anandayoga
1.34K subscribers
2.99K photos
536 videos
49 files
890 links
زندگی رازی است که باید آن را زیست ، عاشقش شد و تجربه اش کرد
Download Telegram
بسیاری از مردم کتاب ”شاهزاده کوچولو” اثر اگزوپری را می شناسند .
اما شاید همه ندانند که او خلبان هواپیمای جنگی بود و با نازی ها جنگید و درنهایت در یک سانحه هوایی کشته شد .

او تجربه های حیرت آور خود را درمجموعه ای به نام "لبخند" گرد آوری کرده است.

در یکی از خاطراتش مینویسد که :
او را اسیر کردند و به زندان انداختند .

او که از روی رفتارهای خشونت آمیز نگهبان ها حدس زده بود که روز بعد اعدامش خواهند کرد..
می نویسد:

"مطمئن بودم که مرا اعدام خواهند کرد به همین دلیل به شدت نگران بودم.

جیب هایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا کنم که از زیر دست آنها که حسابی لباس هایم را گشته بودند در رفته باشد.

یکی پیدا کردم و با دست های لرزان آن را به لبهایم گذاشتم؛
ولی کبریت نداشتم.

از میان نرده ها به زندانبانم نگاه کردم. او حتی نگاهی هم به من نیانداخت.

درست مانند یک مجسمه آنجا ایستاده بود.

فریاد زدم ”هی رفیق! کبریت داری؟”

به من نگاه کرد شانه هایش را بالا انداخت و به طرفم آمد.

نزدیک تر که آمد و کبریتش را روشن کرد؛

بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد.

لبخند زدم و نمی دانم چرا؟

شاید از شدت اضطراب،
شاید به خاطر این که خیلی به او نزدیک بودم و نمی توانستم لبخند نزنم.

در هر حال لبخند زدم و انگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر کرد.

می دانستم که او به هیچ وجه چنین چیزی را نمی خواهد...

ولی گرمای لبخند من از میله ها گذشت و به او رسید و روی لب های او هم لبخند شکفت.

سیگارم را روشن کرد ولی نرفت و همان جا ایستاد.

مستقیم در چشمهایم نگاه کرد و لبخند زد.

من هم با فکر این که او نه یک نگهبان زندان بلکه یک انسان است به او لبخندی زدم

نگاه او حال و هوای دیگری پیدا کرده بود پرسید:
”بچه داری؟”
با دست های لرزان کیف پولم را بیرون آوردم و عکس اعضای خانواده ام را به او نشان دادم و گفتم:

"آره، نگاه کن ”
او هم عکس بچه هایش را به من نشان داد و در باره نقشه ها و آرزوهایی که برای آنها داشت برایم صحبت کرد.

اشک به چشم هایم هجوم آورد.
گفتم که می ترسم دیگر هرگز خانواده ام را نبینم...
دیگر نبینم که بچه هایم چه طور بزرگ می شوند.
چشم های او هم پر از اشک شدند.

ناگهان بی آن که حرفی بزند، قفل در سلول را باز کرد و مرا بیرون برد.

بعد هم به بیرون زندان و جاده پشتی آن که به شهر منتهی می شد هدایتم کرد.

نزدیک شهر که رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنکه کلمه ای حرف بزند.

یک لبخند زندگی مرا نجات داد.

بله، یک لبخند بدون برنامه ریزی، بدون حسابگری، لبخندی طبیعی زیباترین پل ارتباطی آدم هاست.

ما لایه هایی را برای حفاظت از خود می سازیم.

لایه مدارج علمی و مدارک دانشگاهی، لایه موقعیت شغلی و این که دوست داریم ما را آن گونه ببینند که نیستیم.

زیر همه این لایه ها،
"من" حقیقی و ارزشمند نهفته است.

ترسی ندارم از این که آن را روح بنامم.

من ایمان دارم که روح انسان ها است که با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند و این روح ها با یکدیگر هیچ خصومتی ندارند.

متاسفانه روح ما در زیر لایه هایی است که ساخته و پرداخته خود ما هستند و در ساختن شان دقت زیادی هم به خرج می دهیم.

این لایه ها ما را از یکدیگر جدا می سازند و بین ما فاصله هایی را پدید می آورند و سبب تنهایی و انزوای ما می شوند.

داستان اگزوپری داستان لحظه جادویی پیوند دو روح است.

آدمی هنگام عاشق شدن و یا نگاه کردن به یک نوزاد این پیوند روحانی را احساس می کند.
وقتی کودکی را می بینیم چرا لبخند می زنیم؟
چون انسانی را پیش روی خود می بینیم که هیچ یک از لایه هایی را که نام بردیم روی "من" طبیعی خود نکشیده است و با همه وجود خود و بی هیچ شائبه ای به ما لبخند می زند و در واقع آن روح کودکانه درون ماست که به لبخند او پاسخ می‌دهد...

لبخندتان جاودان و همیشگی🌷🌹♥️

📅 #شنبه #روز۲۹ #مرداد #سال۱۴۰۱
رنج نباید تو را غمگین کند. این همان‌ جایی است که اغلب مردم اشتباه می‌کنند. رنج قرار است تو را هوشیارتر کند به اینکه زندگی‌ات نیاز به تغییر دارد. چون انسان‌ها زمانی هوشیارتر می‌شوند که زخمی شوند، رنج نباید بیچارگی را بیشتر کند. رنجت را تحمل نکن، رنجت را درک کن! این فرصتی است برای بیداری، وقتی آگاه شوی، بیچارگی‌ات تمام می‌شود.

کارل گوستاو یونگ

📅 #شنبه #روز۱۳ #اسفند #سال۱۴۰۱
هنگامی که رویدادها به نظر بسیار طولانی تر از آنچه تصور می کنیم می آیند، هنگامی که احساس می کنیم درهای جدید به سرعت پیدا نمی شوند؛ آنگاه به گونه ای زیبا رشد می کنیم که خود نمی توانیم آن را ببینیم.....

"تقلای کرم ابریشم برای عبور از سوراخ کوچک پیله که ساعت ها طول می کشد موجب تحریک قسمت های متورم بدنش و تبدیل آنها به بال خواهد شد. طبیعت برای رویش بال کرم، چنین روشی را برگزیده است تا بلافاصله بعد از بیرون آمدن از پیله بتواند پرواز کند در غیر اینصورت برای همیشه محکوم به خزیدن خواهد شد"

📅 #شنبه #روز۲۷ #اسفند #سال۱۴۰۱
یک ضرب المثل چینی میگوید در روند پیری اول پاهایمان پیر میشود ✨️💚

اگر به افراد مسن نگاه کنیم میبینیم که بسیاری از آنها مجبور به استفاده از عصا یا ویلچر هستند و یا توانایی راه رفتن را ندارند از طرف دیگر اگر به جوان ترها نگاه کنید دوست دارند ،بدوند بپرند برقصند و سفر کنند که همه آنها نیاز به استفاده از پاها میباشد مهمترین قسمت پاها استخوانها هستند باید مطمئن شویم که از پاهای خود برای راه ،رفتن ورزش و البته ایستادن استفاده میکنیم

پاهای ما مثل ریشه درخت .است اگر ریشه ها مشکل داشته باشند درخت بیمار میشود و میافتد کف پاهای ما باید نرم ،باشد به طوری که انرژی Qi بتواند از آن خارج شود سپس کلیه ها قوی می شوند کلیه ها مربوط به پاهای ما هستند با این حال قسمتهای مختلف کف پا به قسمتهای مختلف بدن مربوط می شود.

📅 #شنبه #روز۲۵ #شهریور #سال۱۴۰۲
Nmidani Magar Dardam ~ UpMusic
Behroz Mahdavi~ UpMusic
جوانه  از خاک بیرون آمد .
خورشید او رادید و او هم خورشید را
برگ هایش نور را لمس کرد
بیقرار شد. درد بزرگی درونش جوشید......
ریشه هایش کوچک بودند و جوانه آسیب پذیر بود.
اما کار از کار گذشته بود او نور را لمس کرده بود
دلش می خواست هزاران دست(برگ) داشت و نور را بیشتر در آغوش می‌گرفت.
برای درخت شدن چاره ای نداشت  بجز تقلا در تاریکی، بیشتر به عمق خاک رفتن .ریشه گسترانیدن حتی اگر به  سنگ برمی خورد
دست خودش نبود او اینگونه کد نویسی شده بود !

#کندالینی #حافظ

@kundalini_iran

📅 #شنبه #روز۲۳ #دی #سال۱۴۰۲
Track05
Track05
موسیقی مانند سرزمینی است كه روح من در آن حركت می كند. جاییکه تنها در آن گلهای زیبا وجود دارد و هیچ علف هرزی در آن نمی روید. اما تعداد كمی از افراد می فهمند كه در هر قطعه از موسیقی چه شوری نهفته است.
@zamin_new

📅 #شنبه #روز۲۲ #اردیبهشت #سال۱۴۰۳
دو صدا در وجود ما دائما طنین انداز است یکی هدایتگر است و انسان را به روشنایی و نور و راه راستی و حقیقت ً راهنمایی می‌کند و دیگری گمراه کننده است که انسان را به ناامیدی و ترس و اضطراب دعوت می‌کند
جایگاه نیروی هدایتگر در قلب آدمی است و صدایش آرامش بخش و پیامش تعالی و کمال است ، آرام سخن می‌گوید و صحبت هایش دلنشین است
ولی نیروی گمراه کننده ، در ذهن آدمی است و استرس و اضطراب ، نتایج پیام هایش است ، صدایی نامفهوم و آزار دهنده دارد و حاصل کارش ، تشویش و پریشانی است
وقتی این دو نیرو را بشناسیم ، کنترل کردنشان راحت خواهد بود

📅 #شنبه #روز۲۹ #اردیبهشت #سال۱۴۰۳
ورای مرزهای ذهن
می‌گویند! نفس ما به پنج گونه است: اماره، لوامه، مطمئنه، ملهمه و مسوّله. هر یک از این‌ها، نقشی در نمایشگاه بزرگ زندگی ما ایفا می‌کنند. اما این تقسیم‌بندی‌ها، تنها برچسب‌هایی بر روی بطری‌های مختلفی هستند که محتویاتشان به یکدیگر آمیخته است.
نفس اماره، آن بخشی از ماست که در بند شهوات و خواسته‌های زودگذر اسیر است. همچون بیداری که در خواب آشفته‌ای فرو رفته، در پی ارضای هوس‌های خود می‌تازد. نفس لوامه، وجدانی است که گاه بیدار می‌شود و به ما هشدار می‌دهد، اما اغلب صدايش در میان هیاهوی افکارمان گم می‌شود.
نفس مطمئنه، آرامشی است که در عمق وجودمان نهفته است. همچون چشمه‌ای زلال که در دل کوهستان جاری است، این آرامش، همیشه در دسترس ماست، اما اغلب آن را فراموش می‌کنیم. نفس ملهمه، آن بخشی از ماست که به ما الهام می‌کند، به ما نشان می‌دهد که فراتر از این دنیای مادی، جهانی دیگر نیز وجود دارد. و نفس مسوّله، آن بخشی از ماست که مسئول اعمال خود است و می‌داند که هر عملی، نتیجه‌ای به دنبال دارد.
اما این تقسیم‌بندی‌ها، ما را به کجا می‌برند؟ آیا واقعاً می‌توانیم با برچسب زدن بر روی بخش‌های مختلف ذهن خود، به شناخت عمیقی از آن دست یابیم؟ یا اینکه این‌ها تنها ابزارهایی هستند برای آرام کردن ذهن آشفته ما؟
"مسئله، شناخت نفس نیست، بلکه رهایی از آن است." به عبارت دیگر، به جای اینکه به دنبال برچسب زدن بر روی افکار و احساسات خود باشیم، باید تلاش کنیم تا از بند آن‌ها رها شویم.
وقتی به این موضوع فکر می‌کنیم، متوجه می‌شویم که تمام این تقسیم‌بندی‌ها، چیزی جز محصول ذهن ما نیستند. ذهن، با ایجاد این دسته بندی‌ها، می‌خواهد خود را توجیه کند، می‌خواهد به ما بگوید که اینگونه بودن طبیعی است.
اما واقعیت این است که ما فراتر از این افکار و احساساتیم. ما یک هستی واحد و یکپارچه هستیم. وقتی به این اصل پی می‌بریم، دیگر نیازی به تقسیم‌بندی نفس به بخش‌های مختلف نخواهیم داشت.
پس از مرگ، چه اتفاقی می‌افتد؟ آیا این نفوس مختلف، به سرنوشت‌های مختلفی دچار می‌شوند؟ شاید، شاید هم نه. مهم این است که در همین لحظه، در همین زندگی، به دنبال رهایی از بند این افکار باشیم.
چه بسا، می‌توان گفت که مرگ، تنها پایان یک سفر است و آغاز سفری دیگر. این سفر، سفری به سوی خود حقیقی ماست. سفری که در آن، باید از تمام تعلقات و وابستگی‌ها رها شویم و به هستی واحد و یکپارچه خود پی ببریم.
در این مسیر قدیسین و فرزانگان زنده و حاضر، و ارواح پاک انسان های سفر کرده همچون پیامبران، امامان و معصومین نیز راهگشای ما خواهند بود.
ان شاءالله
👤#نیما_محی_الدین
Nima Mohyeddin

📅 #شنبه #روز۱۰ #شهریور #سال۱۴۰۳
شما مستمر در حال آفریدن
زندگی خویش هستید.

ما همواره به خلق امکانات و احتمالات در پیرامون خود ادامه میدهیم و هنگامی که آنها روی می دهند، شگفت زده میشویم ...

فقط به ایده ها و باورهای خود نسبت به هر چیزی بنگرید و ببینید که آنها چگونه زندگی شما را خلق می کنند.

کسی که فکر میکند بسیار ناتوان و بدبخت است، با این ایده واقعیت زندگی خودش را می آفریند. و او هر چه بیشتر پیش میرود در میابد که گویا نشان بدبختی بر پیشانی اش خورده و آن را باور میکند.
و این ایده از رهگذر بروز واکنش بیشتر به اجرا در میآید و او بیش از پیش در چرخه بی رحمانه کاشت بذر بدبختی و برداشت آن گرفتار میشود.

انسانی که فکر کند موفق میشود،
موفق هم میشود.
انسانی که فکر می کند ثروتمند میشود، ثروتمند هم میشود و انسانی که فکر میکند ثروتمند نمی شود، فقیر باقی میماند.
این را امتحان کنید.
و متعجب خواهید شد.
برخی اوقات نمی توانید آن را باور کنید. انسانی که فکر میکند هیچکس را نخواهد یافت که با او دوست شود، هیچکس را پیدا نخواهد کرد.
او یک دیوار چین به گرد خود آفریده است و این دیوار خلقت خود اوست.
وی در دسترس هیچ کس نیست.
اگر فکر کنی زندگی سراسر رنج و بدبختی است، قطعاً همین طور است.
رنج و بدبختی بر سرت آوار خواهد شد.
همه چیز به آنچه در درونت میگذرد بستگی دارد.
فقط کافیست ایده های خود را نظاره کنید، شما مستمر در حال آفریدن زندگی خویش هستید و دارید زندگی خود را تولید میکنید.

بخاطر داشته باش:
زندگی عمر کردن نیست
بلکه رشد کردن است.

عمر کردن کاری است که
از همه حیوانات بر می آید.

اما رشد کردن هدف والای انسان است که عده معدودی میتوانند ادعایش را داشته باشند ...

#اشو
#کتاب_خرد


#زمین_نو

📅 #شنبه #روز۱۳ #بهمن #سال۱۴۰۳
" زنان بی‌نام "

آفتاب خسته بر دوش دیوار افتاده
زنان در سایه‌های خود
با زخم‌های کهنه ایستاده‌اند
در آینه‌ی ترک‌خورده‌ی قرن‌ها
صورتشان هنوز غبارآلود است.
دست‌هایشان بوی خمیر نان و خون،
چشمانشان فانوسی خاموش در شب،
صدایشان پرنده‌ای در قفس
که آوازش را پیش از تولد دزدیده‌اند.

باز هشت مارچ...
اما هنوز در خیابان‌های سرد،
چادر سیاه زنی
بر سیم‌خاردار سرنوشت گیر کرده است.

در کافه‌ای تلخ و بی‌رهگذر
فنجان‌های قهوه سردتر از زمستان
میزها پوشیده از خاکسترِ سال‌ها
و هیچ زنی، هیچ‌جا
با نام خودش صدا نمی‌شود.

در کلبه‌ای خاموش و ویران
باد، قصه‌ی زنان را زمزمه می‌کند
اما دیوارها فراموشکارند،
و خاطره‌ها در تاریکی می‌پوسند
دختری با کتاب‌های بسته‌شده
زنی پشت پنجره‌های قفل‌شده
مادری کنار قاب عکسی بی‌لبخند
خواهرم، رفیقم، نیمه‌ی گمشده‌ی زمین...

رفیق، امشب شمعی بیفروز،
برای زنانی که دست‌هایشان
بندِ نان و اشک شد،
و نامشان را باد با خود برد،
و در تنهایی،
ترانه‌های خاموشی سرودند...

شیما مهجور

📅 #شنبه #روز۱۸ #اسفند #سال۱۴۰۳