عاشقانه های فاطیما
791 subscribers
20.9K photos
6.38K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
.
وأنا حزنٌ عتیق
أصرخیني،
بخمرةِ عينيكِ المعتَّقةِ...

و من،
اندوهی کهنم
مرا فریاد کن
با شراب کهن چشم‌هایت...

#صالح_بوعذار
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima

مرا
پنهان کن؛
در دستِ راست‌ات
در دستِ دیگرت
من،
هرگز از تو،
آزادی را نخواهم خواست
چراکه دستان‌ات
خود،
تبعیدگاه‌اند
چراکه خود،
زیباترین آزادی‌های‌اند.

شاعر: #نزار_قبانی [ سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ ]

برگردان: #صالح_بوعذار

@asheghanehaye_fatima
.

و من،
اندوهی کهنم
مرا فریاد کن
با شراب کهن چشم‌هایت...

#صالح_بوعذار

@asheghanehaye_fatima
Ea 6eor
Sm3na.com - Asmahan
¤¤¤¤¤¤¤

ای پرندگان

ای پرندگان! عشقم را آواز کنید،
و شور و آرزوهایم را چونان سرودی سر دهید.

برای آنی که،
پیشم نشسته،
و می‌بیند بر من چه گذشته است


نزدش شکوه می‌کنم
او لبخند می زند
و اشتیاقم را بیشتر می‌کند


ای پرندگان!
حالم را، بی‌خوابی و اشک‌هایم را،
برایش حکایت کنید

پرندگان از فراز درختان،
شیرین‌ترین شعرها را سرودند
و شاخه‌ها،
از این آوا، خم شدند
و دل، شیدا شد

نسیم به آرامی وزید
و آوای زیبا را
با خود برد
و گل ها، سرشار از عطر ِآرزوها شدند
و چشمه با گل‌ها، همآواز شد
هوا لبریز از مهر
و ترجمان شور و شوقم شد

کاش،
شور و شوق و عشقش از آنِ من بود.
او از غم تهی است
و با زیبایی و جوانی‌اش، بختیار .
اگر او، همچو من
عاشق و شوربخت و بی‌خواب می‌شد؛
از درد می‌گریست،
و با کبک، می‌مویید!

شاعر: #یوسف_بدروس
خواننده: #اسمهان
ترجمه: #صالح_بوعذار
آهنگساز: #محمد_القصبجی
سال: 1941
مقام: نهوند
@asheghanehaye_fatima
تنت را عِطری‌ست،
بسی خردمند وُ شِگفت
گاه به نوایِ کمانچه می‌ماند وُ
گاه،
       به تنبور
و می‌آید دوشادوشم در سرایش شعر وُ
می‌خزد در میانه‌ی من وُ سرودن...
.
#نزار_قبانی
برگردان #صالح_بوعذار
کتاب
#مسافر_آینه



@asheghanehaye_fatima
«معجزه»

چه‌سان می‌کوشند رویاروی شوند
                              حواس پنجگانه،
                                        با معجزه
و چشم‌هایت معجزه‌اند؟                                                            
تو خفته‌ای وُ می‌ربایدم موج
به منتهای سینه‌ی تو می‌آغازد دریا
و «هستی» دوپاره می‌شود امشب:
تو وُ مرکب زمین.
حال
از کجا گِرد آورم آوای جهت‌ها را،
تا فریاد برآورم:
دوستت دارم!؟
.
#محمود_درویش
برگردان #صالح_بوعذار


@asheghanehaye_fatima
گویی سنگ بوده‌ام
که این همه
جاری‌ست نقش تو بر من!

❄️ #صالح_بوعذار
#شما_فرستادید

@asheghanehaye_fatima
.
می‌پرسم
آیا عشق تنها جایی‌ست
که مرگ نمی‌آیدش؟
.
#آدونیس
ترجمه #صالح_بوعذار

@asheghanehaye_fatima
خاتون!
تو آن هوایی که عریان می‌شود برابرم
                               بسانِ سرشکِ تاک‌ها
تو سرآغاز تبار موجی
آن‌‌زمان که چنگ زد خاک را، به گاهِ غربت
دوستت می‌دارم
تو سرآغازِ جانِ منی
تو سرانجام جان منی.

.
#محمود_درويش
برگردان #صالح_بوعذار

@asheghanehaye_fatima
‍ «چو قهوه‌خانه‌ی کوچکی‌ست عشق»


چو قهوه‌خانه‌ی کوچکی‌ست،
                      در خیابانِ غریبان؛
                                             «عشق»

می‌گشاید درهایش را بر همگان
                                      «عشق»
چونان قهوه‌خانه‌ای
            بیش وُ کم می‌شوند زائرانش
                            بر حسْب بغض آسمان:
چو ببارد باران
مشتریانش فزونی یابند وُ
                   چون معتدل گردد هوا
                          ملال گیرند و کم شوند.

آی  بانوی غریب!
من این‌جا می‌نشینم در گوشه‌ای
چه رنگ‌اند چشم‌هایت؟
نامت چیست؟
چه‌گونه صدایت کنم؛
به گاهِ عبور تو از من،
و من نشسته‌ام به انتظار تو؟

قهوه‌خانه‌ی کوچکی‌ست
                              «عشق»
سفارش می‌دهم دو جام شراب وُ
          می‌نوشم شرابِ خویش وُ شرابت را
چتری برمی‌گیرم وُ دو کلاه
باران
می
با
رد
اینک
بیش از هر روز دگری...
و تو
درون نمی‌آیی
سرانجام خویشتن را می‌گویم:
شاید آن زن که به انتظارش بودم
به انتظارم بود
و یا
به انتظارِ مرد دگری...
به انتظارمان بود/ به انتظارِ من وُ او
و هرگزش نشناخت/ هرگزم نشناخت
و می‌گفت:
              من اینجایم بهِ انتظار تو.

مَردا!
چه رنگ‌اند چشمانت؟
چه شرابی می‌نوشی؟ چیست نامت؟
چه‌سان صدایت کنم؛
به گاهِ عبور تو از من؟
چو قهوه‌خانه‌ی کوچکی‌ست عشق...
.
#محمود_درویش
برگردان #صالح_بوعذار



@asheghanehaye_fatima
‍ «چو قهوه‌خانه‌ی کوچکی‌ست عشق»


چو قهوه‌خانه‌ی کوچکی‌ست،
                      در خیابانِ غریبان؛
                                             «عشق»

می‌گشاید درهایش را بر همگان
                                      «عشق»
چونان قهوه‌خانه‌ای
            بیش وُ کم می‌شوند زائرانش
                            بر حسْب بغض آسمان:
چو ببارد باران
مشتریانش فزونی یابند وُ
                   چون معتدل گردد هوا
                          ملال گیرند و کم شوند.

آی  بانوی غریب!
من این‌جا می‌نشینم در گوشه‌ای
چه رنگ‌اند چشم‌هایت؟
نامت چیست؟
چه‌گونه صدایت کنم؛
به گاهِ عبور تو از من،
و من نشسته‌ام به انتظار تو؟

قهوه‌خانه‌ی کوچکی‌ست
                              «عشق»
سفارش می‌دهم دو جام شراب وُ
          می‌نوشم شرابِ خویش وُ شرابت را
چتری برمی‌گیرم وُ دو کلاه
باران
می
با
رد
اینک
بیش از هر روز دگری...
و تو
درون نمی‌آیی
سرانجام خویشتن را می‌گویم:
شاید آن زن که به انتظارش بودم
به انتظارم بود
و یا
به انتظارِ مرد دگری...
به انتظارمان بود/ به انتظارِ من وُ او
و هرگزش نشناخت/ هرگزم نشناخت
و می‌گفت:
              من اینجایم بهِ انتظار تو.

مَردا!
چه رنگ‌اند چشمانت؟
چه شرابی می‌نوشی؟ چیست نامت؟
چه‌سان صدایت کنم؛
به گاهِ عبور تو از من؟
چو قهوه‌خانه‌ی کوچکی‌ست عشق...
.
#محمود_درویش
برگردان #صالح_بوعذار
سیزدهم مارس، زادروز محمود درویش.

@asheghanehaye_fatima
خاتونِ من!
هربار زنان را در همیانِ رویاهایم نهادم وُ
برگی برکشیدم،
            تو برون آمدی!
.
#عدنان_الصائغ
برگردان #صالح_بوعذار

@asheghanehaye_fatima
آه بلقیس!
زخمی‌ست به جان‌مان، زخمی کاری
و پریشانی، نشیمن کرده در چشمان
آه بلقیس...بلقیس...
چگونه توانستی برگیری: روزها وُ رویاهایم
و از شکوه بیفکنی باغ‌ها وُ فصل‌ها را؟


#نزار_قبانی
برگردان #صالح_بوعذار
کتاب
#مسافر_آینه
انتشار: دی‌ماه ۱۴۰۲
#نشر_روزگار
@asheghanehaye_fatima
«معجزه»

چه‌سان می‌کوشند رویاروی شوند
                              حواس پنجگانه،
                                        با معجزه
و چشم‌هایت معجزه‌اند؟                                                            
تو خفته‌ای وُ می‌ربایدم موج
به منتهای سینه‌ی تو می‌آغازد دریا
و «هستی» دوپاره می‌شود امشب:
تو وُ مرکب زمین.
حال
از کجا گِرد آورم آوای جهت‌ها را،
تا فریاد برآورم:
دوستت دارم!؟

.
#محمود_درویش
برگردان
#صالح_بوعذار
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زنی‌‌
که خواهانِ توست در بسترِ خویش،
درختی‌ست سرشار از آشیانه‌های خواهش
و زنی،
که پذیرای تو می‌گردد در بسترت
                           پرنده‌ای‌ست مهاجر...

.
#آدونیس
برگردان #صالح_بوعذار


@asheghanehaye_fatima
 گمگشتگی

باری گم گشتم در دستانت
دژی بودند لبانم،
دلتنگِ فتحی شگرف وُ شیدای هماغوشی‌.
و پیش آمدم
کمرت پادشهی بود وُ
دستانت، طلیعه‌ی لشکری
و چشمانت، جان‌پناهی.
.
#آدونیس
ترجمه #صالح_بوعذار
کتاب «صحنه و آینه‌ها»


@asheghanehaye_fatima
و گفت:
با "درد" درآویختم تا "انسان" را از پوستینم برکشیدم!

.
ابو المکارم صلاح الدین محمّری
"رساله‌ی سکوت به سعی #صالح_بوعذار


@asheghanehaye_fatima
.

آه بلقیس!
آی بلقیس!
عزیزکم بلقیس...
بر تو می‌گریند تمامِ ابرها...
حال، که مویه کند بر ما؟
آه بلقیس
چه‌سان در سکوت کوچیدی وُ
              دست خویش در دستم ننهادی؟

.
#نزار_قبانی
مترجم
#صالح_بوعذار
کتاب
#مسافر_آینه


@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
_زنی که تو را دوست بدارد، نیک دریاب تا تو را به تبعیدگاه‌های پروردگار پرتاب نکند.
_تبعیدگاه‌های پروردگار؟!
_تبعیدگاه‌های پروردگار، دیگر چیست؟!
_اندوه!

.
رمان #تبعیدگاه‌های_پروردگار
#اشرف_الخمایسی
ترجمه #صالح_بوعذار


@asheghanehaye_fatima
_تاریخِ دلتنگی‌ست «شب»
و تو،
شبِ منی!_
مرا گفتی وُ رهایم کردی
و بگذاشتی برایم شبم، شبت، سردِ سرد
آه
دردا
به دردم می‌آورد زمستان وُ خاطراتِ تو
به دردت می‌آورد هوای آغشته به عطر زنبق‌هایم.


#محمود_درویش
برگردان: #صالح_بوعذار


@asheghanehaye_fatima