anandayoga
1.34K subscribers
2.99K photos
536 videos
49 files
890 links
زندگی رازی است که باید آن را زیست ، عاشقش شد و تجربه اش کرد
Download Telegram
اگر در تغییر عادت‌هایتان دچار مشکل شده‌اید،
این به شما برنمی‌گردد
بلکه مشکل از سیستم شماست.
عادت‌های بد خودشان را دائم تکرار می‌کنند
نه به این خاطر که شما نمی‌خواهید تغییر کنید
بلکه به این دلیل که سیستمی که برای تغییر کردن انتخاب کرده‌اید اشتباه است.
عادت‌های اتمی فقط عادت‌های قدیمی کوچک نیستند
بلکه عادت‌های کوچکی هستند که بخشی از یک سیستم بزرگتر را تشکیل می دهند.

در ابتدا این عادت‌های روزانه ناچیز به‌نظر می رسند
اما به زودی آنها در کنار یکدیگر ساخته شده و منجر به پیروزی‌های بزرگتر می‌شوند.

موثرترین راه برای تغییر عادت‌های شما تمرکز بر روی آنچه می‌خواهید به دست آورید نیست
بلکه شما باید بر آن که می‌خواهید به آن تبدیل شوید متمرکز شوید.

📕 خرده عادت‌ها
✍🏻 #جیمز_کلییر

📅 #شنبه #روز۲۴ #مهر #سال۱۴۰۰
حکایت بخشش بودا

مردی بودا را دشنام داد . اما او هیچ نگفت و آن محل را ترک نمود.
مرد را گفتند که میدانی چه کس را ناسزا گفتی؟ گفت: ندانم.
گفتند که بودا بود ، عارفی بزرگ است.
پس مرد بر زندگی اش بیمناک گشت.
در پی اش رفت و روزی دیگر او را یافت.
بر پایش افتاد و بخشش طلبید.
بودا گفت: تو که هستی و چه می خواهی؟ طلب عفو از چه روی است؟
گفت: دیروز تو را دشنام دادم، حال نادم هستم و طلب بخشش دارم.
بودا گفت:
از امروز بگو ، من از دیروز هیچ بیاد ندارم .

📅 #جمعه #روز۲۴ #دی #سال۱۴۰۰
" یک استعفا "

بیش از ده سال پیش من رسماً اعلام کردم که دیگر یک "معلم نادوگانگی" نیستم. آن برچسبی بود که با روح و قلب من انطباق نداشت.

پنج سال پیش اعلام کردم که من دیگر "هیچ نوع معلمی" نیستم.

امروز دوست دارم اعلام کنم-و چه اعلامهای جالبی!- که من هنوز یک "معلم" نیستم. من یک متخصص یا مرشد نیستم و هیچگونه مرجعیتی بر حقیقت ندارم.

من یک پرنده ام، آواز اصیل خودم را سر میدهم. من حقیقت را در بر ندارم، آنرا تصاحب و تملّک نمیکنم و حتی ادعا نمیکنم آوازم حقیقی است.

حقیقت یک چیز زنده است نه چیزی که در کتابها، آشرامها یا ذهن انسانها بیابی، هرچقدر هم دانش آموخته یا مشهور یا "روشن ضمیر" باشند. خدا به آنها کمک کند.

حقیقت فقط در لحظه ی زنده، حقیقت است.آن یک حقیقت نادوگانه یا دوگانه نیست. یک حقیقت معنوی یا غیرمعنوی نیست، بلکه مقدم بر همه ی این کلمات زیرکانه و مست کننده است. آن، زنده است. یک وضعیت خاص نیست. آن اینجا فقط برای "بیداران" نیست. آن، نفسی است که می آید و میرود. گرمای خورشید است بر صورت تو. صدای آواز پرنده است، صدای بوق یک ماشین است. نگاهی است در چشمان فردی محبوب یا غریبه. جریان نور صبحگاهی در پنجره اتاق خوابتان است. احساسِ اتصالِ عمیق به زمین است، حتی در عمیقترین تنهایی تان. شکوه و الوهیت است، حتی در لحظات درد و اندوه.

من چگونه می توانم "متخصصِ آن" باشم؟

من عاشق سهیم شدن سخنانم، همانطور که می آیند، با شما هستم. دوست دارم شما را به حقیقتِ لحظه ی کنونی دعوت کنم. من عاشقِ نگه داشتن این فضا به آرامی هستم. وقتی توجهی کنجکاو به بدن می افتد، من عاشق آنم. عاشقِ برخطا بودنم. عاشق خندیدن همچون یک کودکم.

من به سر دادن آواز ادامه خواهم داد مادامیکه عشق به خواندنش وجود داشته باشد. اما نمی توانم‌ معلم، مرشد یا درمانگرِ هیچکسی باشم. نمیتوانم "کسی که می داند" باشم.

میتوانم با تو در این میدان دوستی دیدار کنم. نمیتوانم تو را شفا دهم، اما میتوانم تو را به بازگشتن به مکان مقدسی در درون خودت که همه چیز در آنجا در بر گرفته شده، و نه لزوماً شفا یافته، راهنمایی کنم. من نمی توانم تو را درست کنم. اما میتوانم‌ به تو عشق بورزم. نمیتوانم حقیقت را به تو بدهم. تو پیشاپیش آنجایی. ورای نادوگانگی، بله. ورای همه ی تصورات معنوی، بله. ورای همه ی برچسبهایی که من ممکن است به خودم بدهم: نویسنده، سخنران، معلم، نامعلم. هرچه. مهم نیست.

فقط این لحظه. اینجا. در خامی اش. در سادگی اش. در بی پایه بودنش. در خلوصش.

اینجا ما میتوانیم شروع کنیم و نه هیچ جای دیگر.

نه سیستمی برای حفظ کردن، نه تعلیمی برای دفاع کردن.

نه سلسله مراتبی.

من استعفا میدهم. کاملاً استعفا میدهم.

با استعفایم خود را به این مسیرِ جامعیتِ بنیادین می سپارم. من به این بشریت شکسته و زیبا که در خودم و دیگران است، هر روز تعظیم میکنم. اجازه میدهم این نور بی اندازه از میان هر شکافی بدرخشد.

من در هر لحظه از نقش و فرافکنیها و مزخرفاتِ معنوی استعفا میدهم، طوریکه بتوانم شما را ببینم، با شما دقیقاً در جایی که هستید، دیدار کنم

شما معلم من هستید.

و شاید،
در آن دیدار مقدس،
من نیز معلم شما باشم.

#جف_فوستر

📅 #یک‌شنبه #روز۲۴ #بهمن #سال۱۴۰۰
معجزه شکرگذاری- روز اول
روز اول _ مواهبتان را بشمارید
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🔆شکرگزاری کلید فراوانی و برکت الهیه

🔆وقتی فکری کرده و تشکر میکنیم بیشتر جذب میکنیم

🔆هر روز صبح به خاطر اونچه که دارین و اونچه که هستید شکرگزاری کنید.
بعضی روز ها خیلی سریعتر از حد انتظار احساس شادی میکنین و در روز های دیگه این قضیه ممکنه کمی طول بکشه

🔘چون متوجه تفاوت بیشتری میشین و میبینین که نعمت ها و موهبت های شما به طرز سحرآمیزی چند برابر شده.

میتونید از بابت :

🔹•داشتن خانه
🔸•خانواده
🔹•سلامتی
🔸•شغل حلال
🔹•خورشید
🔸•غذا و اب
🔹•هوای رایگان
🔸•قوه چشایی
🔹•صدای زیبای پرندگان
🔸•وجود رنگها
خدا رو شاکر باشید 😊

تمرین روز اول :1⃣

✔️۱-فهرست ۱۰تا از نعمتهای الهی رو که تا الان داشتی تهیه کن

✔️۲-دلیل شکرگزاری هر نعمت رو روبروی اون بنویس

✔️۳-برگرد و فهرستت رو با صدای بلند یا توی ذهنت با تصویر سازی دوباره بخون و در انتهای هر مورد
۳بار بگو 'خدایا شکرت '

✔️۴- کارهای بالا رو هرروز صبح بمدت ۲۸ روز , انجام بده
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷💞
💞@heallif

📅 #چهارشنبه #روز۲۴ #فروردین #سال۱۴۰۱
"وقتی کنار یک خر نشستم، حقیقت در مقابلم قرار گرفت!"

ملاقات من با یک خر: سخن از حکمت، آزمون و محبت!

روز عادی و معمولی‌ای بود که تصمیم گرفتم از喧‌و‌غوغا و سر‌و‌صدای شهر فرار کنم.
نه می‌خواستم فریادهای سیاستمداران را بشنوم،
نه پند و اندرزهای ظاهری را،
نه تحلیل‌های طولانی تحلیل‌گران را،
و نه فریب کسانی را که خود را دانا جلوه می‌دهند.
من دنبال اندک حقیقتی می‌گشتم، هرچند فقط برای لحظه‌ای باشد.

به یک کشتزار آرام رسیدم،
در آنجا یک خر به درختی بسته شده بود.
به سویش رفتم،
نمی‌دانم چرا، اما در چشمانش دعوت خاموشی بود که مرا به سوی خودش کشاند.

روی یک سنگ نزدیکش نشستم و گفتم:
"ای دوست، مردم به تو می‌خندند و می‌گویند تو بی‌عقل هستی. واقعاً همین‌طور است؟"

مدتی طولانی به من نگاه کرد،
سپس به‌آرامی سرش را تکان داد، گویی لبخند می‌زد،
و گفت:
"من هیچ‌گاهی ادعای دانایی نکرده‌ام،
اما هیچ‌گاه دروغ نگفته‌ام،
نه به کسی خیانت کرده‌ام و نه به کسی زیان رسانده‌ام.
آیا نادانی این است که همانی باشم که هستم؟
یا اینکه دو چهره داشته باشم و چیزی را نشان بدهم که نیستم؟"

گفتم:
"اما مردم تو را بی‌فایده می‌دانند،
فقط برای حمل بار!"

او با سکوتی پر از معنا پاسخ داد:
"من کم سخن می‌زنم، اما بارهای سنگین را تحمل می‌کنم،
و آنان زیاد سخن می‌زنند، اما چیزی را تحمل نمی‌کنند."

پرسیدم:
"آیا خسته نمی‌شوی؟
از این خاموشی؟
از این آزمون؟"

سرش را تکان داد و گفت:
"خستگی بخشی از زندگی است،
اما مرا نمی‌شکند.
آزمون، آن‌ کسی را نمی‌شکند که آن را می‌پذیرد،
بلکه کسانی را می‌شکند که با دروغ به جنگ آن می‌روند.
من آزمون خاموشی و بار کشیدن را پذیرفته‌ام،
اما نه خیانت کرده‌ام و نه طمع ورزیده‌ام،
و همین برایم مایه آرامش است."

پرسیدم:
"در مورد زندگی چه نظری داری؟"

گفت:
"زندگی آسان نیست،
اما سختی‌های آن به انسان اجازه نمی‌دهد که به درنده تبدیل شود.
من یک خر هستم،
نه کسی را دریده‌ام،
نه فریب داده‌ام،
نه در رقابت بر سر مقام شرکت کرده‌ام،
نه به کسی نفرت ورزیده‌ام."

در سخنانش غرق شدم،
و چهره‌های زیادی به خاطرم آمد:
یک فرد مذهبی که از فروتنی سخن می‌گوید،
اما انتقاد را تاب نمی‌آورد.
یک سیاستمدار که به نام مردم فریاد می‌زند،
اما سرمایه‌ی همان مردم را می‌دزدد.
یک جوان که به خر می‌خندد،
اما خودش نمی‌داند که کیست
و به کجا می‌رود.

پرسیدم:
"آیا تا به‌حال عشق ورزیده‌ای؟"

با لبخند نرمی گفت:
"بسیار محبت کرده‌ام،
به این زمینی که روی آن قدم می‌زنم،
به آنانی که با وجود سختی، با من مهربانی می‌کنند،
به آن دل‌های ساده‌ای که بدون پرسیدن از نسبم، برایم آب می‌آورند.
محبت، آن چیزی نیست که در آوازهای شماست،
محبت یعنی وفادار بودن،
حتی اگر فراموشت کنند،
با نرمی سخن گفتن،
حتی اگر مردم تو را درک نکنند."

پرسیدم:
"آیا هیچ آرزو داشتی که چیز دیگری باشی؟"

گفت:
"اگر به من اختیار داده شود،
باز هم می‌خواهم همان چیزی باشم که هستم.
نگاه‌های مردم را خوش ندارم که تنها ظاهر را می‌بینند و حقیقت را فراموش می‌کنند.
نه جنگ‌های‌شان را دوست دارم
که از یک کلمه شروع شده و به خون‌ریزی می‌انجامد.
من خر هستم،
نه چهره‌ام را تغییر می‌دهم، نه زبانم را و نه موضعم را.
و کسی که مرا بشناسد،
مرا به‌درستی می‌شناسد."

ساکت شدم،
دیگر چیزی برای گفتن نداشتم.

سپس به‌سویم نگاه کرد و گفت:
"به یاد داشته باش،
از من نپرس چرا خر زاده شدم،
بلکه از خود بپرس:
چرا انسان باقی نماندی؟"

برخاستم و خواستم بروم،
که گفت:
"تو در جستجوی حقیقت هستی،
و گاهی،
حقیقت را در جایی می‌یابی که هیچ‌گاه گمانش را نمی‌کردی.
در دل یک سنگ،
در لبخند یک فقیر،
یا، در وجود یک خر."

مدتی به او نگاه کردم،
سپس با احترام سر خم کردم و رفتم.
و در درونم احساسی بیدار شد،
که من با یک خر ملاقات نکردم،
بلکه با وجدانی بیدار روبرو شدم،
که چیزی به من آموخت که شاید تمام عمر نیاموخته بودم.

📅 #یک‌شنبه #روز۲۴ #فروردین #سال۱۴۰۴