عاشقانه های فاطیما
784 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
و ما خاطرات را
چونان میخی زنگ زده از دل دیوار بیرون می‌کشیم،
و تو می‌دانی
که هرگز هیچ میخی تماما از هیچ دیواری
بیرون نیامده؛
لااقل تکه ای از آن
لااقل رنگِ سرخِ زنگ زدگی آن
لااقل حفره ای بر قلب دیوار
همیشه به جا مانده است...

#بابک_زمانی

@asheghanehaye_fatima
روزها را به‌خاطر نمی‌آوریم
لحظات است که به‌یاد می‌مانند؛
غنای زندگی
          در خاطرات خفته است...

خاطرات را فراموش کرده‌ایم!
         فراموش کرده‌یی!
                                فراموش کرده‌ام...

■شاعر: #چزاره_پاوزه [ Cesare Pavese | ایتالیا، ۱۹۵۰-۱۹۰۸ ]

■برگردان: #بابک_زمانی

@asheghanehaye_fatima
به پرندگان بگو
شاخه‌هایت را فراموش نکنند..
پاییز؛
آخرین حرفِ درخت نیست!

#بابک_زمانی

@asheghanehaye_fatima
.
گفتم : "بالاخره که فراموشش میکنی. اینجوری نمی مونه"
نفس عمیقی کشید و گفت :

"یادِ بعضی آدما هیچوقت تمومی نداره؛
با اینکه نیستن، با اینکه رفتن، ولی هیچ وقت خاطره شون تموم نمیشه"

گفتم : ولی همین که نیستش، کم کم همه چی تموم میشه.
گفت : بودنِ بعضی از آدما، تازه از نبودنشون شروع میشه...



#بابک_زمانی
#بعد_از_ابر


@asheghanehaye_fatima
(به چه درد می خورد این شعر؟)


به چه درد می خورد این شعر
اگر گلوله ای را از شلیک شدن باز ندارد؟
به چه درد می خورد این شعر
اگر پرندگان را به این درخت بازنگرداند
اگر بند نیاورد خون را از پای این سرباز
اگر پاک نکند اشک را از گونه های آن مادر
اگر نان را قسمت نکند میان کودکان
اگر ابرها را کنار نزند
و خورشید را نیاورد میانِ میزِ صبحانه
تا مثل زرده ی تخم مرغی نیم پز
سهیم شوند همگان در آن

به چه درد می خورد این شعر
اگر شب را به پایان نرساند
اگر فانوس ها را روشن نکند
اگر باد را آرام نکند
اگر دلِ طوفانیِ دریا را به دست نیاورد برای اطمینان ماهیگیران
اگر آب را بازنگرداند به این رودخانه
اگر با نوکِ کفشش پاک نکن این خطوطِ مرزی را
اگر دور نیندازد این سیم های خاردار را

بگو این شعر به چه درد می خورد
اگر
اگر
اگر جنگ تمام شود و لبخندی بر لبانِ معشوقه ات نیاورد

به چه درد میخورد این شعرها
وقتی مثل سکه هایی در جیبم خش خش میکنند
که سال هاست دیگر رواج ندارند؟


#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اعداد
نشر فصل پنجم

@asheghanehaye_fatima
.
به جنگ که فکر میکنم
زخمی میشوم
به کویر که فکر میکنم
تَرَک بر میدارم
به آسمان که فکر میکنم
پایین می‌افتم
و هر وقت به جنگل می‌اندیشم
گله‌ای از گوزن‌ها
از رویم رد می‌شود
.
جرأت فکر کردن به تو را ندارم
.
«دریا»
نام عمیقی برای یک معشوقه است
و من
هیچ وقت شنا کردن بلد نبوده‌ام




#بابک_زمانی


@asheghanehaye_fatima
■ پناهنده

خودم هم نمی‌دانم
اهلِ کجا هست‌ام
نامِ کشورم را نمی‌دانم
و هنوز
رنگِ پرچم‌ام را تشخیص نمی‌دهم.

هر بار که به خانه بازمی‌گردم
خانه‌ام را فروخته‌اند.
هر بار که کُشته می‌شوم
جایی در مفقودالاثرها ندارم
و با هر زبانی «کشور» را می‌نویسم
از آن تبعید می‌شوم.

به زبانِ مادری‌ام درد می‌کِشم
به زبانِ مدرسه‌ام می‌نویسم درد را دوست ندارم
به زبانِ دیگر فریاد می‌زنم
گلوله را دوست ندارم
قبر را دوست ندارم
اما خون به هر زبانی از من جاری می‌شود.

نمی‌فهمد زبان‌ام را تفنگ
نمی‌فهمد زبان‌ام را درد
نمی‌فهمد زبان‌ام را خون
نمی‌فهمد زبان‌ام را قبر
و به تمامِ زبان‌های زنده‌ی دنیا، مرگ با من حرف می‌زند
می‌پرسد نام‌ام را
می‌پرسد ملیت‌ام را
دلیلِ کُشته شدن‌ام را

سخت است
که برای کشوری کُشته شده باشی
و در کشوری دیگر
میان گم‌نامانِ ملی دفن‌ات کرده باشند.
سخت است
بر فرازِ قبرت پرچمی تکان بخورد
که از آن می‌ترسی.
سخت است که تمامِ شعارهای روی دیوارهای جهان را خوانده باشی
اما نتوانی نوشته‌ی روی قبرت را بخوانی.

اصلن فراموش کن خانه را
فراموش کن کشور را
پرچم را
فراموش کن درد را
خون را
گلوله را
قبر را
اصلن فراموش کن مرگ را...

سخت است
سخت است که با هر زبانی کمک بخواهی
باز هم به تو شلیک شود...

سخت است...

#بابک_زمانی

@asheghanehaye_fatima
باکم نیست
که با چه سراغم می‌آیی!

با مردی بر شانه‌ات بیا
با صدها مرد در گیسوانت
یا هزاران در پیکرت

بیا
چونان رودخانه‌ای بیا
پر از غرق‌شدگان بسیار در آن

بیا...
با هرچه می‌خواهی بیا!



#پابلو_نرودا
ترجمه: #بابک_زمانی


@asheghanehaye_fatima
من تنهایی‌ام را
روزنامه‌پیج کرده‌ام
داخل کارتن گذاشته‌ام،
و از خانه‌ای به خانه‌ای دیگر
جابجایش می‌کنم!


#بابک_زمانی



@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قلبت
معدن بزرگی‌ست
و کارگران زیادی در آن مشغول کارند
که قطعاتِ «دوست داشتن» را
از آن استخراج می‌کنند.
من اما بیل و کلنگم را گوشه‌ای انداخته‌ام
دست از کار کشیده‌ام
و به اعماق می‌روم،
آنقدر عمیق
که هیچ گروه نجاتی
نتواند جنازه‌ی دفن شده‌ام را
از این معدن بیرون بکشد...


#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اطراف


@asheghanehaye_fatima
سال‌ها پشت سر هم می‌گذرند
کلمات، یک به یک می‌میرند
تنها کلمه‌ی «مادر» است که می‌ماند
با آن لبخندِ جاودانه‌اش
با آن چارقدِ سیاهَش...

#یانیس_ریتسوس
ترجمه #بابک_زمانی

@asheghanehaye_fatima
.

ریشه‌ام در بهار
است و برگ هایم در پاییز
نه سبز می شوم، نه زرد ..
این روزها حال درختی را دارم
که فصل‌ها را نفهمیده

#بابک_زمانی

@asheghanehaye_fatima
بهترین اشتباه
#کسرا_زاهد
مانیفست

نه این که به عشق مطربی آواز بخوانم نه این که بگویم صدایی دارم نه به خاطر حرف های ساز صادقم است. که می خوانم

به خاطر قلبش که قلبی زمینی ست. به خاطر او که همچون کبوتری سپید به پرواز برمی خیزد او که زلال همچون آب مقدس متبرک میکند دلیران و شهیدان را

از این روست که سرود من مقصودی دارد چونان که ویولتا پارا چنین میگوید آری گیتار من کارگری است که می درخشد و بوی بهار را به ارمغان می آورد.

گیتار من نه برای دژخیمان است که حریص پول و قدرت اند گیتار من برای دستان زحمتکش مردمانی ست که عرق میریزند تا فردایمان را شکوفا کنند.

یک سرود آن دم معنا می یابد که ضربان سطورش محکم باشد و با آوای مردی خوانده شود که برای آوازش جان دهد مردی که خالصانه آوازش را سر دهد من برای ستوده شدن نمیخوانم یا این که بیگانگان بر سرودم اشک بریزند من برای سرزمین تهیدستم میخوانم این سرزمین طويل اما بس عمیقم

بر این زمینی که آغازمان بوده

بر این زمینی که پایان مان خواهد بود

سرودهای نترس هماره زندگی میبخشند

به سرودهایی که همیشه تازه اند

به سرودهایی که همیشه زنده اند.

Y

ترجمه ی #بابک_زمانی

آکورد آزادی

#ویکتور_خارا

@asheghanehaye_fatima
نه به زیتون
نه به شاخه‌ی انجیر
که
قسم به رنگ باستانیِ چشمانت.
قسم به دستانت
که همچون اوراد کهنه مقدس‌اند.

قسم به صدای متبّرک‌ات.

با من حرفی بزن
آنگونه که خدا با پیامبرش
در گوشه‌ای دور
درددل می‌کرد...


#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اطراف

@asheghanehaye_fatima
.
روزی مرا بیاد خواهی آورد
چونان کویری
که دریا را بخاطر می آورد
چونان دشتی
که جنگل را به بخاطر می آورد
چونان قلب گلوله خورده ای
که خون را به یاد می آورد
چونان پیرزنی
که جوانی اش را
و چونان پیراهنی
که پیکری که در آن زیسته است را.

روزی مرا به یاد خواهی آورد
هنگام که پیراهن های کهنه را
از گنجه در می آوری
هنگام که دست
بر سر فرزندانت میکشی
و نام های دیگری را برای آنان زیر لب با خود زمزمه می کنی.

همواره اسمی در زندگی هست
که مستعارِ تمام اسم های دیگر است.
روزی مرا به یاد خواهی آورد
چونان شناسنامه ای
که نام پیشین اش را بخاطر می آورد

#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اعداد

@asheghanehaye_fatima
درختِ همسایه شکوفه داده
بهار
تا نزدیکی خانه‌ی ما آمده است.
لحاف‌ها را بر گنجه بگذار
هیزم‌ها را در انبار.
بهار که آمد
نمک‌گیرش کن...


#بابک_زمانی


@asheghanehaye_fatima
گفت: اگه یه ماشین زمان داشتی باهاش می‌رفتی گذشته یا آینده؟
دستامو دور لیوان چای سفت حلقه کرده بودم، نگاش کردم.
گفتم: هیچکدوم
گفت: د بگو دیگه؟ یکیشونو انتخاب کن!
گفتم: اگه ماشین زمان داشتم، نه می‌رفتم گذشته، نه می‌رفتم آینده.
گفت: پس چیکار می‌کردی دیوونه؟
گفتم: زمان رو همین‌جا متوقف می‌کردم
و تا ابد به بهونه‌ی سرد شدن
این فنجون چای همینجا پیش تو می‌موندم!


#بابک_زمانی

@asheghanehaye_fatima
گفت: شغلت چیه؟
گفتم: فراموش کردن…


#بابک_زمانی

@asheghanehaye_fatima
در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، میلیون‌ها نفر از مردم آمریکا در رؤیای پولدار شدن از ایالات‌های مختلف به رودخانه‌های طلاخیز سرازیر شدند اما کمتر از یک درصد از این جستجوگران طلا چیزی به دستشان میرسید، آنها هم که چیزی گیرشان می‌آمد، آنقدر ناچیز بود، که همه‌اش خرج خورد و خوراکشان در آن ماه‌های طولانی و طاقت فرسا می‌شد. در این بین عده‌ای بودند که پول‌های کلانی به جیب زدند، آن هم «بیل فروش‌ها» بودند. کسانی که به جستجوگران پر از رؤیا فقط بیل می‌فروختند و خودشان یک گرم از آن طلاها را نمیخواستند، طلای اصلی بیل‌ها بودند. بله، در جامعه‌ی آمریکایی که همه جستجوگر طلا بودند، آن‌ها که ثروتمند شدند، بیل‌فروش‌ها بودند.
این‌را میخواهم تعمیم بدهم به حال و روز این روزهای جامعه. جامعه‌ای که جوانانش به هر دری که زده‌اند، در بسته بوده. جامعه‌ای که مردمش میدانند عمرشان را باخته‌اند و اگر ثروت یک شبه‌ای به جیب نزنند، دیگر باید برای باقی عمر به گوشه‌ای بخزند.
این جامعه همان جامعه اوایل قرن بیستمی آمریکاست. همان جستجوگران طلا. همان‌ها که هیچ گیرشان نیامد. اما در این میان عده‌ای بیل فروش هستند که پول‌های خوبی گیرشان می‌آید. آنها با حیله‌های یک شبه پولدار شدن، باشعار درآمدهای دلاری هنگفت، به جامعه رؤیافروشی میکنند. پکیج آموزشی میفروشند، سمینارهای بی‌سر و ته می‌گذارند و مردم کرور کرور میخرند، ولی به هر دری می‌زنند، چیزی عایدشان نمی‌شود.
حواستان به این رویافروش‌ها و بیل فروش‌ها باشد.
ثروت در یادگیری حرفه است، ثروت در تخصص است.  بیل‌ها را به بیل‌فروش‌ها بازگردانید. چیزی توی رودخانه‌ها نیست

#بابک_زمانی

@asheghanehaye_fatima
عشقِ حقیقی
نمی‌تواند در میانِ جمعیتِ زمین شیوع پیدا کند
چرا که به‌ندرت رخ می‌دهد

بگذار آنان که عشقِ حقیقی را نیافته‌اند
بگویند هرگز چنین چیزی وجود ندارد
چنین باوری
مرگ و زندگی را برای‌شان آسوده‌تر خواهد کرد

■شاعر: #ویسلاوا_شیمبورسکا [ لهستان، ۱۹۲۳–۲۰۱۲ ]

■برگردان: #بابک_زمانی


@asheghanehaye_fatima