عاشقانه های فاطیما
808 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima

چند بند ازشعر: #ابراهیم_صدری / ترکیه
برگردان: #صالح_سجادی




Ben seni hiç sevmedim ki
Yorgun akşamlarda söylediğimiz şarkıları sevdim
Bir çiçeğe gülmeni, bir güle benzemeni sevdim
Bir de yıldızları sevdim,
Eylül akşamlarında gelip gözlerinde durdular
Ben seni hiç sevmedim ki;

Kuşlara şarkılar öğretmeni sevdim
Menekşeyle konuşmanı, nisanı hatırlatmanı
Baharın bir adının da yalnızlık olmadığını

Gittiğin zaman, gitmeni sevdim,
Evreni sevdim geldiğin zaman
Kalmanı sevmedim,
Korkuyordum sana alışmaktan

Yine de sevdim gülümsemeyi
Mendilimi sallarken seni götüren trenin ardından
Kırlara ilk kar düştüğü zaman
Ölümünün ne güzel olduğunu sevdim
Seni içimde öldürdüğüm zaman
Ben seni hiç sevmedim ki

Ben seni hiç sevmedim ki
BEN SEVDİM Mİ ADAM GİBİ SEVERİM !!!

@asheghanehaye_fatima




من که، اصلا عاشق تو نشدم!
عاشق ترانه هایی شدم که در آن غروب های خسته باهم می خواندیم
عاشق لبخندت ، بادیدن یک شکوفه
و عاشق شباهت عجیبت به گلها شدم.
دیگر اینکه عاشق ستار ه ها شدم
وقتی شبهای جولای ، در چشمهایت فرود آمدند،
من که، اصلا تو را دوست نداشت


من که اصلا عاشق تو نشدم
به پرنده ها آوازهای عاشقانه یاد دادنت را
دوست داشتم،
عاشق لحظه ای شدم که به اردیبهشت
یادآوری می کردی
بهار نام دیگر تنهایی نیست!

من که اصلا عاشق تو نشدم..
وقتی می رفتی
عاشق رفتنت شدم،
وقتی می امدی
عاشق کائنات
و عاشق ماندنت شدم ،
رم می کردم از انس گرفتن به تو!

باز هم عاشق لبخند شدم
وقتی روسری ات را از پشت قطاری که تو را با خودمی برد
برایم می انداختی،
وقتی اولین برف بر شانه های صحرا فرود می آمد
عاشق زیبایی مرگ شدم
وقتی تو را در خودم می کشتم،


من که اصلا عاشقت نبودم
من اگر بخواهم عاشق کسی بشوم
مثل آدم عاشق میشوم!



#صالح_سجادی
@asheghanehaye_fatima



...من که، اصلا تو را دوست نداشتم،
جدایی را دوست داشتم
وقتی مرا بدرقه می کردی،
گلوله هارا دوست داشتم
وقتی به طرفم شلیک کردی،
گریه را دوست داشتم
وقتی فراموشم کردی!

وقتی از تنهایی ام باخبر می شدی
عاشق سرپا ایستادن شدم،
وعاشق ازپا افتادنم شدم
هربار که تو را به خاطر می آوردم...

وقتی می رفتی
عاشق رفتنت شدم،
وقتی می امدی
عاشق کائنات
و عاشق ماندنت شدم ،
رم می کردم از انس گرفتن به تو!

باز هم عاشق لبخند شدم
وقتی روسری ات را از پشت قطاری که تو را با خودمی برد
برایم می انداختی،
وقتی اولین برف بر شانه های صحرا فرود می آمد
عاشق زیبایی مرگ شدم
وقتی تو را در خودم می کشتم ،
در هر بار گم کردنت
مثل رودخانه ای که در دریا افتاده باشد
درآتش افتادم
من عاشق آتش شدم
وقتی می سوختم
حتی همین لحظه که می سوزم
من که اصلا عاشقت نبودم
من اگر بخواهم عاشق کسی بشوم
مثل آدم عاشق می شوم!


#ابراهیم_صدر
#شاعر_ترکیه
ترجمه:
#صالح_سجادی🌱
@asheghanehaye_fatima
‍ ‍ 〇🍂
🍂

■مثل آدم


من که، اصلن عاشق تو نشدم!
عاشق ترانه‌هایی شدم که در آن غروب‌های خسته باهم می‌خواندیم
عاشق لبخندت، با دیدن یک شکوفه
و عاشق شباهت عجیب‌ات به گل‌ها شدم.

دیگر این‌که عاشق ستاره‌ها شدم
وقتی شب‌های جولای، در چشم‌های‌ات فرود آمدند،

من که، اصلن تو را دوست نداشتم،
جدایی را دوست داشتم
وقتی مرا بدرقه می‌کردی،
گلوله‌ها را دوست داشتم
وقتی به طرف‌ام شلیک کردی،
گریه را دوست داشتم
وقتی فراموش‌ام کردی!

وقتی از تنهایی‌ام باخبر می‌شدی
عاشق سرپا ایستادن شدم،
وعاشق ازپا افتادن‌ام شدم
هربار که تو را به خاطر می‌آوردم...

بی‌تو بودن را دوست داشتم
آن‌طور که نان را،
صدای‌ات را هوس کردم
آن‌سان که آب را،
در آفتاب سوزان تموز
مثل باران بعدازظهر
مثل طوفان شبانه
دوست داشتن‌ات را دوست داشتم...

من که اصلن عاشق تو نشدم
به پرنده‌ها آوازهای عاشقانه یاد دادن‌ات را
دوست داشتم،
عاشق لحظه‌ای شدم که به اردی‌بهشت
یادآوری می‌کردی
بهار نام دیگر تنهایی نیست!
کودکان آدامس‌فروش
ترانه‌های جدید
مثل رودخانه‌ای که در دریا افتاده باشد در آتش افتادم
من عاشق آتش شدم
لحظه‌ای که می‌سوختم
حتا همین حالا که می‌سوزم
من که اصلن عاشق تو نبودم

یک شب گوزنی از کوه تا قلب‌ات پایین آمد
یک شب شعری در آتش کبریت افتاد
وسط دنیا
در صدای بی‌کسی
در بی‌رحمی یک آه
در صورت گریان انسان
با قدرت فرح‌بخش دعا
در خوی ترساننده‌ی آتش
روی انجیر و زیتون و دل
روی گل
روی ترس
روی تو
حتا روی تو
من که اصلن عاشق تو نشدم..
وقتی می‌رفتی
عاشق رفتن‌ات شدم،
وقتی می‌آمدی
عاشق کائنات
و عاشق ماندن‌ات شدم،
رم می‌کردم از انس گرفتن به تو!

باز هم عاشق لبخند شدم
وقتی روسری‌ات را از پشت قطاری که تو را با خود می‌برد
برای‌ام می‌انداختی،
وقتی اولین برف بر شانه‌های صحرا فرود می‌آمد
عاشق زیبایی مرگ شدم
وقتی تو را در خودم می‌کشتم،
در هر بار گم کردن‌ات
مثل رودخانه‌ای که در دریا افتاده باشد
درآتش افتادم
من عاشق آتش شدم
وقتی می‌سوختم
حتا همین لحظه که می‌سوزم
من که اصلن عاشق‌ات نبودم
من اگر بخواهم عاشق کسی بشوم
مثل آدم عاشق می‌شوم!


🔘شاعر: #ابراهیم_صدری(ترکیه)
🔘برگردان: #صالح_سجادی
@asheghanehaye_fatima




من که اصلن عاشق تو نشدم
به پرنده‌ها آوازهای عاشقانه یاد دادن‌ات را
دوست داشتم،
عاشق لحظه‌ای شدم که به اردی‌بهشت
یادآوری می‌کردی
بهار نام دیگر تنهایی نیست...


○●شاعر: #ابراهیم_صدری | Ibrahim Sadri | ترکیه |

○●برگردان: #صالح_سجادی |
@asheghanehaye_fatima



زمانی باهم به این آینه نگاه می‌کردیم 
حالا جای تو در این آینه خالی‌ست 
هرچند شاید لبی، پلکی، یا ابرویی 
از تو در جان آینه جامانده باشد
بل‌که اشک‌های تو هنوز در جان آینه است 
و این آینه را قطره‌قطره ذوب خواهد کرد 
بل‌که روزی با پاهایی که از تو در آن جامانده 
پاگرفته و راه خواهد رفت 
بل‌که دنبال تو دنیا را جست‌وجو خواهد کرد 
میان میلیون‌ها انسان 
و به محض دیدن، تو را خواهد شناخت 
حتا در تاریک‌ترین غروب‌ها 
آن‌وقت تو از دست آینه فرار خواهی کرد 
از این گذر به آن گذر از این پیچ به آن یکی 
وآدم‌ها، ماشین‌ها و خانه‌ها را 
پشت‌سرت به جنگ با آینه خواهی فرستاد 
باز هم آینه از تعقیب‌ات دست برنخواهد داشت 
او یک شهر را پشت سرت خواهد بلعید 
او چشم از تو برنخواهد داشت 
زمین و آسمان را پشت‌سرت خواهد آمد 
همین‌طوری که فرار می‌کنی گیسوان‌ات در باد خواهد وزید 
و تار مویی از آن‌ها در دست آینه خواهد افتاد 
هم‌چنان که دامن ابریشمی‌ات در باد به اهتزاز درمی‌آید 
زنگار بر چهره‌ی آینه خواهد افتاد 
تو هم‌چنان در فرار از آینه خودت را خسته خواهی کرد 
و ناگهان آن سنگ را خواهی دید 
با آن سنگ این آینه را خواهی شکست 
از آینه قطرات بی‌شمار اشک به اطراف خواهد پاشید 
وهر تکه‌اش مثل قایقی کوچک در آن اشک‌ها 
که آینه‌ی شکسته را در برگرفته‌اند 
شناور خواهد شد 
بل‌که از هر تکه‌ی این آینه 
لب‌هایت پشت‌سرت جیغ خواهد کشید 

این هم قصه‌ای دروغین بود که همین‌جوری سرهم کردم 
تو نیستی 
و رفتن‌ات همان رفتن آخر واپسین رفتن بود.

■●شاعر: #رامیز_روشن | Ramiz Rüşən | جمهوری آذربایجان، ۱۹۶۴ |

■●برگردان: #صالح_سجادی

📗●از کتاب: #سگ‌پرندگی | #نشر_نیماژ

این‌جا سایه‌ات روی همه چیز می‌افتد
روی این خانه
روی بیرون این خانه
روی رخت‌خواب
روی گه‌واره‌ی فرزندم
سایه‌ی تو شب و روز بر همه چیز می‌افتد
سایه‌ات می‌افتد بر چهره.ی زن‌ام
و عیب‌هایش را می.پوشاند...
می‌افتد روی سایه‌ی درخت
روی سایه‌ی سنگ
سایه‌ی ماشین
پرنده
سایه‌ی تو با سایه‌های دیگر درهم می‌آمیزد
سایه‌ی تو دیگر سایه‌ها را در خود فرومی‌برد
و باز از نو در جان‌ام ریشه می‌دواند...


چشم‌هایم در این شهر مدام فریب می‌خورند
دخترها مدام شبیه تو به چشم‌ام می‌آیند
انگار آن سایه‌ات را تکه‌تکه کرده برای خود از آن لباسی دوخته‌اند
چه دست‌هایی که سمت سایه‌ات دراز می‌شوند
سایه‌ات مدام به این گوشه و آن گوشه می‌خزد
ماه‌ها می‌گذرند، سال‌ها درازتر می‌شوند
و سایه‌ات روزبه‌روز کوتاه‌تر می‌شود
و تو روزبه‌روز دورتر می‌شوی
و شاید عریان‌تر
و این‌گونه تو از من دووور و من از تو...
ما تا لحظه‌ی مرگ تنهایی زندگی خواهیم کرد
اما تا زمانی که حتا یک وجب از سایه‌ات روی زمین باقی مانده
من غریب و تنها نیستم
روزی
وقتی که زمان برای من به سر آمد
حرف آخرم روی سایه‌ات نوشته خواهد شد
کاش وقتی مرگ من فرامی‌رسد
در سایه‌ی تو قبری برای من بکنند...

■●شاعر: #رامیز_روشن | Ramiz Rüşən | جمهوری آذربایجان، ۱۹۶۴ |

■●برگردان: #صالح_سجادی

@asheghanehaye_fatima
من که اصلن عاشق تو نشدم
به پرنده‌ها آوازهای عاشقانه یاد دادن‌ات را
دوست داشتم،
عاشق لحظه‌ای شدم که به اردی‌بهشت
یادآوری می‌کردی
بهار نام دیگر تنهایی نیست...

‌■●شاعر: #ابراهیم_صدری | İbrahim Sadri
| ترکیه، ۱۹۶۳ |

‌■●برگردان: #صالح_سجادی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



از یک طرف می‌آمدم، از شش‌جهت کردی کمین
با غمزه‌ای این گرگ را، آرام کردی آفرین

من درقمارآخرم، تو جفت شش آورده‌ای
من در قمار آخرم، فکر قماری بعد از این

در خلسه‌ای شهریوری، از اوج چشمک می‌زند
من باغبانی خسته‌ام، چشمان تو زیتون و تین

شش‌بار از من رد شدی، چون یک قطار از ایستگاه
شش‌بار از تو رد شدم، چون پایی از میدان مین

تو وحشت یک زلزله، من کلبه‌ای در پرتگاه
تو لشگر چنگیزی و من آجر دیوار چین

شش‌گوشه‌گیرم کن نگاهم کن به رقص آور مرا
از من مرا بالا بکش، ای آفتابِ ذره‌بین

شب در اتاق آن هتل، شش‌بار فریادت زدم
شش‌بار فریادت زدم، از انفرادی اوین

از شش‌جهت بن‌بست در ششصدطرف آوارگی
یک شاعرم که گم شده در این شلوغی‌ها‌، همین
****
چون مست‌ها از خانه‌ات، تا آن خیابان تهی
در کوچه‌های "ششگلان"، شش‌بار افتادم زمین

#صالح_سجادی

🔹ششگلان محله ای قدیمی در تبریز
@ShabeMahtab213

یک سگ زرد در دلم عو عو... یک سگ هار درسرم وق وق
توله سگ های بی پدر مادر، پنجه هایی که بر درم وق وق

یک سگ زرد در دلم مرده! یک سگ هار لاشه را خورده
یک شغال سفید هم هر شب تا سحر توی بسترم وق وق

دستهایم به اشک ماهی ها شانه هایم به خون کفترها
من تن آلوده م به صد حیوان که همه توی باورم وق وق

گاوها توی معده ام مااا مااا ، فاخته توی سینه ام کووو کووو
گرگ ها تو چشمهام اووو اووو ، و سگی در برابرم وق وق

موش از گربه، گربه هم از سگ، سگ هم از گرگ، گرگ هم از من
من هم از موش، سخت می ترسیم می زند ترس در سرم وق وق

نیمی از من چرنده و اهلی... نیم دیگر درنده و وحشی!
یک طرف گرگ، یک طرف هم سگ، این ورم زوزه آن ورم، وق وق

نیمه ای ماده ام و نیمی نر، در تنم فصل جفت گیری هاست
می کند نیم ماده ام هر شب، زیر آن نیمه ی نرم وق وق

در تنم موسم شکار شده.، من به دنبال گوشت می گردم
هرشب از نیم اهلی ام تا صبح، چند خرگوش می درم، وق وق

آه انگار گوشه ای در من، کشتی نوح غرق در آب است
منگم از جیغ و شیهه و خرناس، گیجم از زوزه ، ضجه ، رَم ، وق وق

باغ وحشی رها شده در من، جانورها گرسنه و عصبی
یک سگ زرد در دلم عو عو... یک سگ هار درسرم وق وق!


#صالح_سجادی




@asheghanehaye_fatima