Forwarded from اتچ بات
.
رمان #شازده_احتجاب
اثر #هوشنگ_گلشیری
#شازده_احتجاب رمان معروفی از #هوشنگ_گلشیری است که اولین بار به سال ۱۳۴۸ منتشر شد.
پس از آن این رمان به چاپهای متعدد رسیدهاست و تا سال ۱۳۸۵ چهارده چاپ آن ارائه شدهاست.
شازده احتجاب را "جیمز باکن" نویسنده اسکاتلندی به انگلیسی ترجمه کردهاست. خود گلشیری این اثر خود را خوشاقبالترین کتاب خود نامیده است.
شازده احتجاب به زبان فرانسوی نیز ترجمه شده است.
شازده احتجاب روایت فروپاشی نظام شاهی و خانی در سنت فرهنگی ایران است.
شخصیت اول رمان شازده که شازده احتجاب نامیده می شود در اوهام و گذشته به روایت قسمتی از استبداد و بیداد خود و خانواده اش می پردازد. گلشیری در این رمان از شیوه سیال ذهن بهره می گیرد.
فیلمی با همین نام و به کارگردانی بهمن فرمان آرا با اقتباس از این رمان ساخته شدهاست.
@asheghanehaye_fatima
رمان #شازده_احتجاب
اثر #هوشنگ_گلشیری
#شازده_احتجاب رمان معروفی از #هوشنگ_گلشیری است که اولین بار به سال ۱۳۴۸ منتشر شد.
پس از آن این رمان به چاپهای متعدد رسیدهاست و تا سال ۱۳۸۵ چهارده چاپ آن ارائه شدهاست.
شازده احتجاب را "جیمز باکن" نویسنده اسکاتلندی به انگلیسی ترجمه کردهاست. خود گلشیری این اثر خود را خوشاقبالترین کتاب خود نامیده است.
شازده احتجاب به زبان فرانسوی نیز ترجمه شده است.
شازده احتجاب روایت فروپاشی نظام شاهی و خانی در سنت فرهنگی ایران است.
شخصیت اول رمان شازده که شازده احتجاب نامیده می شود در اوهام و گذشته به روایت قسمتی از استبداد و بیداد خود و خانواده اش می پردازد. گلشیری در این رمان از شیوه سیال ذهن بهره می گیرد.
فیلمی با همین نام و به کارگردانی بهمن فرمان آرا با اقتباس از این رمان ساخته شدهاست.
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
مثل اینکه در مجموعِ آن خطوط کنار لبها و آن چشمها و حتی چرخش لبها چیزی بود که آدم را میترساند!
آدم حس میکرد که چقـدر کوچک و حقیر است....
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
مثل اینکه در مجموعِ آن خطوط کنار لبها و آن چشمها و حتی چرخش لبها چیزی بود که آدم را میترساند!
آدم حس میکرد که چقـدر کوچک و حقیر است....
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
دست کشید توی موهای فخری...
فخری شانههایش را جمع کرده بود. به گلهای قالی نگاه میکرد، حتما. فخرالنساء گفت: «فخری جان، فردا که اینها را گردگیری کردی، یادت میدهم که چطور همه را مرتب کنی. این هفتدری خیلی کوچک است. کتابها را ببر توی اتاق من.» کتابها را روی هم چیده بودم، کنار دیوار. فخرالنساء با انگشت روی جلد یکی از کتابها کشید، گفت: «سفرنامۀ مازندران! چاپ سنگی است. چقدر جان کندم تا یک جلدش را پیدا کردم. پدر مرحوم من برای اینکه بتواند یک بست به دل بچسباند هر چه داشت و نداشت فروخت، حتی کتابهایش را. اما تو...» و با انگشتش موهایم را، که حتما روی پیشانیام ریخته بود، عقب زد، گفت: «میخواهم کتابهای تو را غصب کنم، موافقی؟»
(ص14)
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نیلوفر
@asheghanehaye_fatima
فخری شانههایش را جمع کرده بود. به گلهای قالی نگاه میکرد، حتما. فخرالنساء گفت: «فخری جان، فردا که اینها را گردگیری کردی، یادت میدهم که چطور همه را مرتب کنی. این هفتدری خیلی کوچک است. کتابها را ببر توی اتاق من.» کتابها را روی هم چیده بودم، کنار دیوار. فخرالنساء با انگشت روی جلد یکی از کتابها کشید، گفت: «سفرنامۀ مازندران! چاپ سنگی است. چقدر جان کندم تا یک جلدش را پیدا کردم. پدر مرحوم من برای اینکه بتواند یک بست به دل بچسباند هر چه داشت و نداشت فروخت، حتی کتابهایش را. اما تو...» و با انگشتش موهایم را، که حتما روی پیشانیام ریخته بود، عقب زد، گفت: «میخواهم کتابهای تو را غصب کنم، موافقی؟»
(ص14)
#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#نشر_نیلوفر
@asheghanehaye_fatima