@asheghanehaye_fatima
مرد آینه ی اتاق پرو را
تکه تکه کرد
آینه های جیبی را به بازار برد
تا زنان بسیاری در آینه ها نگاه کنند
و زیبایی بیشتری را هر شب به خانه بیاورد
#رسول_پیره
از کتاب #کلید_ها
#نشر_نیماژ
مرد آینه ی اتاق پرو را
تکه تکه کرد
آینه های جیبی را به بازار برد
تا زنان بسیاری در آینه ها نگاه کنند
و زیبایی بیشتری را هر شب به خانه بیاورد
#رسول_پیره
از کتاب #کلید_ها
#نشر_نیماژ
@asheghanehaye_fatima
آنقدر تشنه ام که تو باید بخندی و
این تشنه را به شیر و عسل میهمان کنی
در من هزار و یک شب دلتنگ و بی قرار
چشم انتظار اینکه خودت روزشان کنی
مجنون منم – وَ- اینکه دعا می کنم خودت
فکری برای لیلی این داستان کنی
گاهی فقط دریچه ی بازی غنیمت است
تا رو به بی نهایت هفت آسمان کنی
احساس عشق سبزترین نوع بودن است
حتی اگر که گاه گداری گمان کنی،
که: … عاشقی و در تو کسی راه می رود
حتی اگر که گاه گداری گمان کنی
#عادل_سالم
از مجموعه غزل #اینجا_کدام_شکل_جهان_است
#نشر_نیماژ
آنقدر تشنه ام که تو باید بخندی و
این تشنه را به شیر و عسل میهمان کنی
در من هزار و یک شب دلتنگ و بی قرار
چشم انتظار اینکه خودت روزشان کنی
مجنون منم – وَ- اینکه دعا می کنم خودت
فکری برای لیلی این داستان کنی
گاهی فقط دریچه ی بازی غنیمت است
تا رو به بی نهایت هفت آسمان کنی
احساس عشق سبزترین نوع بودن است
حتی اگر که گاه گداری گمان کنی،
که: … عاشقی و در تو کسی راه می رود
حتی اگر که گاه گداری گمان کنی
#عادل_سالم
از مجموعه غزل #اینجا_کدام_شکل_جهان_است
#نشر_نیماژ
@asheghanehaye_fatima
بر روی صندلی خواهم نشست
سیگاری خواهم کشید
به میخ هایی فکر خواهم کرد
که روزی به این دیوار کوبیدیم،
و به آن چیزهایی که هرگز به میخ ها نیاویختم؛
قاب عکسی
که تو در آن باشی
و آینه ای
که من در آن ...
#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان🇬🇷
ترجمه:
#بابک_زمانی
مجموعه:
#نفس_عمیق
#نشر_نیماژ
بر روی صندلی خواهم نشست
سیگاری خواهم کشید
به میخ هایی فکر خواهم کرد
که روزی به این دیوار کوبیدیم،
و به آن چیزهایی که هرگز به میخ ها نیاویختم؛
قاب عکسی
که تو در آن باشی
و آینه ای
که من در آن ...
#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان🇬🇷
ترجمه:
#بابک_زمانی
مجموعه:
#نفس_عمیق
#نشر_نیماژ
@asheghanehaye_fatima
به ملاقاتت که آمدیم
تو را برده بودند
و بادبادکی سرگردان
داشت توی هوا می چرخید
بعدها
مردم ِ آن اطراف می گفتند
زندان را
در حال پرواز دیده اند
با دنباله های زنجیری اش
#علیرضا_آدینه
از کتاب #هرابرزاییتی
#نشر_نیماژ
به ملاقاتت که آمدیم
تو را برده بودند
و بادبادکی سرگردان
داشت توی هوا می چرخید
بعدها
مردم ِ آن اطراف می گفتند
زندان را
در حال پرواز دیده اند
با دنباله های زنجیری اش
#علیرضا_آدینه
از کتاب #هرابرزاییتی
#نشر_نیماژ
@asheghanehaye_fatima
دلتنگ توام،
تا شادمانه مرا ببینند
شاخه ها
به شکل نام تو سبز می شوند،
پرنده کوچکی که نمی دانم نامش چیست
حروف نام تو را
بر کتابم می ریزد،
آفتاب
به شکل پروانه ای از مس
گرد صدایم
بال می زند،
و می دانم سکوت
فقط به خاطر من سکوت است،
اما من
دلتنگ توام
شعر می نویسم
و واژه هایم را کنار می زنم
که تو را ببینم.
#شمس_لنگرودی
کتاب:
#حکایت_دریاست_زندگی
#نشر_نیماژ
دلتنگ توام،
تا شادمانه مرا ببینند
شاخه ها
به شکل نام تو سبز می شوند،
پرنده کوچکی که نمی دانم نامش چیست
حروف نام تو را
بر کتابم می ریزد،
آفتاب
به شکل پروانه ای از مس
گرد صدایم
بال می زند،
و می دانم سکوت
فقط به خاطر من سکوت است،
اما من
دلتنگ توام
شعر می نویسم
و واژه هایم را کنار می زنم
که تو را ببینم.
#شمس_لنگرودی
کتاب:
#حکایت_دریاست_زندگی
#نشر_نیماژ
@asheghanehaye_fatima
شلیک کن به سمت نفس هایم
پر کن دهان گیج تفنگت را
شلیک کن به شانه ام از موهام
برهم بریز نقشه ی جنگت را
شلیک کن به سینه ام از رگ هام
خون مرا بریز و بپاش از من!
قانون وحشیانه ی جنگل باش
شلیک کن به قصد مرا کشتن!
شلیک کن به خون من از گریه
دورم بریز، دور بریزم تا
از خون خائنم که تو را می خواست
این درد نیم خورده ی وحشی را
شلیک کن به پیرهنم از مرگ
وقتی که زار زد به تن نعشم
از دکمه های یاغی ولگردم
غم را به دستهای تو می بخشم
شلیک کن به صورتم از اندوه
شلیک کن به پوستم از هذیان
برگرد و رنگ رفته ی خونم را
به زخمهای واشده برگردان
برگرد، مرگ تازه ی چشمانم
درگیر گریه ات بشود، شاید
پیراهن سفید تو را دستت
بر صورتم که نیست.... بیاندازد
#مریم_مایلی_زرین
مجموعه #پارادایم
#نشر_نیماژ
شلیک کن به سمت نفس هایم
پر کن دهان گیج تفنگت را
شلیک کن به شانه ام از موهام
برهم بریز نقشه ی جنگت را
شلیک کن به سینه ام از رگ هام
خون مرا بریز و بپاش از من!
قانون وحشیانه ی جنگل باش
شلیک کن به قصد مرا کشتن!
شلیک کن به خون من از گریه
دورم بریز، دور بریزم تا
از خون خائنم که تو را می خواست
این درد نیم خورده ی وحشی را
شلیک کن به پیرهنم از مرگ
وقتی که زار زد به تن نعشم
از دکمه های یاغی ولگردم
غم را به دستهای تو می بخشم
شلیک کن به صورتم از اندوه
شلیک کن به پوستم از هذیان
برگرد و رنگ رفته ی خونم را
به زخمهای واشده برگردان
برگرد، مرگ تازه ی چشمانم
درگیر گریه ات بشود، شاید
پیراهن سفید تو را دستت
بر صورتم که نیست.... بیاندازد
#مریم_مایلی_زرین
مجموعه #پارادایم
#نشر_نیماژ
@asheghanehaye_fatima
تنهایی
هر بار تکه ای از مرا
زنده زنده برای کودکانش می برد
دندانی را
در کتف چپم حس می کنم
دردی را
که مثل علف های باغچه در من پخش می شود
ترس
دو دستش را
به پنجره ی اتاقم گذاشته بود و
مرا نگاه می کرد
مور مورم می شود
می ترسم از تنهایی
مرگ هم که رفته تا سر کوچه سیگار بخرد
تنهایی کوچکی زیر تخت
دارد لب هایم را می خورد و بزرگ می شود
یک دستم پشت مبل
دست دیگرم پشت یخچال
دارد خورده می شود
مرگ که برگشت
چگونه سیگار بکشیم؟
#مهدی_نظارتی_زاده
از مجموعه شعر #یادگاری_ها_با_درخت_بزرگ_می_شوند
#نشر_نیماژ
تنهایی
هر بار تکه ای از مرا
زنده زنده برای کودکانش می برد
دندانی را
در کتف چپم حس می کنم
دردی را
که مثل علف های باغچه در من پخش می شود
ترس
دو دستش را
به پنجره ی اتاقم گذاشته بود و
مرا نگاه می کرد
مور مورم می شود
می ترسم از تنهایی
مرگ هم که رفته تا سر کوچه سیگار بخرد
تنهایی کوچکی زیر تخت
دارد لب هایم را می خورد و بزرگ می شود
یک دستم پشت مبل
دست دیگرم پشت یخچال
دارد خورده می شود
مرگ که برگشت
چگونه سیگار بکشیم؟
#مهدی_نظارتی_زاده
از مجموعه شعر #یادگاری_ها_با_درخت_بزرگ_می_شوند
#نشر_نیماژ
@asheghanehaye_fatima
عشق حقیقی؛
آیا به راستی بدان نیازی هست؟
عقل و احساس به ما می گوید
که با سکوت از آن بگذریم
همچون ننگی در حساس ترین لحظات زندگی.
به راستی که فرزندانِ خَلَف
بی هیچ نیازی بدان زاده می شوند.
عشق حقیقی
نمیتواند در میان جمعیت زمین شیوع پیدا کند
چرا که به ندرت رخ می دهد.
بگذار آنان که عشق حقیقی را نیافته اند
بگویند هرگز چنین چیزی وجود ندارد
چنین باوری
مرگ و زندگی را برای شان آسوده تر خواهد کرد
#ویسواوا_شیمبورسکا
کتاب #عجیبترین_کلمات (گزینه اشعار شیمبوریکا)
ترجمه #بابک_زمانی
#نشر_نیماژ
عشق حقیقی؛
آیا به راستی بدان نیازی هست؟
عقل و احساس به ما می گوید
که با سکوت از آن بگذریم
همچون ننگی در حساس ترین لحظات زندگی.
به راستی که فرزندانِ خَلَف
بی هیچ نیازی بدان زاده می شوند.
عشق حقیقی
نمیتواند در میان جمعیت زمین شیوع پیدا کند
چرا که به ندرت رخ می دهد.
بگذار آنان که عشق حقیقی را نیافته اند
بگویند هرگز چنین چیزی وجود ندارد
چنین باوری
مرگ و زندگی را برای شان آسوده تر خواهد کرد
#ویسواوا_شیمبورسکا
کتاب #عجیبترین_کلمات (گزینه اشعار شیمبوریکا)
ترجمه #بابک_زمانی
#نشر_نیماژ
@asheghanehaye_fatima
هر آنچه را که به سختی
در دست هایت نگاه داشته ای،
هر آنچه را که به سختی
به آن عشق می ورزی،
هر آنچه را که اکنون به سختی
از آنِ توست
رها کن، ای مونسِ من
تا به راستی از آن تو باشد
#یانیس_ریتسوس
کتاب #نفس_عمیق
ترجمه #بابک_زمانی
#نشر_نیماژ
هر آنچه را که به سختی
در دست هایت نگاه داشته ای،
هر آنچه را که به سختی
به آن عشق می ورزی،
هر آنچه را که اکنون به سختی
از آنِ توست
رها کن، ای مونسِ من
تا به راستی از آن تو باشد
#یانیس_ریتسوس
کتاب #نفس_عمیق
ترجمه #بابک_زمانی
#نشر_نیماژ
@asheghanehaye_fatima
عادت کردهایم
من به چای تلخ اول صبح
تو به بوسۀ تلخ آخر شب
من، به اینکه تو هرشب حرفهایت را مثل یک مرد بزنی
تو، به اینکه من هربار مثل یک زن گریه کنم
عادت کردهایم
آنقدرکه یادمان رفته است شب،
مثل سیاهی موهایمان، ناگهان میپَرد
و یکروز آنقدر صبح میشود
که برای بیدار شدن دیر است.
#لیلا_کردبچه
کتاب #یک_شب_پرندهای...
#نشر_نیماژ
عادت کردهایم
من به چای تلخ اول صبح
تو به بوسۀ تلخ آخر شب
من، به اینکه تو هرشب حرفهایت را مثل یک مرد بزنی
تو، به اینکه من هربار مثل یک زن گریه کنم
عادت کردهایم
آنقدرکه یادمان رفته است شب،
مثل سیاهی موهایمان، ناگهان میپَرد
و یکروز آنقدر صبح میشود
که برای بیدار شدن دیر است.
#لیلا_کردبچه
کتاب #یک_شب_پرندهای...
#نشر_نیماژ
@asheghanehaye_fatima
تخت يكنفره
پتوی يكنفره
ميز
و تنها يك صندلی
اينها
لوازم خانگی نيستند
لوازم تنهايی اند
#مهدی_اشرفی
مجموعه شعر #افراد
#نشر_نیماژ
تخت يكنفره
پتوی يكنفره
ميز
و تنها يك صندلی
اينها
لوازم خانگی نيستند
لوازم تنهايی اند
#مهدی_اشرفی
مجموعه شعر #افراد
#نشر_نیماژ
@asheghanehaye_fatima
یک زمانی دلش میخواست از همهی این آدمها دور شود و به آنها فکر نکند. نمیشد اما.
ناهید حالا فهمیده بود زندگی جلو میرود، نه راست و مستقیم، حلزونی. آدم هی دور گذشتهی خودش میچرخد، فاصله میگیرد، دور میشود، اما نه همان قدری که فکر میکند دویده و دور شده
#ملاحت_نیکی
کتاب #پدرکشی
#نشر_نیماژ
یک زمانی دلش میخواست از همهی این آدمها دور شود و به آنها فکر نکند. نمیشد اما.
ناهید حالا فهمیده بود زندگی جلو میرود، نه راست و مستقیم، حلزونی. آدم هی دور گذشتهی خودش میچرخد، فاصله میگیرد، دور میشود، اما نه همان قدری که فکر میکند دویده و دور شده
#ملاحت_نیکی
کتاب #پدرکشی
#نشر_نیماژ
@asheghanehaye_fatima
ای شعله به تن خواهر نمرود! بگو
دیوانهتر از من چه کسی بود؟ بگو
آتش بزن این قافیهها سوختنیست
این شعر پر از داغ تو آتش زدنیست
ابیات روانی شده را دور بریز
این درد جهانی شده را دور بریز
من را بگذار عشق زمینگیر کند
این زخم سراسیمه مرا پیر کند
این پچپچهها چیست رهایم بکنید
مردم خبری نیست رهایم بکنید
من را بگذارید که پامال شود
بازیچهی اطفال کهن سال شود
من را بگذارید به پایان برسد
شاید لت و پارم به خیابان برسد
شعری از مجموعهی #آتایا
اثر #علیرضا_آذر
#نشر_نیماژ
ای شعله به تن خواهر نمرود! بگو
دیوانهتر از من چه کسی بود؟ بگو
آتش بزن این قافیهها سوختنیست
این شعر پر از داغ تو آتش زدنیست
ابیات روانی شده را دور بریز
این درد جهانی شده را دور بریز
من را بگذار عشق زمینگیر کند
این زخم سراسیمه مرا پیر کند
این پچپچهها چیست رهایم بکنید
مردم خبری نیست رهایم بکنید
من را بگذارید که پامال شود
بازیچهی اطفال کهن سال شود
من را بگذارید به پایان برسد
شاید لت و پارم به خیابان برسد
شعری از مجموعهی #آتایا
اثر #علیرضا_آذر
#نشر_نیماژ
@asheghanehaye_fatima
برایم مهم نیست او رفته است و دیگر سراغی از من نمیگیرد. مهم این است که عشقی را که آنقدر به آن نیاز داشتم با خودش برده است. من احتیاجی به خود او نداشتم. عشق او را میخواستم تا زندگیام را پر کند و به آن معنی ببخشد. او کالای پُربهایی را به یغما برده است... .
برشی از رمان #پشت_درخت_توت
اثر #احمد_پوری
#چاپ_دوم
#نشر_نیماژ
برایم مهم نیست او رفته است و دیگر سراغی از من نمیگیرد. مهم این است که عشقی را که آنقدر به آن نیاز داشتم با خودش برده است. من احتیاجی به خود او نداشتم. عشق او را میخواستم تا زندگیام را پر کند و به آن معنی ببخشد. او کالای پُربهایی را به یغما برده است... .
برشی از رمان #پشت_درخت_توت
اثر #احمد_پوری
#چاپ_دوم
#نشر_نیماژ
@asheghanehaye_fatima
منصفانه نیست، کسی که این گونه قلبت را در هم شکسته است؛ هنوز این همه زیبا و خیره کننده باشد و صورتش تنها چیزی باشد که بیش از هر چیزی در دنیا دوست داری، ببینی..
بیا گم شویم / #ادی_السید #نشر_نیماژ
#معرفی_رمان
رمان، داستان ماجراجویی های دختری به نام لیلاست که در سفر جاده ای خود به کشف خویشتن خویش می پردازد. دختر زیبایی که سوار بر خودروی عجیب قرمز رنگش در مسیر سفر به قطب شمال و بهانه ی تماشای رویداد شفق قطبی، سر راه چهار جوان دیگر قرار می گیرد. شخصیت هایی که هرکدام به نوعی گمگشته ها و سرگشتگی های خودشان را دارند و زندگی شان با حضور کوتاه لیلا در مسیر دیگری قرار می گیرد
منصفانه نیست، کسی که این گونه قلبت را در هم شکسته است؛ هنوز این همه زیبا و خیره کننده باشد و صورتش تنها چیزی باشد که بیش از هر چیزی در دنیا دوست داری، ببینی..
بیا گم شویم / #ادی_السید #نشر_نیماژ
#معرفی_رمان
رمان، داستان ماجراجویی های دختری به نام لیلاست که در سفر جاده ای خود به کشف خویشتن خویش می پردازد. دختر زیبایی که سوار بر خودروی عجیب قرمز رنگش در مسیر سفر به قطب شمال و بهانه ی تماشای رویداد شفق قطبی، سر راه چهار جوان دیگر قرار می گیرد. شخصیت هایی که هرکدام به نوعی گمگشته ها و سرگشتگی های خودشان را دارند و زندگی شان با حضور کوتاه لیلا در مسیر دیگری قرار می گیرد
@asheghanehaye_fatima
دیشب تا پاسی نتوانستم بخوابم. گریه کردم. افکار سیاه زیادی از مغزم میگذشت. من خجالت میکشم خود را زن تو بنامم. چه زنی؟ تو تنهایی و غمگین. میدانم دوست نداری از آن صحبت کنی اما من نمیتوانم همهچیز را فرو بخورم و چیزی نگویم. من نیاز دارم با تو صحبت کنم. میخواهم هرچه در دل دارم بگویم حتی اگر گاهی مهملات باشد. من پس از این کار احساس آرامش میکنم. درک میکنی؟ تو کاملاً با من تفاوت داری. تو هرگز صحبت نمیکنی، تو اصلاً ذرهای هم از آنچه در سرت میگذرد بروز نمیدهی
#آنتوان_چخوف
کتاب #دلبند_عزیزترینم
ترجمه #احمد_پوری
#نشر_نیماژ
دیشب تا پاسی نتوانستم بخوابم. گریه کردم. افکار سیاه زیادی از مغزم میگذشت. من خجالت میکشم خود را زن تو بنامم. چه زنی؟ تو تنهایی و غمگین. میدانم دوست نداری از آن صحبت کنی اما من نمیتوانم همهچیز را فرو بخورم و چیزی نگویم. من نیاز دارم با تو صحبت کنم. میخواهم هرچه در دل دارم بگویم حتی اگر گاهی مهملات باشد. من پس از این کار احساس آرامش میکنم. درک میکنی؟ تو کاملاً با من تفاوت داری. تو هرگز صحبت نمیکنی، تو اصلاً ذرهای هم از آنچه در سرت میگذرد بروز نمیدهی
#آنتوان_چخوف
کتاب #دلبند_عزیزترینم
ترجمه #احمد_پوری
#نشر_نیماژ
@asheghanehaye_fatima
وقتى سكوتى طولانى مىشود بايد ترسيد
وقتى طولانى كسى را عاشقانه دوست داشتهاى
وقتى طولانى رنجيدهاى، ترسيدهاى ...
#سیدمحمدمرکبیان
کتاب #آغوشى_براى_يك_سفر_طولانى
#نشر_نیماژ
وقتى سكوتى طولانى مىشود بايد ترسيد
وقتى طولانى كسى را عاشقانه دوست داشتهاى
وقتى طولانى رنجيدهاى، ترسيدهاى ...
#سیدمحمدمرکبیان
کتاب #آغوشى_براى_يك_سفر_طولانى
#نشر_نیماژ
@asheghanehaye_fatima
دلم گرفته است
مثل همه زنانی که به زمین خیره می شوند،
و انگشترشان را می چرخانند
دلم گرفته است
و تو بیشتر از همه مسئول منی
و چشم های زیبای تو
که از درون به من می نگرند
قوی نیستم، اگر شعری مینویسم
باد قوی نیست، اگر لباسهای روی بند را تکان میدهد
غروب ساعت غمگینی است
نمیتواند حتی گلدانی را بیندازد
و غم کمی جابهجا شود
در خانه نشستهام
زانوهایم را در آغوش گرفتهام
تا تنهاییام کمتر شود
تنهاییام
کمد پر از لباس
اتاقی که درش قفل نمیشود
تنهاییام حلزونی است
که خانهاش را با سنگ کُشتهاند...
#الهام_اسلامی
از کتاب #دنیا_چشم_از_ما_بر_نمی_دارد
#نشر_نیماژ
دلم گرفته است
مثل همه زنانی که به زمین خیره می شوند،
و انگشترشان را می چرخانند
دلم گرفته است
و تو بیشتر از همه مسئول منی
و چشم های زیبای تو
که از درون به من می نگرند
قوی نیستم، اگر شعری مینویسم
باد قوی نیست، اگر لباسهای روی بند را تکان میدهد
غروب ساعت غمگینی است
نمیتواند حتی گلدانی را بیندازد
و غم کمی جابهجا شود
در خانه نشستهام
زانوهایم را در آغوش گرفتهام
تا تنهاییام کمتر شود
تنهاییام
کمد پر از لباس
اتاقی که درش قفل نمیشود
تنهاییام حلزونی است
که خانهاش را با سنگ کُشتهاند...
#الهام_اسلامی
از کتاب #دنیا_چشم_از_ما_بر_نمی_دارد
#نشر_نیماژ
@asheghanehaye_fatima
زمانی باهم به این آینه نگاه میکردیم
حالا جای تو در این آینه خالیست
هرچند شاید لبی، پلکی، یا ابرویی
از تو در جان آینه جامانده باشد
بلکه اشکهای تو هنوز در جان آینه است
و این آینه را قطرهقطره ذوب خواهد کرد
بلکه روزی با پاهایی که از تو در آن جامانده
پاگرفته و راه خواهد رفت
بلکه دنبال تو دنیا را جستوجو خواهد کرد
میان میلیونها انسان
و به محض دیدن، تو را خواهد شناخت
حتا در تاریکترین غروبها
آنوقت تو از دست آینه فرار خواهی کرد
از این گذر به آن گذر از این پیچ به آن یکی
وآدمها، ماشینها و خانهها را
پشتسرت به جنگ با آینه خواهی فرستاد
باز هم آینه از تعقیبات دست برنخواهد داشت
او یک شهر را پشت سرت خواهد بلعید
او چشم از تو برنخواهد داشت
زمین و آسمان را پشتسرت خواهد آمد
همینطوری که فرار میکنی گیسوانات در باد خواهد وزید
و تار مویی از آنها در دست آینه خواهد افتاد
همچنان که دامن ابریشمیات در باد به اهتزاز درمیآید
زنگار بر چهرهی آینه خواهد افتاد
تو همچنان در فرار از آینه خودت را خسته خواهی کرد
و ناگهان آن سنگ را خواهی دید
با آن سنگ این آینه را خواهی شکست
از آینه قطرات بیشمار اشک به اطراف خواهد پاشید
وهر تکهاش مثل قایقی کوچک در آن اشکها
که آینهی شکسته را در برگرفتهاند
شناور خواهد شد
بلکه از هر تکهی این آینه
لبهایت پشتسرت جیغ خواهد کشید
این هم قصهای دروغین بود که همینجوری سرهم کردم
تو نیستی
و رفتنات همان رفتن آخر واپسین رفتن بود.
■●شاعر: #رامیز_روشن | Ramiz Rüşən | جمهوری آذربایجان، ۱۹۶۴ |
■●برگردان: #صالح_سجادی
📗●از کتاب: #سگپرندگی | #نشر_نیماژ
زمانی باهم به این آینه نگاه میکردیم
حالا جای تو در این آینه خالیست
هرچند شاید لبی، پلکی، یا ابرویی
از تو در جان آینه جامانده باشد
بلکه اشکهای تو هنوز در جان آینه است
و این آینه را قطرهقطره ذوب خواهد کرد
بلکه روزی با پاهایی که از تو در آن جامانده
پاگرفته و راه خواهد رفت
بلکه دنبال تو دنیا را جستوجو خواهد کرد
میان میلیونها انسان
و به محض دیدن، تو را خواهد شناخت
حتا در تاریکترین غروبها
آنوقت تو از دست آینه فرار خواهی کرد
از این گذر به آن گذر از این پیچ به آن یکی
وآدمها، ماشینها و خانهها را
پشتسرت به جنگ با آینه خواهی فرستاد
باز هم آینه از تعقیبات دست برنخواهد داشت
او یک شهر را پشت سرت خواهد بلعید
او چشم از تو برنخواهد داشت
زمین و آسمان را پشتسرت خواهد آمد
همینطوری که فرار میکنی گیسوانات در باد خواهد وزید
و تار مویی از آنها در دست آینه خواهد افتاد
همچنان که دامن ابریشمیات در باد به اهتزاز درمیآید
زنگار بر چهرهی آینه خواهد افتاد
تو همچنان در فرار از آینه خودت را خسته خواهی کرد
و ناگهان آن سنگ را خواهی دید
با آن سنگ این آینه را خواهی شکست
از آینه قطرات بیشمار اشک به اطراف خواهد پاشید
وهر تکهاش مثل قایقی کوچک در آن اشکها
که آینهی شکسته را در برگرفتهاند
شناور خواهد شد
بلکه از هر تکهی این آینه
لبهایت پشتسرت جیغ خواهد کشید
این هم قصهای دروغین بود که همینجوری سرهم کردم
تو نیستی
و رفتنات همان رفتن آخر واپسین رفتن بود.
■●شاعر: #رامیز_روشن | Ramiz Rüşən | جمهوری آذربایجان، ۱۹۶۴ |
■●برگردان: #صالح_سجادی
📗●از کتاب: #سگپرندگی | #نشر_نیماژ
@asheghaehaye_fatima
دیشب تا پاسی نتوانستم بخوابم. گریه کردم. افکار سیاه زیادی از مغزم میگذشت. من خجالت میکشم خود را زن تو بنامم. چه زنی؟ تو تنهایی و غمگین. میدانم دوست نداری از آن صحبت کنی اما من نمیتوانم همهچیز را فرو بخورم و چیزی نگویم. من نیاز دارم با تو صحبت کنم. میخواهم هرچه در دل دارم بگویم حتی اگر گاهی مهملات باشد. من پس از این کار احساس آرامش میکنم. درک میکنی؟ تو کاملاً با من تفاوت داری. تو هرگز صحبت نمیکنی، تو اصلاً ذرهای هم از آنچه در سرت میگذرد بروز نمیدهی...
#آنتوان_چخوف
کتاب #دلبند_عزیزترینم
ترجمه #احمد_پوری
#نشر_نیماژ
دیشب تا پاسی نتوانستم بخوابم. گریه کردم. افکار سیاه زیادی از مغزم میگذشت. من خجالت میکشم خود را زن تو بنامم. چه زنی؟ تو تنهایی و غمگین. میدانم دوست نداری از آن صحبت کنی اما من نمیتوانم همهچیز را فرو بخورم و چیزی نگویم. من نیاز دارم با تو صحبت کنم. میخواهم هرچه در دل دارم بگویم حتی اگر گاهی مهملات باشد. من پس از این کار احساس آرامش میکنم. درک میکنی؟ تو کاملاً با من تفاوت داری. تو هرگز صحبت نمیکنی، تو اصلاً ذرهای هم از آنچه در سرت میگذرد بروز نمیدهی...
#آنتوان_چخوف
کتاب #دلبند_عزیزترینم
ترجمه #احمد_پوری
#نشر_نیماژ