@asheghanehaye_fatima
"شکنجه"
چیزی تغییر نکرده است،
بدن، جایگاه درد است،
مجبور است بخورد، نفس بکشد و بخوابد،
پوستِ نازکی دارد، و درست زیر آن،
خون در جریان است.
تعدادِ نسبتا خوبی دندان و ناخن دارد،
استخوانهایش میتوانند بشکنند،
مفصلهایش میتوانند کشیده شوند؛
در شکنجه، همهی این چیزها را در نظر میگیرند.
چیزی تغییر نکرده است،
بدن هنوز میلرزد،
همانطور که قبلا هم میلرزید،
قبل از اینکه روم به وجود بیاید
و بعد از آن،
در قرن بیستم،
قبل و بعد از مسیح.
شکنجهها همان است که بود،
فقط زمین کوچکتر شده است،
و هر اتفاقی که میافتد،
انگار پشتِ همین دیوار میافتد.
چیزی تغییر نکرده است،
جز اینکه آدمها بیشتر شدهاند
و جُرمهای جدیدی
به جُرمهای قبلی اضافه شدهاند -
جُرمهای واقعی، جُرمهای خیالی،
جُرمهایی که در دورهی کوتاهی جُرماند،
یا جُرمهایی که اصلا جُرم نیستند؛
اما گریهای که بدن با آن به شکنجهها جواب میدهد،
بسته به میزان و قدمتِ شکنجه،
همیشه گریهی بیگناهی بوده،
هست و خواهد بود.
چیزی تغییر نکرده است،
شاید به جز روشها، مراسم و رقصها.
با اینحال،
حالتِ دستهایی که سپرِ سَر میشوند،
همان است که بود.
بدن از درد به خود میپیچد،
کشیده میشود،
و با ناراحتی به جلو و عقب خم میشود.
وقتی ضربه میخورد، به زمین میافتد
و روی زانوهایش خم میشود،
کبود میشود، باد میکند،
خونریزی میکند و کف از دهانش بیرون میآید.
چیزی تغییر نکرده است،
جز جریانِ رودخانهها،
شکلِ جنگلها، ساحلها، بیابانها و یخچالها.
روحِ کوچک، بینِ این مناظر پرسه میزند،
ناپدید میشود، دوباره برمیگردد،
نزدیک میآید، دور میشود،
بیگانه نسبت به خود، دست نیافتنی،
یک لحظه مطمئن،
لحظهای دیگر نامطمئن از وجودِ خویشتن
درحالی که جسم
همیشه هست،
و هست،
و هست،
و جایی برای رفتن ندارد...
ویسواوا شیمبورسکا - شاعر لهستانی
برگردان: ملیحه بهارلو
کتاب: هیچچیز دوبار اتفاق نمیافتد
نشر: چشمه
#ویسواوا_شیمبورسکا
#ملیحه_بهارلو
"شکنجه"
چیزی تغییر نکرده است،
بدن، جایگاه درد است،
مجبور است بخورد، نفس بکشد و بخوابد،
پوستِ نازکی دارد، و درست زیر آن،
خون در جریان است.
تعدادِ نسبتا خوبی دندان و ناخن دارد،
استخوانهایش میتوانند بشکنند،
مفصلهایش میتوانند کشیده شوند؛
در شکنجه، همهی این چیزها را در نظر میگیرند.
چیزی تغییر نکرده است،
بدن هنوز میلرزد،
همانطور که قبلا هم میلرزید،
قبل از اینکه روم به وجود بیاید
و بعد از آن،
در قرن بیستم،
قبل و بعد از مسیح.
شکنجهها همان است که بود،
فقط زمین کوچکتر شده است،
و هر اتفاقی که میافتد،
انگار پشتِ همین دیوار میافتد.
چیزی تغییر نکرده است،
جز اینکه آدمها بیشتر شدهاند
و جُرمهای جدیدی
به جُرمهای قبلی اضافه شدهاند -
جُرمهای واقعی، جُرمهای خیالی،
جُرمهایی که در دورهی کوتاهی جُرماند،
یا جُرمهایی که اصلا جُرم نیستند؛
اما گریهای که بدن با آن به شکنجهها جواب میدهد،
بسته به میزان و قدمتِ شکنجه،
همیشه گریهی بیگناهی بوده،
هست و خواهد بود.
چیزی تغییر نکرده است،
شاید به جز روشها، مراسم و رقصها.
با اینحال،
حالتِ دستهایی که سپرِ سَر میشوند،
همان است که بود.
بدن از درد به خود میپیچد،
کشیده میشود،
و با ناراحتی به جلو و عقب خم میشود.
وقتی ضربه میخورد، به زمین میافتد
و روی زانوهایش خم میشود،
کبود میشود، باد میکند،
خونریزی میکند و کف از دهانش بیرون میآید.
چیزی تغییر نکرده است،
جز جریانِ رودخانهها،
شکلِ جنگلها، ساحلها، بیابانها و یخچالها.
روحِ کوچک، بینِ این مناظر پرسه میزند،
ناپدید میشود، دوباره برمیگردد،
نزدیک میآید، دور میشود،
بیگانه نسبت به خود، دست نیافتنی،
یک لحظه مطمئن،
لحظهای دیگر نامطمئن از وجودِ خویشتن
درحالی که جسم
همیشه هست،
و هست،
و هست،
و جایی برای رفتن ندارد...
ویسواوا شیمبورسکا - شاعر لهستانی
برگردان: ملیحه بهارلو
کتاب: هیچچیز دوبار اتفاق نمیافتد
نشر: چشمه
#ویسواوا_شیمبورسکا
#ملیحه_بهارلو
اینجاییم
ما عُشاق برهنه
به چشم یکدیگر زیباییم
و تنها همین کافی ست ...
پلک هایمان
تنها پوشینه ی ماست.
نه هرگز احساس کردم وُ
نه توانم بود
که به تو بازگویم
در عمق آن تاریکی
چه حریقی بر دل هایمان افتاده بود ...
#ویسواوا_شیمبورسکا
@asheghanehaye_fatima
اینجاییم
ما عُشاق برهنه
به چشم یکدیگر زیباییم
و تنها همین کافی ست ...
پلک هایمان
تنها پوشینه ی ماست.
نه هرگز احساس کردم وُ
نه توانم بود
که به تو بازگویم
در عمق آن تاریکی
چه حریقی بر دل هایمان افتاده بود ...
#ویسواوا_شیمبورسکا
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
☆☆☆
هیچ روزی تکرار نمیشود
هيچ شبی، دقيقاً مثل شب پيش نيست
هيچ بوسهای، مثل بوسهی قبل نيست!
و نگاه قبلی مثل نگاه بعدی
روزها ، همه زودگذرند...
چرا ترس؟
این همه اندوه بیدليل برای چیست؟
هیچ چیزی همیشگی نیست...
فردا كه بياید، امروز فراموش شده است.
#ویسواوا_شیمبورسکا
#دیالوگ
فیلم#chicken_with_plums_2011
🎞فیلم خورش آلو با مرغ | ۱۳۹۰
@asheghanehaye_fatima
هیچ روزی تکرار نمیشود
هيچ شبی، دقيقاً مثل شب پيش نيست
هيچ بوسهای، مثل بوسهی قبل نيست!
و نگاه قبلی مثل نگاه بعدی
روزها ، همه زودگذرند...
چرا ترس؟
این همه اندوه بیدليل برای چیست؟
هیچ چیزی همیشگی نیست...
فردا كه بياید، امروز فراموش شده است.
#ویسواوا_شیمبورسکا
#دیالوگ
فیلم#chicken_with_plums_2011
🎞فیلم خورش آلو با مرغ | ۱۳۹۰
@asheghanehaye_fatima
"شکنجه"
چیزی تغییر نکرده است،
بدن، جایگاه درد است،
مجبور است بخورد، نفس بکشد و بخوابد،
پوستِ نازکی دارد، و درست زیرِ آن،
خون در جریان است.
تعدادِ نسبتاً خوبی دندان و ناخن دارد،
استخوانهایش میتوانند بشکنند،
مفصلهایش میتوانند کشیده شوند؛
در شکنجه، همهی این چیزها را در نظر میگیرند.
چیزی تغییر نکرده است،
بدن هنوز میلرزد،
همانطور که قبلا هم میلرزید،
قبل از اینکه روم به وجود بیاید
و بعد از آن،
در قرن بیستم،
قبل و بعد از مسیح.
شکنجهها همان است که بود،
فقط زمین کوچکتر شده است،
و هر اتفاقی که میافتد،
انگار پشتِ همین دیوار میافتد.
چیزی تغییر نکرده است،
جز اینکه آدمها بیشتر شدهاند
و جُرمهای جدیدی
به جُرمهای قبلی اضافه شدهاند -
جُرمهای واقعی، جُرمهای خیالی،
جُرمهایی که در دورهی کوتاهی جُرماند،
یا جُرمهایی که اصلا جُرم نیستند؛
اما گریهای که بدن با آن به شکنجهها جواب میدهد،
بسته به میزان و قدمتِ شکنجه،
همیشه گریهی بیگناهی بوده،
هست و خواهد بود.
چیزی تغییر نکرده است،
شاید به جز روشها، مراسم و رقصها.
با اینحال،
حالتِ دستهایی که سپرِ سَر میشوند،
همان است که بود.
بدن از درد به خود میپیچد،
کشیده میشود،
و با ناراحتی به جلو و عقب خم میشود.
وقتی ضربه میخورد، به زمین میافتد
و روی زانوهایش خم میشود،
کبود میشود، باد میکند،
خونریزی میکند و کف از دهانش بیرون میآید.
چیزی تغییر نکرده است،
جز جریانِ رودخانهها،
شکلِ جنگلها، ساحلها، بیابانها و یخچالها.
روحِ کوچک، بینِ این مناظر پرسه میزند،
ناپدید میشود، دوباره برمیگردد،
نزدیک میآید، دور میشود،
بیگانه نسبت به خود، دست نیافتنی،
یک لحظه مطمئن،
لحظهای دیگر نامطمئن از وجودِ خویشتن
درحالی که جسم
همیشه هست،
و هست،
و هست،
و جایی برای رفتن ندارد...
ویسواوا شیمبورسکا - شاعر لهستانی
برگردان: ملیحه بهارلو
کتاب: هیچچیز دوبار اتفاق نمیافتد
نشر: چشمه
#ویسواوا_شیمبورسکا
#ملیحه_بهارلو
@asheghanehaye_fatima
چیزی تغییر نکرده است،
بدن، جایگاه درد است،
مجبور است بخورد، نفس بکشد و بخوابد،
پوستِ نازکی دارد، و درست زیرِ آن،
خون در جریان است.
تعدادِ نسبتاً خوبی دندان و ناخن دارد،
استخوانهایش میتوانند بشکنند،
مفصلهایش میتوانند کشیده شوند؛
در شکنجه، همهی این چیزها را در نظر میگیرند.
چیزی تغییر نکرده است،
بدن هنوز میلرزد،
همانطور که قبلا هم میلرزید،
قبل از اینکه روم به وجود بیاید
و بعد از آن،
در قرن بیستم،
قبل و بعد از مسیح.
شکنجهها همان است که بود،
فقط زمین کوچکتر شده است،
و هر اتفاقی که میافتد،
انگار پشتِ همین دیوار میافتد.
چیزی تغییر نکرده است،
جز اینکه آدمها بیشتر شدهاند
و جُرمهای جدیدی
به جُرمهای قبلی اضافه شدهاند -
جُرمهای واقعی، جُرمهای خیالی،
جُرمهایی که در دورهی کوتاهی جُرماند،
یا جُرمهایی که اصلا جُرم نیستند؛
اما گریهای که بدن با آن به شکنجهها جواب میدهد،
بسته به میزان و قدمتِ شکنجه،
همیشه گریهی بیگناهی بوده،
هست و خواهد بود.
چیزی تغییر نکرده است،
شاید به جز روشها، مراسم و رقصها.
با اینحال،
حالتِ دستهایی که سپرِ سَر میشوند،
همان است که بود.
بدن از درد به خود میپیچد،
کشیده میشود،
و با ناراحتی به جلو و عقب خم میشود.
وقتی ضربه میخورد، به زمین میافتد
و روی زانوهایش خم میشود،
کبود میشود، باد میکند،
خونریزی میکند و کف از دهانش بیرون میآید.
چیزی تغییر نکرده است،
جز جریانِ رودخانهها،
شکلِ جنگلها، ساحلها، بیابانها و یخچالها.
روحِ کوچک، بینِ این مناظر پرسه میزند،
ناپدید میشود، دوباره برمیگردد،
نزدیک میآید، دور میشود،
بیگانه نسبت به خود، دست نیافتنی،
یک لحظه مطمئن،
لحظهای دیگر نامطمئن از وجودِ خویشتن
درحالی که جسم
همیشه هست،
و هست،
و هست،
و جایی برای رفتن ندارد...
ویسواوا شیمبورسکا - شاعر لهستانی
برگردان: ملیحه بهارلو
کتاب: هیچچیز دوبار اتفاق نمیافتد
نشر: چشمه
#ویسواوا_شیمبورسکا
#ملیحه_بهارلو
@asheghanehaye_fatima
ما خوب و بد دنیا را شناختیم.
آنقدر کوچک است
که در یک دست جا میگیرد.
آنقدر ساده است
که میتواند با لبخندی توصیف شود.
واضح، مثلِ پژواکِ حقایقِ قدیمی در مناجات.
تاریخ با هیاهوی پیروزمندانه
به ما خوشآمد نگفت،
بلکه خاک در چشممان ریخت.
مقابلمان جادههای دوری بودند که به هیچکجا میرفتند.
آبهای مسموم، نانِ تلخ.
ویرانیهای جنگ،
چیزی است که از دنیا شناختیم.
آنقدر بزرگ است
که در یک دست جا میگیرد.
آنقدر سخت است
که میتواند با لبخندی توصیف شود.
عجیب و غریب،
مثلِ پژواکِ حقایقِ قدیمی در مناجات!
■شاعر: #ویسواوا_شیمبورسکا
برگردان: #ملیحه_بهارلو
📸●عکس: عکس دختر بچهی ۴ سالهی سوری که دوربین عکاسی خبرنگار خارجی را با اسلحه اشتباه گرفته و دستهای کوچکاش را به نشانهی تسلیم بالا برده است.
@asheghanehaye_fatima
ما خوب و بد دنیا را شناختیم.
آنقدر کوچک است
که در یک دست جا میگیرد.
آنقدر ساده است
که میتواند با لبخندی توصیف شود.
واضح، مثلِ پژواکِ حقایقِ قدیمی در مناجات.
تاریخ با هیاهوی پیروزمندانه
به ما خوشآمد نگفت،
بلکه خاک در چشممان ریخت.
مقابلمان جادههای دوری بودند که به هیچکجا میرفتند.
آبهای مسموم، نانِ تلخ.
ویرانیهای جنگ،
چیزی است که از دنیا شناختیم.
آنقدر بزرگ است
که در یک دست جا میگیرد.
آنقدر سخت است
که میتواند با لبخندی توصیف شود.
عجیب و غریب،
مثلِ پژواکِ حقایقِ قدیمی در مناجات!
■شاعر: #ویسواوا_شیمبورسکا
برگردان: #ملیحه_بهارلو
📸●عکس: عکس دختر بچهی ۴ سالهی سوری که دوربین عکاسی خبرنگار خارجی را با اسلحه اشتباه گرفته و دستهای کوچکاش را به نشانهی تسلیم بالا برده است.
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
همه میگویند
عشق اول بهترین است!
افسانهای و خیالانگیز.
برای من اما، اینگونه نبود
بین ما
حس مبهمی بود و شاید هم نبود
جرقهای که روشن و خاموش شد...
#ویسواوا_شیمبورسکا
ترجمه: #مرجان_وفایی
#شما_فرستادید
همه میگویند
عشق اول بهترین است!
افسانهای و خیالانگیز.
برای من اما، اینگونه نبود
بین ما
حس مبهمی بود و شاید هم نبود
جرقهای که روشن و خاموش شد...
#ویسواوا_شیمبورسکا
ترجمه: #مرجان_وفایی
#شما_فرستادید
■یادداشت تشکر
وام من بسیار است
به آنانی که دوستشان نمیدارم
تسلی در پذیرش اینکه
آنان نزدیکترند به دیگری.
خوشحالم که گرگ گوسفندهاشان نیستم.
آرامشم در بودن با آنان است
زیرا با آنان آزادم،
و اینگونه، نه میتوانی عشقی نثار کنی
نه میدانی چگونه باید آن را بگیری.
برای آنان چشمانتظار نمیمانم
در چهارچوب دری یا که قاب پنجرهای.
کم و بیش صبور
مثل ساعت آفتابی،
درک میکنم
آنچه را که عشق قادر به درکش نیست.
میبخشم
آنچه را که عشق هرگز نبخشید.
در میان دیدار و نامه
فاصله ابدی نیست،
فقط چند روزیست یا چند هفتهای.
سفرهایم با آنان همیشه خوب رقم میخورد
کنسرتها شنیده میشوند.
کلیساهای جامع دیده میشوند.
چشماندازها یکسان نیست.
و وقتی هفت کوه و هفت دریا
بین ما فاصله میافتد،
کوهها و دریاهایی هستند
که در هر نقشهای به خوبی میتوان دید.
به لطف آنان است
که من در سه بٌعد زندگی میکنم
با چشماندازی غیرتغزلی و معمولی،
چشماندازی متغیر، پس واقعی
آنان حتا نمیدانند
چقدر با خود به همراه میبرند درون دستهای خالی.
«مرا نسبت به آنان دِینی نیست»،
عشق در اینباره گفته است
مبحثیست جاری.
■شاعر: #ویسلاوا_شیمبورسکا (#ویسواوا_شیمبورسکا) | لهستان، ۱۹۲۳ – ۲۰۱۲ |
■برگردان: #فرهنگ_راد
@asheghanehaye_fatima
وام من بسیار است
به آنانی که دوستشان نمیدارم
تسلی در پذیرش اینکه
آنان نزدیکترند به دیگری.
خوشحالم که گرگ گوسفندهاشان نیستم.
آرامشم در بودن با آنان است
زیرا با آنان آزادم،
و اینگونه، نه میتوانی عشقی نثار کنی
نه میدانی چگونه باید آن را بگیری.
برای آنان چشمانتظار نمیمانم
در چهارچوب دری یا که قاب پنجرهای.
کم و بیش صبور
مثل ساعت آفتابی،
درک میکنم
آنچه را که عشق قادر به درکش نیست.
میبخشم
آنچه را که عشق هرگز نبخشید.
در میان دیدار و نامه
فاصله ابدی نیست،
فقط چند روزیست یا چند هفتهای.
سفرهایم با آنان همیشه خوب رقم میخورد
کنسرتها شنیده میشوند.
کلیساهای جامع دیده میشوند.
چشماندازها یکسان نیست.
و وقتی هفت کوه و هفت دریا
بین ما فاصله میافتد،
کوهها و دریاهایی هستند
که در هر نقشهای به خوبی میتوان دید.
به لطف آنان است
که من در سه بٌعد زندگی میکنم
با چشماندازی غیرتغزلی و معمولی،
چشماندازی متغیر، پس واقعی
آنان حتا نمیدانند
چقدر با خود به همراه میبرند درون دستهای خالی.
«مرا نسبت به آنان دِینی نیست»،
عشق در اینباره گفته است
مبحثیست جاری.
■شاعر: #ویسلاوا_شیمبورسکا (#ویسواوا_شیمبورسکا) | لهستان، ۱۹۲۳ – ۲۰۱۲ |
■برگردان: #فرهنگ_راد
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
اینجاییم
ما عُشاق برهنه
به چشم یکدیگر زیباییم
و تنها همین کافی ست
پلک هایمان
تنها پوشینه ی ماست.
نه هرگز احساس کردم وُ
نه توانم بود
که به تو بازگویم
در عمق آن تاریکی
چه حریقی بر دل هایمان افتاده بود ...
#ویسواوا_شیمبورسکا
@asheghanehaye_fatima
.
اینجاییم
ما عُشاق برهنه
به چشم یکدیگر زیباییم
و تنها همین کافی ست
پلک هایمان
تنها پوشینه ی ماست.
نه هرگز احساس کردم وُ
نه توانم بود
که به تو بازگویم
در عمق آن تاریکی
چه حریقی بر دل هایمان افتاده بود ...
#ویسواوا_شیمبورسکا
@asheghanehaye_fatima
No day copies yesterday, no two nights will teach what bliss is in precisely the same way, with precisely the same kisses.
هیچ روزی دیروز را کُپی نمیکند، هیچ دو شبی دقیقن به همان شیوه به شما یاد نمیدهد سعادت چیست، دقیقن با همان بوسهها.
#ویسواوا_شیمبورسکا
@asheghanehaye_fatima
هیچ روزی دیروز را کُپی نمیکند، هیچ دو شبی دقیقن به همان شیوه به شما یاد نمیدهد سعادت چیست، دقیقن با همان بوسهها.
#ویسواوا_شیمبورسکا
@asheghanehaye_fatima
بگذار آنان که عشق حقیقی را نیافتهاند
بگویند هرگز چنین چیزی وجود ندارد.
چنین باوری
مرگ و زندگی را برایشان آسودهتر خواهد کرد.
■شاعر: #ویسواوا_شیمبورسکا [ Wisława Szymborska | لهستان ۲۰۱۲-۱۹۲۳ ]
■برگردان: بابک_زمانی
@asheghanehaye_fatima
بگویند هرگز چنین چیزی وجود ندارد.
چنین باوری
مرگ و زندگی را برایشان آسودهتر خواهد کرد.
■شاعر: #ویسواوا_شیمبورسکا [ Wisława Szymborska | لهستان ۲۰۱۲-۱۹۲۳ ]
■برگردان: بابک_زمانی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
◾️Tico Tico no Fubá
◾️Duo Siqueira Lima - 4 Hands
بگذار آنان که عشق حقیقی را نیافتهاند
بگویند هرگز چنین چیزی وجود ندارد.
چنین باوری مرگ و زندگی را برایشان
آسودهتر خواهد کرد.
#ویسواوا_شیمبورسکا
#بابک_زمانی
@asheghanehaye_fatima
◾️Duo Siqueira Lima - 4 Hands
بگذار آنان که عشق حقیقی را نیافتهاند
بگویند هرگز چنین چیزی وجود ندارد.
چنین باوری مرگ و زندگی را برایشان
آسودهتر خواهد کرد.
#ویسواوا_شیمبورسکا
#بابک_زمانی
@asheghanehaye_fatima
هیچ چیز هرگز دوبار اتفاق نمیافتد
در نتیجه، واقعیتِ غمانگیز این است که
ما بالبداهه، اینجا میآییم
و بیآنکه فرصتی
برای انجام عملی داشته باشیم، اینجا را
ترک میگوییم.
■شاعر: #ویسلاوا_شیمبورسکا | #ویسواوا_شیمبورسکا
#بهنوش_بختیاری
@asheghanehaye_fatima
در نتیجه، واقعیتِ غمانگیز این است که
ما بالبداهه، اینجا میآییم
و بیآنکه فرصتی
برای انجام عملی داشته باشیم، اینجا را
ترک میگوییم.
■شاعر: #ویسلاوا_شیمبورسکا | #ویسواوا_شیمبورسکا
#بهنوش_بختیاری
@asheghanehaye_fatima
هيچ روزی تکرار نمیشود
هيچ شبی، دقيقن مثلِ شب پيش نيست
هيچ بوسهیی، مثل بوسهی قبل نيست
و نگاهِ قبلی مثلِ نگاهِ بعدی
روزها، همه زودگذرند
چرا ترس، اينهمه اندوه بیدليل برای چيست؟
هيچ چيزی هميشگی نيست
فردا كه بيايد، امروز فراموش شده است...
#ویسواوا_شیمبورسکا
@asheghanehaye_fatima
هيچ شبی، دقيقن مثلِ شب پيش نيست
هيچ بوسهیی، مثل بوسهی قبل نيست
و نگاهِ قبلی مثلِ نگاهِ بعدی
روزها، همه زودگذرند
چرا ترس، اينهمه اندوه بیدليل برای چيست؟
هيچ چيزی هميشگی نيست
فردا كه بيايد، امروز فراموش شده است...
#ویسواوا_شیمبورسکا
@asheghanehaye_fatima
.
ما خوب و بد دنیا را شناختیم.
آنقدر کوچک است
که در یک دست جا میگیرد.
آنقدر ساده است
که میتواند با لبخندی توصیف شود.
واضح، مثلِ پژواکِ حقایقِ قدیمی در مناجات.
تاریخ با هیاهوی پیروزمندانه
به ما خوشآمد نگفت،
بلکه خاک در چشممان ریخت.
مقابلمان جادههای دوری بودند که به هیچکجا میرفتند.
آبهای مسموم، نانِ تلخ.
ویرانیهای جنگ،
چیزی است که از دنیا شناختیم.
آنقدر بزرگ است
که در یک دست جا میگیرد.
آنقدر سخت است
که میتواند با لبخندی توصیف شود.
عجیب و غریب،
مثلِ پژواکِ حقایقِ قدیمی در مناجات!
■شاعر: #ویسلاوا_شیمبورسکا | #ویسواوا_شیمبورسکا [ لهستان، ۱۹۲۳ – ۲۰۱۲ ]
@asheghanehaye_fatima
ما خوب و بد دنیا را شناختیم.
آنقدر کوچک است
که در یک دست جا میگیرد.
آنقدر ساده است
که میتواند با لبخندی توصیف شود.
واضح، مثلِ پژواکِ حقایقِ قدیمی در مناجات.
تاریخ با هیاهوی پیروزمندانه
به ما خوشآمد نگفت،
بلکه خاک در چشممان ریخت.
مقابلمان جادههای دوری بودند که به هیچکجا میرفتند.
آبهای مسموم، نانِ تلخ.
ویرانیهای جنگ،
چیزی است که از دنیا شناختیم.
آنقدر بزرگ است
که در یک دست جا میگیرد.
آنقدر سخت است
که میتواند با لبخندی توصیف شود.
عجیب و غریب،
مثلِ پژواکِ حقایقِ قدیمی در مناجات!
■شاعر: #ویسلاوا_شیمبورسکا | #ویسواوا_شیمبورسکا [ لهستان، ۱۹۲۳ – ۲۰۱۲ ]
@asheghanehaye_fatima
.
بگذار آنان که عشق حقیقی را نیافته اند
بگویند هرگز چنین چیزی وجود ندارد.
چنین باوری مرگ و زندگی را برای شان آسوده تر خواهد کرد.
#ویسواوا_شیمبورسکا
@asheghanehaye_fatima
بگذار آنان که عشق حقیقی را نیافته اند
بگویند هرگز چنین چیزی وجود ندارد.
چنین باوری مرگ و زندگی را برای شان آسوده تر خواهد کرد.
#ویسواوا_شیمبورسکا
@asheghanehaye_fatima
مثلِ غریبهها از کنارِ هم گذشتند،
بدونِ هیچ حرف یا اشارهیی
زن به سمتِ مغازه رفت،
مرد به طرفِ ماشیناش.
شاید متعجب بودند،
یا حواسشان جای دیگری بود،
یا فراموش کرده بودند
که زمانی
چهقدر عاشقِ هم بودهاند.
البته هنوز هم هیچ اطمینانی وجود ندارد
که حتمن خودشان بودند؛
شاید از دور شبیه آنها بودهاند،
اما از نزدیک نه.
از پنجره دیدمشان،
و کسانی که از بالا نگاه میکنند،
اغلب اشتباه میکنند.
زن آن سوی درِ شیشهیی غیباش زد.
مرد پشتِ فرمان نشست
و دور شد.
انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده بود،
اگر هم افتاده بود.
و من
که فقط برای لحظهیی کوتاه
آن صحنه را دیدم،
با این شعرِ کوتاهی که در لحظه نوشتم،
میخواهم متقاعدتان کنم
که صحنهی غمگینی بود.
#ویسواوا_شیمبورسکا [ Wisława Szymborska | لهستان ۲۰۱۲-۱۹۲۳
@asheghanehaye_fatima
بدونِ هیچ حرف یا اشارهیی
زن به سمتِ مغازه رفت،
مرد به طرفِ ماشیناش.
شاید متعجب بودند،
یا حواسشان جای دیگری بود،
یا فراموش کرده بودند
که زمانی
چهقدر عاشقِ هم بودهاند.
البته هنوز هم هیچ اطمینانی وجود ندارد
که حتمن خودشان بودند؛
شاید از دور شبیه آنها بودهاند،
اما از نزدیک نه.
از پنجره دیدمشان،
و کسانی که از بالا نگاه میکنند،
اغلب اشتباه میکنند.
زن آن سوی درِ شیشهیی غیباش زد.
مرد پشتِ فرمان نشست
و دور شد.
انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده بود،
اگر هم افتاده بود.
و من
که فقط برای لحظهیی کوتاه
آن صحنه را دیدم،
با این شعرِ کوتاهی که در لحظه نوشتم،
میخواهم متقاعدتان کنم
که صحنهی غمگینی بود.
#ویسواوا_شیمبورسکا [ Wisława Szymborska | لهستان ۲۰۱۲-۱۹۲۳
@asheghanehaye_fatima
.
در حالِ خواندنِ جهانام
در نسخهیی اصلاحشده و پیشرفته
پر از مطالبِ سرگرم کننده برای احمقها
پر از غمهایی که متفکران را
پر از شانههایی برای سرهای طاس
پر از ترفند برای سگهای پیر
فصلی از آنِ سخن گفتن است
از زبانِ حیوانات و گیاهان
از هرگونه با زبانِ مخصوصِ خودش
هر چقدر ساده مثلِ یک سلام،
زمانی که با ماهی مبادله کنی
شبیه او خواهی شد با حسی فوقالعاده
معانی عمیق و مبهم
خشخشِ و غژغژ و غرولند
نمایی از جنگلِ انبوه
فریادِ حماسی جغدها
جوجهتیغی دغلباز
چون کلماتِ قصار پس از تاریکی
همانطور که کورکورانه باور میکنیم
آنها در پارک خوابشان برده!
زمان، فصلِ دوم است
از دست نمیرود
حق دارد در همه چیزِ جهان دخالت کند
هنوز قدرتاش بیمنتهاست
کوهنا را میلرزاند
دریا را پیش میراند
ستاره را میچرخاند
اما برای جدا کردنِ عشاق کافی نیست
آنقدر که برهنهاند
آنقدر که هم آغوشاند
زمان در آنجا چون گنجشکی لرزان است.
سالمندی در کتابِ من جزیی از فصلهاست
بهاییست که تبهکاران میپردازند
آنقدر ناله نکنید که چه زود میگذرد
خوب که باشید، جوان میمانید
و فصلِ سوم، رنج
هیچگاه به بدنتان ناسزا نگویید
مرگ؟
در خواب به سراغتان میآید
دقیقن همانگونه که
باید.
وقتی از راه برسد
در حال رؤیا دیدناید
نیازی به تنفس ندارید
آنگونه که سکوتی نفسگیر
موسیقی تاریکیست
قطعهیی از یک آهنگ
که با جرقهیی خاموش شود
تنها مرگ اینگونه است
گمان میکنم گل رز بیشتر از مرگ آزار دهنده باشد
با طنینِ سقوط گلبرگها بر زمین
وحشت میکنید.
تنها جهان اینگونه است
آنقدر بمیرید
تا بتوانید به همان اندازه زندگی کنید
و باقی، موسیقی باخ
که روی ارهیی نواخته میشود.
#ویسواوا_شیمبورسکا [ Wisława Szymborska | لهستان ۲۰۱۲-۱۹۲۳ ]
@asheghanehaye_fatima
در حالِ خواندنِ جهانام
در نسخهیی اصلاحشده و پیشرفته
پر از مطالبِ سرگرم کننده برای احمقها
پر از غمهایی که متفکران را
پر از شانههایی برای سرهای طاس
پر از ترفند برای سگهای پیر
فصلی از آنِ سخن گفتن است
از زبانِ حیوانات و گیاهان
از هرگونه با زبانِ مخصوصِ خودش
هر چقدر ساده مثلِ یک سلام،
زمانی که با ماهی مبادله کنی
شبیه او خواهی شد با حسی فوقالعاده
معانی عمیق و مبهم
خشخشِ و غژغژ و غرولند
نمایی از جنگلِ انبوه
فریادِ حماسی جغدها
جوجهتیغی دغلباز
چون کلماتِ قصار پس از تاریکی
همانطور که کورکورانه باور میکنیم
آنها در پارک خوابشان برده!
زمان، فصلِ دوم است
از دست نمیرود
حق دارد در همه چیزِ جهان دخالت کند
هنوز قدرتاش بیمنتهاست
کوهنا را میلرزاند
دریا را پیش میراند
ستاره را میچرخاند
اما برای جدا کردنِ عشاق کافی نیست
آنقدر که برهنهاند
آنقدر که هم آغوشاند
زمان در آنجا چون گنجشکی لرزان است.
سالمندی در کتابِ من جزیی از فصلهاست
بهاییست که تبهکاران میپردازند
آنقدر ناله نکنید که چه زود میگذرد
خوب که باشید، جوان میمانید
و فصلِ سوم، رنج
هیچگاه به بدنتان ناسزا نگویید
مرگ؟
در خواب به سراغتان میآید
دقیقن همانگونه که
باید.
وقتی از راه برسد
در حال رؤیا دیدناید
نیازی به تنفس ندارید
آنگونه که سکوتی نفسگیر
موسیقی تاریکیست
قطعهیی از یک آهنگ
که با جرقهیی خاموش شود
تنها مرگ اینگونه است
گمان میکنم گل رز بیشتر از مرگ آزار دهنده باشد
با طنینِ سقوط گلبرگها بر زمین
وحشت میکنید.
تنها جهان اینگونه است
آنقدر بمیرید
تا بتوانید به همان اندازه زندگی کنید
و باقی، موسیقی باخ
که روی ارهیی نواخته میشود.
#ویسواوا_شیمبورسکا [ Wisława Szymborska | لهستان ۲۰۱۲-۱۹۲۳ ]
@asheghanehaye_fatima
روزها، همه زودگذرند
پس اینهمه ترس و اندوهِ بیدلیل برای چیست؟
هیچچیزی همیشگی نیست
فردا که بیاید، امروز فراموش شده است.
ما ترجیح میدهیم که با لبخندها و بوسههایمان
خود را با طالع و سرنوشتمان هماهنگ کنیم.
اگرچه باهم فرق داریم،
اما یکدیگر را همراهی میکنیم؛
درست مثلِ دو قطرهی آب!
#ویسواوا_شیمبورسکا [ Wisława Szymborska / لهستان، ۱۹۲۳ – ۲۰۱۲ ]
@asheghanehaye_fatima
پس اینهمه ترس و اندوهِ بیدلیل برای چیست؟
هیچچیزی همیشگی نیست
فردا که بیاید، امروز فراموش شده است.
ما ترجیح میدهیم که با لبخندها و بوسههایمان
خود را با طالع و سرنوشتمان هماهنگ کنیم.
اگرچه باهم فرق داریم،
اما یکدیگر را همراهی میکنیم؛
درست مثلِ دو قطرهی آب!
#ویسواوا_شیمبورسکا [ Wisława Szymborska / لهستان، ۱۹۲۳ – ۲۰۱۲ ]
@asheghanehaye_fatima
پياز چيز ديگرى است
دل و روده ندارد
تا مغزِ مغز پياز است
تا حدِ پياز بودن
پياز بودن از بيرون
پياز بودن تا ريشه
پياز مىتواند بىدلهرهاى
به درونش نگاه كند
در ما بيگانگى و بىرحمى است
كه پوست به زحمت آن را پوشانده
جهنم بافتهای داخلی در ماست
آناتومی پرشور
اما در پياز به جای رودههای پيچدرپيچ
فقط پياز است
پياز چندين برابر عريانتر است
تا عمق، شبيه به خودش
پياز وجودیست بیتناقض
پياز پديدهی موفقیست
لايهای درون لايهی ديگر، به همين سادگی
بزرگتر كوچكتر را در بر گرفته
و در لايهی بعدی يكی ديگر يعنی سومی، چهارمی
فوگِ* متمايل به مركز
پژواكی كه به كر تبديل میشود
پياز، اين شد يک چيزی
نجيبترين شكم دنيا
از خودش هالههای مقدسی میتند
برای شكوهش
در ما
چربیها و عصبها و رگها
مخاط و رمزيات
حماقت كامل شدن را از ما دريغ كردهاند
#ویسواوا_شیمبورسکا
آدمهای روی پل
ترجمهی شهرام شیدایی،
@asheghanehaye_fatima
پياز چيز ديگرى است
دل و روده ندارد
تا مغزِ مغز پياز است
تا حدِ پياز بودن
پياز بودن از بيرون
پياز بودن تا ريشه
پياز مىتواند بىدلهرهاى
به درونش نگاه كند
در ما بيگانگى و بىرحمى است
كه پوست به زحمت آن را پوشانده
جهنم بافتهای داخلی در ماست
آناتومی پرشور
اما در پياز به جای رودههای پيچدرپيچ
فقط پياز است
پياز چندين برابر عريانتر است
تا عمق، شبيه به خودش
پياز وجودیست بیتناقض
پياز پديدهی موفقیست
لايهای درون لايهی ديگر، به همين سادگی
بزرگتر كوچكتر را در بر گرفته
و در لايهی بعدی يكی ديگر يعنی سومی، چهارمی
فوگِ* متمايل به مركز
پژواكی كه به كر تبديل میشود
پياز، اين شد يک چيزی
نجيبترين شكم دنيا
از خودش هالههای مقدسی میتند
برای شكوهش
در ما
چربیها و عصبها و رگها
مخاط و رمزيات
حماقت كامل شدن را از ما دريغ كردهاند
#ویسواوا_شیمبورسکا
آدمهای روی پل
ترجمهی شهرام شیدایی،
@asheghanehaye_fatima