@asheghanehaye_fatima
نوازش ات را از سرم گرفتی وُ
سایه دستت از شانه ام برداشته شد
من را کجای دوست داشتن، دوست می داری؟
در میانه ی دوری
در میانه ی نزدیکی
یا در خودِ خودِ میانه ی دوست داشتن؟
دوست داشتن در میانه ی دوری، بازی چشم وُ نگاه را از آدمی می گیرد
تماشای حسادتِ شیرینِ زیر پوست را
در میانه ی نزدیکی اگر دستها راضی ترند اما
هیبت حضور را تا دور نباشی نخواهی فهمید
و آن که نداند حضور یعنی چه، دوست داشتن را نیمه دانسته
من تو را در میانه ی دوست داشتن، دوست دارم
نه آنقدر عاشق که تو را به دیگری به هوای خوشبختیِ بیشتر ببازم
نه آنقدر دور که چشم هایت را نبینم
در میانه، در تلاطمی
و آن که هنوز دوست دارد، دست و پا می زند
حتا اگر شناگرِ این بازی نباشد.
#سیدمحمدمرکبیان
#كرگدن
نوازش ات را از سرم گرفتی وُ
سایه دستت از شانه ام برداشته شد
من را کجای دوست داشتن، دوست می داری؟
در میانه ی دوری
در میانه ی نزدیکی
یا در خودِ خودِ میانه ی دوست داشتن؟
دوست داشتن در میانه ی دوری، بازی چشم وُ نگاه را از آدمی می گیرد
تماشای حسادتِ شیرینِ زیر پوست را
در میانه ی نزدیکی اگر دستها راضی ترند اما
هیبت حضور را تا دور نباشی نخواهی فهمید
و آن که نداند حضور یعنی چه، دوست داشتن را نیمه دانسته
من تو را در میانه ی دوست داشتن، دوست دارم
نه آنقدر عاشق که تو را به دیگری به هوای خوشبختیِ بیشتر ببازم
نه آنقدر دور که چشم هایت را نبینم
در میانه، در تلاطمی
و آن که هنوز دوست دارد، دست و پا می زند
حتا اگر شناگرِ این بازی نباشد.
#سیدمحمدمرکبیان
#كرگدن
@asheghanehaye_fatima
باید با من حرف می زدی
من محتاجِ یک جمله بودم
جمله ای از تو
که مرا از آغوشِ زنجیرهای نَنوشتن، برَهاند.
باید با من حرف می زدی
تا چیزی می نوشتم
کلیدِ ادامه ی زندگی،
در حنجره ی تو بود
در صدای تو......
تویی که در من،
من را گُم کرده بودی.
#سیدمحمدمرکبیان
باید با من حرف می زدی
من محتاجِ یک جمله بودم
جمله ای از تو
که مرا از آغوشِ زنجیرهای نَنوشتن، برَهاند.
باید با من حرف می زدی
تا چیزی می نوشتم
کلیدِ ادامه ی زندگی،
در حنجره ی تو بود
در صدای تو......
تویی که در من،
من را گُم کرده بودی.
#سیدمحمدمرکبیان
@asheghanehaye_fatima
باید با من حرف می زدی
من محتاجِ یک جمله بودم
جمله ای از تو
که مرا از آغوشِ زنجیرهای نَنوشتن، برَهاند.
باید با من حرف می زدی
تا چیزی می نوشتم
کلیدِ ادامه ی زندگی، در حنجره ی تو بود
در صدای تو
تویی که در من، من را گُم کرده بودی.
#سیدمحمدمرکبیان
باید با من حرف می زدی
من محتاجِ یک جمله بودم
جمله ای از تو
که مرا از آغوشِ زنجیرهای نَنوشتن، برَهاند.
باید با من حرف می زدی
تا چیزی می نوشتم
کلیدِ ادامه ی زندگی، در حنجره ی تو بود
در صدای تو
تویی که در من، من را گُم کرده بودی.
#سیدمحمدمرکبیان
@asheghanehaye_fatima
چگونه است
دل میکَنیم از هم ، اما
از دلهامان کنده نمیشوند ،
آغوشهایی که پیش نیامد و
لحظهای که روبهروی هم فرو ریختیم؟
#سیدمحمدمرکبیان
به اسکله رسیده ام!
می توانی
ایستاده، لخت شوی
و شیطنت استخوان ها را
از شکاف پوستت تماشا کنی
و با مرواریدهای خزیده بر مردمکها
فریاد بزنی:
"صدف... چیزی به شب نمانده"
می توانی
نشسته، قسمت شوی
در غسالخانه ای چهارگوش
با دو صندلی
و بالا بیاوری، مرده شورت را
در کافه هایت
رو به مردی که نیست
و رو به زنی سفید پوش:
"پزشکم،
عنکبوتی ست با دو بال پروانه
پیله سرایی رنگ پریده"
راست نمی گوید
کج شده ام در قطعه ای چهارگوش
با ریخت هایی پیچیده
کاش پدرم ماشه را نمی کشید
بی شوکرانی با سقراط
دیگر می توانی
باکتری خطابم کنی
صدف
ماشه را بکش
به اسکله رسیده ام
اسکلتی در شمایلی چهارگوش
#صحرا_کلانتری
چگونه است
دل میکَنیم از هم ، اما
از دلهامان کنده نمیشوند ،
آغوشهایی که پیش نیامد و
لحظهای که روبهروی هم فرو ریختیم؟
#سیدمحمدمرکبیان
به اسکله رسیده ام!
می توانی
ایستاده، لخت شوی
و شیطنت استخوان ها را
از شکاف پوستت تماشا کنی
و با مرواریدهای خزیده بر مردمکها
فریاد بزنی:
"صدف... چیزی به شب نمانده"
می توانی
نشسته، قسمت شوی
در غسالخانه ای چهارگوش
با دو صندلی
و بالا بیاوری، مرده شورت را
در کافه هایت
رو به مردی که نیست
و رو به زنی سفید پوش:
"پزشکم،
عنکبوتی ست با دو بال پروانه
پیله سرایی رنگ پریده"
راست نمی گوید
کج شده ام در قطعه ای چهارگوش
با ریخت هایی پیچیده
کاش پدرم ماشه را نمی کشید
بی شوکرانی با سقراط
دیگر می توانی
باکتری خطابم کنی
صدف
ماشه را بکش
به اسکله رسیده ام
اسکلتی در شمایلی چهارگوش
#صحرا_کلانتری
@asheghanehaye_fatima
وقتى سكوتى طولانى مىشود بايد ترسيد
وقتى طولانى كسى را عاشقانه دوست داشتهاى
وقتى طولانى رنجيدهاى، ترسيدهاى ...
#سیدمحمدمرکبیان
کتاب #آغوشى_براى_يك_سفر_طولانى
#نشر_نیماژ
وقتى سكوتى طولانى مىشود بايد ترسيد
وقتى طولانى كسى را عاشقانه دوست داشتهاى
وقتى طولانى رنجيدهاى، ترسيدهاى ...
#سیدمحمدمرکبیان
کتاب #آغوشى_براى_يك_سفر_طولانى
#نشر_نیماژ
@asheghanehaye_fatima
چشم هایی هستند
که نور را نمی بینند
خاطراتی، که به یاد نمی آیند
اشک هایی که دردی را نمی شویند!
کلماتی، چون سیلی
و احساساتی، که هستند
روحی هست
که هیچ چیز
تسلایش نمیبخشد
#مرام_المصری
ترجمه #سیدمحمدمرکبیان
کتاب #چون_گناهی_آویخته_در_تو
#نشر_چشمه
چشم هایی هستند
که نور را نمی بینند
خاطراتی، که به یاد نمی آیند
اشک هایی که دردی را نمی شویند!
کلماتی، چون سیلی
و احساساتی، که هستند
روحی هست
که هیچ چیز
تسلایش نمیبخشد
#مرام_المصری
ترجمه #سیدمحمدمرکبیان
کتاب #چون_گناهی_آویخته_در_تو
#نشر_چشمه
.
.
تنها یک روز است که میفهمی، دیوار یعنی چه. آن روزی که روبهروی بهترینهای زندگیات مینشینی، کلمهها به زبانت میرسند، به شیارِ لبت چشم میدوزند تا لب بگشایی وُ بیرون بریزند اما تو به آنچه پیدا نیست خیره ماندهای و سکوت میکنى.
.
#آغوشی_برای_یک_سفر_طولانی
#سیدمحمدمرکبیان
.
تنها یک روز است که میفهمی، دیوار یعنی چه. آن روزی که روبهروی بهترینهای زندگیات مینشینی، کلمهها به زبانت میرسند، به شیارِ لبت چشم میدوزند تا لب بگشایی وُ بیرون بریزند اما تو به آنچه پیدا نیست خیره ماندهای و سکوت میکنى.
.
#آغوشی_برای_یک_سفر_طولانی
#سیدمحمدمرکبیان
@asheghanehaye_fatima
ما تبعیدشدگانیم تلفنهای همراهمان را
در آغوش کشیده و میخوابیم
به سمت نور صفحاتشان
چرت میزنیم در اندوه و بیدار میشویم با امید
ما تبعیدشدگانیم
پرسه میزنیم دور خانههامان
چون عاشقان که پرسه میزنند به دور زندان
به آن امید که معشوقشان را یکبار اتفاقی ببینند.
...
🖌 #مرام_المصری
🔃 #سیدمحمدمرکبیان
ما تبعیدشدگانیم تلفنهای همراهمان را
در آغوش کشیده و میخوابیم
به سمت نور صفحاتشان
چرت میزنیم در اندوه و بیدار میشویم با امید
ما تبعیدشدگانیم
پرسه میزنیم دور خانههامان
چون عاشقان که پرسه میزنند به دور زندان
به آن امید که معشوقشان را یکبار اتفاقی ببینند.
...
🖌 #مرام_المصری
🔃 #سیدمحمدمرکبیان