عاشقانه های فاطیما
808 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



ما تا لحظه ی مرگ تنهایی زندگی خواهیم کرد
اما تا زمانی که حتی یک وجب از سایه ات روی زمین باقی مانده
من غریب و تنها نیستم.

روزی
وقتی که زمان برای من به سر آمد
حرف آخرم روی سایه ات نوشته خواهد شد،
کاش وقتی مرگ من فرا می رسد
در سایه ی تو قبری برای من بکنند...


#رامیز_روشن
آذربایجان


🔹شعرخوانی #رامیز_روشن/ جمهوری آذربایجان
🔹برگردان: #فرید_فرخ_زاد



Heç bilmirəm mən səni haçan, harda itirdim?
Yağış yudu, yoxsa ki, külək apardı səni?

Bu sevgi nağılını
mən biryolluq bitirdim,
Axtarmıram
axtarsam, yəqin, tapardım səni.

Dünyada bircə qorxum
səni itirmək idi,
Sən yoxsan
dünyada daha mənə qorxu yox.

Amma sənsiz elə bil hər şey şikəstdi indi;
Saatımın əqrəbi,
çaynikimin qulpu yox.

Yel vurduqca yellənir
pencəyimin ətəyi,
Pencəyimin
sonuncu düyməsitək qopmusan.
Barı çoxdan sovulmuş
ağacın üsündəki ən şirin
meyvəsitək qopmusan.

Dərdlilər öz dərdini
suya deyər,– deyiblər.
Yaxşı ki, su da gəldi,
dərdimdən azad oldum.
Armudun yaxşısını
ayı yeyər, – deyiblər.
Getdin, hansı ayının damağında dad oldun?!..

Sənsiz, elə bilmə ki,
kefə baxıram, kefə,
Sən yadıma düşəndə
darıxıram hər gecə.

Uşaq vaxtı, haçansa,
ömrümdə bircə dəfə
Pişiyimiz itəndə
darıxmışdım beləcə.
Daha uşaq deyiləm –
hər itənə ağlayam.
Rahat yatıram daha,
yuxum div yuxusudu.

… Kimdi bu gecə yarı
qapımı cırmaqlayan?
Bu nə səsdi?
Deyəsən, pişik miyoltusudu…

#Ramiz_Rövşən

@asheghanehaye_fatima


هیچ نمی‌دانم
من تو را چه‌زمانی و در کجا گم کردم؟
آیا تو را باران شست
و یا
کولاک تو را با خود برد؟

من این حکایت عشق را
یک‌باره به آخر رساندم،
در جست‌و‌جویت نبودم
که اگر بودم
یقین پیدایت می‌کردم.

در این دنیا
تنهاترین هراسم
تو را گم کردن بود،
تو نیستی و اکنون
دیگر در این دنیا از چیزی نمی‌هراسم.

اما بدون تو
گویی همه‌چیز برای من رنگ شکست دارد
مانند عقربه‌ی ساعتم
مانند دستگیره‌ی فنجانم.

هنگامی که باد می‌وزد
از دامن پیراهنم می‌گذرد،
مانند دکمه‌‌ی آخرِ پیراهنم جدا شدی...

مانند شیرین‌ترین میوه‌ی درخت پربارِ خنک،کنده شدی...

گفته‌اند:
انسان‌های پر درد
دردشان را به آب می‌گویند
چه خوب که آب نیز آمد
از درد رها شدم...

گفته‌اند:
خوش‌طعم‌ترین گلابی را خرس می‌خورد،
رفتی
و طعم لبان کدامینشان شدی؟

گمان مکن
که بی‌تو روزگار خوشی دارم
تا به یاد تو می‌افتم
هرشب تنگ‌حوصله‌ام...

کودک که بودم
آن‌وقت‌ها
تنها یک‌بار هنگامی که گربه‌مان گم شد
این‌‌گونه دلتنگ بودم،
دیگر بچه نیستم
که بر هر گمشده‌ای بگریم،
دیگر راحت به خواب می‌روم
خوابم مثل خواب دیو است.

***
....کیست که در این نیمه‌‌ی‌شب
درِ خانه‌ام را چنگ می‌زند؟
این صدای چیست؟
تو گویی
صدای ناله‌ی گربه‌ست....

#رامیز_روشن
برگردان: #فرید_فرخ_زاد

@asheghanehaye_fatima

👇👇👇
@asheghanehaye_fatima



زمانی باهم به این آینه نگاه می‌کردیم 
حالا جای تو در این آینه خالی‌ست 
هرچند شاید لبی، پلکی، یا ابرویی 
از تو در جان آینه جامانده باشد
بل‌که اشک‌های تو هنوز در جان آینه است 
و این آینه را قطره‌قطره ذوب خواهد کرد 
بل‌که روزی با پاهایی که از تو در آن جامانده 
پاگرفته و راه خواهد رفت 
بل‌که دنبال تو دنیا را جست‌وجو خواهد کرد 
میان میلیون‌ها انسان 
و به محض دیدن، تو را خواهد شناخت 
حتا در تاریک‌ترین غروب‌ها 
آن‌وقت تو از دست آینه فرار خواهی کرد 
از این گذر به آن گذر از این پیچ به آن یکی 
وآدم‌ها، ماشین‌ها و خانه‌ها را 
پشت‌سرت به جنگ با آینه خواهی فرستاد 
باز هم آینه از تعقیب‌ات دست برنخواهد داشت 
او یک شهر را پشت سرت خواهد بلعید 
او چشم از تو برنخواهد داشت 
زمین و آسمان را پشت‌سرت خواهد آمد 
همین‌طوری که فرار می‌کنی گیسوان‌ات در باد خواهد وزید 
و تار مویی از آن‌ها در دست آینه خواهد افتاد 
هم‌چنان که دامن ابریشمی‌ات در باد به اهتزاز درمی‌آید 
زنگار بر چهره‌ی آینه خواهد افتاد 
تو هم‌چنان در فرار از آینه خودت را خسته خواهی کرد 
و ناگهان آن سنگ را خواهی دید 
با آن سنگ این آینه را خواهی شکست 
از آینه قطرات بی‌شمار اشک به اطراف خواهد پاشید 
وهر تکه‌اش مثل قایقی کوچک در آن اشک‌ها 
که آینه‌ی شکسته را در برگرفته‌اند 
شناور خواهد شد 
بل‌که از هر تکه‌ی این آینه 
لب‌هایت پشت‌سرت جیغ خواهد کشید 

این هم قصه‌ای دروغین بود که همین‌جوری سرهم کردم 
تو نیستی 
و رفتن‌ات همان رفتن آخر واپسین رفتن بود.

■●شاعر: #رامیز_روشن | Ramiz Rüşən | جمهوری آذربایجان، ۱۹۶۴ |

■●برگردان: #صالح_سجادی

📗●از کتاب: #سگ‌پرندگی | #نشر_نیماژ
@asheghanehaye_fatima



زنی زیبا آب‌وهوا را پیش‌بینی می‌کند:
باران و برف خواهد آمد.
گاهی آفتاب درمی‌آید، گاهی مه‌تاب.
هوا گرفته است، صاف می‌شود.

خورشید و ماه من تویی
این را هواشناسان چه می‌فهمند؟!
وقتی با ناز نگاه‌ام می‌کنی
در چشمان‌ام آذرخش می‌زند.

با یک نگاه سردت
روز زیبای بهاری، زمستان می‌گردد.
چشمان‌ات که تر می‌شود.
باران می‌کوبد بر بخت من.

حرف‌هایی چون تگرگ بر سرم می‌بارد
حرف‌هایی مه می‌شود، راه‌ام را می‌بندد.
از من که می‌رنجی و قهر می‌کنی
کولاک سختی به قلب‌ام می‌زند.

منتظرت هستم و نمی‌دانم باران می‌بارد یا نه؟!
برف می‌آید یا نه؟!
هوای گرفته‌ی آسمان عشق من
صاف می‌شود یا نه؟!

زنی زیبا آب‌وهوا را پیش‌بینی می‌کند:
کجا برف می‌آید، کجا باران می‌بارد
کجا گرگ‌ومیش است، کجا خورشید می‌دمد.
خورشید و ماه من تویی
این را هواشناسان چه می‌فهمند؟!

■●شاعر: #رامیز_روشن | Ramiz Rövşən | جمهوری آذربایجان ● ۱۹۶۴ |

■●برگردان: #عذرا_جوانمردی
کم‌کم عاشق‌ات شدم
هر روز کمی بیش‌تر از دیروز.
بیش از همیشه زمستان امسال عاشق‌ات شدم
در برف و سرما.

ببین چه زود گرم گرفتیم
وقتی هوا رو به سردی می‌رفت
وقتی مردم لباس گرم می‌پوشیدند
وقتی درختان عریان می‌شدند.

عاشق‌ات شدم
مثل گلی که سر از برف بیرون ‌می‌آورد
مثل اجاقی که گرم‌ام می‌کند.

تمام عمر هیچ‌وقت هیچ‌کس را چنین دوست نداشته بودم.
مثل پرنده‌ای که در برف پِیِ دانه می‌گردد
عاشق‌ات شدم.

می‌گویم: این‌ وقت صبح چرا ترسان به آسمان نگاه می‌کنی؟
می‌گویی: خورشید درآمده. برف‌ها آب می‌شوند انگار!

■●شاعر: #رامیز_روشن | Ramiz Rüşən | جمهوری آذربایجان ● ۱۹۶۴ |

■●برگردان: #عذرا_جوانمردی

@asheghanehaye_fatima

این‌جا سایه‌ات روی همه چیز می‌افتد
روی این خانه
روی بیرون این خانه
روی رخت‌خواب
روی گه‌واره‌ی فرزندم
سایه‌ی تو شب و روز بر همه چیز می‌افتد
سایه‌ات می‌افتد بر چهره.ی زن‌ام
و عیب‌هایش را می.پوشاند...
می‌افتد روی سایه‌ی درخت
روی سایه‌ی سنگ
سایه‌ی ماشین
پرنده
سایه‌ی تو با سایه‌های دیگر درهم می‌آمیزد
سایه‌ی تو دیگر سایه‌ها را در خود فرومی‌برد
و باز از نو در جان‌ام ریشه می‌دواند...


چشم‌هایم در این شهر مدام فریب می‌خورند
دخترها مدام شبیه تو به چشم‌ام می‌آیند
انگار آن سایه‌ات را تکه‌تکه کرده برای خود از آن لباسی دوخته‌اند
چه دست‌هایی که سمت سایه‌ات دراز می‌شوند
سایه‌ات مدام به این گوشه و آن گوشه می‌خزد
ماه‌ها می‌گذرند، سال‌ها درازتر می‌شوند
و سایه‌ات روزبه‌روز کوتاه‌تر می‌شود
و تو روزبه‌روز دورتر می‌شوی
و شاید عریان‌تر
و این‌گونه تو از من دووور و من از تو...
ما تا لحظه‌ی مرگ تنهایی زندگی خواهیم کرد
اما تا زمانی که حتا یک وجب از سایه‌ات روی زمین باقی مانده
من غریب و تنها نیستم
روزی
وقتی که زمان برای من به سر آمد
حرف آخرم روی سایه‌ات نوشته خواهد شد
کاش وقتی مرگ من فرامی‌رسد
در سایه‌ی تو قبری برای من بکنند...

■●شاعر: #رامیز_روشن | Ramiz Rüşən | جمهوری آذربایجان، ۱۹۶۴ |

■●برگردان: #صالح_سجادی

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شعرخوانی رامیز روشن | شاعر آذربایجانی
برگردان: فرید فرخ‌زاد

#رامیز_روشن
#فرید_فرخ‌زاد

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima

هیچ نمی‌دانم
من تو را چه‌زمانی
و در کجا گم کردم؟
آیا تو را باران شست
و یا
کولاک تو را با خود برد؟

من این حکایتِ عشق را
یک‌باره به آخر رساندم...

در جست‌و‌جویت نبودم
که اگر بودم
یقین پیدایت می‌کردم.

در این دنیا
تنهاترین هراسم
تو را گم کردن بود؛
تو نیستی و اکنون
دیگر در این دنیا
از چیزی نمی‌هراسم....

اما بدونِ تو
گویی همه‌چیز برای من
رنگِ شکست دارد؛
مانند عقربه‌ی ساعتم...
مانند دستگیره‌ی فنجانم...

هنگامی که باد می‌وزد
از دامنِ پیراهنم می‌گذرد...

مانند دکمه‌‌ی آخرِ پیراهنم جدا شدی...
مانند شیرین‌ترین میوه‌ی درخت پربارِ خنک،
کنده شدی...

گفته‌اند:
انسان‌های پر درد
دردشان را به آب می‌گویند
چه خوب که آب نیز آمد
از درد رها شدم...

گفته‌اند:
خوش‌طعم‌ترین گلابی را
خرس می‌خورد،
رفتی
و طعمِ لبانِ کدامینشان شدی؟

گمان مکن
که بی‌تو
روزگارِ خوشی دارم...
تا به یادِ تو می‌افتم
هرشب تنگ‌حوصله‌ام...

کودک که بودم
آن‌وقت‌ها
تنها یک‌بار هنگامی که
گربه‌مان گم شد
این‌‌گونه دلتنگ بودم...

دیگر بچه نیستم
که بر هر گمشده‌ای بگریم،
دیگر راحت به خواب می‌روم
خوابم مثل خواب دیو است...!

***
....کیست که در این نیمه‌‌ی‌شب
درِ خانه‌ام را چنگ می‌زند؟
این صدای چیست؟

تو گویی
صدای ناله‌ی گربه‌ست....

شعر و دکلمه رامیز روشن
شاعر آذربایجانی
برگردان: فرید فرخ‌زاد

Heç bilmirəm mən səni haçan, harda itirdim?
Yağış yudu, yoxsa ki, külək apardı səni?

Bu sevgi nağılını
mən biryolluq bitirdim,
Axtarmıram
axtarsam, yəqin, tapardım səni.

Dünyada bircə qorxum
səni itirmək idi,
Sən yoxsan
dünyada daha mənə qorxu yox.

Amma sənsiz elə bil hər şey şikəstdi indi;
Saatımın əqrəbi,
çaynikimin qulpu yox.

Yel vurduqca yellənir
pencəyimin ətəyi,
Pencəyimin
sonuncu düyməsitək qopmusan.
Barı çoxdan sovulmuş
ağacın üsündəki ən şirin
meyvəsitək qopmusan.

Dərdlilər öz dərdini
suya deyər,– deyiblər.
Yaxşı ki, su da gəldi,
dərdimdən azad oldum.
Armudun yaxşısını
ayı yeyər, – deyiblər.
Getdin, hansı ayının damağında dad oldun?!..

Sənsiz, elə bilmə ki,
kefə baxıram, kefə,
Sən yadıma düşəndə
darıxıram hər gecə.

Uşaq vaxtı, haçansa,
ömrümdə bircə dəfə
Pişiyimiz itəndə
darıxmışdım beləcə.
Daha uşaq deyiləm –
hər itənə ağlayam.
Rahat yatıram daha,
yuxum div yuxusudu.

… Kimdi bu gecə yarı
qapımı cırmaqlayan?
Bu nə səsdi?
Deyəsən, pişik miyoltusudu…

#Ramiz_Rövşən
#رامیز_روشن
#فرید_فرخ‌زاد