@asheghanehaye_fatima
همانطور که یک عشق تمام میشود
این عشق هم تمام شد
مانند یک بیماری طولانی
همانند ترانهای که بیوقفه به آن گوش میسپارم
همانند فراموشی خیرهشدن به آسمان
نامه نوشتن به دوستان
آب دادن به گلها
تمام شد.
همانطور که یک عشق تمام میشود
این عشق هم تمام شد
چونان کودکی افلیجی که از نو راهرفتن میآموزد
باید به کوچه بزنم
آدرس جدیدی را برای دوستان بفرستم
باید پنجرهها را باز
کتابها را مرتب کنم
شاید نزدیک غروب بارانی بزند
شعرهای نیمهکاره را تمام کنم
شاعری بود که میگفت عشق تمام شد
و اینک تمام شد عشق
و درست همانطور تمام شد.
#احمد_تللی
کتاب #برای_عاشق_شدن_دیر_است_برای_مردن_زود (گزیده شعر مدرن ترکیه)
ترجمه #آیدین_روشن و #میراندا_میناس
#نشر_امرود
همانطور که یک عشق تمام میشود
این عشق هم تمام شد
مانند یک بیماری طولانی
همانند ترانهای که بیوقفه به آن گوش میسپارم
همانند فراموشی خیرهشدن به آسمان
نامه نوشتن به دوستان
آب دادن به گلها
تمام شد.
همانطور که یک عشق تمام میشود
این عشق هم تمام شد
چونان کودکی افلیجی که از نو راهرفتن میآموزد
باید به کوچه بزنم
آدرس جدیدی را برای دوستان بفرستم
باید پنجرهها را باز
کتابها را مرتب کنم
شاید نزدیک غروب بارانی بزند
شعرهای نیمهکاره را تمام کنم
شاعری بود که میگفت عشق تمام شد
و اینک تمام شد عشق
و درست همانطور تمام شد.
#احمد_تللی
کتاب #برای_عاشق_شدن_دیر_است_برای_مردن_زود (گزیده شعر مدرن ترکیه)
ترجمه #آیدین_روشن و #میراندا_میناس
#نشر_امرود
.
حسی در درون مادرها هست که درست و غلط را مشخص می کند؛ گویی آنها از آینده خبر دارند؛ گویی جام جهان نمایی در قلبشان دارند که ازهمه چیز باخبرشان می کند. گویی قطب نمایی در درونِ سینه ی خود دارند که مسیر فرزندانشان را نشان شان می دهد؛ که راه و بی راهه را به آنها می گوید. اگر دریایی در روبرویت باشد و حتی پاهایت تا زانو در آن غوطه ور باشد، وقتی مادر بگوید،نه این دریانیست؛ قطعا چیزی جز سراب نخواهد بود ؛واگر راه زیبا و بی خطری برایت چشم نوازی کند، وقتی مادر بگوید نه! بی شک بی راهه است؛
و من نمیدانم این حس را از کجا آورده اند مادرها، نه تنها من، که هیچ مردِ دیگری هم نخواهد دانست رازِ این شگفتی را.
گمان میکنم که زن با تولد هرفرزندش، هربار می میرد، ودر روح و جسم و کالبدِ آن فرزند؛ دوباره حلول می یابد وگرنه دلیل این همه دلشوره و اطمینان چیست؟
همین است که مادرها از تن و روح خودشان میگذرند؛ نگرانِ پیرشدن نیستند نگران چین و چروک هایی که برصورتشان نقش می بندد نیستند؛ چون می دانند که با تولد هرفرزند ، در کالبد آنان دوباره متولد میشوند، دوباره جوان می شوند و این گونه است که دراین جهان بزرگ، مادرها تنهاموجودات ِِجاودانه هستند و راز اکسیر جوانی را تنها آنها بلدند ...
.
.
رمان #بعد_از_ابر
#بابک_زمانی
#نشر_ایجاز
@asheghanehaye_fatima
حسی در درون مادرها هست که درست و غلط را مشخص می کند؛ گویی آنها از آینده خبر دارند؛ گویی جام جهان نمایی در قلبشان دارند که ازهمه چیز باخبرشان می کند. گویی قطب نمایی در درونِ سینه ی خود دارند که مسیر فرزندانشان را نشان شان می دهد؛ که راه و بی راهه را به آنها می گوید. اگر دریایی در روبرویت باشد و حتی پاهایت تا زانو در آن غوطه ور باشد، وقتی مادر بگوید،نه این دریانیست؛ قطعا چیزی جز سراب نخواهد بود ؛واگر راه زیبا و بی خطری برایت چشم نوازی کند، وقتی مادر بگوید نه! بی شک بی راهه است؛
و من نمیدانم این حس را از کجا آورده اند مادرها، نه تنها من، که هیچ مردِ دیگری هم نخواهد دانست رازِ این شگفتی را.
گمان میکنم که زن با تولد هرفرزندش، هربار می میرد، ودر روح و جسم و کالبدِ آن فرزند؛ دوباره حلول می یابد وگرنه دلیل این همه دلشوره و اطمینان چیست؟
همین است که مادرها از تن و روح خودشان میگذرند؛ نگرانِ پیرشدن نیستند نگران چین و چروک هایی که برصورتشان نقش می بندد نیستند؛ چون می دانند که با تولد هرفرزند ، در کالبد آنان دوباره متولد میشوند، دوباره جوان می شوند و این گونه است که دراین جهان بزرگ، مادرها تنهاموجودات ِِجاودانه هستند و راز اکسیر جوانی را تنها آنها بلدند ...
.
.
رمان #بعد_از_ابر
#بابک_زمانی
#نشر_ایجاز
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
آنچه از دست رفته است برنخواهد گشت. اینجا، درون این حقیقت، هیچچیزِ زیبایی وجود ندارد.
پذیرشْ مهمترین چیز است.
درد دارید. دردتان بهتر نمیشود.
واقعیتِ اندوه با آنچه دیگران از بیرون میبینند بسیار متفاوت است. دردی در این دنیا وجود دارد که نمیتوانید با شادی از تنتان بیرون کنید.
به راهحل نیاز ندارید. نیاز ندارید اندوهتان را پشت سر بگذارید. شما به کسی نیاز دارید که اندوهتان را بفهمد و بپذیرد. به کسی نیاز دارید که وقتی، درمیانِ وحشتِ سوسوزننده ایستادهاید و به حفرهای خیره میمانید که زمانی زندگیِ شما بوده است، دستهایتان را محکم بگیرد.
بعضی چیزها را نمیتوان درمان کرد؛ فقط باید آنها را به دوش کشید.
#مگان_دیواین
📚عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست
#نشر_افکار
آنچه از دست رفته است برنخواهد گشت. اینجا، درون این حقیقت، هیچچیزِ زیبایی وجود ندارد.
پذیرشْ مهمترین چیز است.
درد دارید. دردتان بهتر نمیشود.
واقعیتِ اندوه با آنچه دیگران از بیرون میبینند بسیار متفاوت است. دردی در این دنیا وجود دارد که نمیتوانید با شادی از تنتان بیرون کنید.
به راهحل نیاز ندارید. نیاز ندارید اندوهتان را پشت سر بگذارید. شما به کسی نیاز دارید که اندوهتان را بفهمد و بپذیرد. به کسی نیاز دارید که وقتی، درمیانِ وحشتِ سوسوزننده ایستادهاید و به حفرهای خیره میمانید که زمانی زندگیِ شما بوده است، دستهایتان را محکم بگیرد.
بعضی چیزها را نمیتوان درمان کرد؛ فقط باید آنها را به دوش کشید.
#مگان_دیواین
📚عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست
#نشر_افکار
@asheghanehaye_fatima
"درختِ سبزِ کوچولو"
روزگارِ خوشِ گذشتهم، گذشته.
اینجور
به نظر
میاد.
هیچی تو این دنیا
واسهی
همیشه
نمیپاد.
زمونی بازی میکردم
تا جایی
که پاک
از پا
درآم
حالا پیری و درموندگی
ورقِ سیاه
کشیده برام
چش میندازم به جاده و اون ته
چشام یه درختِ کوچولو میبینن.
از تهِ جاده، چشای آلبالو گیلاسیم
یه تیکه زمین و یه درخت کوچولو میچینن.
منتظرن پناهم بدن
برگای خنکِ درختِ کوچولو.
درختِ سبزِ کوچولو!
آی درختِ سبزِ کوچولو!
لنگستون هیوز - شاعر آمریکایی
برگردان و دکلمه: احمد شاملو
نوازندگان: پیمان فخاریان و لیلی مرتضوی
ناشر صوتی: موسسه فرهنگی هنری ماهور
@mahoorinstitute
#Langston_Hughes
#لنگستون_هیوز
#احمد_شاملو
#پیمان_فخاریان
#لیلی_مرتضوی
#نشر_ماهور
"درختِ سبزِ کوچولو"
روزگارِ خوشِ گذشتهم، گذشته.
اینجور
به نظر
میاد.
هیچی تو این دنیا
واسهی
همیشه
نمیپاد.
زمونی بازی میکردم
تا جایی
که پاک
از پا
درآم
حالا پیری و درموندگی
ورقِ سیاه
کشیده برام
چش میندازم به جاده و اون ته
چشام یه درختِ کوچولو میبینن.
از تهِ جاده، چشای آلبالو گیلاسیم
یه تیکه زمین و یه درخت کوچولو میچینن.
منتظرن پناهم بدن
برگای خنکِ درختِ کوچولو.
درختِ سبزِ کوچولو!
آی درختِ سبزِ کوچولو!
لنگستون هیوز - شاعر آمریکایی
برگردان و دکلمه: احمد شاملو
نوازندگان: پیمان فخاریان و لیلی مرتضوی
ناشر صوتی: موسسه فرهنگی هنری ماهور
@mahoorinstitute
#Langston_Hughes
#لنگستون_هیوز
#احمد_شاملو
#پیمان_فخاریان
#لیلی_مرتضوی
#نشر_ماهور
@asheghanehaye_fatima
آنچه از دست رفته است برنخواهد گشت. اینجا، درون این حقیقت، هیچچیزِ زیبایی وجود ندارد.
پذیرشْ مهمترین چیز است.
درد دارید. دردتان بهتر نمیشود.
واقعیتِ اندوه با آنچه دیگران از بیرون میبینند بسیار متفاوت است. دردی در این دنیا وجود دارد که نمیتوانید با شادی از تنتان بیرون کنید.
به راهحل نیاز ندارید. نیاز ندارید اندوهتان را پشت سر بگذارید. شما به کسی نیاز دارید که اندوهتان را بفهمد و بپذیرد. به کسی نیاز دارید که وقتی، درمیانِ وحشتِ سوسوزننده ایستادهاید و به حفرهای خیره میمانید که زمانی زندگیِ شما بوده است، دستهایتان را محکم بگیرد.
بعضی چیزها را نمیتوان درمان کرد؛ فقط باید آنها را به دوش کشید.
#مگان_دیواین
📚عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست
#نشر_افکار
آنچه از دست رفته است برنخواهد گشت. اینجا، درون این حقیقت، هیچچیزِ زیبایی وجود ندارد.
پذیرشْ مهمترین چیز است.
درد دارید. دردتان بهتر نمیشود.
واقعیتِ اندوه با آنچه دیگران از بیرون میبینند بسیار متفاوت است. دردی در این دنیا وجود دارد که نمیتوانید با شادی از تنتان بیرون کنید.
به راهحل نیاز ندارید. نیاز ندارید اندوهتان را پشت سر بگذارید. شما به کسی نیاز دارید که اندوهتان را بفهمد و بپذیرد. به کسی نیاز دارید که وقتی، درمیانِ وحشتِ سوسوزننده ایستادهاید و به حفرهای خیره میمانید که زمانی زندگیِ شما بوده است، دستهایتان را محکم بگیرد.
بعضی چیزها را نمیتوان درمان کرد؛ فقط باید آنها را به دوش کشید.
#مگان_دیواین
📚عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست
#نشر_افکار
@asheghanehaye_fatima
اگرچه اين مدت آرزوى اين را داشتم كه مدتى تنها باشم، اما اين تنهايى فقط وقتى برايم شيرين بود كه با طاووس قهر بودم، توى انبارى ساعتها در تنهايى مىنشستم و سيگار مىكشيدم، اما صداى شير آب مىآمد. صداى ظرف شستن طاووس يا ماشين لباسشويى كه هور مىكشيد يا نعرهى جاروبرقى...
اما آن شب كه طاووس خانه نبود، فهميدم از تنهايی مىترسم...
#سعید_محسنی
کتاب #دخترى_كه_خودش_را_خورد
#نشر_چشمه
اگرچه اين مدت آرزوى اين را داشتم كه مدتى تنها باشم، اما اين تنهايى فقط وقتى برايم شيرين بود كه با طاووس قهر بودم، توى انبارى ساعتها در تنهايى مىنشستم و سيگار مىكشيدم، اما صداى شير آب مىآمد. صداى ظرف شستن طاووس يا ماشين لباسشويى كه هور مىكشيد يا نعرهى جاروبرقى...
اما آن شب كه طاووس خانه نبود، فهميدم از تنهايی مىترسم...
#سعید_محسنی
کتاب #دخترى_كه_خودش_را_خورد
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
گفت: "راستش در واقع برای تو نمینویسم. دارم کارهایی را یادداشت میکنم که دلم میخواهد با تو انجام دهم."
کاغذها همهجا پخش و پلا بود. دور و برش، پایین پاهایش، حتی روی تخت. یکی از آن ها را همینطوری برداشتم:
"پیکنیک، چرت بعد از ظهر روی سینه ات، رقص، عطر، تماشای ویترین مغازهها، کباب درست کردن روی زغال، سرک کشیدن به روزنامهای داری میخوانی، وراجی، آواز خواندن برای تو، درخواست چیدن ناخنهایم، کسل شدن، بهانه گرفتن، قهرکردن، کشیدن ریشات، بازی با موهایت، گوش دادن حرفهایت، گرفتن دستهایت، احساس امنیت کردن، پرسیدن اینکه هنوز دوستم داری یا نه... بچه."
تمام ورق ها را جمع کردم و لبهی تخت نشستم تا ببینم ماجرا چیست. لبخند میزدم. اما در واقع آن همه انرژی و آن همه شور، زبانم را بند آورده بود.
#آنا_گاوالدا
رمان #دوستش_داشتم
ترجمه #ناهید_فروغان
#نشر_ماهی
گفت: "راستش در واقع برای تو نمینویسم. دارم کارهایی را یادداشت میکنم که دلم میخواهد با تو انجام دهم."
کاغذها همهجا پخش و پلا بود. دور و برش، پایین پاهایش، حتی روی تخت. یکی از آن ها را همینطوری برداشتم:
"پیکنیک، چرت بعد از ظهر روی سینه ات، رقص، عطر، تماشای ویترین مغازهها، کباب درست کردن روی زغال، سرک کشیدن به روزنامهای داری میخوانی، وراجی، آواز خواندن برای تو، درخواست چیدن ناخنهایم، کسل شدن، بهانه گرفتن، قهرکردن، کشیدن ریشات، بازی با موهایت، گوش دادن حرفهایت، گرفتن دستهایت، احساس امنیت کردن، پرسیدن اینکه هنوز دوستم داری یا نه... بچه."
تمام ورق ها را جمع کردم و لبهی تخت نشستم تا ببینم ماجرا چیست. لبخند میزدم. اما در واقع آن همه انرژی و آن همه شور، زبانم را بند آورده بود.
#آنا_گاوالدا
رمان #دوستش_داشتم
ترجمه #ناهید_فروغان
#نشر_ماهی
@asheghanehaye_fatima
"زخمِ عشق"
این نور،
این آتشی که زبانه میزند
این چشماندازِ خاکستری
که پیرامونِ من است
این دردی
که از یک فکر زاده شده
این عذابی که از آسمان،
زمین و زمان، سر میرسد
و این مرثیهی خون
که چنگی زهگسیخته را میآراید
این بار
که بر دوشم سنگینی میکند
این عقربی که درون سینهام
اینسو و آنسو میرود؛
همه دسته گلی هستند از عشق،
بسترِ یک زخمی،
جایی که من در حسرتِ خواب
حضورِ تو را رویا میبینم
در میانِ ویرانههای سینهی درهم شکستهام.
و هرچند که در پیِ قلهی رازم
قلبِ تو
درهای به من میدهد
گسترده
پوشیده از صنوبر و شورِ عقلِ تلخ.
فدریکو گارسیا لورکا - شاعر اسپانیایی
برگردان: احمد پوری
از کتاب: مرغ عشق میان دندانهای تو
نشر: چشمه
#فدریکو_گارسیا_لورکا
#گارسیا_لورکا
#گارسیالورکا
#لورکا
#احمد_پوری
#نشر_چشمه
"زخمِ عشق"
این نور،
این آتشی که زبانه میزند
این چشماندازِ خاکستری
که پیرامونِ من است
این دردی
که از یک فکر زاده شده
این عذابی که از آسمان،
زمین و زمان، سر میرسد
و این مرثیهی خون
که چنگی زهگسیخته را میآراید
این بار
که بر دوشم سنگینی میکند
این عقربی که درون سینهام
اینسو و آنسو میرود؛
همه دسته گلی هستند از عشق،
بسترِ یک زخمی،
جایی که من در حسرتِ خواب
حضورِ تو را رویا میبینم
در میانِ ویرانههای سینهی درهم شکستهام.
و هرچند که در پیِ قلهی رازم
قلبِ تو
درهای به من میدهد
گسترده
پوشیده از صنوبر و شورِ عقلِ تلخ.
فدریکو گارسیا لورکا - شاعر اسپانیایی
برگردان: احمد پوری
از کتاب: مرغ عشق میان دندانهای تو
نشر: چشمه
#فدریکو_گارسیا_لورکا
#گارسیا_لورکا
#گارسیالورکا
#لورکا
#احمد_پوری
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
اندوهام رو به فزونیست
وقتیکه چشمانات گشودهتر و سیاهتر میشوند.
من از جادو نمیسرایم
تنها آتش و خاکستر را زیر و رو میکنم.
#نزار_قبانی | سوریه
برگردان: #سودابه_مهیجی
به نقل از کتاب: «برایت نامی سراغ ندارم» | #نشر_علم |
اندوهام رو به فزونیست
وقتیکه چشمانات گشودهتر و سیاهتر میشوند.
من از جادو نمیسرایم
تنها آتش و خاکستر را زیر و رو میکنم.
#نزار_قبانی | سوریه
برگردان: #سودابه_مهیجی
به نقل از کتاب: «برایت نامی سراغ ندارم» | #نشر_علم |
دست کشید توی موهای فخری...
فخری شانههایش را جمع کرده بود. به گلهای قالی نگاه میکرد، حتما. فخرالنساء گفت: «فخری جان، فردا که اینها را گردگیری کردی، یادت میدهم که چطور همه را مرتب کنی. این هفتدری خیلی کوچک است. کتابها را ببر توی اتاق من.» کتابها را روی هم چیده بودم، کنار دیوار. فخرالنساء با انگشت روی جلد یکی از کتابها کشید، گفت: «سفرنامۀ مازندران! چاپ سنگی است. چقدر جان کندم تا یک جلدش را پیدا کردم. پدر مرحوم من برای اینکه بتواند یک بست به دل بچسباند هر چه داشت و نداشت فروخت، حتی کتابهایش را. اما تو...» و با انگشتش موهایم را، که حتما روی پیشانیام ریخته بود، عقب زد، گفت: «میخواهم کتابهای تو را غصب کنم، موافقی؟»
(ص14)
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نیلوفر
@asheghanehaye_fatima
فخری شانههایش را جمع کرده بود. به گلهای قالی نگاه میکرد، حتما. فخرالنساء گفت: «فخری جان، فردا که اینها را گردگیری کردی، یادت میدهم که چطور همه را مرتب کنی. این هفتدری خیلی کوچک است. کتابها را ببر توی اتاق من.» کتابها را روی هم چیده بودم، کنار دیوار. فخرالنساء با انگشت روی جلد یکی از کتابها کشید، گفت: «سفرنامۀ مازندران! چاپ سنگی است. چقدر جان کندم تا یک جلدش را پیدا کردم. پدر مرحوم من برای اینکه بتواند یک بست به دل بچسباند هر چه داشت و نداشت فروخت، حتی کتابهایش را. اما تو...» و با انگشتش موهایم را، که حتما روی پیشانیام ریخته بود، عقب زد، گفت: «میخواهم کتابهای تو را غصب کنم، موافقی؟»
(ص14)
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نیلوفر
@asheghanehaye_fatima
.
_گفتم : میگن بیرون بهار اومده
_گفت : باور نکن
_گفتم : چی چیو باور نکن؟! نیگا!
خودت درو وا کن ببین.
_گفت : باور نکن
_گفتم : چته تو؟ یه چیزیت میشه ها!
از پنجره نیگا کن! ببین؛ انگاری سبز پاشیدن رو درختا!
_گفت : باور نکن
_گفتم : نه خیر، اینجوری نمیشه
تقویمو وا کن یه نیگا بنداز شاید سر عقل بیای
_گفت : دیدم، باور نکن
_گفتم : پس کی بهار میاد؟
_گفت : بهار به تقویم و این زرق و برقا نیس که
_گفتم : خیلی ببخشیدا، پس به چیه؟
ول کن این حرفا رو
پاشو، پاشو لباستو عوض کن
یه صفایی بده سر و صورتتو
_گفت : هیچوقت اومدنِ چیزی که قراره بره رو باور نکن
.
از پنجره کوچه رو نگا کردم
دیدم داره برف میباره
.
.
#بابک_زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
#نشر_میردشتی
.
@asheghanehaye_fatima
_گفتم : میگن بیرون بهار اومده
_گفت : باور نکن
_گفتم : چی چیو باور نکن؟! نیگا!
خودت درو وا کن ببین.
_گفت : باور نکن
_گفتم : چته تو؟ یه چیزیت میشه ها!
از پنجره نیگا کن! ببین؛ انگاری سبز پاشیدن رو درختا!
_گفت : باور نکن
_گفتم : نه خیر، اینجوری نمیشه
تقویمو وا کن یه نیگا بنداز شاید سر عقل بیای
_گفت : دیدم، باور نکن
_گفتم : پس کی بهار میاد؟
_گفت : بهار به تقویم و این زرق و برقا نیس که
_گفتم : خیلی ببخشیدا، پس به چیه؟
ول کن این حرفا رو
پاشو، پاشو لباستو عوض کن
یه صفایی بده سر و صورتتو
_گفت : هیچوقت اومدنِ چیزی که قراره بره رو باور نکن
.
از پنجره کوچه رو نگا کردم
دیدم داره برف میباره
.
.
#بابک_زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
#نشر_میردشتی
.
@asheghanehaye_fatima
📌
گفت: "راستش در واقع برای تو نمینویسم. دارم کارهایی را یادداشت میکنم که دلم میخواهد با تو انجام دهم."
کاغذها همهجا پخش و پلا بود. دور و برش، پایین پاهایش، حتی روی تخت. یکی از آن ها را همینطوری برداشتم:
"پیکنیک، چرت بعد از ظهر روی سینه ات، رقص، عطر، تماشای ویترین مغازهها، کباب درست کردن روی زغال، سرک کشیدن به روزنامهای داری میخوانی، وراجی، آواز خواندن برای تو، درخواست چیدن ناخنهایم، کسل شدن، بهانه گرفتن، قهرکردن، کشیدن ریشات، بازی با موهایت، گوش دادن حرفهایت، گرفتن دستهایت، احساس امنیت کردن، پرسیدن اینکه هنوز دوستم داری یا نه... بچه."
تمام ورق ها را جمع کردم و لبهی تخت نشستم تا ببینم ماجرا چیست. لبخند میزدم. اما در واقع آن همه انرژی و آن همه شور، زبانم را بند آورده بود.
#آنا_گاوالدا
رمان #دوستش_داشتم
ترجمه #ناهید_فروغان
#نشر_ماهی
گفت: "راستش در واقع برای تو نمینویسم. دارم کارهایی را یادداشت میکنم که دلم میخواهد با تو انجام دهم."
کاغذها همهجا پخش و پلا بود. دور و برش، پایین پاهایش، حتی روی تخت. یکی از آن ها را همینطوری برداشتم:
"پیکنیک، چرت بعد از ظهر روی سینه ات، رقص، عطر، تماشای ویترین مغازهها، کباب درست کردن روی زغال، سرک کشیدن به روزنامهای داری میخوانی، وراجی، آواز خواندن برای تو، درخواست چیدن ناخنهایم، کسل شدن، بهانه گرفتن، قهرکردن، کشیدن ریشات، بازی با موهایت، گوش دادن حرفهایت، گرفتن دستهایت، احساس امنیت کردن، پرسیدن اینکه هنوز دوستم داری یا نه... بچه."
تمام ورق ها را جمع کردم و لبهی تخت نشستم تا ببینم ماجرا چیست. لبخند میزدم. اما در واقع آن همه انرژی و آن همه شور، زبانم را بند آورده بود.
#آنا_گاوالدا
رمان #دوستش_داشتم
ترجمه #ناهید_فروغان
#نشر_ماهی
من می نویسم .....
تو نمی خوانی.......
مثل تمام آن سالهایی که
روز و شب نوشتم و تو نخواندی!
نامه هایی که به مقصد نرسید
و در کنج پستخانه
فقط عاقد تمبر و پاکت شد!
و من باز می نویسم
خستگی ناپذیر...
به امید روزی که
پسرت این شعر را
در گوش دلداده اش بخواند و
تو از گوشه حیاط
داد بزنی :
"به گمانم
شاعر این شعر را می شناسم
عمری سرگردان کوچه ها بود!"
#حميد_رستمى
کتاب : #لیلایی_که_نیامد
#نشر_عنوان
@asheghanehaye_fatima
تو نمی خوانی.......
مثل تمام آن سالهایی که
روز و شب نوشتم و تو نخواندی!
نامه هایی که به مقصد نرسید
و در کنج پستخانه
فقط عاقد تمبر و پاکت شد!
و من باز می نویسم
خستگی ناپذیر...
به امید روزی که
پسرت این شعر را
در گوش دلداده اش بخواند و
تو از گوشه حیاط
داد بزنی :
"به گمانم
شاعر این شعر را می شناسم
عمری سرگردان کوچه ها بود!"
#حميد_رستمى
کتاب : #لیلایی_که_نیامد
#نشر_عنوان
@asheghanehaye_fatima
.
حسی در درون مادرها هست که درست و غلط را مشخص می کند؛ گویی آنها از آینده خبر دارند؛ گویی جام جهان نمایی در قلبشان دارند که ازهمه چیز باخبرشان می کند. گویی قطب نمایی در درونِ سینه ی خود دارند که مسیر فرزندانشان را نشان شان می دهد؛ که راه و بی راهه را به آنها می گوید. اگر دریایی در روبرویت باشد و حتی پاهایت تا زانو در آن غوطه ور باشد، وقتی مادر بگوید،نه این دریانیست؛ قطعا چیزی جز سراب نخواهد بود ؛واگر راه زیبا و بی خطری برایت چشم نوازی کند، وقتی مادر بگوید نه! بی شک بی راهه است؛
و من نمیدانم این حس را از کجا آورده اند مادرها، نه تنها من، که هیچ مردِ دیگری هم نخواهد دانست رازِ این شگفتی را.
گمان میکنم که زن با تولد هرفرزندش، هربار می میرد، ودر روح و جسم و کالبدِ آن فرزند؛ دوباره حلول می یابد وگرنه دلیل این همه دلشوره و اطمینان چیست؟
همین است که مادرها از تن و روح خودشان میگذرند؛ نگرانِ پیرشدن نیستند نگران چین و چروک هایی که برصورتشان نقش می بندد نیستند؛ چون می دانند که با تولد هرفرزند ، در کالبد آنان دوباره متولد میشوند، دوباره جوان می شوند و این گونه است که دراین جهان بزرگ، مادرها تنهاموجودات ِِجاودانه هستند و راز اکسیر جوانی را تنها آنها بلدند ...
.
.
رمان #بعد_از_ابر
#بابک_زمانی
#نشر_ایجاز
@asheghanehaye_fatima
حسی در درون مادرها هست که درست و غلط را مشخص می کند؛ گویی آنها از آینده خبر دارند؛ گویی جام جهان نمایی در قلبشان دارند که ازهمه چیز باخبرشان می کند. گویی قطب نمایی در درونِ سینه ی خود دارند که مسیر فرزندانشان را نشان شان می دهد؛ که راه و بی راهه را به آنها می گوید. اگر دریایی در روبرویت باشد و حتی پاهایت تا زانو در آن غوطه ور باشد، وقتی مادر بگوید،نه این دریانیست؛ قطعا چیزی جز سراب نخواهد بود ؛واگر راه زیبا و بی خطری برایت چشم نوازی کند، وقتی مادر بگوید نه! بی شک بی راهه است؛
و من نمیدانم این حس را از کجا آورده اند مادرها، نه تنها من، که هیچ مردِ دیگری هم نخواهد دانست رازِ این شگفتی را.
گمان میکنم که زن با تولد هرفرزندش، هربار می میرد، ودر روح و جسم و کالبدِ آن فرزند؛ دوباره حلول می یابد وگرنه دلیل این همه دلشوره و اطمینان چیست؟
همین است که مادرها از تن و روح خودشان میگذرند؛ نگرانِ پیرشدن نیستند نگران چین و چروک هایی که برصورتشان نقش می بندد نیستند؛ چون می دانند که با تولد هرفرزند ، در کالبد آنان دوباره متولد میشوند، دوباره جوان می شوند و این گونه است که دراین جهان بزرگ، مادرها تنهاموجودات ِِجاودانه هستند و راز اکسیر جوانی را تنها آنها بلدند ...
.
.
رمان #بعد_از_ابر
#بابک_زمانی
#نشر_ایجاز
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
_گفتم : میگن بیرون بهار اومده
_گفت : باور نکن
_گفتم : چی چیو باور نکن؟! نیگا!
خودت درو وا کن ببین.
_گفت : باور نکن
_گفتم : چته تو؟ یه چیزیت میشه ها!
از پنجره نیگا کن! ببین؛ انگاری سبز پاشیدن رو درختا!
_گفت : باور نکن
_گفتم : نه خیر، اینجوری نمیشه
تقویمو وا کن یه نیگا بنداز شاید سر عقل بیای
_گفت : دیدم، باور نکن
_گفتم : پس کی بهار میاد؟
_گفت : بهار به تقویم و این زرق و برقا نیس که
_گفتم : خیلی ببخشیدا، پس به چیه؟
ول کن این حرفا رو
پاشو، پاشو لباستو عوض کن
یه صفایی بده سر و صورتتو
_گفت : هیچوقت اومدنِ چیزی که قراره بره رو باور نکن
.
از پنجره کوچه رو نگا کردم
دیدم داره برف میباره
.
.
#بابک_زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
#نشر_میردشتی
@asheghanehaye_fatima
_گفتم : میگن بیرون بهار اومده
_گفت : باور نکن
_گفتم : چی چیو باور نکن؟! نیگا!
خودت درو وا کن ببین.
_گفت : باور نکن
_گفتم : چته تو؟ یه چیزیت میشه ها!
از پنجره نیگا کن! ببین؛ انگاری سبز پاشیدن رو درختا!
_گفت : باور نکن
_گفتم : نه خیر، اینجوری نمیشه
تقویمو وا کن یه نیگا بنداز شاید سر عقل بیای
_گفت : دیدم، باور نکن
_گفتم : پس کی بهار میاد؟
_گفت : بهار به تقویم و این زرق و برقا نیس که
_گفتم : خیلی ببخشیدا، پس به چیه؟
ول کن این حرفا رو
پاشو، پاشو لباستو عوض کن
یه صفایی بده سر و صورتتو
_گفت : هیچوقت اومدنِ چیزی که قراره بره رو باور نکن
.
از پنجره کوچه رو نگا کردم
دیدم داره برف میباره
.
.
#بابک_زمانی
#لطفا_یکی_مرا_از_مرگ_نجات_بدهد
#نشر_میردشتی
@asheghanehaye_fatima
عاشقانه های فاطیما
Video
.
همیشه خستگی از انجام دادنِ کاری نیست، خستگی گاهی از انجام ندادنِ کاریست؛ کاری که میتوانستهای و انجام ندادهای، نگذاشتهاند که انجام دهی؛ گویی تمام دنیا غُل و زنجیرت شده که آن کار را انجام ندهی. خستگیِ انجام ندادن، بسیار کُشندهتر است، بسیار طولانیتر است، بسیار غمانگیزتر است. اصلاً خستگی انجام ندادنِ یک کار، چیزی فراتر از خستگیست؛ و این نوع خستگی، «تهنشین شدن» نام دارد. تهنشین شدنِ آدم در خودش. تهنشین شدن همهی توان و آرزو و امیدهای آدم در درونِ خودش. مثل تهنشین شدن ذراتِ شناور در گودال آبی که سنگی به درونش انداخته باشی. مثل تهنشین شدنِ دانههای خاکشیر در یک لیوانِ شیشهای. از یک جایی به بعد، آدمها هم در خودشان تهنشین میشوند؛ اما کسانی که تهنشین شدهاند، دوام نمیآورند، زنده نمیمانند، همان دوران جوانی، زندگی را میبوسند و میگذارند کنار؛ آنها هم که پوست کُلفتترند و تهنشینی در دوران جوانی را تاب میآورند، آن را سالها بعد، با چین و چروکهای صورت و رنگ موهای سرشان پس میدهند؛ مثل پدر که چینهای صورت و رنگ موهایش، خبر از تهنشینیِ بزرگی در او میداد که در گوشهای از حیاط آنگونه چُمباتمه زده بود. اصلاً میدانید چیست؟ آدمهایی که در گوشهای تک و تنها زانوهای خود را بغل میکنند و چمباتمه میزنند، همان تهنشینشدگان هستند؛ همانها که خودشان در خودشان تهنشین شده است. .
.
رمان #بعد_از_ابر
#بابک_زمانی
#نشر_ایجاز
.
پینوشت: حدودا هفت سال پیش، خانمی از یک مرد بیخانمان این ویدیو را در خیابان تهیه میکند. مرد بیخانمان رایان آرکاند نام دارد و با پیانوی قدیمی که در گوشه خیابان رها شده، شروع به نواختن قطعهی بسیار زیبایی به نام «آغاز» میکند. این قطعه بسیار دلنشین است و هرگز قبل از آن شنیده نشده بود. در پایان خانم از مرد بیخانمان میپرسد، «خودت این قطعه رو نوشتی؟» و او در پاسخ میگوید «بله»
.
این خانم ویدیو را در یوتیوب خود قرار میدهد و این ویدیو میلیونها بار دیده میشود و همه از این حجم زیبایی شگفت زده میشوند. خوشبختانه چند روز بعد، رایان را پیدا میکنند و به او کمک میکنند که به زندگیاش بازگردد.
این قطعه اکنون یکی از محبوبترین و معروفترین قطعات پیانو است که هزاران بار توسط پیانیست های مختلف دوباره اجرا شده.
و رایان آرکاندِ بیخانمان با این یک قطعه، برای همیشه در دلها جاودانه شد.
.@asheghanehaye_fatima
همیشه خستگی از انجام دادنِ کاری نیست، خستگی گاهی از انجام ندادنِ کاریست؛ کاری که میتوانستهای و انجام ندادهای، نگذاشتهاند که انجام دهی؛ گویی تمام دنیا غُل و زنجیرت شده که آن کار را انجام ندهی. خستگیِ انجام ندادن، بسیار کُشندهتر است، بسیار طولانیتر است، بسیار غمانگیزتر است. اصلاً خستگی انجام ندادنِ یک کار، چیزی فراتر از خستگیست؛ و این نوع خستگی، «تهنشین شدن» نام دارد. تهنشین شدنِ آدم در خودش. تهنشین شدن همهی توان و آرزو و امیدهای آدم در درونِ خودش. مثل تهنشین شدن ذراتِ شناور در گودال آبی که سنگی به درونش انداخته باشی. مثل تهنشین شدنِ دانههای خاکشیر در یک لیوانِ شیشهای. از یک جایی به بعد، آدمها هم در خودشان تهنشین میشوند؛ اما کسانی که تهنشین شدهاند، دوام نمیآورند، زنده نمیمانند، همان دوران جوانی، زندگی را میبوسند و میگذارند کنار؛ آنها هم که پوست کُلفتترند و تهنشینی در دوران جوانی را تاب میآورند، آن را سالها بعد، با چین و چروکهای صورت و رنگ موهای سرشان پس میدهند؛ مثل پدر که چینهای صورت و رنگ موهایش، خبر از تهنشینیِ بزرگی در او میداد که در گوشهای از حیاط آنگونه چُمباتمه زده بود. اصلاً میدانید چیست؟ آدمهایی که در گوشهای تک و تنها زانوهای خود را بغل میکنند و چمباتمه میزنند، همان تهنشینشدگان هستند؛ همانها که خودشان در خودشان تهنشین شده است. .
.
رمان #بعد_از_ابر
#بابک_زمانی
#نشر_ایجاز
.
پینوشت: حدودا هفت سال پیش، خانمی از یک مرد بیخانمان این ویدیو را در خیابان تهیه میکند. مرد بیخانمان رایان آرکاند نام دارد و با پیانوی قدیمی که در گوشه خیابان رها شده، شروع به نواختن قطعهی بسیار زیبایی به نام «آغاز» میکند. این قطعه بسیار دلنشین است و هرگز قبل از آن شنیده نشده بود. در پایان خانم از مرد بیخانمان میپرسد، «خودت این قطعه رو نوشتی؟» و او در پاسخ میگوید «بله»
.
این خانم ویدیو را در یوتیوب خود قرار میدهد و این ویدیو میلیونها بار دیده میشود و همه از این حجم زیبایی شگفت زده میشوند. خوشبختانه چند روز بعد، رایان را پیدا میکنند و به او کمک میکنند که به زندگیاش بازگردد.
این قطعه اکنون یکی از محبوبترین و معروفترین قطعات پیانو است که هزاران بار توسط پیانیست های مختلف دوباره اجرا شده.
و رایان آرکاندِ بیخانمان با این یک قطعه، برای همیشه در دلها جاودانه شد.
.@asheghanehaye_fatima
بانو
تنت بهار و
هر دندانت کبوتریست
که آواز میخواند به نامم...
صحرایی شو
و درآغوشم گیر
تا مرا تاریخی باشد از تندر...
میپرسم
آیا عشق تنها جاییست
که مرگ نمیآیدش؟
.
#آدونیس
مترجم #صالح_بوعذار
#کتاب_دگردیسیها_و_کوچ_در_اقالیم_روز_و_شب.
#نشر_شالگردن
@asheghanehaye_fatima
تنت بهار و
هر دندانت کبوتریست
که آواز میخواند به نامم...
صحرایی شو
و درآغوشم گیر
تا مرا تاریخی باشد از تندر...
میپرسم
آیا عشق تنها جاییست
که مرگ نمیآیدش؟
.
#آدونیس
مترجم #صالح_بوعذار
#کتاب_دگردیسیها_و_کوچ_در_اقالیم_روز_و_شب.
#نشر_شالگردن
@asheghanehaye_fatima
.
از خود میپرسم: «دوزخ چیست؟»
و چنین پاسخ میدهم:
«رنج ناتوان بودن از عشق ورزیدن».
از کتابِ #برادران_کارامازوف
#فیودور_داستایوفسکی
ترجمه: #احد_علیقلیان
#نشر_مرکز
@asheghanehaye_fatima
از خود میپرسم: «دوزخ چیست؟»
و چنین پاسخ میدهم:
«رنج ناتوان بودن از عشق ورزیدن».
از کتابِ #برادران_کارامازوف
#فیودور_داستایوفسکی
ترجمه: #احد_علیقلیان
#نشر_مرکز
@asheghanehaye_fatima
آه بلقیس!
زخمیست به جانمان، زخمی کاری
و پریشانی، نشیمن کرده در چشمان
آه بلقیس...بلقیس...
چگونه توانستی برگیری: روزها وُ رویاهایم
و از شکوه بیفکنی باغها وُ فصلها را؟
#نزار_قبانی
برگردان #صالح_بوعذار
کتاب #مسافر_آینه
انتشار: دیماه ۱۴۰۲
#نشر_روزگار
@asheghanehaye_fatima
زخمیست به جانمان، زخمی کاری
و پریشانی، نشیمن کرده در چشمان
آه بلقیس...بلقیس...
چگونه توانستی برگیری: روزها وُ رویاهایم
و از شکوه بیفکنی باغها وُ فصلها را؟
#نزار_قبانی
برگردان #صالح_بوعذار
کتاب #مسافر_آینه
انتشار: دیماه ۱۴۰۲
#نشر_روزگار
@asheghanehaye_fatima
30Book
کتاب مسافر آینه|اثر نزار قبانی|نشر روزگار+خرید و معرفی
خرید و معرفی کتاب مسافر آینه نوشته نزار قبانی از نشر روزگار، سفارش اینترنتی در فروشگاه اینترنتی کتاب ۳۰بوک در دستهبندی شعر خارجی
.
بهشت، حالت و آنی از حالات و آناتِ دل است که میتوان در این زمین، بدان دست یافت؛ آنسان که میتوان آن را در هر کجای گیتیِ فراخ فراچنگ آورد. «بودن» حسی است که در هر کجای این جهان میتوان آن را تجربه کرد. پس چرا به چیزی فراتر از زمین گردن فراز میکنید؟
دوزخ نیز، حالت و آنی از حالات و آناتِ دل است که مردمان بر این زمین و هر جای این پهنهی بیکران آسمان آن را میزیند. حال، به کجا خواهید گریخت از آتشی که هیزمش دل است اگر از خودِ دل نگریزید؟!
#میخائیل_نعیمه
#کتاب_مرداد
برگردان #صالح_بوعذار
#نشر_ثالث
انتشار: آذرماه ۱۴۰۳
@asheghanehaye_fatima
بهشت، حالت و آنی از حالات و آناتِ دل است که میتوان در این زمین، بدان دست یافت؛ آنسان که میتوان آن را در هر کجای گیتیِ فراخ فراچنگ آورد. «بودن» حسی است که در هر کجای این جهان میتوان آن را تجربه کرد. پس چرا به چیزی فراتر از زمین گردن فراز میکنید؟
دوزخ نیز، حالت و آنی از حالات و آناتِ دل است که مردمان بر این زمین و هر جای این پهنهی بیکران آسمان آن را میزیند. حال، به کجا خواهید گریخت از آتشی که هیزمش دل است اگر از خودِ دل نگریزید؟!
#میخائیل_نعیمه
#کتاب_مرداد
برگردان #صالح_بوعذار
#نشر_ثالث
انتشار: آذرماه ۱۴۰۳
@asheghanehaye_fatima