@asheghanehaye_fatima
کاش می شد
به تو گفت که دوستت دارم
وتنه زد در خیابان
به زیبایی زنی
که از روبه رو می آید...
#مهدی_اشرفی
کاش می شد
به تو گفت که دوستت دارم
وتنه زد در خیابان
به زیبایی زنی
که از روبه رو می آید...
#مهدی_اشرفی
@asheghanehaye_fatima
چه طور می تواند
این همه زیبایی را
با خود حمل کند
آن زن؟
چه طور می توانم... ؟
یک آغوش بیشتر ندارم
برای در آغوش کشیدنِ این همه زیبایی
چند نفر باید بشوم؟
#مهدی_اشرفی
چه طور می تواند
این همه زیبایی را
با خود حمل کند
آن زن؟
چه طور می توانم... ؟
یک آغوش بیشتر ندارم
برای در آغوش کشیدنِ این همه زیبایی
چند نفر باید بشوم؟
#مهدی_اشرفی
@asheghanehaye_fatima
یک شب
دير به خانه آمدى
یک شب ديگر
ديرتر به خانه آمدى
و هربار
كمی از زيباييت را
در خانه اى جا مى گذاشتی...
#مهدی_اشرفی
یک شب
دير به خانه آمدى
یک شب ديگر
ديرتر به خانه آمدى
و هربار
كمی از زيباييت را
در خانه اى جا مى گذاشتی...
#مهدی_اشرفی
@asheghanehaye_fatima
تو
دیواری بودی
که بالاخره یک روز
از پنجره فرار کرد
و من
زندانی تازه رها شده از بند
که به شکنجه کردن دیوارهای خانه اش مشغول است
از میان ما
همیشه آن که قدبلندتر است
به دیدن آزادی می رود
#مهدی_اشرفی
تو
دیواری بودی
که بالاخره یک روز
از پنجره فرار کرد
و من
زندانی تازه رها شده از بند
که به شکنجه کردن دیوارهای خانه اش مشغول است
از میان ما
همیشه آن که قدبلندتر است
به دیدن آزادی می رود
#مهدی_اشرفی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چهطور میتواند
اینهمه زیبایی را
با خود حمل کند آن زن؟
چهطور میتوانم...؟
یک آغوش بیشتر ندارم
برای در آغوش کشیدنِ اینهمه زیبایی
چندنفر باید بشوم؟
#مهدی_اشرفی
@asheghanehaye_fatima
اینهمه زیبایی را
با خود حمل کند آن زن؟
چهطور میتوانم...؟
یک آغوش بیشتر ندارم
برای در آغوش کشیدنِ اینهمه زیبایی
چندنفر باید بشوم؟
#مهدی_اشرفی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
تنها
سنگینی حلقه ای در انگشت
ما را هر شب
زودتر به خانه بر میگرداند...
و هر چقدر
بر یک بالشت سر بگذاریم
خواب هایمان
یکی نمی شود...
دوریم از هم مثل نزدیکی این روی سکه
با آن رویش...
#مهدی_اشرفی
تنها
سنگینی حلقه ای در انگشت
ما را هر شب
زودتر به خانه بر میگرداند...
و هر چقدر
بر یک بالشت سر بگذاریم
خواب هایمان
یکی نمی شود...
دوریم از هم مثل نزدیکی این روی سکه
با آن رویش...
#مهدی_اشرفی
@asheghanehaye_fatima
🍃
مثل زندان
همه چیز در من
با سیگار معامله میشود
و هر کسی را که دوست دارم
پیش از من کسی را دوست داشته است
کاش میشد به تو گفت که دوستت دارم
و تنه زد در خیابان به زیبایی زنی
که از روبرو میآید .
#مهدی_اشرفی
🍃
مثل زندان
همه چیز در من
با سیگار معامله میشود
و هر کسی را که دوست دارم
پیش از من کسی را دوست داشته است
کاش میشد به تو گفت که دوستت دارم
و تنه زد در خیابان به زیبایی زنی
که از روبرو میآید .
#مهدی_اشرفی
@asheghanehaye_fatima
رفته ای
و تنها خاطره ای
که به جا مانده
دست های من هستند
نمی توانم دور بریزم شان...
#مهدی_اشرفی
رفته ای
و تنها خاطره ای
که به جا مانده
دست های من هستند
نمی توانم دور بریزم شان...
#مهدی_اشرفی
بگذار نوازشت كنم ،
با اينكه می دانم
اين دست
خيابانی ست !
كه به پنج كوچه ی بن بست می رسد ...
#مهدی_اشرفی
@asheghanehaye_fatima
با اينكه می دانم
اين دست
خيابانی ست !
كه به پنج كوچه ی بن بست می رسد ...
#مهدی_اشرفی
@asheghanehaye_fatima
⚜
تخت یک نفره
پتوی یک نفره
میز
و تنها یک صندلی!
این ها لوازم خانگی نیستند،
لوازم تنهایی اند...
#مهدی_اشرفی
@asheghanehaye_fatima
تخت یک نفره
پتوی یک نفره
میز
و تنها یک صندلی!
این ها لوازم خانگی نیستند،
لوازم تنهایی اند...
#مهدی_اشرفی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
در خشکشویی
یونیفرم های نظامی
با لباس های دیگر
در یک ماشین لباسشویی شسته می شوند
آیا از مهربانی لباس های مهمانی کم خواهد شد؟
انگار چاقویی در دستم بود
که نمی دیدمش
صدایی که در دهانی پنهان شده
زیبایی پیراهنی پشت ویترین
که تا در خانه به دنبالم آمده بود
و نمی توانستم فراموشش کنم
دستم را از پنجره بیرون بردم
تا منظره ی رو به رویش را لمس کنم
دستم را از خانه بیرون بردم
تا لباس هایم را به خشکشویی ببرد
دستم را در جیب هایم گذاشتم
تا در خانه بمانم
بعد
شروع کردم
به برداشتن پارچه های سفید
از روی مبل ها،
صندلی ها
از روی خودم
مثل وقتی که برف
پارچه ی سفیدش را
بر همه چیز پهن می کند
و آفتاب
آن را بر می دارد
تفنگی برمی دارم
و به پیراهنت شلیک می کنم
تو نمی میری
تنها
گلوله خورده ای
و خون دارد از سایه ات می رود
و خون دارد از تنهایی ات می رود
و خون دارد می رود
مثل او که سال ها پیش رفته بود.
#مهدی_اشرفی
در خشکشویی
یونیفرم های نظامی
با لباس های دیگر
در یک ماشین لباسشویی شسته می شوند
آیا از مهربانی لباس های مهمانی کم خواهد شد؟
انگار چاقویی در دستم بود
که نمی دیدمش
صدایی که در دهانی پنهان شده
زیبایی پیراهنی پشت ویترین
که تا در خانه به دنبالم آمده بود
و نمی توانستم فراموشش کنم
دستم را از پنجره بیرون بردم
تا منظره ی رو به رویش را لمس کنم
دستم را از خانه بیرون بردم
تا لباس هایم را به خشکشویی ببرد
دستم را در جیب هایم گذاشتم
تا در خانه بمانم
بعد
شروع کردم
به برداشتن پارچه های سفید
از روی مبل ها،
صندلی ها
از روی خودم
مثل وقتی که برف
پارچه ی سفیدش را
بر همه چیز پهن می کند
و آفتاب
آن را بر می دارد
تفنگی برمی دارم
و به پیراهنت شلیک می کنم
تو نمی میری
تنها
گلوله خورده ای
و خون دارد از سایه ات می رود
و خون دارد از تنهایی ات می رود
و خون دارد می رود
مثل او که سال ها پیش رفته بود.
#مهدی_اشرفی
يكشب دير به خانه آمدی
يكشب ديگر ديرتر به خانه آمدی
و هربار كمی از زيبايیات را
در خانهای جا میگذاشتی...
#مهدی_اشرفی
@asheghanehaye_fatima
يكشب ديگر ديرتر به خانه آمدی
و هربار كمی از زيبايیات را
در خانهای جا میگذاشتی...
#مهدی_اشرفی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
مثل زندان
همه چیز در من
با سیگار معامله می شود
و هر کسی را که دوست دارم
پیش از من کسی دوست داشته است
کاش می شد به تو گفت که دوستت دارم
و تنه زد در خیابان
به زیبایی زنی
که از روبرو می آید.
#مهدی_اشرفی
مثل زندان
همه چیز در من
با سیگار معامله می شود
و هر کسی را که دوست دارم
پیش از من کسی دوست داشته است
کاش می شد به تو گفت که دوستت دارم
و تنه زد در خیابان
به زیبایی زنی
که از روبرو می آید.
#مهدی_اشرفی
من کمی آنطرفتر از این سطرها
کروکیِ تو را بر آسفالت بغل کردهام
و هرچه با این خطهای سفید
حرف میزنم
آرام نمیشوم
دوریِ تو
همهچیز را پیچیده کرده است
باید این تن اندوهگین را بردارم
لای پتویی بپیچم
و در رودخانهای رهایش کنم
ماجرای تو پیچیده است
و من مثل کسی که در خواب حرف میزند
مثل جای خالیات
بر تخت دراز کشیدهام
و لباسهایم
این سایههای پارچهای
از چوبلباسی آویزان است
#مهدی_اشرفی
کروکیِ تو را بر آسفالت بغل کردهام
و هرچه با این خطهای سفید
حرف میزنم
آرام نمیشوم
دوریِ تو
همهچیز را پیچیده کرده است
باید این تن اندوهگین را بردارم
لای پتویی بپیچم
و در رودخانهای رهایش کنم
ماجرای تو پیچیده است
و من مثل کسی که در خواب حرف میزند
مثل جای خالیات
بر تخت دراز کشیدهام
و لباسهایم
این سایههای پارچهای
از چوبلباسی آویزان است
#مهدی_اشرفی
@asheghanehaye_fatima
تنها مزاحم همیشگی ماه
زنی بود
که هر شب
به روی بام میآمد
و مردم را
به شک میانداخت
از آن به بعد
کودکان
در دفترهای نقاشی
دایرههایی کشیدند
که بعدها
چاهی شد
که زیباییشان
در آن افتاد
من تنها
در آلبومهای قدیمی
بهدنبال عکسهای تو میگشتم
و میدانستم
مادرِ جهان
هیچوقت
از شستن پیراهنت
خسته نمیشود
کاش
او که زیباییات را دزدید
دستش را میبرید
چاقویی
که امروز دستی را برید
فردا
دست به کار بزرگتری خواهد زد
#مهدی_اشرفی
تنها مزاحم همیشگی ماه
زنی بود
که هر شب
به روی بام میآمد
و مردم را
به شک میانداخت
از آن به بعد
کودکان
در دفترهای نقاشی
دایرههایی کشیدند
که بعدها
چاهی شد
که زیباییشان
در آن افتاد
من تنها
در آلبومهای قدیمی
بهدنبال عکسهای تو میگشتم
و میدانستم
مادرِ جهان
هیچوقت
از شستن پیراهنت
خسته نمیشود
کاش
او که زیباییات را دزدید
دستش را میبرید
چاقویی
که امروز دستی را برید
فردا
دست به کار بزرگتری خواهد زد
#مهدی_اشرفی
●🎼●آهنگ فرانسوی:
«خواهی دانست» | "Tu Sauras"
●🎙●خواننده:#سلن_دیون | "Céline Dion"
●□●برگردان: #مهدی_اشرفی
حرف بزن،
از خودت برایام بگو
داستان تو چیست؟
آیا همین اطرافی؟
آیا مرا میبینی؟
در حالی که آواز امید سرمیدهم
و با تمام وجود فریاد میزنم
آیا تو همه چیز را درباره من میدانی؟
و آیا تو آنجا خواهی بود؟
هنگامیکه نگاهها ناامیدم کردهاند
در حالی که تظاهر میکنند من هرگز ندانستهام
تو هستی که با لبخندی بهبودم دادهای
اگر من آسیبی ببینم
تو هستی که تلاش میکنی
مرا همانگونه که هستم دوست بداری
و تو هستی که هدایتام میکنی وقتی به دنبالات میآیم من به جایی خواهم رفت که تو مرا خواهی برد
به جایی که تو بدانی من که هستم
من همه چیز را درباره خودم خواهم گفت
باغهای نهان من برای تو شکوفا خواهند شد
و تو تمام زخمهای مهیب مرا
و تمام مرواریدهای درخشان مرا خواهی یافت
که هیچکس آنها را نمی بیند
-تو آیینه من خواهی بود
هنگامیکه نگاهها ناامیدم کردهاند
در حالیکه تظاهر میکنند...
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
تنها
سنگینی حلقه ای در انگشت
ما را
هر شب به خانه بر می گرداند .
و هر چقدر
بر یک بالشت سر بگذاریم
خواب هایمان یکی نمی شود .
دوریم از هم
مثل نزدیکی این روی سکه
با آن رویش...
#مهدی_اشرفی
#مجموعه_شعر_اتاق_پرو
تنها
سنگینی حلقه ای در انگشت
ما را
هر شب به خانه بر می گرداند .
و هر چقدر
بر یک بالشت سر بگذاریم
خواب هایمان یکی نمی شود .
دوریم از هم
مثل نزدیکی این روی سکه
با آن رویش...
#مهدی_اشرفی
#مجموعه_شعر_اتاق_پرو
Forwarded from Nafir " نَفیر
به من گفت:
به خاطر بسپار
نام کسانی را که با آن ها جنگیده ای
و بگو با کدام اسلحه
زیباتر خواهی جنگید...
به او گفتم:
من برای جنگ های کوچک
تفنگ را انتخاب می کنم
و برای جنگ های بزرگ
زن را...
#مهدی_اشرفی
#از_شب_گسیخته
@na_fir
به خاطر بسپار
نام کسانی را که با آن ها جنگیده ای
و بگو با کدام اسلحه
زیباتر خواهی جنگید...
به او گفتم:
من برای جنگ های کوچک
تفنگ را انتخاب می کنم
و برای جنگ های بزرگ
زن را...
#مهدی_اشرفی
#از_شب_گسیخته
@na_fir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رفته ای
و تنها خاطره ای
که به جا مانده
دست های من هستند
نمی توانم دور بریزمشان
#مهدی_اشرفی
@asheghanehaye_fatima
رفته ای
و تنها خاطره ای
که به جا مانده
دست های من هستند
نمی توانم دور بریزمشان
#مهدی_اشرفی
@asheghanehaye_fatima