@asheghanehaye_fatima
فکر میکردم برای اینجور دوست داشتن ساخته نشدهام. ابراز عشق، بیخوابی، شور و هیجان ویرانگر… اینها همه مفت چنگ آدمهای دیگر. اصلا کلمهی «شور و هیجان» به نظرم مسخره میآمد. شور و هیجان، شور و هیجان! برایم چیزی بود بین هیپنوتیزم و خرافات. برای من که واژهی غلط اندازی بود. و بعد، درست زمانی که منتظرش نبودم، بر سرم هوار شد…
#آنا_گاوالدا
کتاب #دوستش_داشتم
ترجمه #ناهید_فروغان
#نشر_ماهی
فکر میکردم برای اینجور دوست داشتن ساخته نشدهام. ابراز عشق، بیخوابی، شور و هیجان ویرانگر… اینها همه مفت چنگ آدمهای دیگر. اصلا کلمهی «شور و هیجان» به نظرم مسخره میآمد. شور و هیجان، شور و هیجان! برایم چیزی بود بین هیپنوتیزم و خرافات. برای من که واژهی غلط اندازی بود. و بعد، درست زمانی که منتظرش نبودم، بر سرم هوار شد…
#آنا_گاوالدا
کتاب #دوستش_داشتم
ترجمه #ناهید_فروغان
#نشر_ماهی
@asheghanehaye_fatima
امشب میتوانم غمگنانه ترین شعرهایم را بسرایم
شاید بسرایم :
شب ستارهباران است
و لرزانند، ستارههای نیلگون در دورست
باد شب در آسمان میپیچد و آواز می خواند
امشب میتوانم غمگنانهترین شعرها را بسرایم
#دوستش_داشتم،
او هم گاهی #دوستم_داشت.😔
در چنین شبهایی او را در آغوش داشتم
زیر آسمان بیکران بارها میبوسیدمش
دوستم داشت، من هم گاهی دوستش داشتم.
چه سان می توانستم به آن چشمان درشت آرامش دل نسپرم!؟
امشب می توانم غمگنانه ترین شعرها را بسرایم
اندیشه نداشتن او،
احساس از دست دادنش
و شنیدن شب بلند و بلندتر بی حضور او
و شعر به جان چنگ میزند،
همچون شبنم بر سبزه
چه باک اگر عشقم را توان نگه داشتن نبود.
شب ستاره باران است
و او با من نیست همین و بس.
به دور دست کسی آواز میخواند.
به دور دست
جانم به از دست دادنش راضی نیست
گویی برای نزدیک کردنش،
نگاهم به جستجوی اوست
دلم او را می جوید و
او با من نیست!
همان شب است که همان درختان را سفید می کند
اما ما دیگر همان نیستیم که بوده ایم
دیگر دوستش ندارم آری، اما چه دوستش میداشتم
آوایم در پی باد بود تا به حیطه شنوایی اش دستی بساید..
از آنِ دیگری، از آنِ دیگری خواهد بود
همان گونه که پیش از بوسههای من بود.
آوایش
تن روشنش
چشمان بی کرانش
دیگر دوستش نمی دارم آری، اما شاید دوستش میداشتم.
عشق،
بس کوتاه هست و فراموشی طولانی.
چون در شب هایی این چنین او را در بر کشیدهام
جانم به از دست دادنش راضی نیست
خود اگر این واپسین دردیست که از او به من میرسد
و این آخرین شعری که می نویسم، برای او...
#پابلو_نرودا
امشب میتوانم غمگنانه ترین شعرهایم را بسرایم
شاید بسرایم :
شب ستارهباران است
و لرزانند، ستارههای نیلگون در دورست
باد شب در آسمان میپیچد و آواز می خواند
امشب میتوانم غمگنانهترین شعرها را بسرایم
#دوستش_داشتم،
او هم گاهی #دوستم_داشت.😔
در چنین شبهایی او را در آغوش داشتم
زیر آسمان بیکران بارها میبوسیدمش
دوستم داشت، من هم گاهی دوستش داشتم.
چه سان می توانستم به آن چشمان درشت آرامش دل نسپرم!؟
امشب می توانم غمگنانه ترین شعرها را بسرایم
اندیشه نداشتن او،
احساس از دست دادنش
و شنیدن شب بلند و بلندتر بی حضور او
و شعر به جان چنگ میزند،
همچون شبنم بر سبزه
چه باک اگر عشقم را توان نگه داشتن نبود.
شب ستاره باران است
و او با من نیست همین و بس.
به دور دست کسی آواز میخواند.
به دور دست
جانم به از دست دادنش راضی نیست
گویی برای نزدیک کردنش،
نگاهم به جستجوی اوست
دلم او را می جوید و
او با من نیست!
همان شب است که همان درختان را سفید می کند
اما ما دیگر همان نیستیم که بوده ایم
دیگر دوستش ندارم آری، اما چه دوستش میداشتم
آوایم در پی باد بود تا به حیطه شنوایی اش دستی بساید..
از آنِ دیگری، از آنِ دیگری خواهد بود
همان گونه که پیش از بوسههای من بود.
آوایش
تن روشنش
چشمان بی کرانش
دیگر دوستش نمی دارم آری، اما شاید دوستش میداشتم.
عشق،
بس کوتاه هست و فراموشی طولانی.
چون در شب هایی این چنین او را در بر کشیدهام
جانم به از دست دادنش راضی نیست
خود اگر این واپسین دردیست که از او به من میرسد
و این آخرین شعری که می نویسم، برای او...
#پابلو_نرودا
@asheghanehaye_fatima
عشق به سراغم آمد، همانطور که بیماری میآید. بیآنکه بخواهم، بیآنکه به آن اعتقاد داشته باشم، خلاف میلم، و بیآنکه بتوانم از خودم دفاع کنم..
#دوستش_داشتم
#آنا_گاوالدا
عشق به سراغم آمد، همانطور که بیماری میآید. بیآنکه بخواهم، بیآنکه به آن اعتقاد داشته باشم، خلاف میلم، و بیآنکه بتوانم از خودم دفاع کنم..
#دوستش_داشتم
#آنا_گاوالدا
@asheghanehaye_fatima
فکر میکردم برای اینجور دوست داشتن ساخته نشدهام. ابراز عشق، بیخوابی، شور و هیجان ویرانگر… اینها همه مفت چنگ آدمهای دیگر. اصلا کلمهی «شور و هیجان» به نظرم مسخره میآمد. شور و هیجان، شور و هیجان! برایم چیزی بود بین هیپنوتیزم و خرافات. برای من که واژهی غلط اندازی بود. و بعد، درست زمانی که منتظرش نبودم، بر سرم هوار شد…
#آنا_گاوالدا
کتاب #دوستش_داشتم
فکر میکردم برای اینجور دوست داشتن ساخته نشدهام. ابراز عشق، بیخوابی، شور و هیجان ویرانگر… اینها همه مفت چنگ آدمهای دیگر. اصلا کلمهی «شور و هیجان» به نظرم مسخره میآمد. شور و هیجان، شور و هیجان! برایم چیزی بود بین هیپنوتیزم و خرافات. برای من که واژهی غلط اندازی بود. و بعد، درست زمانی که منتظرش نبودم، بر سرم هوار شد…
#آنا_گاوالدا
کتاب #دوستش_داشتم
@asheghanehaye_fatima
گفت: "راستش در واقع برای تو نمینویسم. دارم کارهایی را یادداشت میکنم که دلم میخواهد با تو انجام دهم."
کاغذها همهجا پخش و پلا بود. دور و برش، پایین پاهایش، حتی روی تخت. یکی از آن ها را همینطوری برداشتم:
"پیکنیک، چرت بعد از ظهر روی سینه ات، رقص، عطر، تماشای ویترین مغازهها، کباب درست کردن روی زغال، سرک کشیدن به روزنامهای داری میخوانی، وراجی، آواز خواندن برای تو، درخواست چیدن ناخنهایم، کسل شدن، بهانه گرفتن، قهرکردن، کشیدن ریشات، بازی با موهایت، گوش دادن حرفهایت، گرفتن دستهایت، احساس امنیت کردن، پرسیدن اینکه هنوز دوستم داری یا نه... بچه."
تمام ورق ها را جمع کردم و لبهی تخت نشستم تا ببینم ماجرا چیست. لبخند میزدم. اما در واقع آن همه انرژی و آن همه شور، زبانم را بند آورده بود.
#آنا_گاوالدا
رمان #دوستش_داشتم
ترجمه #ناهید_فروغان
#نشر_ماهی
گفت: "راستش در واقع برای تو نمینویسم. دارم کارهایی را یادداشت میکنم که دلم میخواهد با تو انجام دهم."
کاغذها همهجا پخش و پلا بود. دور و برش، پایین پاهایش، حتی روی تخت. یکی از آن ها را همینطوری برداشتم:
"پیکنیک، چرت بعد از ظهر روی سینه ات، رقص، عطر، تماشای ویترین مغازهها، کباب درست کردن روی زغال، سرک کشیدن به روزنامهای داری میخوانی، وراجی، آواز خواندن برای تو، درخواست چیدن ناخنهایم، کسل شدن، بهانه گرفتن، قهرکردن، کشیدن ریشات، بازی با موهایت، گوش دادن حرفهایت، گرفتن دستهایت، احساس امنیت کردن، پرسیدن اینکه هنوز دوستم داری یا نه... بچه."
تمام ورق ها را جمع کردم و لبهی تخت نشستم تا ببینم ماجرا چیست. لبخند میزدم. اما در واقع آن همه انرژی و آن همه شور، زبانم را بند آورده بود.
#آنا_گاوالدا
رمان #دوستش_داشتم
ترجمه #ناهید_فروغان
#نشر_ماهی
📌
گفت: "راستش در واقع برای تو نمینویسم. دارم کارهایی را یادداشت میکنم که دلم میخواهد با تو انجام دهم."
کاغذها همهجا پخش و پلا بود. دور و برش، پایین پاهایش، حتی روی تخت. یکی از آن ها را همینطوری برداشتم:
"پیکنیک، چرت بعد از ظهر روی سینه ات، رقص، عطر، تماشای ویترین مغازهها، کباب درست کردن روی زغال، سرک کشیدن به روزنامهای داری میخوانی، وراجی، آواز خواندن برای تو، درخواست چیدن ناخنهایم، کسل شدن، بهانه گرفتن، قهرکردن، کشیدن ریشات، بازی با موهایت، گوش دادن حرفهایت، گرفتن دستهایت، احساس امنیت کردن، پرسیدن اینکه هنوز دوستم داری یا نه... بچه."
تمام ورق ها را جمع کردم و لبهی تخت نشستم تا ببینم ماجرا چیست. لبخند میزدم. اما در واقع آن همه انرژی و آن همه شور، زبانم را بند آورده بود.
#آنا_گاوالدا
رمان #دوستش_داشتم
ترجمه #ناهید_فروغان
#نشر_ماهی
گفت: "راستش در واقع برای تو نمینویسم. دارم کارهایی را یادداشت میکنم که دلم میخواهد با تو انجام دهم."
کاغذها همهجا پخش و پلا بود. دور و برش، پایین پاهایش، حتی روی تخت. یکی از آن ها را همینطوری برداشتم:
"پیکنیک، چرت بعد از ظهر روی سینه ات، رقص، عطر، تماشای ویترین مغازهها، کباب درست کردن روی زغال، سرک کشیدن به روزنامهای داری میخوانی، وراجی، آواز خواندن برای تو، درخواست چیدن ناخنهایم، کسل شدن، بهانه گرفتن، قهرکردن، کشیدن ریشات، بازی با موهایت، گوش دادن حرفهایت، گرفتن دستهایت، احساس امنیت کردن، پرسیدن اینکه هنوز دوستم داری یا نه... بچه."
تمام ورق ها را جمع کردم و لبهی تخت نشستم تا ببینم ماجرا چیست. لبخند میزدم. اما در واقع آن همه انرژی و آن همه شور، زبانم را بند آورده بود.
#آنا_گاوالدا
رمان #دوستش_داشتم
ترجمه #ناهید_فروغان
#نشر_ماهی