Forwarded from دیباج بافت
خودشناسی برای تو به معنای آگاه شدن از وجود حقیقیات است.
احتمالا شخصیتی را که هم اکنون بعنوان خودت پذیرفتی، پر است از ایده آلهای اطرافیانت، آموخته ای که آنچیزی باشی که دیگران دوست دارند ببینند؛ پر از باید ها و نبایدها، هنجارها و ناهنجارها، نقابهایی برای شخصیت خود ساختهای که در هر جمع، به اقتضای سلیقه ی اعضای آن جمعیّت، یکی را بر چهره میزنی، زیرا از اینکه دیگران روی حقیقیات را ببینند و نپسندند، بیم داری.
غافل از اینکه هرگونه که شخصیت خود را آرایش کنی، باز کسانی هستند که از تو ایراد بگیرند، پس نقابها را بینداز، تتها کسی که باید از وجود تو شادمان باشد خود تو هستی، خود را آنگونه که هستی بپذیر، آنگاه که خود را پذیرفتی و به آنچه که هستی عشق ورزیدی، خواهی دید کسانی به سوی تو می آیند که آنان نیز تو را آنگونه که هستی پذیرفتهاند.
خود را بیاب و در راستای پرورش نقاط قوّت و تقویت نقاط ضعف خود اقدام کن، هر انسانی منحصر بفرد است، پس خویش حقیقیات را کشف کن، تنها تو هستی که میتوانی ناجی خود باشی.
⚜️راستمرد مکانی برای شکوفایی روح
Rastmard.com
📅 #سهشنبه #روز۵ #فروردین #سال۱۴۰۴
احتمالا شخصیتی را که هم اکنون بعنوان خودت پذیرفتی، پر است از ایده آلهای اطرافیانت، آموخته ای که آنچیزی باشی که دیگران دوست دارند ببینند؛ پر از باید ها و نبایدها، هنجارها و ناهنجارها، نقابهایی برای شخصیت خود ساختهای که در هر جمع، به اقتضای سلیقه ی اعضای آن جمعیّت، یکی را بر چهره میزنی، زیرا از اینکه دیگران روی حقیقیات را ببینند و نپسندند، بیم داری.
غافل از اینکه هرگونه که شخصیت خود را آرایش کنی، باز کسانی هستند که از تو ایراد بگیرند، پس نقابها را بینداز، تتها کسی که باید از وجود تو شادمان باشد خود تو هستی، خود را آنگونه که هستی بپذیر، آنگاه که خود را پذیرفتی و به آنچه که هستی عشق ورزیدی، خواهی دید کسانی به سوی تو می آیند که آنان نیز تو را آنگونه که هستی پذیرفتهاند.
خود را بیاب و در راستای پرورش نقاط قوّت و تقویت نقاط ضعف خود اقدام کن، هر انسانی منحصر بفرد است، پس خویش حقیقیات را کشف کن، تنها تو هستی که میتوانی ناجی خود باشی.
⚜️راستمرد مکانی برای شکوفایی روح
Rastmard.com
📅 #سهشنبه #روز۵ #فروردین #سال۱۴۰۴
هر زباله، يک گناه است. با هر زباله که مي سازيم گناهي مرتکب مي شويم. گناهانمان را در کوه و جنگل و دشت و دمن مي ريزم. در کوچه و خيابان و رودخانه و جويخانه.
گناهانمان را مي ريزيم در حلق پرندگان در نَفَس آسمان.
گناهانمان را مي پاشيم به صورتِ مادرمان زمين و سيلي مي زنيم به شفقتِ خاک و به مهربانيِ آب.
ما به جهنم نمي رويم ما خودمان دوزخيم.
گناهانمان دست و پايمان را گرفته، وبال گردنمان شده است، وبالِ همه چيز.
زندگيِ ما شکنجه اي است براي بي پناهترين و معصوم ترين آفريدگان خدا.
به پشت سرت نگاه کن! ببين چقدر نفرينِ گياه و پرنده و آب و خاک پشتمان است.
عاق والدينمان، عاق زمين و آسمان، ما را گرفته است...
سيزدهم فروردين، روز گناهان کبيره ما ايرانيان است.
تو اما در آن روز گناه نکن!
تو اما گناهي را از زمين بردار!
تو مي داني که نيکوکاران به بهشت نمي روند، نيکوکاران بهشت را مي سازند.
حتي در جهنم و حتي در ميان جماعت دوزخيان تو يک نفر بهشت باش!
عرفان نظرآهاري
تو يک نفر بهشت باش
📅 #سهشنبه #روز۱۲ #فروردین #سال۱۴۰۴
گناهانمان را مي ريزيم در حلق پرندگان در نَفَس آسمان.
گناهانمان را مي پاشيم به صورتِ مادرمان زمين و سيلي مي زنيم به شفقتِ خاک و به مهربانيِ آب.
ما به جهنم نمي رويم ما خودمان دوزخيم.
گناهانمان دست و پايمان را گرفته، وبال گردنمان شده است، وبالِ همه چيز.
زندگيِ ما شکنجه اي است براي بي پناهترين و معصوم ترين آفريدگان خدا.
به پشت سرت نگاه کن! ببين چقدر نفرينِ گياه و پرنده و آب و خاک پشتمان است.
عاق والدينمان، عاق زمين و آسمان، ما را گرفته است...
سيزدهم فروردين، روز گناهان کبيره ما ايرانيان است.
تو اما در آن روز گناه نکن!
تو اما گناهي را از زمين بردار!
تو مي داني که نيکوکاران به بهشت نمي روند، نيکوکاران بهشت را مي سازند.
حتي در جهنم و حتي در ميان جماعت دوزخيان تو يک نفر بهشت باش!
عرفان نظرآهاري
تو يک نفر بهشت باش
📅 #سهشنبه #روز۱۲ #فروردین #سال۱۴۰۴
"وقتی کنار یک خر نشستم، حقیقت در مقابلم قرار گرفت!"
ملاقات من با یک خر: سخن از حکمت، آزمون و محبت!
روز عادی و معمولیای بود که تصمیم گرفتم از喧وغوغا و سروصدای شهر فرار کنم.
نه میخواستم فریادهای سیاستمداران را بشنوم،
نه پند و اندرزهای ظاهری را،
نه تحلیلهای طولانی تحلیلگران را،
و نه فریب کسانی را که خود را دانا جلوه میدهند.
من دنبال اندک حقیقتی میگشتم، هرچند فقط برای لحظهای باشد.
به یک کشتزار آرام رسیدم،
در آنجا یک خر به درختی بسته شده بود.
به سویش رفتم،
نمیدانم چرا، اما در چشمانش دعوت خاموشی بود که مرا به سوی خودش کشاند.
روی یک سنگ نزدیکش نشستم و گفتم:
"ای دوست، مردم به تو میخندند و میگویند تو بیعقل هستی. واقعاً همینطور است؟"
مدتی طولانی به من نگاه کرد،
سپس بهآرامی سرش را تکان داد، گویی لبخند میزد،
و گفت:
"من هیچگاهی ادعای دانایی نکردهام،
اما هیچگاه دروغ نگفتهام،
نه به کسی خیانت کردهام و نه به کسی زیان رساندهام.
آیا نادانی این است که همانی باشم که هستم؟
یا اینکه دو چهره داشته باشم و چیزی را نشان بدهم که نیستم؟"
گفتم:
"اما مردم تو را بیفایده میدانند،
فقط برای حمل بار!"
او با سکوتی پر از معنا پاسخ داد:
"من کم سخن میزنم، اما بارهای سنگین را تحمل میکنم،
و آنان زیاد سخن میزنند، اما چیزی را تحمل نمیکنند."
پرسیدم:
"آیا خسته نمیشوی؟
از این خاموشی؟
از این آزمون؟"
سرش را تکان داد و گفت:
"خستگی بخشی از زندگی است،
اما مرا نمیشکند.
آزمون، آن کسی را نمیشکند که آن را میپذیرد،
بلکه کسانی را میشکند که با دروغ به جنگ آن میروند.
من آزمون خاموشی و بار کشیدن را پذیرفتهام،
اما نه خیانت کردهام و نه طمع ورزیدهام،
و همین برایم مایه آرامش است."
پرسیدم:
"در مورد زندگی چه نظری داری؟"
گفت:
"زندگی آسان نیست،
اما سختیهای آن به انسان اجازه نمیدهد که به درنده تبدیل شود.
من یک خر هستم،
نه کسی را دریدهام،
نه فریب دادهام،
نه در رقابت بر سر مقام شرکت کردهام،
نه به کسی نفرت ورزیدهام."
در سخنانش غرق شدم،
و چهرههای زیادی به خاطرم آمد:
یک فرد مذهبی که از فروتنی سخن میگوید،
اما انتقاد را تاب نمیآورد.
یک سیاستمدار که به نام مردم فریاد میزند،
اما سرمایهی همان مردم را میدزدد.
یک جوان که به خر میخندد،
اما خودش نمیداند که کیست
و به کجا میرود.
پرسیدم:
"آیا تا بهحال عشق ورزیدهای؟"
با لبخند نرمی گفت:
"بسیار محبت کردهام،
به این زمینی که روی آن قدم میزنم،
به آنانی که با وجود سختی، با من مهربانی میکنند،
به آن دلهای سادهای که بدون پرسیدن از نسبم، برایم آب میآورند.
محبت، آن چیزی نیست که در آوازهای شماست،
محبت یعنی وفادار بودن،
حتی اگر فراموشت کنند،
با نرمی سخن گفتن،
حتی اگر مردم تو را درک نکنند."
پرسیدم:
"آیا هیچ آرزو داشتی که چیز دیگری باشی؟"
گفت:
"اگر به من اختیار داده شود،
باز هم میخواهم همان چیزی باشم که هستم.
نگاههای مردم را خوش ندارم که تنها ظاهر را میبینند و حقیقت را فراموش میکنند.
نه جنگهایشان را دوست دارم
که از یک کلمه شروع شده و به خونریزی میانجامد.
من خر هستم،
نه چهرهام را تغییر میدهم، نه زبانم را و نه موضعم را.
و کسی که مرا بشناسد،
مرا بهدرستی میشناسد."
ساکت شدم،
دیگر چیزی برای گفتن نداشتم.
سپس بهسویم نگاه کرد و گفت:
"به یاد داشته باش،
از من نپرس چرا خر زاده شدم،
بلکه از خود بپرس:
چرا انسان باقی نماندی؟"
برخاستم و خواستم بروم،
که گفت:
"تو در جستجوی حقیقت هستی،
و گاهی،
حقیقت را در جایی مییابی که هیچگاه گمانش را نمیکردی.
در دل یک سنگ،
در لبخند یک فقیر،
یا، در وجود یک خر."
مدتی به او نگاه کردم،
سپس با احترام سر خم کردم و رفتم.
و در درونم احساسی بیدار شد،
که من با یک خر ملاقات نکردم،
بلکه با وجدانی بیدار روبرو شدم،
که چیزی به من آموخت که شاید تمام عمر نیاموخته بودم.
📅 #یکشنبه #روز۲۴ #فروردین #سال۱۴۰۴
ملاقات من با یک خر: سخن از حکمت، آزمون و محبت!
روز عادی و معمولیای بود که تصمیم گرفتم از喧وغوغا و سروصدای شهر فرار کنم.
نه میخواستم فریادهای سیاستمداران را بشنوم،
نه پند و اندرزهای ظاهری را،
نه تحلیلهای طولانی تحلیلگران را،
و نه فریب کسانی را که خود را دانا جلوه میدهند.
من دنبال اندک حقیقتی میگشتم، هرچند فقط برای لحظهای باشد.
به یک کشتزار آرام رسیدم،
در آنجا یک خر به درختی بسته شده بود.
به سویش رفتم،
نمیدانم چرا، اما در چشمانش دعوت خاموشی بود که مرا به سوی خودش کشاند.
روی یک سنگ نزدیکش نشستم و گفتم:
"ای دوست، مردم به تو میخندند و میگویند تو بیعقل هستی. واقعاً همینطور است؟"
مدتی طولانی به من نگاه کرد،
سپس بهآرامی سرش را تکان داد، گویی لبخند میزد،
و گفت:
"من هیچگاهی ادعای دانایی نکردهام،
اما هیچگاه دروغ نگفتهام،
نه به کسی خیانت کردهام و نه به کسی زیان رساندهام.
آیا نادانی این است که همانی باشم که هستم؟
یا اینکه دو چهره داشته باشم و چیزی را نشان بدهم که نیستم؟"
گفتم:
"اما مردم تو را بیفایده میدانند،
فقط برای حمل بار!"
او با سکوتی پر از معنا پاسخ داد:
"من کم سخن میزنم، اما بارهای سنگین را تحمل میکنم،
و آنان زیاد سخن میزنند، اما چیزی را تحمل نمیکنند."
پرسیدم:
"آیا خسته نمیشوی؟
از این خاموشی؟
از این آزمون؟"
سرش را تکان داد و گفت:
"خستگی بخشی از زندگی است،
اما مرا نمیشکند.
آزمون، آن کسی را نمیشکند که آن را میپذیرد،
بلکه کسانی را میشکند که با دروغ به جنگ آن میروند.
من آزمون خاموشی و بار کشیدن را پذیرفتهام،
اما نه خیانت کردهام و نه طمع ورزیدهام،
و همین برایم مایه آرامش است."
پرسیدم:
"در مورد زندگی چه نظری داری؟"
گفت:
"زندگی آسان نیست،
اما سختیهای آن به انسان اجازه نمیدهد که به درنده تبدیل شود.
من یک خر هستم،
نه کسی را دریدهام،
نه فریب دادهام،
نه در رقابت بر سر مقام شرکت کردهام،
نه به کسی نفرت ورزیدهام."
در سخنانش غرق شدم،
و چهرههای زیادی به خاطرم آمد:
یک فرد مذهبی که از فروتنی سخن میگوید،
اما انتقاد را تاب نمیآورد.
یک سیاستمدار که به نام مردم فریاد میزند،
اما سرمایهی همان مردم را میدزدد.
یک جوان که به خر میخندد،
اما خودش نمیداند که کیست
و به کجا میرود.
پرسیدم:
"آیا تا بهحال عشق ورزیدهای؟"
با لبخند نرمی گفت:
"بسیار محبت کردهام،
به این زمینی که روی آن قدم میزنم،
به آنانی که با وجود سختی، با من مهربانی میکنند،
به آن دلهای سادهای که بدون پرسیدن از نسبم، برایم آب میآورند.
محبت، آن چیزی نیست که در آوازهای شماست،
محبت یعنی وفادار بودن،
حتی اگر فراموشت کنند،
با نرمی سخن گفتن،
حتی اگر مردم تو را درک نکنند."
پرسیدم:
"آیا هیچ آرزو داشتی که چیز دیگری باشی؟"
گفت:
"اگر به من اختیار داده شود،
باز هم میخواهم همان چیزی باشم که هستم.
نگاههای مردم را خوش ندارم که تنها ظاهر را میبینند و حقیقت را فراموش میکنند.
نه جنگهایشان را دوست دارم
که از یک کلمه شروع شده و به خونریزی میانجامد.
من خر هستم،
نه چهرهام را تغییر میدهم، نه زبانم را و نه موضعم را.
و کسی که مرا بشناسد،
مرا بهدرستی میشناسد."
ساکت شدم،
دیگر چیزی برای گفتن نداشتم.
سپس بهسویم نگاه کرد و گفت:
"به یاد داشته باش،
از من نپرس چرا خر زاده شدم،
بلکه از خود بپرس:
چرا انسان باقی نماندی؟"
برخاستم و خواستم بروم،
که گفت:
"تو در جستجوی حقیقت هستی،
و گاهی،
حقیقت را در جایی مییابی که هیچگاه گمانش را نمیکردی.
در دل یک سنگ،
در لبخند یک فقیر،
یا، در وجود یک خر."
مدتی به او نگاه کردم،
سپس با احترام سر خم کردم و رفتم.
و در درونم احساسی بیدار شد،
که من با یک خر ملاقات نکردم،
بلکه با وجدانی بیدار روبرو شدم،
که چیزی به من آموخت که شاید تمام عمر نیاموخته بودم.
📅 #یکشنبه #روز۲۴ #فروردین #سال۱۴۰۴
۱۲ اصل و قانونی که هرگز نباید در طول زندگی فراموش کنید، مهم نیست شرایط چگونه تغییر کند یا روزها چگونه تغییر کنند:
۱. احترام خواسته نمیشود... بلکه از طریق اعمال و شخصیت فرد به دست میآید.
۲. در مورد برنامههایتان صحبت نکنید، بگذارید دستاوردهایتان به جای شما صحبت کنند.
۳. کسانی که بیش از حد عذرخواهی میکنند... ارزش خودشان را پایین میآورند.
۴. آرام باشید... آرامش، زبان قدرتمندان است.
۵. برای خودت هیچ عذر و بهانهای نتراش، کسانی که تو را میفهمند نیازی به توضیح دادنت ندارند.
۶. یاد بگیرید چه زمانی عقبنشینی کنید، زیرا ماندن در جای اشتباه، ضعف است، نه وفاداری.
۷. با مردم بر اساس اخلاق خودتان برخورد کنید، نه اخلاق آنها.
۸. نیتهای خوب کافی نیستند، یاد بگیرید که با آنها هوشمندانه رفتار کنید.
۹. ظواهر فریبندهاند، اما شرایط حقیقت را آشکار میکنند.
۱۰. صدایت را بالا نبر... ارزشت را بالا ببر.
۱۱. روی خودت سرمایهگذاری کن، چون تنها داراییای است که زمان آن را از بین نمیبرد.
۱۲. وقار خود را به عنوان خط قرمز حفظ کنید، چه با جذابیت و چه با عذرخواهی.
زیرا روزها تغییر میکنند، مردم تغییر میکنند، اما کسی که اصول خود را دارد، ثابت قدم و تزلزلناپذیر میماند.
ـــــ
#سلامت_روان #پیشرفت #زندگی_خوب #تفکر_مثبت
📅 #پنجشنبه #روز۲۸ #فروردین #سال۱۴۰۴
۱. احترام خواسته نمیشود... بلکه از طریق اعمال و شخصیت فرد به دست میآید.
۲. در مورد برنامههایتان صحبت نکنید، بگذارید دستاوردهایتان به جای شما صحبت کنند.
۳. کسانی که بیش از حد عذرخواهی میکنند... ارزش خودشان را پایین میآورند.
۴. آرام باشید... آرامش، زبان قدرتمندان است.
۵. برای خودت هیچ عذر و بهانهای نتراش، کسانی که تو را میفهمند نیازی به توضیح دادنت ندارند.
۶. یاد بگیرید چه زمانی عقبنشینی کنید، زیرا ماندن در جای اشتباه، ضعف است، نه وفاداری.
۷. با مردم بر اساس اخلاق خودتان برخورد کنید، نه اخلاق آنها.
۸. نیتهای خوب کافی نیستند، یاد بگیرید که با آنها هوشمندانه رفتار کنید.
۹. ظواهر فریبندهاند، اما شرایط حقیقت را آشکار میکنند.
۱۰. صدایت را بالا نبر... ارزشت را بالا ببر.
۱۱. روی خودت سرمایهگذاری کن، چون تنها داراییای است که زمان آن را از بین نمیبرد.
۱۲. وقار خود را به عنوان خط قرمز حفظ کنید، چه با جذابیت و چه با عذرخواهی.
زیرا روزها تغییر میکنند، مردم تغییر میکنند، اما کسی که اصول خود را دارد، ثابت قدم و تزلزلناپذیر میماند.
ـــــ
#سلامت_روان #پیشرفت #زندگی_خوب #تفکر_مثبت
📅 #پنجشنبه #روز۲۸ #فروردین #سال۱۴۰۴
شبح میان مه از بوی سوختن میگفت
و حدس و حادثه در چشم او سخن میگفت
هزار واژهی نارنجی تبآلوده
از آتش نو و خاکستر کهن میگفت
کبوتری که پر و بال ارغوانی داشت
ز قتلعام گل سرخ در چمن میگفت
دوباره چشم فلق هول تیرباران داشت
وز آن جنازهی بیگور و بیکفن میگفت
که با دهان بیآواز نیمباز انگار
در آن سپیدهی خونین «وطن وطن» میگفت...
#حسین_منزوی
.
#بندرعباس #بندر_عباس
📅 #دوشنبه #روز۸ #اردیبهشت #سال۱۴۰۴
و حدس و حادثه در چشم او سخن میگفت
هزار واژهی نارنجی تبآلوده
از آتش نو و خاکستر کهن میگفت
کبوتری که پر و بال ارغوانی داشت
ز قتلعام گل سرخ در چمن میگفت
دوباره چشم فلق هول تیرباران داشت
وز آن جنازهی بیگور و بیکفن میگفت
که با دهان بیآواز نیمباز انگار
در آن سپیدهی خونین «وطن وطن» میگفت...
#حسین_منزوی
.
#بندرعباس #بندر_عباس
📅 #دوشنبه #روز۸ #اردیبهشت #سال۱۴۰۴
بیایید لحظهای درنگ کنیم و بنگریم. هنگامی که گلی رنگین را از دامان پرمهر طبیعت به خانهی خود میآوریم، انگار پارهای از روح هستی را به آستانهمان دعوت کردهایم. اما افسوس، عمر این لطافت زودگذر است، همچون رؤیایی شیرین که با سپیدهدم محو میشود.
حال، چشمان باطن را بگشاییم و به سنگهای خاموش نظر افکنیم. این صخرههای سترگ که شاید هزارهها را در سکوت و ژرفا اندوختهاند، گویی حامل داستانهای زمین، زمزمههای باد و نجوای باراناند. آنان شاهد گذر اعصار بودهاند و تجربههایی بس گرانبها را در دل سخت خود نگاه داشتهاند.
پس، هنگامی که سنگی را از آغوش طبیعت جدا کرده و در حریم زندگی جای میدهیم، چه رخ میدهد؟ آیا این قطعهی بیجان میتواند بر تار و پود جان و روانمان اثری بگذارد؟ آیا اگر قطرهای کوچک از دریای بیکران را در کف دست بگیریم، از طریق این ذره با عظمت کل دریا پیوند نمییابیم؟ حال که تکهای از رگهای نهفته در دل کوهستان را به دست آوردهایم، چطور؟ آیا از این رهگذر به تمامیت آن کوه سرافراز راه نمییابیم؟
چه تفاوت ژرفی است میان سنگی که از قلب طبیعت سر برآورده و آنچه در تنگنای آزمایشگاه، بیروح و بیجان، ساخته شده است! آیا تا کنون در این راز اندیشیدهاید؟ چه فاصلهای است میان خرد پیر فرزانهای که کولهبار تجربهی هستی را بر دوش دارد و جنینی که تازه در تاریکی رحم، سفر پر رمز و راز خود را آغاز کرده است؟
درک ما از این جهان شگفتانگیز تنها از روزنهی حواسمان نمیگذرد. چهبسا، با گشودن چشم دل و بهرهگیری از ادراکی فراحسی، فرصتی مییابیم تا جانهای آشنا را در پس پردهی ظواهر دریابیم و با آنان وحدتی را تجربه کنیم. پس، گوش جان بسپاریم و به ندای خاموش هستی.
👤#نیما_محی_الدین
📅 #شنبه #روز۲۷ #اردیبهشت #سال۱۴۰۴
حال، چشمان باطن را بگشاییم و به سنگهای خاموش نظر افکنیم. این صخرههای سترگ که شاید هزارهها را در سکوت و ژرفا اندوختهاند، گویی حامل داستانهای زمین، زمزمههای باد و نجوای باراناند. آنان شاهد گذر اعصار بودهاند و تجربههایی بس گرانبها را در دل سخت خود نگاه داشتهاند.
پس، هنگامی که سنگی را از آغوش طبیعت جدا کرده و در حریم زندگی جای میدهیم، چه رخ میدهد؟ آیا این قطعهی بیجان میتواند بر تار و پود جان و روانمان اثری بگذارد؟ آیا اگر قطرهای کوچک از دریای بیکران را در کف دست بگیریم، از طریق این ذره با عظمت کل دریا پیوند نمییابیم؟ حال که تکهای از رگهای نهفته در دل کوهستان را به دست آوردهایم، چطور؟ آیا از این رهگذر به تمامیت آن کوه سرافراز راه نمییابیم؟
چه تفاوت ژرفی است میان سنگی که از قلب طبیعت سر برآورده و آنچه در تنگنای آزمایشگاه، بیروح و بیجان، ساخته شده است! آیا تا کنون در این راز اندیشیدهاید؟ چه فاصلهای است میان خرد پیر فرزانهای که کولهبار تجربهی هستی را بر دوش دارد و جنینی که تازه در تاریکی رحم، سفر پر رمز و راز خود را آغاز کرده است؟
درک ما از این جهان شگفتانگیز تنها از روزنهی حواسمان نمیگذرد. چهبسا، با گشودن چشم دل و بهرهگیری از ادراکی فراحسی، فرصتی مییابیم تا جانهای آشنا را در پس پردهی ظواهر دریابیم و با آنان وحدتی را تجربه کنیم. پس، گوش جان بسپاریم و به ندای خاموش هستی.
👤#نیما_محی_الدین
📅 #شنبه #روز۲۷ #اردیبهشت #سال۱۴۰۴
تو دقیقاً میدانی که چی را تجربه میکنی:
ذهن شلوغ. افکار سمّی. ناامیدیهای بیوقفه. حس بیارزشی، ترس، تنبلی، وسواس، مقایسه.
انگار هرچه تلاش میکنی، بیشتر در گل فرو میروی. میدانی چرا؟
چون هنوز مسئولیت ذهنت را نگرفتهای.
حقیقت این است:
هیچکس نمیتواند ذهن تو را نجات دهد. هیچکس نمیتواند این درد را متوقف کند.
نه روانشناس، نه دوست، نه پدر و مادر. فقط خودت.
اگر واقعاً میخواهی ذهنات را از افکار منفی پاک کنی و وارد مدار مثبت شوی، باید مثل یک جنگجو برخیزی. چون پاکسازی ذهن یک "کار ذهنی ساده" نیست؛ یک نبرد واقعی در درون توست.
و برای همین من، ذکی مکسویل، این راه را به تو نشان میدهم. نه با تئوری، بلکه با برنامهای عملی، واقعی و تغییرآفرین.
۱۰ تکنیک علمی و کاربردی برای پاکسازی ذهن از منفی به مثبت؛
۱. نوشتن آزاد ذهن (تخلیه روانی)
هرچه در ذهن داری را بیسانسور بنویس. زهرها باید بیرون ریخته شوند تا ذهنت تنفس کند.
۲. توقف فوری فکر منفی (تکنیک STOP)
تا فکر مسموم رسید، بایست. با صدای بلند بگو: "بس!" بعد برو دنبال یک کار حسی: راه رفتن، شستن دستها، تنفس.
۳. تمرین شکرگزاری آگاهانه
هر روز ۳ چیز واقعی و غیرتکراری را بنویس که بابتشان شکرگزاری. این سادهترین راه برای برنامهریزی مجدد مغز است.
۴. پاکسازی ورودیها
مغزت سطل زباله نیست. از هر محتوا، فرد، یا فضایی که انرژیات را میکشد، فرار کن. تو مسئول ورودیهای ذهنت هستی.
۵. تصویرسازی موفقیت و آرامش
چشم ببند و خودت را در نسخهٔ موفق و آرام ببین. ذهن تفاوت بین خیال و واقعیت را نمیداند.
۶. ورزش بدنی شدید
با حرکت دادن بدن، ذهنت را آزاد میکنی. ۲۰ دقیقه عرق کردن بهتر از ۲ ساعت گریه کردن است.
۷. تنفس آگاهانه (۴-۴-۴-۴)
روزانه چند بار این چرخه را انجام بده: دم، مکث، بازدم، مکث. با این کار سیستم عصبیات را بازتنظیم میکنی.
۸. زیر سؤال بردن افکار مزخرف
به هر فکر منفی که میگوید "تو نمیتونی"، جواب بده: "چرا نتونم؟ چه مدرکی داری؟" ذهن دروغگوست، تو نباید قبول کنی.
۹. ارتباط با آدمهای رشدگرا
محیطت را عوض کن. با کسانی وقت بگذران که بلندت میکنند، نه کسانی که باتلاقاند.
۱۰. مرور و تصمیم نهایی
هر هفته یکبار دفترچهات را مرور کن و ببین که چقدر رشد کردهای. بعد تصمیمی جدید بگیر و امضا کن. این زندگی توست، نه نمایش دیگران.
پاکسازی ذهن، مثل پاکسازی بدن است. اگر هر روز دوش نمیگیری، بدنت بو میگیرد.
اگر هر روز ذهنت را تمیز نکنی، افکارت بوی شکست میگیرند.
یادت باشد:
"تو مسئول ذهن خودت هستی. تو یا زندهگیات را میسازی، یا اجازه میدهی دیگران آن را تخریب کنند – انتخاب با توست." – ذکی مکسویل
📅 #یکشنبه #روز۲۸ #اردیبهشت #سال۱۴۰۴
ذهن شلوغ. افکار سمّی. ناامیدیهای بیوقفه. حس بیارزشی، ترس، تنبلی، وسواس، مقایسه.
انگار هرچه تلاش میکنی، بیشتر در گل فرو میروی. میدانی چرا؟
چون هنوز مسئولیت ذهنت را نگرفتهای.
حقیقت این است:
هیچکس نمیتواند ذهن تو را نجات دهد. هیچکس نمیتواند این درد را متوقف کند.
نه روانشناس، نه دوست، نه پدر و مادر. فقط خودت.
اگر واقعاً میخواهی ذهنات را از افکار منفی پاک کنی و وارد مدار مثبت شوی، باید مثل یک جنگجو برخیزی. چون پاکسازی ذهن یک "کار ذهنی ساده" نیست؛ یک نبرد واقعی در درون توست.
و برای همین من، ذکی مکسویل، این راه را به تو نشان میدهم. نه با تئوری، بلکه با برنامهای عملی، واقعی و تغییرآفرین.
۱۰ تکنیک علمی و کاربردی برای پاکسازی ذهن از منفی به مثبت؛
۱. نوشتن آزاد ذهن (تخلیه روانی)
هرچه در ذهن داری را بیسانسور بنویس. زهرها باید بیرون ریخته شوند تا ذهنت تنفس کند.
۲. توقف فوری فکر منفی (تکنیک STOP)
تا فکر مسموم رسید، بایست. با صدای بلند بگو: "بس!" بعد برو دنبال یک کار حسی: راه رفتن، شستن دستها، تنفس.
۳. تمرین شکرگزاری آگاهانه
هر روز ۳ چیز واقعی و غیرتکراری را بنویس که بابتشان شکرگزاری. این سادهترین راه برای برنامهریزی مجدد مغز است.
۴. پاکسازی ورودیها
مغزت سطل زباله نیست. از هر محتوا، فرد، یا فضایی که انرژیات را میکشد، فرار کن. تو مسئول ورودیهای ذهنت هستی.
۵. تصویرسازی موفقیت و آرامش
چشم ببند و خودت را در نسخهٔ موفق و آرام ببین. ذهن تفاوت بین خیال و واقعیت را نمیداند.
۶. ورزش بدنی شدید
با حرکت دادن بدن، ذهنت را آزاد میکنی. ۲۰ دقیقه عرق کردن بهتر از ۲ ساعت گریه کردن است.
۷. تنفس آگاهانه (۴-۴-۴-۴)
روزانه چند بار این چرخه را انجام بده: دم، مکث، بازدم، مکث. با این کار سیستم عصبیات را بازتنظیم میکنی.
۸. زیر سؤال بردن افکار مزخرف
به هر فکر منفی که میگوید "تو نمیتونی"، جواب بده: "چرا نتونم؟ چه مدرکی داری؟" ذهن دروغگوست، تو نباید قبول کنی.
۹. ارتباط با آدمهای رشدگرا
محیطت را عوض کن. با کسانی وقت بگذران که بلندت میکنند، نه کسانی که باتلاقاند.
۱۰. مرور و تصمیم نهایی
هر هفته یکبار دفترچهات را مرور کن و ببین که چقدر رشد کردهای. بعد تصمیمی جدید بگیر و امضا کن. این زندگی توست، نه نمایش دیگران.
پاکسازی ذهن، مثل پاکسازی بدن است. اگر هر روز دوش نمیگیری، بدنت بو میگیرد.
اگر هر روز ذهنت را تمیز نکنی، افکارت بوی شکست میگیرند.
یادت باشد:
"تو مسئول ذهن خودت هستی. تو یا زندهگیات را میسازی، یا اجازه میدهی دیگران آن را تخریب کنند – انتخاب با توست." – ذکی مکسویل
📅 #یکشنبه #روز۲۸ #اردیبهشت #سال۱۴۰۴
مثبتنگری کور، یک فریب مدرن است!
نویسنده: ذکی مکسویل
حتماً بارها شنیدهاید که میگویند:
"نیمه پر لیوان را ببین!"
یا
"مثبت فکر کن تا مثبت جذب کنی!"
اما آیا واقعاً میشود در اوج فقر، تنهایی، بیپولی و شکست، ایستاد جلوی آینه و گفت:
"من ثروتمندم، من خوشبختم، من شاد هستم!"؟
بیایید صادق باشیم:
این نه مثبتنگریست، نه انگیزهبخش، بلکه یک نوع دروغگویی به خود است.
تو داری درد را میبینی، فشار را حس میکنی، حساب بانکیات خالیست، رابطهات در حال فروپاشیست، و بعد به خودت لبخند مصنوعی میزنی؟
این اسمش رشد نیست، سرکوب است.
مثبت بودن، یعنی پذیرش واقعیت + انتخاب اراده
مثبتاندیشی واقعی به این معنا نیست که چشمهایت را ببندی و لبخند بزنی.
مثبتاندیشی یعنی:
"من میدانم شرایط بد است، اما دنبال راهحل هستم. فرار نمیکنم، انکار نمیکنم، بلکه با آگاهی جلو میروم."
مثبت بودن = دروغ نگفتن + امید ساختن
نه اینکه جلوی آینه دروغ بگویی، بلکه روبروی حقیقت بایستی و بپرسی:
"الان چهکار میتوانم بکنم؟ چه تغییری از دستم برمیآید؟"
چرا مثبتنگریِ افراطی، آسیبزا است؟
بر اساس تحقیقات American Psychological Association، چیزی به نام "Toxic Positivity" وجود دارد، یعنی مثبتاندیشی سمی.
این حالت زمانی اتفاق میافتد که فرد اجازه نمیدهد احساسات واقعی خود را تجربه کند و با تظاهر، آنها را سرکوب میکند.
نتیجه؟
اضطراب پنهان، خشمهای سرکوبشده، بیانگیزگی، و در نهایت فروپاشی روانی.
مثبت بودنِ واقعی، یعنی عملگرایی با صداقت
ذکی مکسویل میگوید:*
"مثبتترین آدم کسی است که در بدترین شرایط، دنبال راهحل بگردد، نه کسی که وانمود کند مشکلی نیست."
بنابراین:
اگر فقیر هستی، این را بپذیر. اما بپرس: چه کار کنم که از این فقر بیرون شوم؟
اگر تنها هستی، این را حس کن. اما بپرس: چطور روابط سالم بسازم؟
اگر شکست خوردی، شکست را قبول کن. اما بپرس: درس این چه است؟
تو مجبور نیستی همیشه بخندی.
تو مجبور نیستی همیشه بگویی: "همهچیز عالیست".
تو فقط باید حقیقت را بپذیری و تصمیم بگیری که آن را تغییر دهی.
مثبت بودن، یعنی قدرت در دیدن واقعیت و شجاعت در ساختن آینده.
نه فرار، نه دروغ، نه لبخندهای مصنوعی...
📅 #شنبه #روز۳ #خرداد #سال۱۴۰۴
نویسنده: ذکی مکسویل
حتماً بارها شنیدهاید که میگویند:
"نیمه پر لیوان را ببین!"
یا
"مثبت فکر کن تا مثبت جذب کنی!"
اما آیا واقعاً میشود در اوج فقر، تنهایی، بیپولی و شکست، ایستاد جلوی آینه و گفت:
"من ثروتمندم، من خوشبختم، من شاد هستم!"؟
بیایید صادق باشیم:
این نه مثبتنگریست، نه انگیزهبخش، بلکه یک نوع دروغگویی به خود است.
تو داری درد را میبینی، فشار را حس میکنی، حساب بانکیات خالیست، رابطهات در حال فروپاشیست، و بعد به خودت لبخند مصنوعی میزنی؟
این اسمش رشد نیست، سرکوب است.
مثبت بودن، یعنی پذیرش واقعیت + انتخاب اراده
مثبتاندیشی واقعی به این معنا نیست که چشمهایت را ببندی و لبخند بزنی.
مثبتاندیشی یعنی:
"من میدانم شرایط بد است، اما دنبال راهحل هستم. فرار نمیکنم، انکار نمیکنم، بلکه با آگاهی جلو میروم."
مثبت بودن = دروغ نگفتن + امید ساختن
نه اینکه جلوی آینه دروغ بگویی، بلکه روبروی حقیقت بایستی و بپرسی:
"الان چهکار میتوانم بکنم؟ چه تغییری از دستم برمیآید؟"
چرا مثبتنگریِ افراطی، آسیبزا است؟
بر اساس تحقیقات American Psychological Association، چیزی به نام "Toxic Positivity" وجود دارد، یعنی مثبتاندیشی سمی.
این حالت زمانی اتفاق میافتد که فرد اجازه نمیدهد احساسات واقعی خود را تجربه کند و با تظاهر، آنها را سرکوب میکند.
نتیجه؟
اضطراب پنهان، خشمهای سرکوبشده، بیانگیزگی، و در نهایت فروپاشی روانی.
مثبت بودنِ واقعی، یعنی عملگرایی با صداقت
ذکی مکسویل میگوید:*
"مثبتترین آدم کسی است که در بدترین شرایط، دنبال راهحل بگردد، نه کسی که وانمود کند مشکلی نیست."
بنابراین:
اگر فقیر هستی، این را بپذیر. اما بپرس: چه کار کنم که از این فقر بیرون شوم؟
اگر تنها هستی، این را حس کن. اما بپرس: چطور روابط سالم بسازم؟
اگر شکست خوردی، شکست را قبول کن. اما بپرس: درس این چه است؟
تو مجبور نیستی همیشه بخندی.
تو مجبور نیستی همیشه بگویی: "همهچیز عالیست".
تو فقط باید حقیقت را بپذیری و تصمیم بگیری که آن را تغییر دهی.
مثبت بودن، یعنی قدرت در دیدن واقعیت و شجاعت در ساختن آینده.
نه فرار، نه دروغ، نه لبخندهای مصنوعی...
📅 #شنبه #روز۳ #خرداد #سال۱۴۰۴
از تمام این دنیا چه چیزی را میتوانی با خودت ببری؟
نامت؟
اعتبارت؟
ثروت و قدرتت؟
چه چیزی را؟
هیچ چیزی را نمیتوانی با خود ببری.
همه چیز باید همینجا باقی بماند.
بخاطر بسپار تو مالک هیچ چیزی
در دنیا نیستی.
پس در دنیا باش، از آن لذت ببر،
اما اجازه نده دنیا در تو باشد.
این شیوه زیستن آگاهانه است.
اشو
📅 #چهارشنبه #روز۷ #خرداد #سال۱۴۰۴
نامت؟
اعتبارت؟
ثروت و قدرتت؟
چه چیزی را؟
هیچ چیزی را نمیتوانی با خود ببری.
همه چیز باید همینجا باقی بماند.
بخاطر بسپار تو مالک هیچ چیزی
در دنیا نیستی.
پس در دنیا باش، از آن لذت ببر،
اما اجازه نده دنیا در تو باشد.
این شیوه زیستن آگاهانه است.
اشو
📅 #چهارشنبه #روز۷ #خرداد #سال۱۴۰۴