Forwarded from محمد مرادی
یا هو
نکته ها (3)
مدتی این مثنوی تاخیر شد
یکی از خطاهای زبانی که پژوهندگان دستور زبان و منتقدان حوزهی ویرایش، بر شمردهاند، کاربرد کلمههایی چون: «اگرچه/ گرچه/ ارچه/ هرچند و...» همزمان با واژه های «اما، ولی، ولیک، لیک، لکن، ولیکن و ...» است. در اغلب این کاربردها، بیآسیب معنایی میتوان یکی از این دو کلمه را از نثر یا شعر حذف کرد و استفاده از هر دوی این کلمات، به دستور و ایجاز زبان لطمه میزند.
برای مثال حافظ به درستی سروده است:
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر
و نسروده است:
گرچه پیرم تو ولی تنگ در آغوشم گیر
یا از معاصران #حسن_حسینی گفته است:
هرچند که از آینه بیرنگتر است
از خاطر غنچهها دلم تنگتر است
و همچنین #فاضل_نظری :
کنون اگرچه کویرم هنوز در سر من صدای پر زدن مرغهای دریایی است
شاعران یاد شده، دانسته یا نادانسته، به درستی از «اما، ولی و...» پس از «گرچه و هرچند و اگرچه» استفاده نکردهاند.
در شعر فارسی، شاعرانی فصیح و مقید به زبان چون: #فردوسی، #نظامی، #سعدی، #حافظ و اغلب شاعران آشنا با ادب مکتوب، به ویژه در سدههای چهارم و پنجم این ضرورت دستوری را رعایت کردهاند.
بسیاری از نویسندگان و شاعران فارسی نیز در آثار خود به ندرت یا با فراوانی دچار این خطا شدهاند. نخست نویسندگان مترسل و متمایل به ادب عربی و دوستداران نثر فنی؛ چنانکه در تعدادی از نامههای کتاب #المختارات_ من_ الرسائل، در #کلیله و همچنین در #مرزبان_نامه نشانههایی از این سیاق را میتوان دید. بیش از این آثار، شاعران و نویسندگان ادب عرفانی به دلایلی چون تاثیر از ادب عامه و همچنین در اولویت نبودن موازین شعر و ادب در آثار آنان، به فراوانی از این شیوهی نحوی استفاده کردهاند. در اغلب آثار مکتوب و منظوم #عطار، #مولوی، #شاه_نعمت_الله و ... نمونههایی متعدد را میتوان دید. دستهی سوم شاعران #وقوعی و فعالان #سبک_اصفهانی چون: #محتشم، #صائب و ... هستند که احتمالا متاثر از زبان عامه و به دلیل ضعف بنیهی زبانی و ادبی به این سیاق رو آوردهاند.
این ایراد دستوری، در زبان شعر معاصر، به ویژه شاعران پس از انقلاب هم نمودهای گوناگون دارد که برای نمونه میتوان به دو بیت زیر از غزلهای #سلمان_هراتی اشاره کرد:
دلها اگرچه صاف ولی از فریب سنگ آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت
و
اگرچه از عطش التهاب میخوانیم برای عشق ولی دیدهی تری داریم
#نقد_زبانی
#ویرایش_ادبی
#محمد_مرادی
@drmmoradi
نکته ها (3)
مدتی این مثنوی تاخیر شد
یکی از خطاهای زبانی که پژوهندگان دستور زبان و منتقدان حوزهی ویرایش، بر شمردهاند، کاربرد کلمههایی چون: «اگرچه/ گرچه/ ارچه/ هرچند و...» همزمان با واژه های «اما، ولی، ولیک، لیک، لکن، ولیکن و ...» است. در اغلب این کاربردها، بیآسیب معنایی میتوان یکی از این دو کلمه را از نثر یا شعر حذف کرد و استفاده از هر دوی این کلمات، به دستور و ایجاز زبان لطمه میزند.
برای مثال حافظ به درستی سروده است:
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر
و نسروده است:
گرچه پیرم تو ولی تنگ در آغوشم گیر
یا از معاصران #حسن_حسینی گفته است:
هرچند که از آینه بیرنگتر است
از خاطر غنچهها دلم تنگتر است
و همچنین #فاضل_نظری :
کنون اگرچه کویرم هنوز در سر من صدای پر زدن مرغهای دریایی است
شاعران یاد شده، دانسته یا نادانسته، به درستی از «اما، ولی و...» پس از «گرچه و هرچند و اگرچه» استفاده نکردهاند.
در شعر فارسی، شاعرانی فصیح و مقید به زبان چون: #فردوسی، #نظامی، #سعدی، #حافظ و اغلب شاعران آشنا با ادب مکتوب، به ویژه در سدههای چهارم و پنجم این ضرورت دستوری را رعایت کردهاند.
بسیاری از نویسندگان و شاعران فارسی نیز در آثار خود به ندرت یا با فراوانی دچار این خطا شدهاند. نخست نویسندگان مترسل و متمایل به ادب عربی و دوستداران نثر فنی؛ چنانکه در تعدادی از نامههای کتاب #المختارات_ من_ الرسائل، در #کلیله و همچنین در #مرزبان_نامه نشانههایی از این سیاق را میتوان دید. بیش از این آثار، شاعران و نویسندگان ادب عرفانی به دلایلی چون تاثیر از ادب عامه و همچنین در اولویت نبودن موازین شعر و ادب در آثار آنان، به فراوانی از این شیوهی نحوی استفاده کردهاند. در اغلب آثار مکتوب و منظوم #عطار، #مولوی، #شاه_نعمت_الله و ... نمونههایی متعدد را میتوان دید. دستهی سوم شاعران #وقوعی و فعالان #سبک_اصفهانی چون: #محتشم، #صائب و ... هستند که احتمالا متاثر از زبان عامه و به دلیل ضعف بنیهی زبانی و ادبی به این سیاق رو آوردهاند.
این ایراد دستوری، در زبان شعر معاصر، به ویژه شاعران پس از انقلاب هم نمودهای گوناگون دارد که برای نمونه میتوان به دو بیت زیر از غزلهای #سلمان_هراتی اشاره کرد:
دلها اگرچه صاف ولی از فریب سنگ آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت
و
اگرچه از عطش التهاب میخوانیم برای عشق ولی دیدهی تری داریم
#نقد_زبانی
#ویرایش_ادبی
#محمد_مرادی
@drmmoradi
Forwarded from محمد مرادی
"یکی داستان است پر آب چشم"
این روزها بیش از همیشه به یادِ شاهنامه ی #فردوسی می افتم. منظومه ای سترگ که فارغ از اسطوره ای یا تاریخی بودنش بخشی عظیم از سند هویت ما ایرانی هاست. عجیب است که داستان های روزگار ما بسیار شبیه بخش هایی از #شاهنامه است.
نمی خواهم از تعبیر تکرار تاریخ سخن بگویم؛ اما شاید لازم باشد در این روزها، وقتی رگ غیرتمان برای ایران و ایرانی باد می کند، چند بیتی شاهنامه بخوانیم.
سه روایت از شاهنامه توصیفگر حال ما در این روزها بوده و هست. البته سخنم با آنان نیست که فردیت را بر جمعیت و خانواده را بر ملت ترجیح می دهند که آن حدیثی دیگر است و در جای خود صحیح. حتی سخنم در این لحظه با مسوولان و حاکمان نیست که داستان برخی از آنان نیز در شاهنامه، نمونه هایی دارد؛ بلکه سخنم به آنانی است که ایران را در اولویت تصمیم گیری های این چند روز خود قرار خواهند داد.
تراژدی اول، کشته شدن سیاوش:
خبر شهادت #حاج_قاسم_سلیمانی را که شنیدم، بی اختیار به یاد ماجرای #سیاوش افتادم. سیاوشی که از درون، بی مهری ها دید و آخر در اوج پاکی و قهرمانانه، او را بر سفره ی مهمان کشی نشاندند. نه بر پاکی و زلالی سیاوش شک بود و نه اینک در مرام و شجاعت سرباز وطن، حاج قاسم. اما تورانیان که شاید اینک #آمریکا را بتوان نماینده ی آنان دانست، دست خود را به خون او آلودند و از ایران کینه کشی کردند؛ غافل که خون سیاوش جوشنده و جاودان است.
تراژدی دوم، کشته شدن سهراب:
داستان نبرد پدر و پسر (رستم و سهراب) است و از قضا، بسیار شبیه رخدادهای این چند روز:
یکی داستان است پر آب چشم
دل نازک از رستم آید به خشم
فردوسی، خود از رستم به سبب کشتن سهوی #سهراب اندوهگین است؛ اما گویی در مقام راوی داستانی ملی، جایگاه حقیقی #رستم را فراموش نمی کند.
آیا رستم یا هر پدری دیگر به مرگ فرزند راضی می شود؟ آیا رستم دانسته خون فرزند را بر زمین ریخت؟ آیا لحظه ای که رستم تیغ بر کمرگاه فرزند زد، جز به نیت نبرد با پهلوانی تورانی بود؟
سبک تیغ تیز از میان برکشید
برِ پورِ بیداردل بر درید
شاید پیام فردوسی این بوده باشد که رستم برای وطن و متعصب در حفظ آن، دانسته یا نادانسته از فرزندش گذشته است؛ اما انسان های دل نازک که چون او بر این مرام استوار نیستند، تنها رستم را در مقام پهلوانی پسرکش به خاطر می آورند.
در جدال رستم و سهراب که بی شباهت به ماجرای پدافند ایرانی و هواپیمای حامل جوانان(سهراب های) عصر ما نبوده، چنین اتفاقی رخ داده است.
آیا باید پهلوانی های رستم را یکباره به دلیل این خطا(که بسیار دردناک است) فراموش کرد؟ آیا راه بهتری برای رستم نمانده بود؟ نمی دانم؛ اما بعید می دانم فردوسی و پدران تاریخ دان ما اگر بودند با رستم چنین می کردند. حتی #تهمینه، شاید چنین نکرد که برخی از ما کردیم. شاید کرده اند و ما از آن بی خبریم.
علاوه بر این ها، نقشه و ترفند تورانیان در اشتباه رستم چقدر موثر بوده است؟ آن را هم باید فراموش کنیم؟ چه شبیه بود آرزوی مرگِ امروزِ سربازِ دیگر وطن، که مرا باز یاد نفرین رستم انداخت:
بگفتا چه داری ز رستم نشان
که کم باد نامش ز گردن کشان؟
اندوه فراق عزیزانمان و سهراب هامان جانکاه است؛ اما نمی توان و نباید رستم را مقصر همیشگی دانست. باید پرسید و پاسخ خواست. از علت سهل انگاری اش جویا شد؛ اما نباید شرافت و پهلوانی گذشته اش را به آتش کشید که تاریخ نکشید. فردوسی نکشید.
تراژدی، نبرد رستم و اسفندیار:
ماجرای سوم شاهنامه که از امروز آغاز شده، روایت رستم و #اسفندیار است. جدال دو پهلوان ایرانی که می تواند نماد جنگ ها و جدال های امروزمان باشد. جدال راست و چپ، #اصول_گرا و #اصلاح_طلب، موافق دولت و مخالف دولت، موافق #سپاه و مخالف سپاه. نتیجه چیست؟ استهلاک نیروی درونی در جهت هدایت کسانی که از بیرون گود منتظرند. چه اسفندیار چشمانش کور شود و چه رستم به زمین بخورد، هر دو آسیبی به #ایرانیان و خدمتی به #تورانیان است. پس بهتر که پیش ازینکه نبردی بین پهلوانان داخلی رخ دهد، کمی درنگ کنیم. وگر نه داستان چهارم پیش خواهد آمد و رستم، قهرمان ملی ایرانی به چاه نابرادر (#شغاد) فرو خواهد غلتید. آیا چاه های روبرو و نابرادران داخل و خارج را می شناسیم؟ گرسیوزها، سودابه ها و افراسیاب ها کجا ایستاده اند؟
#درد_ایران
#تسلیت
#محمد_مرادی
@drmmoradi
این روزها بیش از همیشه به یادِ شاهنامه ی #فردوسی می افتم. منظومه ای سترگ که فارغ از اسطوره ای یا تاریخی بودنش بخشی عظیم از سند هویت ما ایرانی هاست. عجیب است که داستان های روزگار ما بسیار شبیه بخش هایی از #شاهنامه است.
نمی خواهم از تعبیر تکرار تاریخ سخن بگویم؛ اما شاید لازم باشد در این روزها، وقتی رگ غیرتمان برای ایران و ایرانی باد می کند، چند بیتی شاهنامه بخوانیم.
سه روایت از شاهنامه توصیفگر حال ما در این روزها بوده و هست. البته سخنم با آنان نیست که فردیت را بر جمعیت و خانواده را بر ملت ترجیح می دهند که آن حدیثی دیگر است و در جای خود صحیح. حتی سخنم در این لحظه با مسوولان و حاکمان نیست که داستان برخی از آنان نیز در شاهنامه، نمونه هایی دارد؛ بلکه سخنم به آنانی است که ایران را در اولویت تصمیم گیری های این چند روز خود قرار خواهند داد.
تراژدی اول، کشته شدن سیاوش:
خبر شهادت #حاج_قاسم_سلیمانی را که شنیدم، بی اختیار به یاد ماجرای #سیاوش افتادم. سیاوشی که از درون، بی مهری ها دید و آخر در اوج پاکی و قهرمانانه، او را بر سفره ی مهمان کشی نشاندند. نه بر پاکی و زلالی سیاوش شک بود و نه اینک در مرام و شجاعت سرباز وطن، حاج قاسم. اما تورانیان که شاید اینک #آمریکا را بتوان نماینده ی آنان دانست، دست خود را به خون او آلودند و از ایران کینه کشی کردند؛ غافل که خون سیاوش جوشنده و جاودان است.
تراژدی دوم، کشته شدن سهراب:
داستان نبرد پدر و پسر (رستم و سهراب) است و از قضا، بسیار شبیه رخدادهای این چند روز:
یکی داستان است پر آب چشم
دل نازک از رستم آید به خشم
فردوسی، خود از رستم به سبب کشتن سهوی #سهراب اندوهگین است؛ اما گویی در مقام راوی داستانی ملی، جایگاه حقیقی #رستم را فراموش نمی کند.
آیا رستم یا هر پدری دیگر به مرگ فرزند راضی می شود؟ آیا رستم دانسته خون فرزند را بر زمین ریخت؟ آیا لحظه ای که رستم تیغ بر کمرگاه فرزند زد، جز به نیت نبرد با پهلوانی تورانی بود؟
سبک تیغ تیز از میان برکشید
برِ پورِ بیداردل بر درید
شاید پیام فردوسی این بوده باشد که رستم برای وطن و متعصب در حفظ آن، دانسته یا نادانسته از فرزندش گذشته است؛ اما انسان های دل نازک که چون او بر این مرام استوار نیستند، تنها رستم را در مقام پهلوانی پسرکش به خاطر می آورند.
در جدال رستم و سهراب که بی شباهت به ماجرای پدافند ایرانی و هواپیمای حامل جوانان(سهراب های) عصر ما نبوده، چنین اتفاقی رخ داده است.
آیا باید پهلوانی های رستم را یکباره به دلیل این خطا(که بسیار دردناک است) فراموش کرد؟ آیا راه بهتری برای رستم نمانده بود؟ نمی دانم؛ اما بعید می دانم فردوسی و پدران تاریخ دان ما اگر بودند با رستم چنین می کردند. حتی #تهمینه، شاید چنین نکرد که برخی از ما کردیم. شاید کرده اند و ما از آن بی خبریم.
علاوه بر این ها، نقشه و ترفند تورانیان در اشتباه رستم چقدر موثر بوده است؟ آن را هم باید فراموش کنیم؟ چه شبیه بود آرزوی مرگِ امروزِ سربازِ دیگر وطن، که مرا باز یاد نفرین رستم انداخت:
بگفتا چه داری ز رستم نشان
که کم باد نامش ز گردن کشان؟
اندوه فراق عزیزانمان و سهراب هامان جانکاه است؛ اما نمی توان و نباید رستم را مقصر همیشگی دانست. باید پرسید و پاسخ خواست. از علت سهل انگاری اش جویا شد؛ اما نباید شرافت و پهلوانی گذشته اش را به آتش کشید که تاریخ نکشید. فردوسی نکشید.
تراژدی، نبرد رستم و اسفندیار:
ماجرای سوم شاهنامه که از امروز آغاز شده، روایت رستم و #اسفندیار است. جدال دو پهلوان ایرانی که می تواند نماد جنگ ها و جدال های امروزمان باشد. جدال راست و چپ، #اصول_گرا و #اصلاح_طلب، موافق دولت و مخالف دولت، موافق #سپاه و مخالف سپاه. نتیجه چیست؟ استهلاک نیروی درونی در جهت هدایت کسانی که از بیرون گود منتظرند. چه اسفندیار چشمانش کور شود و چه رستم به زمین بخورد، هر دو آسیبی به #ایرانیان و خدمتی به #تورانیان است. پس بهتر که پیش ازینکه نبردی بین پهلوانان داخلی رخ دهد، کمی درنگ کنیم. وگر نه داستان چهارم پیش خواهد آمد و رستم، قهرمان ملی ایرانی به چاه نابرادر (#شغاد) فرو خواهد غلتید. آیا چاه های روبرو و نابرادران داخل و خارج را می شناسیم؟ گرسیوزها، سودابه ها و افراسیاب ها کجا ایستاده اند؟
#درد_ایران
#تسلیت
#محمد_مرادی
@drmmoradi
به مناسبت یادروز #فردوسی
دژ را گرفت لشکر توران، مردانِ مرد پیش بیایند
در شعله سوخت جان سیاوش، سودابهها به خویش بیایند
در نردبان بازی تقدیر، تسلیم زهرِ مار سقوطیم
ای کاش پلههای ترقی، امشب بدون نیش بیایند
این برگ زرد سبزهی عید است؟ یا برگ سبز تحفهی درویش؟
افیونیانِ خواب مبادا، اینبار با حشیش بیایند
ای پاسبان خستهی خفته! امشب زمان خواب گران نیست
بیدار شو! مباد که دزدان، هنگام گرگ و میش بیایند
تقویم پر شکوه جلالی! کو آن جلال و جاه تو؟ ای کاش
شبهای درد کم شود از تو، ایام شاد بیش بیایند
شاهِ سیاهبخت نگونسال، شد مات وقت کیشِ حریفان
دژ سوخته است تا که سواران، از موجگردِ کیش بیایند
*
پیچیده در حوالی البرز، آهنگ نعرههای فریدون:
ضحاکهایِ مغزِ جوانخور!
با پای خود به پیش بیایند
#یادروز_فردوسی
#کاوه
#فریدون
#محمد_مرادی
@drmomoradi
دژ را گرفت لشکر توران، مردانِ مرد پیش بیایند
در شعله سوخت جان سیاوش، سودابهها به خویش بیایند
در نردبان بازی تقدیر، تسلیم زهرِ مار سقوطیم
ای کاش پلههای ترقی، امشب بدون نیش بیایند
این برگ زرد سبزهی عید است؟ یا برگ سبز تحفهی درویش؟
افیونیانِ خواب مبادا، اینبار با حشیش بیایند
ای پاسبان خستهی خفته! امشب زمان خواب گران نیست
بیدار شو! مباد که دزدان، هنگام گرگ و میش بیایند
تقویم پر شکوه جلالی! کو آن جلال و جاه تو؟ ای کاش
شبهای درد کم شود از تو، ایام شاد بیش بیایند
شاهِ سیاهبخت نگونسال، شد مات وقت کیشِ حریفان
دژ سوخته است تا که سواران، از موجگردِ کیش بیایند
*
پیچیده در حوالی البرز، آهنگ نعرههای فریدون:
ضحاکهایِ مغزِ جوانخور!
با پای خود به پیش بیایند
#یادروز_فردوسی
#کاوه
#فریدون
#محمد_مرادی
@drmomoradi