anandayoga
1.33K subscribers
3K photos
536 videos
49 files
890 links
زندگی رازی است که باید آن را زیست ، عاشقش شد و تجربه اش کرد
Download Telegram
پیاده روی آگاهانه

📅 #چهارشنبه #روز۱۳ #دی #سال۱۴۰۲
کشف نور درون ..

یکی از بهترین هدایایی که می‌توانید به خود بدهید، کشف نور درون‌تان است. وقتی نور درون خود را پیدا کردید، به هسته اصلی خود می‌رسید و متوجه می‌شوید که هدف نهایی شما فقط این است که آن چیزی باشید که هستید.

طبق مطالعه‌ای که توسط دانشگاه پنسیلوانیا انجام شد، افرادی که حس هدف و معنا را در زندگی پرورش می‌دهند، سطوح آرامش بیشتری و سطوح پایین‌تری از استرس و افسردگی را تجربه می‌کنند.

بنابرین می‌توان نتیجه گیری کرد، فواید بالقوه بیدار شدن به واسطه نور درون نه تنها بر جنبه‌های معنوی ما می‌افزاید بلکه باعث ثبات و هماهنگی بین ذهن، بدن و روح ما می‌شود..
( هر کدام از ما نور خود را داریم. )
بنابرین مهم نیست که با چه چالش‌هایی روبرو شویم، ما باید به نور قدم بگذاریم و به جلو حرکت کنیم. نور درون شما حقیقت شماست، آن جرقه تشکیل شده از:
شادی و سرور
عشق و شفقت
و صلح درونی است

نور درون خود را بشناسید و مسیر خود را به سوی یک زندگی کامل، عشق، شادی، صلح و آرامش را بیابید.

طبق مطالعه‌ای که توسط دانشگاه کالیفرنیا، برکلی انجام شد، افرادی که تمرین مراقبه می‌کنند، تعادل هیجانی و انعطاف‌پذیری بیشتری را تجربه می‌کنند. همچنین یافته‌های این مطالعه نشان می‌دهد که بیداری معنوی و آگاه شدن از نور درون‌تان می‌تواند به ارتقای سلامت روانی در سطح بسیار عالی و خوب کمک کند.

💌🌱 بنابرین، دوست عزیز از مراقبه و حضور در لحظه‌ی حال غافل نشو، هر وقت فرصتی هر چند کوتاه پیش اومد مراقبه رو به برنامه‌های روزانه خودت اضافه کن ..

"مهتاب همه ستارگان را غرق می‌کند به جز درخشان‌ترین ستاره‌ها.".
جی آر آر تالکین

📅 #چهارشنبه #روز۲۹ #فروردین #سال۱۴۰۳
📝 - برنده جایزه بهترین شعر سال ۲۰۰۵ جهان یک پسر افریقایی بود !

وقتی بدنیا آمدم سیاه بودم.
بزرگ هم که شدم سیاه بودم.
جلوی آفتاب هم که رفتم سیاه بودم.
وقتی میترسیدم هم سیاه بودم.
موقع بیماری هم سیاه بودم.
زمانیکه میمیرم هم سیاه هستم

و اما تو بچه سفید...
وقتی بدنیا میایی صورتی هستی.
بزرگ که میشوی سفید
جلوی آفتاب قرمز
وقتی سردت میشود بنفش
هنگام ترس زرد
موقع بیماری کبود
و زمانیکه میمیری طوسی.

حالا تو به من میگویی رنگین پوست؟؟؟

📅 #چهارشنبه #روز۲۱ #شهریور #سال۱۴۰۳
مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود
و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد.
یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت:
میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم
و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم.
پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد.
چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت.
چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید
در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند.
هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد.
چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند.
لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد.
تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت: با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟
چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.
تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند.
اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت.
تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد .
هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند.
صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت
در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد .
تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟
مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند.
و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند.
آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند .
هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد.
چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟
چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود.
تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت: خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی.
در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد.
این معنی روزی حلال است
الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان
و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده.

🙏🙏🙏🙏🙏

📅 #چهارشنبه #روز۲۳ #آبان #سال۱۴۰۳
Elahi
Ragheb
مهم نیست که چه اتفاقی با جسمت روی دهد،
#مدیتیشن کن.

هرگز شبانگاهان به خواب نرو تااینکه با خدا #مناجات کرده باشی.

جسم تو
به یادت خواهد آورد که سخت کار کرده‌ای و نیاز به آرامش داری، اما هر چه که بیشتر تقاضایش را نادیده بگیری و بر پروردگار متمرکز شوی، به همان شدت نیز همچون گوی آتشین ، در سرور زندگی خواهی سوخت ....

و آنگاه خواهی دانست که تو جسم نیستی .

#پاراماهانسا_یوگاناندا

الهی
از كوی تو بيرون نشود پای خيالم
چه به اوجم برسانی
چه به خاكم بكشانی
نه من آنم كه برنجم
نه تو آنی كه برانی...

نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم

باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهی...
#مناجات
@kundalini_iran

📅 #چهارشنبه #روز۷ #آذر #سال۱۴۰۳
‏یکی گفت وقتی بمیریم و ما را برای سوال و جواب از گناهان‌مان ببرند، باید بگوییم ما که زندگی نکردیم که بخواهیم مرتکب گناهی هم بشویم!
ما فقط تماشاگر بودیم.

کتاب:آوای کوهستان
#یاسوناری_کاواباتا

یاسوناری کاواباتا (زاده 11 ژوئن 1899 ـ درگذشته 16 آوریل 1972) نویسنده ژاپنی
او نخستین ژاپنی برندهٔ جایزه ادبیات نوبل بود

📅 #چهارشنبه #روز۱۹ #دی #سال۱۴۰۳
هاکان منگوچ در کتابِ هیچ ملاقاتی تصادفی نیست، شما را به سرسپردگی و تسلیم در برابر تقدیر و سرنوشت دعوت و توصیه می‌کند از راه‌های جدیدی که زندگی پیشِ پای‌تان می‌گذارد استقبال کنید.

- گوشه از کتاب هاکان منگوچ
لحظاتی فرا می‌رسد که در حال انجام دادن کاری هستی که گفته بودی هرگز انجام نمی‌دهم، چیزی را تحمل می‌کنی که می‌گفتی هرگز تحمل نمی‌کنم، لحظاتی را دوست خواهی داشت که گفته بودی هرگز دوستش نخواهم داشت، به یکباره می‌گذاری و می‌روی، وقتی تصور می‌کردی هرگز نمی‌توانی بروی، در زمانی می‌گویی مُردم، اما باز زندگی می‌کنی.
-نگاه می‌کنی و می‌بینی در داستانِ خودت مسافر هستی. هر مسیر به تو ختم می‌شود و هرکسی که دوستش داری تکه‌ای از توست... یعنی درواقع به تکه‌ای از خودت در دیگران جذب می‌شوی.
-هر چیز زمان مناسب خود را دارد. همه چیز اول دَم می‌کشد تا در زمان خودش اتفاق بیفتد. نه گل قبل از زمان مقرر باز می‌شود و نه خورشید پیش از موعد طلوع می‌کند.
-انسان وقتی انتظارش را ندارد به کسی که توقعش را ندارد، می‌بازد. از کسی که انتظارش را ندارد، عمیق‌ترین ضربه را می‌خورد، چون انسان خودش را از دشمن محافظت می‌کند، اما از نزدیکانش آسیب‌پذیر است.
-بخند تا تاریکی تمام شود بخند و بدبینی‌ها را شگفت‌زده کن بخند تا روی صورتت گل‌ها باز شود تا نور با لبخندت انتشار یابد.
-متوجه شدم قبل از اینکه واقعاً زندگی کنم، کم مانده است بمیرم. پول به دست آوردم، جایگاه شغلی به دست آوردم و بازنشسته شدم؛ فراموش کردم زندگی کنم.
-برای ایجادِ امید روی زمین حتی یک نفر هم کافی است.
-آرامش خیلی وقت‌ها از درد متولد می‌شود.
-تلاش برای بیان عشق با کلمات از بین بردن آن است. بعضی چیزها با کلمات قابل‌توضیح نیستند. اگر توضیحشان بدهیم از ارزش‌شان کاسته می‌شود.
-اگر قسمتِ تو باشد از یک مورچه هم درسی یاد می‌گیری. اگر قسمت نباشد، دنیا هم جلویت زانو بزند برای تو اشتباه خواهد بود.
-درواقع انسانی که نترسد، انسان آزادی است فرزندم. از باختن نترسید، نگرانِ آینده نباشید، لحظۀ حال را به‌تمامی زندگی کنید، این‌طوری انسان خودش را در امنیت احساس می‌کند. آزادی واقعی همین است.

📔هیچ ملاقتی تصادفی نیست
🖊️هاکان منگوچ

📅 #چهارشنبه #روز۱ #اسفند #سال۱۴۰۳
ما نور هستیم…

گاهی باید از همه فاصله بگیری، چه خوب، چه بد…
بگذاری که روحت در سکوتی عمیق، تنها با خدا و کائنات در تعامل باشد. هرجا که کمکی نیاز است، بی‌صدا انجام بده و خودت را دستی از نور ببین، جاری در هستی…

💫 قدرت او را در تمام وجودت لمس کن، زیرا تو از خدا جدا نیستی.
ترس، چیزی جز بی‌ایمانی و جدایی از قدرت هستی نیست. هرچه ایمان قوی‌تر، اتصال روشن‌تر…

🌟 ما همه تکه‌هایی از خداوند هستیم، قوی و متصل به انرژی بیکران او.
آزمایش ایمان، همین لحظه‌ای است که در آن هستی…
هیچ چیز تو را شکست نخواهد داد، مگر ترس، ناباوری و بی‌ایمانی به نیروی بی‌پایان هستی.

اگر این پیام را دریافت کرده‌ای، شاید نشانه‌ای برای تو باشد…
ایمانت را قوی نگه دار. نگذار تاریکی فریب دهد، چون تو نور هستی.
از انرژی‌های نوری کمک بگیر و خودت هم برای دیگران منبع نور باش.

🔮 باشد که همیشه متصل به حقیقت وجودت باشی…

✍🏻رومینا رنجبری

📅 #چهارشنبه #روز۲۲ #اسفند #سال۱۴۰۳
از تمام این دنیا چه چیزی را می‌توانی با خودت ببری؟
نامت؟
اعتبارت؟
ثروت و قدرتت؟
چه چیزی را؟

هیچ چیزی را نمی‌توانی با خود ببری.

همه چیز باید همین‌جا باقی بماند.

بخاطر بسپار تو مالک هیچ چیزی
در دنیا نیستی.

پس در دنیا باش، از آن لذت ببر،
اما اجازه نده دنیا در تو باشد.

این شیوه زیستن آگاهانه است.

اشو

📅 #چهارشنبه #روز۷ #خرداد #سال۱۴۰۴