از این معراج روح‌افزا، نمی‌بینی
ببندی چشم اگر اینجا، سلیمان می شوی ای‌دل!
شبیه شهر موران است این دنیا، نمی بینی؟
اگر با چشم سرّ یک‌سر بخوانی دفتر جان را
به‌غیر از آیه‌ی تطهیر در آنجا نمی‌بینی
ببند ای خیره در اندوه، قدری چشم‌هایت را
که ده‌سال است دیگر خواب یا رویا نمی‌بینی
در اینجا "لا الهی" نیست چشم روح را واکن
که غیر از خنده‌ی "اَلله" در "اِلّا" نمی‌بینی
به کوهستان نظرکن مهبط وحی است هر سنگش
شبیه رحل سی‌جزء است گل، آیا نمی‌بینی؟
به آن کُل، متّصل کن سوره‌های جزءجزءت را
که جز آیاتِ عقل کل، در این اجزا نمی‌بينی
اگر اعضای جانت یک‌به‌یک در حال او باشد
به‌جز شوق نماز عشق در اعضا نمی‌بینی
اگر دیروزها را در مدار آسمان بودی
غمِ امروز را جز توشه‌ی فردا نمی‌بینی
اگر یک‌موج چون قطره دچار رودها باشی
سلوک ابر را جز قصه‌ی دریا نمی‌بينی
*
دمی در قاب باران زل بزن، خودرا تماشا کن
به سمت اطلسی‌ها خیره شو، اورا نمی‌بینی؟

#غزل
#محمد_مرادی
#عروج
@drmomoradi
Forwarded from محمد مرادی
در فصل بهار، گلشنی باید و نیست
با این‌همه زخم، جوشنی باید و نیست
در دست، چراغ روشنی باید و نیست
زین‌پس، پیرِ ندوشنی باید و...
"نیست"
#محمد_علی_اسلامی_ندوشن
#مرگ
#شهر_نیستان
#محمد_مرادی
@drmomoradi
"حسب حال"

خلوتم غمگین... درونم پر تاسّف... حسرتم تازه
همدمم شو! تاببینی داغ و پردردم چه‌اندازه!
بازی تلخی است آری! زندگی افسوس و صد افسوس!
هرچه کردم گُل نشد... ای وای! این‌هم تیرِ دروازه...!
من: پلی ویرانِ ویرانم به‌روی درّه‌ای متروک
پایه‌هایم خسته و پوسیده عمرم... سازه در سازه
این الفبا اولش آه است و حرف آخرش یأس است
پس چه فرقی می‌کند در داستان من "الف" با "زِ..."
شهر من شیراز بود اما چه سود از نام آن وقتي
دفتر عمرم تمامی واشده از عطف و شیرازه
فکر کردم شاعری باآبرو خواهم شد اما حیف
در درون دفترم پوسیده این شعرِ کم‌آوازه
زندگی در زندگی درد است و آه و حسرت و اندوه
زندگی در زندگی خواب است و چُرتِ چِرتِ خمیازه
*
بو بکش! پیچیده بوی داغ این دل کوچه در کوچه
زخم در باغ خیالم می‌شکوفد تازه در تازه

#محمد_مرادی

@drmomoradi
"به بهانه‌ی زادروز"

دانشمند گران‌قدر محمدامین ریاحی در مقاله‌ی "یوسف و زلیخا چگونه به‌ نام‌ فردوسی بسته شد"، (فصل‌نامه‌ی هستی، ۱۳۷۲/ همچنین چهل گفتار، ۱۳۷۹، سخن)، این نظر را مطرح کرده که سرایش "یوسف و زلیخا" را احتمالا نخستین‌بار شرف‌الدین یزدی در مقدمه‌ی شاهنامه‌ی بایسنغری(کتابت شده ۸۲۹)، به فردوسی نسبت داده‌ است. (بنگرید به چهل‌گفتار، صفحات ۲۲۵ تا۲۳۳)
اجتهاد ایشان متّکی بر دو مقدمه است؛ نخست اینکه قدیم‌ترین نسخه‌ی موجود از "یوسف و زلیخا" همان نسخه‌ی مورد نظر استاد مینوی است که در اواخر قرن نهم کتابت شده و دوم اینکه قدیم‌ترین سند موجود درباره‌ی استناد "یوسف و زلیخا" به حکیم توس، مقدمه‌ی بایسنغری بوده است.
هرچند در ردّ انتساب این منظومه به فردوسی تردیدی نیست؛ می‌توان به دلایلی زمان انتساب این اثر به فردوسی را کهن‌تر از اجتهاد استاد ریاحی دانست.
در نسخه‌ای از یوسف و زلیخا که به‌تاریخ صفر ۸۱۷، کتابت شده، بخشی به عنوان "در عذر آوردن فردوسی" ثبت شده که احتمالی دیگر را درباره‌ی زمان شهرت این اثر به نام فردوسی تایید می‌کند.
درباره‌ی این نسخه در مجالی دیگر خواهیم نوشت.
#یوسف_و_زلیخا
#محمد_مرادی

@drmomoradi
"در آستانه‌ی عید قربان"

قلب من و چشمِ تو... چه تیغی! چه ذبیحی!
لب‌های تو و شعر... چه قرآن فصیحی!
انگشت مرا موی تو در خویش کشیده است
انگار گرفتار صلیب است مسیحی
دریای نمک گوشه‌ی لب‌های تو جاری است
لبخند بزن ماه! چه لبخند ملیحی!
دستان تو در عطر و لطافت گل سوری است
دستِ تو و گل؟ وای چه تشبیه قبیحی!
هر گل که ببینم تویی اما نه چنان تو
ای گل! به کدامین گل این باغ شبیهی؟
صدبار خطا کردم و دنبال تو گشتم
چه کار درستی! چه خطاهای صحیحی!
*
بگذار که قربانی ابروی تو باشم
قلب من و چشم تو، چه تیغی! چه ذبیحی!

#محمد_مرادی
#غزل
@drmomoradi
Forwarded from محمد مرادی
"عاشقانه‌ای به بهانه‌ی عید سعید قربان"


"مُحرم" شدیم و مَحرمِ پنهان او شدیم
مبهوت در "مناسک"ِ دامان او شدیم
از "مشعَر"ِ دو گیسوی او رد شدیم و بعد
از "باب"ِ بوسه، عازمِ مژگان او شدیم
لب‌تشنه، دل به خنجر ابروی او زدیم
"قربان"ِ قتلگاهِ دو چشمان او شدیم
در "کعبه"‌ی لبش "حجرالابیضی": نهان
گرمِ "طواف"، زائر دندان او شدیم
بر آن دهان غرقِ "صفا" بوسه ریختیم
تا عاشق شمایل خندان او شدیم
"رَمی"ِ نگاه بود و "حرای" عتاب و ناز
ما نیز آیه‌آیه غزلخوان او شدیم
"زمزم" شدیم و زمزمه کردیم عشق را
تا عاقبت خلیل گلستان او شدیم
#عید_قربان
#عید_مبارک
#محمد_مرادی
@drmomoradi
"واگویه‌ای با مرغ مینای باغ ملی"

با خویش، در جدالم، در ماجرای مینا
قدری به بیم دوزخ، قدری برای مینا
در "های و هوی" ِ اشکم، حسّی است گنگ و مبهم
گاهی ندای توبه... گاهی صدای مینا

شیخی است در درونم: پرهیزگار و زاهد
او مبتلا به سجده، من مبتلای مینا
او غرق غوطه‌خوردن در چشمه‌های  فردوس
من مست نازبردن: از چشم‌های  مينا
او شرمسار عصیان... در ماجرای شیطان
من محو گندم و سیب... در ماجرای مينا
او سالکی شتابان، در کوچه‌های ايمان
من دست در گریبان، با ردّپای مينا

قلبم دو نیمه شد آه... با تیغ شکّ ِ ناگاه
نیمی‌ش جای الله... نیمی‌ش،جای مينا

نیمی‌م: شیخ واعظ... نیمی‌م: رندِ حافظ
این در هوای مینو، آن در هوای مينا

#غزل
#شطحیات
#محمد_مرادی

@drmomoradi
Forwarded from محمد مرادی
"غدیر"
غدیر_ آمد و جان پر شد از ولای علی(ع)
کجاست عطر دل‌انگیز آشنای علی؟
نوای اشهد انّ ... علی ولیّ الله
شنیده می‌شود از عرش در ثنای علی
صدای قافله‌ها از غدیر می‌آید
هنوز می‌رسد از دورها صدای علی
[طلوع دست علی بین دست پیغمبر
ظهور جلوه‌ی والشمس والضحای علی]
*
چه گفت؟ گفت محمد(ص) که هرکه یار من است
به مهر سر بنهد بر سرِ وفای علی
چه گفت؟ گفت هرآنکس که مبتلای من است
دوباره دل بسپارد به ابتلای علی
چه گفت؟ گفت هرآنکس که مردِ راه من است
قدم قدم برود راهِ ردّپای علی
چه گفت؟ گفت که هرکس که مقتداش منم
نمازِ جان بگزارد به‌اقتدای علی
*
شما! که اهلِ هوایید! سینه پاک کنید
مگر شود ریه‌هاتان پر از هوای علی
شما! که ابرو_ در هم کشیده‌اید از بغض
دهید دل به نگاهِ گره‌گشای علی
شما! که پشتِ در خیبرِ تن‌اید اسیر
نظر کنید به بازوی لافتای علی
شما که در پسِ احزاب کینه پنهانید!
نمانده راهی جز_ سایه‌ی لوای علی
یتیم‌های زمان! هان! فقیرهای زمین!
شوید جمع همه بر درِ سرای علی
که باز، روی لبِ جبرئیل باز شده است
شکوفه_ غنچه‌ی آیات هل اتای علی
*
هزار و صدها سال از غدیر می‌گذرد
کجای واقعه مانده است ماجرای علی؟
مگر مرام علی سادگی نبود؟ کجاست؟
گلیم کهنه و نعلین وصله_سای علی
مرید سنت شیخین زور و میز شدیم
کجاست مذهبِ از زور و زر رهای علی؟
زبیرهای زمان، طلحه‌طلحه جمع شدند
جمل‌نشین شده قرآن دلربای علی
چه زود بندِ امارت، چه ساده ذوق کنیز
گسست مارا، از بند کفش‌های علی
چه زود وارث تخت بنی‌امیّه شدیم
چه شد طنین مناجات و ربنای علی؟
چه شد تقدّس لبخند بی‌ریای رسول(ص)؟
چه شد تفاخرِ کف‌پوشِ بوریای علی؟
چه شد نهیب پر از درد و داغ ابن حنیف؟
غم رثای نبی خطبه‌ی رسای علی؟
چه شد حکایت شب‌ها و شمع بیت‌المال؟
چه شد شکایت چشمان روشنای علی؟
چه شد طریقت خرما و نان و سنگ و شکم؟
کجاست سفره‌ی افطار باصفای علی؟
*
پس از غدیر چه کردید با علی؟ ای‌کاش
که از گناه شما بگذرد خدای علی
در ابتدای علی مانده شعر من، افسوس!
قصیده راه ندارد به انتهای علی
غدیر: قصه‌ی مظلومی علی است، دریغ!
غدیر: روضه‌ی چاه است و ناله‌های علی
#غدیر
#محمد_مرادی
@drmomoradi
"مسلم‌کُشان"



... و از کوفه جماعتی نامه‌ها و رسولان پیوسته کردند به خواندن حسین‌بن‌علی و بیعت کردند با او، و حسین، مسلم‌بن‌عقیل را به کوفه فرستاد و او را آنجا بکشتند و هانی را، و نخستین شمشیر حسین را، زرعه‌بن شریک زد که کارگر آمد و سنان‌النخعی نیزه...، و سرش هم سنان برید... و چون آن حال بیفتاد به کربلا و حسین علی رضی‌الله عنه کشته شد از هوا آوازی شنیدند بدین بیت:

اترجوا امّه قتلوا حسینا
شفاعه جدّه یوم الحسابِ


مجمل‌التواریخ و القصص، تصحیح اکبر نحوی، ص ۴۵۱



#تصحیح
#دکتر_اکبر_نحوی
#تاریخ
#ادبیات_عاشورا
#موقوفات_دکتر_محمود_افشار
#نشر_سخن
@drmomoradi
"دوراهی"
اینجا مگر دوراهی کوفه است؟ اینجا مگر خرابه‌ی شام است؟
راس ِ حسین بر سر نیزه است، آن‌سمت: قتلگاهِ امام است
قرآن: غریب ِ پستوی خانه، نهج‌البلاغه: بغض شبانه
وقت ِ سکوت آلِ خواص است، وقت خروج اِبنِ عوام است
آن‌کس که گفت حُرّ ِ زمانم، بوی یزید در نفَسش بود
ای وای! راه توبه چه سمت است؟ ای داد! راه راست کدام است؟
ای مردهای میز ِ موازی! آه ای شریح‌های نه‌قاضی!
در دینتان اگر که حلال است؛ خون حسین، پس چه حرام است؟
*
تا کی سکوت و درد مکیدن؟ تا کی به روی تخت لمیدن؟
ای کوفیان حیله و ترفند! مسلم رسیده، وقت قیام است
ما عزممان حصار شریعه است، در پستوی سقوط بماند؛
هرکس دچار سفره‌ی نان است، هرکس هنوز عاشق شام است
ای شهرِ بی‌ستاره‌ی رسوا! آه ای سران لشکر شورا!
یک روز بین کوچه می‌افتد، این طشت‌ها که بر سر ِ بام است
گفتیم: کَیفَ حالکُم ای قوم! جز سنگ پاسخی نشنیدیم
گفتیم: اَلسّلامُ علیکم، آری جواب سنگ، سلام است
*
سجادها دوباره به زنجیر، بغض رقیه، سخت نفس‌گیر
اینجا مگر دوراهی کوفه است؟ اینجا مگر خرابه‌ی شام است؟
#محرم
#یزید_درون
#محمد_مرادی
https://tttttt.me/drmomoradi
Forwarded from محمد مرادی
یا هو
تو شعر جاری تاریخی، زبان ملول و قلم: خاموش
تو راز زنده‌ی ایجادی، وجود: هیچ و عدم: خاموش
دو دست را به کرم وا کن، "نمی" ببخش و تماشا کن ‌
که بر نمِ تو سخا عطشان که با کم تو کرم: خاموش
به یاد حنجر معصومت، اصول: سست و جدل: ویران
به سوگ سینه‌ی مظلومت، "حدوث" مات و "قدم" خاموش
تو آن تلاطم آرامی که رو به ساحل توصیفت
سوار موج بلا باید، فقط قدم بزنم: خاموش
تو اوج قله‌ی ادراکی که پیش دامنه‌ی مدحت
نفس به سکسکه می‌افتد: زبان گرفته و دم خاموش
به لحن وحی لبی تر کن، به روی منبر نی تا باز
گزند لب به سکوت اعراب، شوند خیل عجم خاموش
*
دوباره گوش به تاریخم، میان همهمه‌ی میدان
دلم به سوی تو می‌آید: قدم قدم به قدم: خاموش
زهیر آمده از سویی، حبیب پر زده از کویی
یکی به دیدن تو خندان، یکی به هیبت غم: خاموش
یکی شتافته شب‌هنگام، به سمت خیمه‌ی تو آرام
یکی به جذبه‌ی آغوشت، سپرده دل به علم: خاموش
*
درست آن طرف میدان، از آن همه لب قرآن‌خوان
یکی به دشنه‌ی زر بسته است، یکی به مهر درم: خاموش
یکی به ذکر و سماع نی، سپرده دل به خراج ری
یکی به فکر زن و فرزند، کشیده چهره به هم: خاموش
*
غم تو می‌کشدم این‌سو، خیال می‌بردم آن‌سو
به شوق بال دلم عطشان، به ذوق مال لبم خاموش
*
جهان سکوتِ سراسر شد، غروب شد... شب آخر شد
من از سپاه تو خواهم رفت؟ [چراغ‌های حرم خاموش...]
#محمد_مرادی
@drmomoradi
"سلطان‌حسین بایقرا و عاشورای هرات "

پادشاه عدل‌گستر و شهریار رعیت‌پرور بود، بهار ایام دولتش چون ایام بهار خرم و خوش... در ایام سلطنت او دوازده‌هزار طالب علم در هرات موظف بوده‌اند... کسی را که چون میرعلیشیر چاکری و چون مولانا جامی مدح‌گستری باشد، همانا که از مدحت مادحان غنی و از صفت واصفان مستغنی است... گویند که در ایام سلطنت خود جهت ترویح روح پرفتوح امام‌الثقلین ابی‌عبدالله الحسین علیه الصلوة والسلم، هر روز دو گوسفند آش در عشور عاشورا بر فقرا و مساکین تصدق می‌کرده‌اند.

تحفه‌ی سامی، انتشارات اساطیر، ص ۱۴ و ۱۵

#عاشورا
#سام_میرزا_صفوی
@drmomoradi
Forwarded from محمد مرادی
"غزلی برای تو"

در خود تکیده‌ام من، خسته... غریب... تنها
چون نی پر از سکوتم، در دل ولی سخن‌ها...
آشفته و پریشان، در جمعِ مردگانم
باید چه‌کرد بی‌تو؟ تنها میانِ تن‌ها
پروانه باش یک‌شب، ای دوست! تا بفهمی
این شمع را چه حال است؟ از داغِ سوختن‌ها
این کوهِ استخوان را در پیرهن نظر کن
تا یاد کرده باشی، از درد کوهکن‌ها
ای غنچه‌لب! نگاهی بر این گلِ خمیده
اینک که پاره کرده، در عشق پیرهن‌ها
گیسو ببند و بگذار، دیوانگان نبینند
رقص نسیم را باز، در دشتی از گون‌ها

من: بی‌تو هیچِ هیچم، من: بی‌تو گنگ و گیجم
باید "تو" بود وقتی، مِنهایِ "تو"ست "من"ها
*
دیشب به یاد چشمت، "تنها" نماز خواندم
من، تو، خدا... چه حالی! "انّ الصلاهَ تنهی..."
#محمد_مرادی
#غزل
@drmomoradi
"ابتهاج و سنت انتخاب وزن غزل"

برخی منتقدان، هوشنگ ابتهاج را بزرگ‌ترین غزل‌سرای دوران معاصر می‌دانند. زاویه‌ی نگاه این پژوهشگران، محتملا با تکیه بر پیوند غزل‌های او و سنت‌های شعر فارسی شکل گرفته است.
غزل‌های ابتهاج از سویی متاثر از فضا و زبان و ساختار شعر حافظ و سعدی و مولوی است و از دیگرسو، اندکی از ویژگی‌های شعر رمانتیک معاصر را در خود جای داده است.
اینکه ابتهاج شاعری ساختارشکن نبوده، بر هیچ منتقد شعرشناسی پوشیده نیست. او چندان توجهی به نوآوری در غزل ندارد؛ به همین دلیل است که خلاف شاعرانی چون: منزوی و سیمین و همسو با شهریار و رهی معیری، حتی در وزن‌های غزل خویش هم به کلیشه‌های ادب کهن پایبند بوده است.
در غزل‌های او، جمعا از ۲۶ وزن استفاده شده که برآمده از تنوع نسبی اوزان شعر اوست. نزدیک به ۸۳ درصد این غزل‌ها در اوزانی سروده شده که خانلری، آن‌ها را در الگوی وزن شعر سنتی گنجانده و این اصرار، نشان‌دهنده‌ی سازگاری زیباشناسی شعر سایه با ادبیات عراقی و غزل‌های بازگشتی است.
بیش از ۵۶ درصد از غزل‌های او در سه وزن سروده شده؛ ویژگی‌ای که الگوپذیری او را در وزن غزل نشان می‌دهد؛ این اوزان عبارت است از "مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن" در ۲۶ درصد غزل‌ها و "مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن" و "فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن" هر یک در بیش از ۱۵ درصد غزل‌ها.
اوزان غزل‌های او ۱۴ یا ۱۵ هجایی است؛ شکل‌هایی که خانلری آن‌ها را در محدوده‌ی وزن‌های متوسط قرار داده و "سایه" در کاربرد آن‌ها تابع الگوی وزن عراقی، به‌ویژه اشعار حافظ و سعدی بوده است.

#وزن_غزل
#هوشنگ_ابتهاج
#محمد_مرادی

https://tttttt.me/drmomoradi
"شاعر غزل و ترانه"
محمدعلی بهمنی، از دو جهت بر ادبیات روزگار ما تاثیر نهاده است. اوج این تاثیرگذاری را در دهه‌های پنجاه تا هفتاد می‌توان دید؛ حضور او در محافل ادبی دهه‌های هشتاد و اوایل نود نیز از منظر تاریخ ادبیات معاصر هدایتگر برخی شاعران جوان بوده است.
در ترانه‌های او، زبان ساده، توجه به خاطرات و حسّ غربت و قافیه‌گزینی موثر، از عوامل زبانزد شدن برخی سروده‌هایش بوده است. در غزل‌های او نیز، نشانه‌های همین سادگی و استفاده‌ی موثر از خطاب و گفتگو، روایت و نزدیک‌شدن به شیوه‌ی زبانی برخی جریان‌های پسانیمایی در غزل را می‌توان دید. نقش او و غزل‌سرایان هم‌سلکش را بر شکل‌گیری جریان غزل نو/متفاوت در اواخر دهه‌ی هفتاد و دهه‌ی هشتاد نباید ندید گرفت.

خدایش بیامرزاد‌.

#محمد_علی_بهمنی
#شعر_معاصر
#غزل
#ترانه

https://tttttt.me/drmomoradi
"در وصف حضرت رسول(ص)"

ای حاجی! چون خانه‌ی دوست را زیارت کردی، روضه‌ی دوستِ دوست را زیارت کن. حقّ ِ لااله الاالله به زیارتِ مکّه گزاردی؛ حقّ ِ محمد رسول‌الله به زیارت روضه‌ی مدینه بگزار. هر دو مهبط رحمت است؛ هر دو منزل نزل و برکت است. مکه بارگاهش، مدینه خوابگاهش. مکه مطلعِ ماه جمالش، یثرب مغرب خرشید جلالش. برکاتِ انّ صلاتی و نسُکی و مَحیایَ و مماتی بر آن دو خاک قسمت کرده‌اند: صلاتی مر زمینِ مدینه را و نسُکی مر زمینِ مکه را؛ مماتی یثرب را و محیای هم مکه را هم مدینه را. درّ را به اول صدف پرورد و به آخر حقّه در کنار گیرد. آن درّ یتیم را به اول صدف مکه آمده بود و به آخر حقه‌ی خاک مدینه معیّن شده بود. مشک تا غربت نکند هم‌سنگ زرش نخرند؛ عنبر تا سفر نکند در گریبانش نبندند. رنج یتیمی در مکه کشیده بود، محنت غریبی در مدینه کشیده بود، لاجرم عشق خاک پایش صد هزار جگربند را یتیم کرد؛ صد هزار پیوند جانفزا به غربت کشید. ای حاجیان! هزار فرسنگ زیر قدم کنیت تا بارگاه یتیمان را ببینیت و خوابگاه غریبان را زیارت کنیت تا رونق جمال یتیمان و غریبان ببینیت. خاکش گویی صحن علیین است، هواش گویی رسته‌ی بازار ریاحین است. آن نور همه ازین است که گویی رحمه للعالمین است؛ شعر:

در حسرتِ خانه‌ی تو مانده‌است
فردوس که جای حورِ عین است
از چین تو نه‌ای ولیک کویت
با روی تو صد هزار چین است...

مجالس رکن‌الدین امامزاده، مورخ ۷۱۰، نسخه‌ی کتابخانه‌ی ملی پاریس، گ ۵۲

https://tttttt.me/drmomoradi
"تقدیر"
مُردیم و جواب آشنایی... نرسید
حجم ریه‌هامان به هوایی... نرسید
یک‌عمر درون گور خود داد زدیم
افسوس... صدای ما به جایی نرسید

#محمد_مرادی
#رباعی
https://tttttt.me/drmomoradi