دلتنگیهای من
80 subscribers
4.77K photos
1.27K videos
99 files
584 links
Download Telegram
#تابوی_صورتی

قسمت1
از آشپزخانه ب یرون آمد. دستهایش را با دامنی که به تن داشت خشک
کرد. نگاهش به خانه افتاد لبخند ی بر لباش نشست. از صبح کار کرده
بود و حاال از نت یجه آن راضی بود. خانه کوچک بود و تمیز کردنش
زمان زیادی نمیگرفت اما امروز خسته شده بود. هر وقت از خستگیاش
مینال ید، مادرش میگفت حاال خوبه کل خونه ات رو ی هم صد مترم
نمیشه؛ راست میگفت.
خبری از پذیرایی دوبلکس، هال جدا، اتاق کار و اتاق خواب مجزا از آن
نبود. یک پذیرایی بود که دو فرش میخورد. اوج کالسشان، کاغذ
دیوار ی های سفید، آبی شان بود که دقی قا دو سال پ یش درست یک
سال بعد از شروع زندگی مشترکشان، به دیوار زده بودند و به خانه نما
زیبایی بخشیده بود. یک سر پذی را یی به تراس کوچک شان ختم میشد
و طرف دیگرش به آشپزخانه. تلویزیونی که به تازگ ی از سایز کوچک به
ال سی دی تغیی ر یافته بود را در سمت راست قرار داده بودند. بر خالف
خانههای امروزی خبری از مبلهای چرم یا سلطنتی هم نبود و دور تا