عاشقانه های فاطیما
783 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
به نظر من زن همه چیز ماست! بدون زن، دنیا هیچ فرقی با ویلون‌زن بدون ویلون، مگسک بدون تفنگ یا سوپاپ بدون قره‌ نی نداشت ...
ما به جرات می‌تونیم بگیم که هیچ مساعده‌ای برامون جای زن رو نمی‌تونه بگیره.
از آقایون شاعر سوال می‌کنم: چه کسی الهام‌بخش شما بود در اون شب‌های دلنشین مهتابی ...
شما چی آقایون طنزپرداز؟
آیا واقعا موافق نیستید که بدون حضور زن‌ها، داستان‌های شما نه‌ دهم جذابیت خودشون رو از دست می‌دادن؟
مگه بهترین لطیفه‌ها اونهایی نیستن که همه نمک‌شون توی دم دراز و فنر دامن‌ها مخفی شده؟ ...
به آقایون نقاش هم دیگه نیازی نیست یادآوری کنم که خیلی از آنها فقط به این دلیل اینجا نشستن که بلدن خانم ها رو تصویر کنن...!

#آنتوان_چخوف


@asheghanehaye_fatima
@asheghaehaye_fatima



دیشب تا پاسی نتوانستم بخوابم. گریه کردم. افکار سیاه زیادی از مغزم می‌گذشت. من خجالت می‌کشم خود را زن تو بنامم. چه زنی؟ تو تنهایی و غمگین. می‌دانم دوست نداری از آن صحبت کنی اما من نمی‌توانم همه‌چیز را فرو بخورم و چیزی نگویم. من نیاز دارم با تو صحبت کنم. می‌خواهم هرچه در دل دارم بگویم حتی اگر گاهی مهملات باشد. من پس از این کار احساس آرامش می‌کنم. درک می‌کنی؟ تو کاملاً با من تفاوت داری. تو هرگز صحبت نمی‌کنی، تو اصلاً ذره‌ای هم از آن‌چه در سرت می‌گذرد بروز نمی‌دهی...

#آنتوان_چخوف
کتاب #دلبند_عزیزترینم
ترجمه #احمد_پوری
#نشر_نیماژ
مغزم چنان از مسائل مختلف
انباشته شده که در شرف انفجار است
احساس می‌کنم شقیقه‌هایم می‌کوبند
طپش آن‌ها را حس می‌کنم
انتظار ندارم که خارق‌العاده شود،
انتظار ندارم که یک شاهکار خلق کنم
خیلی ساده؛ می‌خواهم زندگی کنم ...
افسوس که آنچه بر آدم روا می‌شود، هیچ احدی جز خودش از آن خبردار نمی‌شود...


#سه_سال_تنهایی
#آنتوان_چخوف

@asheghanehaye_fatima
#یک_جرعه_کتاب 📚

به نظر من زن همه چیز ماست!
بدون زن، دنیا هیچ فرقی با ویلون‌زن بدون ویلون، مگسک بدون تفنگ یا سوپاپ بدون قره‌ نی نداشت ...
ما به جرات می‌تونیم بگیم که هیچ مساعده‌ای برامون جای زن رو نمی‌تونه بگیره.
از آقایون شاعر سوال می‌کنم: چه کسی الهام‌بخش شما بود در اون شب‌های دلنشین مهتابی ...
شما چی آقایون طنزپرداز؟ آیا واقعا موافق نیستید که بدون حضور زن‌ها، داستان‌های شما نه‌ دهم جذابیت خودشون رو از دست می‌دادن؟ مگه بهترین لطیفه‌ها اونهایی نیستن که همه نمک‌شون توی دم دراز و فنر دامن‌ها مخفی شده؟ ...
به آقایون نقاش هم دیگه نیازی نیست یادآوری کنم که خیلی از آنها فقط به این دلیل اینجا نشستن که بلدن خانم ها رو تصویر کنن...!

📕 #به_سلامتی_خانم‌ها
✍🏻 #آنتوان_چخوف

@asheghanehaye_fatima
چیزی برای گوش تو دارم - یک بوسه‌ی بزرگ ، یک آغوش و بوسه‌ای دیگر


از میان نامه‌ها‌ی #آنتوان_چخوف به #اولگا_کنیپر

@asheghanehaye_fatima
هیچ‌ نیمه ی ‌گمشده‌ای وجود ندارد! تنها چیزی که وجود دارد تکه‌هایی از زمان است که در آن‌ها، ما با کسی حال خوشی داریم؛ حالا ممکن است سه دقیقه باشد، دو‌ روز، پنج سال یا همه‌ی عمر...

#آنتوان_چخوف


@asheghanehaye_fatima
دو دوست در ایستگاه راه آهن نیكولایوسكایا، به هم رسیدند: یكی چاق و دیگری لاغر. از لبهای چرب مرد چاق كه مثل آلبالوی رسیده برق میزد پیدا بود كه دمی پیش در رستوران ایستگاه،‌ غذایی خورده است؛ از او بوی شراب قرمز و بهارنارنج به مشام میرسید. اما از دستهای پر از چمدان و بار و بندیل مرد لاغر معلوم بود كه دمی پیش از قطار پیاده شده است؛ او بوی تند قهوه و ژامبون میداد. پشت سر او زنی تكیده، با چانهٔ دراز ــ همسر اوــ و دانش‌آموزی بلندقد با چشمهای تنگ ــ فرزند او ــ ایستاده بودند. مرد چاق به مجرد دیدن مرد لاغر فریاد زد:

ــ هی پورفیری! تویی؟ عزیزم! پارسال دوست امسال آشنا!

مرد لاغر نیز شگفت زده بانگ زد:

ــ خدای من! میشا! یار دبستانی من! این طرفها چكار میكنی پسر؟

دوستان سه بار ملچ و ملوچ‌كنان روبوسی كردند و چشمهای پر اشكشان را به هم دوختند. هر دو، خوشحال و مبهوت بودند. مرد لاغر، بعد از روبوسی گفت:

ــ رفیق عزیز خودم! اصلاً انتظارش را نداشتم! میدانی این دیدار، به یك هدیهٔ غیرمنتظره میماند! بگذار حسابی تماشات كنم! بعله خودشه همان خوش قیافه‌ای كه بود! همان شیك‌پوش و همان خوش‌تیپ! خدای من! خوب كمی از خودت بگو: چكارها میكنی؟ پولداری؟ متأهلی؟ من، همانطوری كه میبینی در بند عیال هستم. این هم زنم لوییزا. دختریست از فامیل وانتسباخ. زنم آلمانی است و لوترین. این هم پسرم، نافاناییل. سال سوم متوسطه است. نافا جان، پسرم، این آقا را كه میبینی دوست من است! دورهٔ دبیرستان را با هم بودیم.
نافاناییل بعد از دمی تأمل و تفكر، كلاه از سر برداشت. مرد لاغر همچنان ادامه داد:

ــ آره پسرم، در دبیرستان با ایشان همدوره بودم! راستی یادته در مدرسه چه‌جوری سر به سر هم میگذاشتیم؟ یادم می‌آید بعد از آنكه كتابهای مدرسه را با آتش سیگار سوراخ سوراخ كردی اسمت را گذاشتیم هروسترات؛ اسم مرا هم بخاطر آنكه پشت سر این و آن صفحه میگذاشتم گذاشته بودید افیالت. ها ــ ها ــ ها! چه روزهایی داشتیم! بچه بودیم و از دنیا بی‌خبر! نافا جان پسرم! نترس! بیا جلوتر.‌ اینهم خانمم از فامیل وانتسباخ. پیرو لوتر است.

نافاناییل پس از لحظه‌ای تفكر حركتی كرد و به پشت پدر پناه برد. مرد چاق در حالی كه دوست دیرین خود را مشتاقانه نگاه میكرد پرسید:

ــ خوب، حال و احوالت چطور است؟ كجا كار میكنی؟ به كجاها رسیده‌ای؟

ــ خدمت میكنم، برادر! دو سالی هست كه رتبهٔ پنج اداری دارم، نشان «استانیسلاو» هم گرفته‌ام؛ حقوقم البته چنگی به دل نمیزند. با اینهمه، شكر! زنم معلم خصوصی موسیقی است، خود من هم بعد از وقت اداری قوطی سیگار چوبی درست میكنم ــ قوطیهای عالی! و دانه‌ای یك روبل میفروشمشان. البته به كسانی كه عمده میخرند ــ ده تا بیشتر ــ تخفیفی هم میدهیم. خلاصه گلیممان را از آب بیرون میكشیم. میدانی در سازمان عالی اداری خدمت میكردم و حالا هم از طرف همان سازمان به عنوان كارمند ویژه، به اینجا منتقل شده‌ام. قرار است همین جا خدمت كنم؛ تو چی؟ باید به پایهٔ هشت رسیده باشی! ها؟

ــ نه برادر، برو بالاتر. مدیر كل هستم. همردیف ژنرال دو ستاره.

در یك چشم به هم زدن،‌ رنگ از صورت مرد لاغر پرید. درجا خشكش زد اما لحظه‌ای بعد، تبسمی بزرگ عضلات صورتش را كج و معوج كرد. قیافه‌اش حالتی به خود گرفت كه گفتی از چهره و از چشمهایش جرقه میجهد. در یك چشم به هم زدن خود را جمع و جور كرد، پشتش را اندكی خم كرد و باریكتر و لاغرتر از پیش شد. حتی چمدانها و بقچه‌هایش هم جمع و جور شدند و چین و چروك برداشتند. چانهٔ دراز زنش درازتر شد؛نافاناییل نیز پشت راست كرد، خبردار ایستاد و همهٔ دکمه‌های كتش را انداخت.

ــ بنده. حضرت اجل. بسیار خوشوقتم! خدا را سپاس میگویم كه دوست ایام تحصیل بنده به مناصب عالیه رسیده‌اند!

مرد چاق اخم كرد و گفت:

ــ بس كن برادر! چرا لحنت را عوض كردی؟ دوستان قدیمی كه با هم این حرفها را ندارند! این لحن اداری را بگذار كنار!

مرد لاغر در حالی كه دست و پای خود را بیش از پیش جمع میكرد گفت:

ــ اختیار دارید قربان! لطف و عنایت جنابعالی در واقع آبی است حیاتبخش. اجازه بفرمایید فرزندم نافاناییل را به حضور مباركتان معرفی كنم. ایشان هم همسرم لوییزا است لوترین هستند.

مرد چاق باز هم میخواست اعتراض كند اما آثار احترام و تملق، بر چهرهٔ مرد لاغر چنان نقش خورده بود كه جناب مدیر كل، اقش گرفت و لحظه‌ای بعد از او روگردانید و دست خود را من‌باب خداحافظی به طرف او دراز كرد.
مرد لاغر، سه انگشت مدیر كل را به نرمی فشرد، با تمام اندام خود تعظیم كرد و مثل چینی‌ها خندهٔ ریز و تملق‌آمیزی سر داد؛ همسرش نیز لبخند بر لب آورد. نافاناییل پاشنه‌های پا را به شیوهٔ نظامیها محكم به هم كوبید و كلاه از دستش بر زمین افتاد. هر سه به نحوی خوشایند شگفت‌زده و مبهوت شده بودند.




چاق و لاغر
#آنتوان_چخوف
ترجمه:سروژ استپانیان
@asheghanehaye_fatima
☕️ قطعه‌ای از کتاب

ساعت دروغ می‌گوید، زمان دور یک دایره نمی‌چرخد! زمان بر روی خطی مستقیم می‌دود و هیچ‌گاه، هیچ‌گاه، هیچ‌گاه باز نمی‌گردد.

ایده ساختن ساعت به شکل دایره، ایده جادوگری فریبکار بوده است! ساعتِ خوب، ساعت شنی است! هر لحظه به تو نشان میدهد که دانه‌ای که افتاد دیگر باز نمی‌گردد. و به‌یادمان می‌آورد که زمان «خط» است نه «دایره» و زمان رفته دیگر باز نمی‌گردد. نه افسوس، نه اصرار، بر اين خط بی‌انتها تاثيری ندارد. تفسيرش بماند برای اهلش. همين!
فریبی که ما را خرسند می‌کند بیش از صد حقیقت برای ما ارزش دارد.


📕 #تمشک_تیغ‌دار

#آنتوان_چخوف


@asheghanehaye_fatima
به طور وحشتناکی درونم احساس شادی کردم؛
وقتی فکر کردم تو دوستم داری، یکباره قلبم فرو ریخت...


• بخشی از #نامه‌ی #آنتوان_چخوف به همسرش اولگا کنیپر

@asheghanehaye_fatima
M
Jules Massenet & Kathryn Stott & Yo-Yo Ma
"هوا برای نوشتن تاریک شده است و شمع‌هایم خوب نمی‌سوزند. می‌بوسمت، مرا ببخش، مواظب خودت باش، شاد باش، منتظرم باش، شب به‌خیر."

#آنتوان_چخوف
#نامه به اولگا کنیپر

@asheghanehaye_fatima
کلمات همیشه این قدرت را ندارند که آدمهای خیلی خوشحال یا خیلی غمناک را ارضا کنند، زیرا آخرین بیان خوشحالی و غم زیاد سکوت است...!

#آنتوان_چخوف 

@asheghanehaye_fatima
ساعت دروغ می‌گوید، زمان دور یک دایره نمی‌چرخد! زمان بر روی خطی مستقیم می‌دود و هیچ‌گاه، هیچ‌گاه، هیچ‌گاه باز نمی‌گردد.

ایده ساختن ساعت به شکل دایره، ایده جادوگری فریبکار بوده است! ساعتِ خوب، ساعت شنی است! هر لحظه به تو نشان می‌دهد که دانه‌ای که افتاد دیگر باز نمی‌گردد. و به‌یادمان می‌آورد که زمان «خط» است نه «دایره» و زمان رفته دیگر باز نمی‌گردد. نه افسوس، نه اصرار، بر اين خط بی‌انتها تاثيری ندارد.
تفسيرش بماند برای اهلش.
همين!
فریبی که ما را خرسند می‌کند بیش از صد حقیقت برای ما ارزش دارد.
🕰
#آنتوان_چخوف

@asheghanehaye_fatima
من عاشقِ لحظاتی هستم که حتی با کلمات در نامه‌هایت نوازشم می‌کنی.
این کارِ تو گرمم می‌کند

#آنتوان_چخوف

@asheghanehaye_fatima
.

دیشب خواب تو را دیدم عزیزترین!
می‌دانی کجا؟
در‌کوپه‌ی قطاری، ما در سفر بودیم و تو مرا بوسیدی و من از خواب بیدار شدم. یعنی به زودی می‌آیی، مگر نه؟





#آنتوان_چخوف
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.


هیچ‌ نیمه ی ‌گمشده‌ای وجود ندارد!
تنها چیزی که وجود دارد تکه‌هایی از زمان است که در آن‌ها، ما با کسی حال خوشی داریم؛
حالا ممکن است سه دقیقه باشد، دو‌ روز، پنج سال یا همه‌ی عمر …

📚زندگی من
#آنتوان_چخوف

@asheghanehaye_fatima
به نظر من زن همه چیز ماست!
بدون زن‌، دنیا هیچ فرقی با ویولن‌زن بدون ویولن، مگسک بدون تفنگ یا سوپاپ بدون قره‌نی نداشت.
ما به جرأت می‌تونیم بگیم که هیچ مساعده‌ای برامون جای زن رو نمی‌تونه بگیره.
از آقایون شاعر سوال می‌کنم:
چه کسی الهام‌بخش شما بود
در اون شب‌های دلنشین مهتابی؟
شما چی آقایون طنز پرداز؟
آیا واقعا موافق نیستید که بدون حضور زن‌ها، داستان‌های شما نُه‌دهم جذابیت خودشون رو از دست می‌دادن؟ مگه بهترین لطیفه‌ها اونهایی نیستن که همهٔ نمک‌شون توی دم دراز و فنر دامن‌ها مخفی شده؟
به آقایون نقاش هم دیگه نیازی نیست یادآوری کنم که خیلی از آنها فقط به این دلیل اینجا نشستن که بلدن خانم ها رو تصویر کنن...!


📓به سلامتی خانم‌ها
🖋 #آنتوان_چخوف


@asheghanehaye_fatima
لا أملك انتصارات مدهشة ،
لكنني أستطيع إدهاشك بهزائم
خرجت منها حيًا.


پيروزى هاى چشمگيرى
ندارم!
ولى مى توانم
با شكست هايى
كه زنده از آن ها بيرون آمدم،
غافلگيرت كنم!

#آنتوان_چخوف

@asheghanehaye_fatima
.


چیزی برای گوش تو دارم؛
یک بوسه ی بزرگ، یک آغوش و بوسه ای دیگر...

-نامه #آنتوان_چخوف به اولگا کنیپر-
#نامه

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
°°°

چیزی برای گوش تو دارم؛
یک بوسه‌ی بزرگ
یک آغوش
و بوسه‌ای دیگر


#آنتوان_چخوف

@asheghanehaye_fatima