عاشقانه های فاطیما
806 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
جلو خودم را نگاه کردم
در جمعیت تو را دیدم
میان گندم‌ها تو را دیدم
زیر درختی تو را دیدم.

در انتهای همه سفرهایم
در عمق همه عذاب‌هایم
در خمِ همه خنده‌ها
سر بر کرده از آب و از آتش،

تابستان و زمستان تو را دیدم
در خانه‌ام تو را دیدم
در آغوش خود تو را دیدم
در رؤیاهای خود تو را دیدم

دیگر ترکت نخواهم کرد.


#پل_الوار
برگردان: #احمد_شاملو
#شما_فرستادید


@asheghanehaye_fatima
▪️

از دستهایِ گرمِ تو ...
سخن ها خواهم گفت ،
غمِ نان اگر بگذارد !

#احمد_شاملو

@asheghanehaye_fatima
_

بیش‌تر پیشانی‌ات را لمس می‌کنم و تو میگویی:اوه! آخه این چه کاریه؟ و من دستم را پس میکشم؛زیرا اگر به تو بگویم که"لمست میکنم تا باورم بشود که در خیال نیستی و در واقعیتی"حرف مرا به تعارف حمل میکنی.اما حقیقت همین است:تو تنها پیروزی دوران حیات منی.در تو بود که عشق را از فریب تمیز دادم و با آن دیدار کردم؛این است که نمیتوانم اینگونه به سادگی وجود تورا در خود باور کنم.تورا نگاه میکنم، تورا لمس میکنم تا باورم شود که در عالم حقیقت وجود داری و در کنار من وجود داری و"برای من وجود داری".در این کنج تنهایی به خیالم رسیده است که توانسته‌ام مالکی از برای قلب و هدفی از برای زندگی خویش پیدا کنم؛به خیالم رسیده که توانسته‌ام دنیای تورا برای خودم فتح کنم‌ وبه خیالم رسیده است که توانسته‌ام اشک و لبخند تورا برای خود داشته باشم.

#احمد_شاملو


@asheghanehaye_fatima
میانِ خورشیدهای همیشه
زیباییِ تو
لنگری‌ست ــ
خورشیدی که
از سپیده‌دمِ همه ستارگان
بی‌نیازم می‌کند.

نگاهت
شکستِ ستمگری‌ست ــ
نگاهی که عریانیِ روحِ مرا
از مِهر
جامه‌یی کرد
بدانسان که کنونم
شبِ بی‌روزنِ هرگز
چنان نماید که کنایتی طنزآلود بوده است.
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روزِ دیگری‌ست ــ
آنک چشمانی که خمیرْمایه‌ی مِهر است!
وینک مِهرِ تو:
نبردْافزاری
تا با تقدیرِ خویش پنجه در پنجه کنم.

آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم.
به جز عزیمتِ نا به هنگامم گزیری نبود
چنین انگاشته بودم.
آیدا(فاطمه جونم🥰) فسخِ عزیمتِ جاودانه بود.
میانِ آفتاب‌های همیشه
زیباییِ تو
لنگری‌ست ــ
نگاهت
شکستِ ستم‌گری‌ست ــ
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روزِ دیگری‌ست.
شهریور ۱۳۴۱

#احمد_شاملو
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
در تاریکی چشمانت را جُستم
در تاریکی چشم‌هایت را یافتم
و شبم پُرستاره شد.
تو را صدا کردم
در تاریک‌ترینِ شب‌ها دلم صدایت کرد
و تو با طنینِ صدایم به سویِ من آمدی.
با دست‌هایت برایِ دست‌هایم آواز خواندی
برای چشم‌هایم با چشم‌هایت
برای لب‌هایم با لب‌هایت
با تنت برای تنم آواز خواندی.
من با چشم‌ها و لب‌هایت
اُنس گرفتم
با تنت انس گرفتم،
چیزی در من فروکش کرد
من دوباره در گهواره‌ی کودکیِ خویش به خواب رفتم
و لبخندِ آن زمانی‌ام را
بازیافتم.

با تنت برای تن‌ام لالا گفتی.
چشم‌های تو با من بود
و من چشم‌هایم را بستم
چرا که دست‌های تو اطمینان‌بخش بود
صدایت می‌زنم گوش بده قلبم صدایت می‌زند.
شب گِرداگِردَم حصار کشیده است
و من به تو نگاه می‌کنم

#احمد_شاملو
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
روزی خواهد آمد
که عشق،
بر فراز درختان اساطیری
پرواز سیمرغ می‌کند و فریاد،
ترانه‌ای به وسعت بهار سر می‌دهد...
روزی که‌ تا
شکوفایی گل سرخ‌فاصله‌ای نیست
و پرنده،
به شوق تماشای دشت
سر از پا نمی‌شناسد...
روزی که شفق،
سرشار از عطر‌نسیم زلفان توست
و لاله‌ها
رنگ لبان تو را وام می‌گیرند...
روزی که سیب،
چون گونه‌های تو
مست رسیدن می‌شود !...

  #احمد_شاملو



@asheghanehaye_fatima
‌‌


همه عمر را
عاشق بوده‌ام...
تو خود این را بهتر می‌دانی...
اما هرگز عشقی
چنین پرشور نداشته‌ام...
عشقی که تنها هنر من،
هنر کلام،
در برابر آن بیرنگ می‌شود…




#احمد_شاملو

@asheghanehaye_fatima
حتا بگذار آفتاب نیز برنیاید
به خاطرِ فردایِ ما اگر
بر ماش منّتی‌ست؛
چرا که عشق
خودْ فرداست
خودْ همیشه است.

#احمد_شاملو

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هزار کاکُلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من

عشق را
ای کاش زبان سخن بود...


#احمد_شاملو

@asheghanehaye_fatima
به تو سلام می‌کنم
کنارِ تو می‌نشینم
و در خلوتِ تو
شهرِ بزرگِ من  بَنا می‌شود.

اگر فریادِ مرغ و سایه‌ی علفم،
در خلوتِ تو
این حقیقت را باز می‌یابم ...

خسته، خسته،
از راه‌کوره‌های تردید می‌آیم.
چون آینه‌یی از تو لبریزم.
هیچ چیز  مرا تسکین نمی‌دهد
نَه ساقه‌ی بازوهایت
نَه چشمه‌های تَنَت.

بی‌تو خاموشم، شهری در شبم.
تو طلوع می‌کنی
من گرمایت را از دور می‌چِشَم
و شهرِ من بیدار می‌شود ...

با غلغله‌ها، تردیدها، تلاش‌ها،
و غلغله‌ی مرَدّدِ تلاش‌هایش.

دیگر هیچ‌چیز
نمی‌خواهد مرا تسکین دهد.
دور از تو  من شهری در شبم ای آفتاب
و غروبت  مرا می‌سوزاند.

من به دنبالِ سَحَری سرگردان می‌گردم ...


تو سخن می‌گویی، من نمی‌شنوم
تو سکوت می‌کنی، من فریاد می‌زنم
با مَنی،  با خود نیستم
و بی‌تو  خود را در نمی‌یابم

دیگر هیچ چیز
نمی‌خواهد، نمی‌تواند تسکینم بدهد.



اگر فریادِ مرغ و سایه‌ی علفم
این حقیقت را
در خلوتِ تو  باز یافته‌ام.


حقیقت بزرگ است و من کوچکم،
با تو بیگانه‌ام.

فریادِ مرغ را بِشنو
سایه‌ی علف را  با سایه‌ات بیامیز
مرا  با خودت  آشنا کن، بیگانه‌ی من!
مرا با خودت  یکی کن ...




     #احمد_شاملو


@asheghanehaye_fatima
تـن تـو آهـنگی است
و تـن من کلمه ای است
که در آن می نـشیند
تا نـغمه ای در وجود آیـد
سروده ی که تـداوم را می تـپد.

#احمد_شاملو

@asheghanehaye_fatima
تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام
دوست می‌دارم
برای خاطر عطرِ گستره‌ی بیکران
و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می‌شود،
برای خاطر نخستین گل‌
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان
تو را برای خاطر دوست‌داشتن دوست می‌دارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمی‌دارم
دوست می‌دارم.

جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟
من خود، خویشتن را بس اندک می‌بینم.

بی تو جز گستره‌ئی بی‌کرانه نمی‌بینم
میان گذشته و امروز.
از جدارِ آینه‌ی خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آن‌گونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.

تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانگیت
که ازآن من نیست.

تو را برای خاطر سلامت
به‌رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست
دوست می‌دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
تو می‌پنداری که شکّی، حال آنکه به‌جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.


#پل_الوار
#احمد_شاملو


@asheghanehaye_fatima
رؤیاهاتو از دست نده
واسه این‌که اگه رؤیاها بمیرن
زندگی عین بیابون برهوتی میشه
که برفا توش یخ زده باشن.

رؤیاهاتو از دس نده
واسه این‌که اگه رؤیاها بمیرن
زندگی عین مرغ بریده‌بالی می‌مونه
که دیگه مگه پروازو خواب ببینه.


#لنگستون_هیوز
برگردان: #احمد_شاملو


@asheghanehaye_fatima
قلبم را در مجری ِ کهنه ای پنهان می کنم
در اتاقی که دریچه‌ایش نیست.
از مهتابی
به کوچه تاریک خم می‌شوم
و به جای همه نومیدان می‌گریم.
آه
من، حرام شده‌ام
با این همه، ای قلب در به در
از یاد مبر
که ما
من و تو
عشق را رعایت کرده ایم،
از یاد مبر
که ما
من و تو
انسان را
رعایت کرده ایم

#احمد_شاملو


@asheghanehaye_fatima
Audio
#احمد_شاملو
ܩࡅ࣫࣪ߺܠܙ‌ ܟ۬ߺ❟ࡍ߭ ܥ‌‌ܝ‌ ܝ‌ࡏަߺࡉ ܣߊ‌‌ܨ ܩࡍ߭🎙
•مشخصات‌کتاب
• پارت¹

@asheghanehaye_fatima
Audio
#احمد_شاملو
ܩࡅ࣫࣪ߺܠܙ‌ ܟ۬ߺ❟ࡍ߭ ܥ‌‌ܝ‌ ܝ‌ࡏަߺࡉ ܣߊ‌‌ܨ ܩࡍ߭🎙
•فهرستِ کتاب
• پارت²
@asheghanehaye_fatima
Audio
#احمد_شاملو
ܩࡅ࣫࣪ߺܠܙ‌ ܟ۬ߺ❟ࡍ߭ ܥ‌‌ܝ‌ ܝ‌ࡏަߺࡉ ܣߊ‌‌ܨ ܩࡍ߭🎙
•سخنِ‌ناشر
• پارت³
@asheghanehaye_fatima
Audio
#احمد_شاملو
ܩࡅ࣫࣪ߺܠܙ‌ ܟ۬ߺ❟ࡍ߭ ܥ‌‌ܝ‌ ܝ‌ࡏަߺࡉ ܣߊ‌‌ܨ ܩࡍ߭🎙
نامه‌اول
• پارت⁴
@asheghanehaye_fatima
Audio
#احمد_شاملو
ܩࡅ࣫࣪ߺܠܙ‌ ܟ۬ߺ❟ࡍ߭ ܥ‌‌ܝ‌ ܝ‌ࡏަߺࡉ ܣߊ‌‌ܨ ܩࡍ߭🎙
نامه‌ دوم
• پارت⁴
@asheghanehaye_fatima
من درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی نظیر آتش در جانم پیچید
سر تا سر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد
تا قطره‌ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم
از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم
آنان به آفتاب شیفته بودند زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقتشان بود
احساس واقعیتشان بود
با نور و گرمی‌اش مفهوم بی ریای رفاقت بود
با تابناکی‌اش مفهوم بی فریب صداقت بود
ای کاش می‌توانستند از آفتاب یاد بگیرند
که بی دریغ باشند در دردها و شادیهاشان حتی با نان خشکشان
و کاردهایشان را جز از برای قسمت کردن بیرون نیاورند!

#احمد_شاملو

@asheghanehaye_fatima