جامعه‌شناسی
40K subscribers
3.47K photos
478 videos
144 files
2.42K links
🌎جامعه شناسى مطالعه علمى زندگى بشر است.

💢 جستارهایی در:
- جامعه شناسی
- روانشناسی
- اقتصاد
- فلسفه
- ادبیات
- سینما

📞 تماس و تبلیغ:
@irsociology


بزرگترین مرجع علوم‌انسانی کشور
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 سکانسی از فیلم بی نظیر "مسیر سبز" با بازی تام هنکس در نقش پل اجکام و بازیگر فقید مایکل کلارک دانکن در نقش جان کافی.
#مسیر_سبز #سینما

🌐جامعه شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY

📝 " زن " در آثار #اینگمار_برگمان
✍️ #علی_حاتم

@IranSociology

کمتر هنرمندی مثل اینگمار برگمان، فیلمساز برجسته ی سوئدی،درآثار خود نگرشی عمیق و فلسفی به دغدغه ها و افکار زنان داشته است.دغدغه هایی که برخلاف سینمای متعارف و مرسوم، درعشق های سطحی،روابط جنسی،تصاحب مرد و یارقابت با او، وکسب پول وثروت خلاصه و تحریف نمیشود. زنان فیلم های برگمان شخصیت های هستند آگاه، حساس و پیچیده؛ همچون آینه ای که بازتاب تصویرواقعی زن اندیشمند در دوران مدرن است.مشکلات روحی و آنچه ذهن این زنان را به خود مشغول میکند،مفاهیم هستی شناسانه و روانشناختی است.چیزهایی که آزارشان میدهد عدم ارتباط صحیح انسانی،خشونت زندگی و فروپاشی روابط عاطفی دردنیایی مردسالار است.آنها به معنای هستی می اندیشند،به تنهایی انسان ها و سکوت خداوند.گاه به مراتب حساس ترو عمیق تر از مردان اطراف خود.
کارین در فیلم "همچون در یک آینه" 1961 زنی است که در آستانه فروپاشی روانی به وجود خداوند وسکوت او فکر میکند؛ اگر وجود دارد پس چرا سکوت کرده؟ روابط سرد و پیچیده او با پدر،همسر و برادرش او را دچار جنون میکند. فیلم" پرسونا" (1966) درباره ی زنی هنرپیشه به نام الیزابت است که گویی در اعتراض به هر آنچه در هستی تحمل ناپذیر است دست به سکوت زده و حاضر به گفتن هیچ کلمه ای نیست.پرسونا به معنای نقابی است که یک هنرپیشه به چهره میزند و شخصیت نمایشی او را میسازد.الیزایت از این نقاب و ایفای نقش های متعدد در زندگی(کاری که همه ما در زندگی روزمره انجام میدهیم) خسته و نا امید گشته،همان گونه که کلمات و مفاهیم روزمره نیز نقابی دیگری است که پشت آن خود را پنهان میسازیم تا با دیگران ارتباط بر قرار کنیم.

ارتباطی که شاید از نظر الیزابت سطحی است و برای همین ترجیح داده سکوت کند.در فیلم "سکوت" 1963 برگمان رابطه دو خواهر(استر و آنا)را به تصویر میکشد.رابطه این دو آمیزه ای از عشق و نفرت است.هر دو بشدت تنها هستند و سکوتی عمیق برزندگی و روابط شان سایه افکنده است مترجم است و با وجود بیماری سعی میکند زبان بیگانه ی مردمان کشوری را که به همراه آنا و پسرش به آن سفر کرده اند بیاموزد.زبان همان های متفاوت ومتکثر عامل بیگانگی است، اما در عین حال تنها راه ارتباط با مردمانی دیگر ترجمه ی زبان است.استربا وجود همه رنج ها وسرخوردگی هایش در آستانه مرگ برای پسرکوچک آنا نامه ای مینویسد وطبق خواسته پسرک، برخی کلمات آن زبان بیگانه را برایش ترجمه میکند.او دراوج نا امیدی ودربحرانی ترین لحظات هم به عنوان یک مترجم امیدش را به ایجاد ارتباط از دست نمی دهد. برگمان بارها به خاطرنوع نگاهش به زنان و لایه های درونی شخصیت آنان مورد تحسین واقعه شد،اما خود او ادعایی در این زمینه نداشت و با تواضع گفته بود" از کار کردن با زنان لذت میبرم چون یک مرد هستم. از این رو با زنان مدرن و آگاه به مسائل اجتماعی مشکلی ندارم. درحرفه ام با زنان شاغلی برخورد دارم که کار خود را با آرامش و تسلط انجام میدهند.آزادی تدریجی و پیچیده زنان در دوران ما اتفاقی مهم و جالب است.
#سینما

🌐جامعه‌شناسی👇
https://tttttt.me/joinchat/AAAAADusPvd55HU6gKBynA
📝 کارگردان سرشناس فنلاندی درباره سینمای هالیوود :

@IranSociology

🔸هالیوود دلیلی‌ست برای من تا فیلم بسازم، چون از آنجا متنفرم و هرگز به آنجا نمی‌روم و وقتم را به تماشای فیلم‌های تحفه‌ی این روزها هدر نمی‌دهم. شاید فیلم بد بسازم، ولی از آن مزخرفاتی که هالیوود هر روز درست می‌کند نمی‌سازم. عاشق هالیوود قدیم‌ام ولی هالیوود جدید یک مار زنگی مرده است که حتی نمی‌داند مرده. من مثل سگم، همیشه به هالیوود پارس می‌کنم چون با قدرتی که دارد می‌تواند چندتا فیلم واقعا خوب بسازد. به جایش مردهای شصت ساله دارند فیلم‌های جوانک پسند و اکشن و کسالت بار می‌سازند؛ تجارت پیشگی احمقانه دارد سینما را نابود می‌کند. چرا مردم باید پا شوند، بروند بیرون و پول بدهند که چنین فیلم‌های بدی را ببینند، در حالی که می‌توانند توی خانه بمانند و تلویزیون بد و مفت تماشا کنند؟ من به شخصه هیچ‌گونه احترامی برای فیلم‌هایی که در آنها مردم را با تفنگ (و خیلی چیزهای دیگر) قصابی می‌کنند و اسمش را هم می‌گذارند سرگرمی، قائل نیستم.

🔸ببینید هر فیلمی در سایزی طراحی می‌شود. اگر همین‌طور بدون برنامه خشونت‌پردازی کنید و با مواد انفجاری بازی کنید، کمی بعد دیگر هیچ چیزی کافی نخواهد بود. قدیم‌ها یک دانه قتل داشتی و همان بس بود. الان باید سیصد هزار نفر را بکشی تا بتوانی توجه مخاطب را جلب کنی. اما اگر یک فیلم در یک سطح مینیمال تنظیم شود حتی صدای سرفه هم دراماتیک خواهد بود. در چنین فیلمی اگر شخصیت اصلی سکندری خوران توی جوی بیفتد، بیننده به همین سرعت نگران می‌شود که چه بلایی قرار است سر شخصیت بیاید، به رغم اینکه در فیلم‌های دیگر آدمها از هواپیما می‌افتند پایین و زنده می‌مانند بدون آنکه حتی یک خراش برداشته باشند....من ترجیح می‌دهم تاثیری عمیق بر یک تماشاچی بگذارم تا تاثیری مصنوعی بر دو میلیون نفر...

آکی کوریسماکی | #سینما

🌐جامعه‌شناسی👇
https://tttttt.me/joinchat/AAAAADusPvd55HU6gKBynA
📝 سینما به‌مثابه تجربه فلسفی
✍️ #آلن_بدیو
مترجم :محمد زرینه

@IRANSOCIOLOGY

#سینما دارای رابطه‌ای منحصربه‌فرد با #فلسفه است: می‌توانیم بگوییم مشاهده‌ای فلسفی است. دو پرسش سر برمی‌آورند. اول ، فلسفه به سینما چگونه می‌نگرد؟ دوم ، چگونه سینما فلسفه را دگرگون می‌سازد؟ رابطه میان آن‌ها رابطه‌ای از جنس دانش نیست. فلسفه نمی‌تواند به ما توانایی شناخت سینما را ببخشد.این‌یک زندگی، جوهره رابطه، یک رابطه تغییر شکل یافته شده است. سینما فلسفه را متحول می‌کند، به‌عبارت‌دیگر، سینما مبدل ساز خیالی‌ترین وجه در نسبت با ایده است.سینما به صورتی اساسی عبارت است از خلق ایده‌های جدید در خصوص آنچه یک ایده هست. با در نظر گرفتن وجهی دیگر،سینما موقعیتی فلسفی است.بیانی خیالی از موقعیتی فلسفی که رابطه میان رویکردهایی است که معمولاً رابطه‌ای با یکدیگر ندارند. یک موقعیت فلسفی برخوردی میان رویکردهایی است که خارج از یکدیگر هستند....

از متن:

عشاق در یک موقعیت فلسفی لبخند می‌زنند. برای آنکه به ما نشان دهند میان رخدادی به نام عشق و قواعد معمول زندگی – قواعد شهری و قواعد زناشویی- هیچ‌گونه پیوند متداولی وجود ندارد. حال فلسفه به ما چه خواهد گفت؟ خواهد گفت: « به رخداد بی اندیشیم.» باید به استثنا فکر کنیم. باید بدانیم که در خصوص آنچه نامعمول است باید صحبت کنیم. باید به تغییر در زندگی فکر کنیم. می‌توانیم وظایف فلسفه را در مواجهه با شرایط خلاصه کنیم. اول انتخاب‌های بنیادی بر اساس تفکر را روشن سازد. همیشه انتخابی میان آنچه مورد تمایل و آنچه عدم تمایل است وجود دارد. دوم، فاصله میان تفکر و قدرت ، فاصله میان حکومت و حقیقت را روشن سازد. یعنی مقیاس آن چیزی که فاصله است.برای دانستن آنکه می‌تواند یا نمی‌تواند محل تقاطع باشد.... متن کامل را در فایل #pdf زیر بخوانید.

🌐جامعه‌شناسی👇
https://tttttt.me/joinchat/AAAAADusPvd55HU6gKBynA
#ژیژک درباره #فیلم "تایتانیک" می گوید:

@IranSociology

«بیشترِ تماشاگران این فیلم را یک داستانِ عشقیِ سرراست می دانند و بیشترِ منتقدان به لحنِ ضد سیستمیِ آن اشاره می کنند. به اینکه مسافرانِ ثروتمند بی رحم اند در حالی که افرادِ مقیمِ عرشه پایینی همدل تر هستند. اما این فیلم بیشتر از آن که نظمِ اجتماعی را براندازد، آن را تقویت می کند. "کیت" بر عرشه کشتی، با شور و شوق آتشینی به معشوقش می‌گوید وقتی کشتی صبح فردا به نیویورک برسد، به اتفاق هم خواهند گریخت، یعنی زندگی فقیرانه همراه با عشق حقیقی را به زندگی فاسد و دروغ‌‌‌آمیز در میان ثروتمندان ترجیح خواهد داد؛ در "همین" لحظه است که کشتی به کوه یخ می‌خورد تا از وقوع آنچه بی‌تردید فاجعه حقیقی محسوب می‌شود جلوگیری کند، یعنی زندگی مشترک این زوج عاشق در نیویورک. باری، به راحتی می‌توان حدس زد که پلشتی و فلاکت زندگی روزمره به سرعت عشق آن دو را به باد فنا می‌داد. بدین اعتبار، فاجعه از آن روی رخ می‌دهد که عشق آن دو زنده بماند و این توهم تداوم یابد که اگر فاجعه روی نمی داد آن دو می‌توانستند "تا آخر عمر خوشحال و خوشبخت" در کنار هم زندگی کنند!

لحظه‌های آخرِ زندگیِ دی‌کاپریو او در آبِ سردِ دریا یخ می‌زند و جان می‌سپارد و حال ‌آنکه وینسلت، صحیح و سالم، روی تخته چوبِ بزرگی شناور می‌ماند؛ او که می‌داند یارش را لحظه‌هایی بعد از کف خواهد داد، فریاد می‌زند: "هیچ‌وقت نمی‌گذارم از پیشم بروی!" و وقتی این را می‌گوید، با دستانش او را هل می‌دهد –در لایه زیرین قصه عشقِ این دو دل داده، تایتانیک داستانِ دیگری را حکایت می‌کند؛ روایت اصلی درباره دختری متمول و تباه شده از طبقه اعیان جامعه است که دچار بحرانِ هویت شده. او به سراغِ عاشقی از طبقه پایین می رود تا سرزندگیِ خود را بیابد و تصویرِ اِگو یا منِ خویش را کامل کند. دی‌کاپریو یک‌جور "میانجیِ محوشونده ی محض" است که کارکردش بازگردانیدنِ حسِ هویت و معنای زندگی و تصویری است که دختر از خودش دارد؛ عاشق نیز عملا تابلوی وی را می کشد و همین که کار پسر تمام می‌شود، او از صحنه خارج می‌شود و به دیار باقی می‌رود. به همین سبب است که واپسین حرف‌های او -پیش از غرق گشتن در آب‌های سرد اقیانوس اطلس شمالی- نه کلماتِ عاشقی در آستانه جدایی از معشوق، بلکه واپسین پیامِ یک واعظ بالای منبر است. این یک داستانِ عشقی نیست، استثماری خون آشام گونه و خودخواهانه است.»
https://goo.gl/hPasU6
#سینما #نقد_فیلم

🌐جامعه‌شناسی👇
https://tttttt.me/joinchat/AAAAADusPvd55HU6gKBynA
📝تقابل لاتاری و فراری
✍️ #سیامک_مهاجری

@IranSociology

اخیراً یاسر عرب، مستند ساز در روزهایی که انتقادها از فیلم «لاتاری» بالا گرفته است، با کمپینی در مقابل این فیلم و مافیای سینمای ایران پیشنهاد تماشای فیلم «فراری» را داده است. خارج از ذکاوتی که در این انتخاب و تقابل وجود دارد، من مایلم از منظری گفتمانی به این موضوع ورود کنم، و فیلم لاتاری و فراری را نه ساخته فیلم‌سازانشان، بلکه تولید شده دو شکل از گفتمان و نماینده دو صورت بندی گفتمانی قلمداد کنم. در حقیقت هیچ تهیه کننده و فیلم سازی قادر نیست که اثری را تولید کند که بستر گفتمانی و بستر اجتماعی آن، چه به‌صورت فروخورده و چه به‌صورت فعال وجود نداشته باشد و اگر گامی فراتر بگذاریم باید بگوییم اگرنه همه اما بخش قابل توجهی از شرایط تولید یک اثر هنری ریشه در سفارش اجتماع دارد.

دال مرکزی گفتمان فیلم‌هایی چون لاتاری، آژانس شیشه‌ای، قیصر و... رادیکالیسم است. این دال مرکزی تمایل دارد مفاهیمی چون غیرت، شجاعت، عمل گرایی و... را فرا بخواند و نظم گفتمانی را میسر کند تا از طریق آن شکلی از معنا را تولید کند. دال مرکزی این گفتمان، به طبع، مفاهیمی چون سازش، صلح، مذاکره و تأمل را پس می‌زند و یا آن را در اولویت خود قرار نمی‌دهد. حال چه این فیلم را سفارش خاص از یک نهاد قدرت بدانیم، چه آن را در سیطره مافیای سینمای ایران، در اصل مسئله تفاوتی نمی‌کند این فیلم نماینده یک گفتمان است که در سطح اجتماعی وجود دارد و عده‌ای پیرو آن هستند. هرچند چنین گفتمانی از منظر افرادی چون ناصر فکوهی یا محسن حسام مظاهری و... خطرناک باشد اما شاید بتوان از تولید یا پخش یک فیلم جلوگیری کرد اما اصل گفتمانی را که با رویکردی رمانتیک یا حتی در طیف‌های غیر رمانتیک ملی گرایی، یا قوم گرایی را ترویج می‌کند یا با حرکات غیر رادیکالیسم در سطح اجتماعی موافقتی ندارد را نمی‌توان حذف کرد. شاهد مثال آنکه اگرچه حکومت‌ها با حذف یا محدود کردن افراد اقداماتی را در عمل انجام دادند اما هرگز نتوانستند که بسترهای گفتمانی آن را از بین ببرند. در نتیجه مطالعه و نقد آنها از دل یک فهم درون گفتمانی میسر است که از موضوع این نوشتار خارج است.

اما تقابلی که یاسر عرب بین لاتاری و فراری ایجاد می‌کند، تقابل بین رادیکالیسم و مذاکره نیست، تقابل بین انتخاب صلح و جنگ نیست، تقابلی از جنس حاج کاظم و سلحشور در آژانس یا تقابل موسی و مرتضی در لاتاری نیست. در شکل کلان‌تر تقابل بین اصلاح طلبی و انقلابی گری نیست. بلکه گفتمان دیگری است که در این تقابل، نه جنگ و نه سازش بلکه «سوژه‌ی ویران گر میل» را برجسته می‌کند! در واقع فراری، محل مناقشه را تغییر می‌دهد و آن را بر شیزوفرنی میل متمرکز می‌کند. دال مرکزی گفتمانی که فراری نماینده آن است میلی فزاینده‌ای است که می‌تواند به‌مراتب ویرانگرتر از سازش کاران، رادیکال‌ها، اعراب و... باشد. میلی که به تعبیر لاکان فاقد موضوع است؛ و ماشین فراری تنها بهانه‌ای برای آن است، زیرا این خود میل است که گم شده و جستجوی سرسام آور برای یافتن آن بی‌نتیجه است. در واقع گفتمانی که پس پشتِ فراری قرار دارد سعی دارد با برجسته کردنِ عواملی که این میل را تشدید کردند، نوک پیکان انتقاد را از بی‌غیرتی و عرب ستیزی به سمت سرمایه داری ویرانگر بچرخاند.
در حقیقت این گفتمان‌ها در سپهر عمومی ما در حال نزاع هستند و هریک تلاش می‌کند با برجسته کردن دال مرکزی خود دال‌های شناور موجود را به سمت خود جذب کند. من برخلاف یاسر عرب اقبال به فیلم لاتاری و به‌وقت شام و بی‌توجهی به فراری را نه الزاماً برآمده از مافیای سینمای ایران که حاصل نظم گفتمانی در سپهر عمومی می‌دانم، به این معنا که توجه به دال مرکزی گفتمان فیلم فراری در خود بستر اجتماعی ما به نسبت گفتمان رقیب در اقلیت است. ما به تماشای لاتاری می‌رویم زیرا مقصر یک عامل بیرونی است، یک دیگری است، اما در به وجود آمدن وضعیتی که فراری به دنبال آن است دست‌های همه ما آلوده است و از سویی دیگر همه ما در جستجوی آن میلی هستیم که فانتزی فراری را ممکن می کند در نتیجه از دیدن چهره خود در آینه فیلم گریزانیم.
#نقد_فیلم
#سینما
کانال نویسنده (دیدن):
@boof60

https://goo.gl/MGqPCs

🌏جامعه‌شناسی👇
https://tttttt.me/joinchat/AAAAADusPvd55HU6gKBynA
🔗 #سینما
🔗 #نقد

🎞 پاپ، سیاه نمی شود!(عنوان)

نام فیلم: #پاپ

کارگردان: احسان عبدی پور


🔗 #سینمای_اقلیت

🖌 #علی_سعادتمند

"پاپ" فیلمی سه اپیزودی که سعی در بومی شدن دارد، روایتگر سه قصه مجزا در بستری مشترک است، که هر سه در شب معرفی (پاپ) جدید به هم مرتبط می شوند. از نظر( فرم)، فیلم عقبتر از فیلمنامه است. فیلمساز، سرنوشت شخصیت های قصه ی خود را به انتخاب پاپ بعدی گره زده است. طنز تلخ دیالوگ ها از نکات نسبتا خوب فیلنامه محسوب می شود. به طور مثال، لحظه ای که شخصیت پدر درباره میزان اهمیت سیاه پوست بودن پاپ جدید با شور و حرارت حرف می زند، دوستش در جواب می گوید "سیاهی (اوباما) شما را رو سفید نکرد". ایده اصلی فیلم، درباره اقلیت سیاه پوست در جنوب ایران و مشکلات آنهاست. قصه ی فیلم، در سکانسی که پدر متوجه می شود که دخترش به خاطر رنگ پوستش دختر دیگری را سر قرار با پسر مورد علاقه اش می فرستد، فیلم به سمتی می رود که به جای کلیشه همیشگی "پدر" در سینمای ایران، می تواند پدری متفاوت را در ذهن مخاطب تعریف کند. کارگردان در ساخت هر اپیزود، که قصه ای مجزا، با کاراکترهایی مشترک را روایت می کند، به طور جداگانه کار کرده و این در حالی است که هر سه داستان، بستری مشترک در پایان هر اپیزود دارند. اما دوربین در راستای ساخت شخصیت ها به خصوص پدر خانواده، حساسیت و نوع ارتباط با دخترش در نماهایی با قاب بندی های بسته و تصاویر (کلوز)، نسبت به سایر تصاویر فیلم خوب کار کرده، اما در نماهای (مدیوم شات) و ساختن فضای محلی موجود در فیلم، چندان موفق نیست.
تصویربرداری با دوربین روی دست، چه در نماهای داخلی و چه در کوچه و خیابان های محله های قدیمی بوشهر، ابدا در فضاسازی از شهر و خانه ها راهگشا نیست، این در حالی است که قصه و بازی ها جلوتر هستند و فیلمبرداری درست و بهتر می توانست کمک زیادی به ساخت فیلمی اپیزودیک با ایده ای خوب کند. استفاده از بازیگران محلی به جای سلبریتی های موجود در سینمای ایران که فقط باعث فاصله افتادن میان قصه و مخاطب می شود (بر خلاف فیلم "تیک آف"، ساخته دیگر عبدی پور) نقطه قوت فیلم به حساب می آید. این نکته، اصطلاحا بازی ها را یکدست نشان می دهد و بدون خودنمایی به همراهی مخاطب با اپیزودها کمک می کند.

فیلم، سرشار از لحظاتی شیطنت آمیز و احساسی است که عامل پیشبرنده آن، یک عکس خاص و نسبت شخصیت ها با آن عکس است. به طوری که بیم وامید، آرزو وعشق کاراکترها با تعلق خاطرشان به یک عکس بخصوص، برای مخاطب روشن می شود، بی آنکه نیازی به توضیح و انتقال اطلاعات از طریق گفتگوهای طولانی و دیالوگ داشته باشد. به عنوان مثال شباهت جالب پدر خانواده به پوستر بزرگی از (مورگان فریمن) یا تصویر دختر قایقران بر دیوار اتاق پسر خانواده که می خواهد به هر قیمتی شده خود را از راه دریا به عشقش برساند و آلبوم شخصی عکس پدر خانواده که در آن عکس (مارتین لوتر کینگ) در کنار (بخشو) نوحه خوان مشهور ناحیه بوشهر دیده می شود، از نمونه های کارکرد عکس در فیلم است. در همین راستا، در فیلمبرداری هم نماهای "اینسرت" اکستریم کلوز درست و به جا از عکس ها در راستای داستان فیلم و کارکرد عکس ها گرفته شده است. در نماهای «مدیوم شات» داخلی در خانه هم، عکس های روی دیوار در قاب بندی، کارکرد نسبتا خوبی دارد.
در سکانس انتخاب پاپ جدید واتیکان که فصل مشترک هر سه اپیزود در فیلم است، عناصر صحنه کارکرد دراماتیک دارند. تنظیم تلویزیون در شلوغی حیاط موقعیت طنزی ایجاد می کند که به شکل گیری کامل سکانس کمک می کند.

پاپ فیلمنامه ای جلوتر از کارگردانی دارد. نقاط ضعف کارگردانی باعث شده که فیلم (فضا) نسازد، دکوپاژ متفاوتی از فیلمساز در حرکت های دوربین و قاب بندی و نماها شاید می توانست به جنس و بافت محلی فیلم کمک زیادی کند، و کارگردانی با دوربین و تصاویر بهتر، به ساخته شدن فرم و فضای رئال قصه کمک بیشتری کند. در نهایت "پاپ" که محصول سال ۱۳۹۲ است، از ساخته ی بعدی فیلمساز "تیک آف" جلوتر است، و در قصه، بهتر عمل کرده است. اما اینکه چرا ساخته ی بعدی فیلمساز به فیلمی مثل "تیک آف" می رسد که نه قصه دارد و نه فرم، مسئله اصلی است. سیر نزولی فیلمساز در ساخت فیلم سومش که در آن نه از بافت قدیمی جنوب خبری هست و نه از بازیگران محلی، (در حالی که این فیلم هم در جنوب ساخته شده است) و فیلمنامه ای که ابدا قصه ندارد، حاکی از این است که عبدی پور هم شاید نتوانست خود را جدای از فیلم های تجاری مرسوم این روزهای سینمای ایران نگه دارد و راه خودش را برود. "پاپ"، علی رغم نکات مثبتی که در خود جای داده، به علت گم نامی، حتی چند سال بعد از ساخت، در زمان اکران مهجور مانده است. پاپ" فیلمی است درباره ی اقلیت، که خود نیز مشمول همین اقلیت شده است.

https://ibb.co/nJ120z

🌐 جامعه‌شناسی
🆔 @IRANSOCIOLOGY
انسان مدرن و کمدی کلاسیک

@IranSociology
سینمای کمدی کلاسیک که به کمدی بزن بکوب(Slap Stick) معروف بود،دیگر طرفدار چندانی ندارد. خیلی ازشوخی های تکراری اش(مثل پرتاپ کیک توی صورت)برای مخاطبان امروزی خنده دار نیست و ظاهراً سینمایی از مد افتاده است.
از منظری دیگر اما باید این نوع کمدی را به مثابه سینمایی ناب قلمداد کرد، چون متکی بود به تصویر و نه دیالوگ.سینمایی که برخلاف فیلمهای امروزی،حادثه،حرکت و هیجان در آن با ترفندهای کامپیوتری، پرده سبز و آبی و استفاده ازاسپشال افکت ایجاد نمیشد،صحنه ها واقعی بود،کمدین ها بدل نداشتند و از طناب های ایمنی به شکلی که حالا وجود دارد خبری نبود.چاپلین ،لوید،کیتون و... برای خلق لحظه های کمیک بارها تاسروحد مرگ پیش رفتند.آنها از آسمانخراش هابالامیرفتند،از قطار ، ماشین و هواپیما آویزان میشدند. برای دست وپنجه نرم کردن با مشکلاتی که بسیاری از مواقع ناشی از تضادهای اجتماعی،تبعیض و بیکاری بود؛ تصویری گویا از وضعیت انسان مدرن در سده ی بیستم.هنوز درکلانشهرهای دنیا از جمله کشور خودمان،هر روز صبح حوادثی را تجربه میکنیم که بی شباهت به حوادث کمدی بزن بکوب نیست:فروریختن ناگهانی بناهایی که بساز و بفروش ها ساخته اند،لایی کشیدن ماشین ها وتصادفات متعددی که به نزاع هایی مضحک و بیهوده می انجامد،بالا رفتن مردم از سروکول هم در مترو و اتوبوس، رد شدن از وسط خیابان که روی خط کشی عابر پیاده هم خطر جانی دارد و... تعقیب و گریز های بی پایان،حرکات محیرالعقول و آکروباتیک کمدین های کلاسیک و بلاهایی که سرشان می آمد،باعث شد منتقدان آنهارا مرتاض های سینما لقب دهند. مرتاض هایی که با وجود همه ی مشکلات به کنج خلوت و انزوای زاهدانه پناه نبردند،چون در دنیای مدرن وقتی برای این کارها نیست و انسان معاصر چاره ای جز این نداردکه همواره در بطن ماجرا وحوادث باشد. گویی آنها به توصیه آرتور رمبو عمل میکردندکه باید مطلقا مدرن بود. پس با سلاح طنز به جدال دائمی شان با پلیس ها، ماشین ها و شرایط نامساعد اجتماعی ادامه دادند، منتها هریک به شیوه خود؛ لوید ماشین هارا بدل به ابزاری کرد برای نمایش هنرنمایی های خود،چاپلین علیه ماشین و تکنولوژی سر به شورش گذاشت(عصرجدید)ولی کیتون برخلاف او در آثارش سعی کرد علیرغم همه ی مشکلات با ماشین همراه شود و آنرا بخدمت خود درآورد(ژنرال)ودر پایان هر چند بر ماشین پیروز میشد اما هیچ تغییری در صورت سنگی اش پدید نمی آمد،حتی یک لبخند کوچک نمی زد.شاید چون دلیلی برای شادمانی نمی دید. چهره ی بدون حالت کیتون،چهره ی مسخ شده ی انسانی بود در دنیایی معنا باخته و مضحک.
کمدی کلاسیک و قهرمانانش تاثیر غیرقابل انکاری بر ادییات مدرن گذاشتند.بکت زوج ولادیمیر واستراگون را با الهام از زوج جاودانه ی لورل و هاردی خلق کرد.نمایشنامه "ارباب پونتیلا و برده اش ماتی" اثر برشت داستانی بسیار شبیه به فیلم روشناییهای شهر اثر چاپلین دارد. شخصیت هانس(دلقک) در رمان "عقایدیک دلقک" اثر هاینرش بل متاثر از چاپلین است و...
ورود صدا به سینما ضربه ای اساسی به کمدی کلاسیک زد واین سینما را به تدریج از رونق انداخت.بسیاری از کمدینهای دوران طلاییِ بزن بکوب از خاطره ها محو شدند و در وضعیتی رقت انگیز به کار و زندگی ادامه دادند ولی هرگز تسلیم نشدند.دلقک مدرن اگر شکست بخورد ،تسلیم نمیشود، غر نمیزند و آه وناله سر نمیدهد.آنها که برای خنداندن مردم از جان مایه گذاشتند حتی تا دم مرگ وظیفه ی اصلی خود را فراموش نکردند.برای همین استن لورل که در سالهای پایانی عمر مانند زوج و رفیق دوست داشتنی اش هاردی،در تنگدستی زندگی میکرد به جای شکایت،در اظهار نظری که همزمان نشان از شوخ طبعی،نبوغ و معصومیت وی داشت چنین گفت:
هر کس در مراسم ترحیم من گریه کنه دیگه باهاش حرف نمیزنم.

#علی_حاتم
#سینما
#فیلم

🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
دیکتاتور بزرگ...

من متأسفم اما نمی‌خواهم امپراتور شوم؛ این کار من نیست. من نمی‌خواهم به کسی دستور دهم یا جایی را فتح کنم. اگر ممکن باشد من دوست دارم به همه کمک کنم، یهودی، بی‌دین، سیاه، سفید. ما همه می‌خواهیم به همدیگر کمک کنیم؛ نوع بشر چنین است.
ما همه می‌خواهیم در شادی یکدیگر زندگی کنیم نه در رنج و بدبختی یکدیگر. ما نمی‌خواهیم از یکدیگر متنفر باشیم و همدیگر را تحقیر کنیم. در این دنیا اتاقی برای همه یافت می‌شود و زمین نیک غنی است و می‌تواند برای همه غذا فراهم کند.
شیوه زندگی می‌تواند آزاد و زیبا باشد. اما ما راه را گم کرده‌ایم. حرص و آز روح بشر را مسموم کرده است، دنیا را پر از تنفر کرده است، ما را در بدبختی و خون غوطه‌ور کرده است. ما سرعت را بالا برده‌ایم ولی خودمان را محبوس کرده‌ایم. ماشین‌آلات با تولید انبوه ما را نیازمند کرده است. دانش ما را بدگمان کرده، هوشمان سخت و نامهربان گشته. ما بسیار فکر می‌کنیم و بسیار کم احساس. ما بیش از ماشین‌آلات محتاج انسانیت هستیم و بیش از هوش محتاج مهربانی و ملایمت. بدون این‌ها، زندگی خشن می‌شود و همه چیز از دست می‌رود.
هواپیما و رادیو ما را به هم نزدیک کرده است. این اختراعات برای نیکی بشریت فریاد می‌زنند، جهانی برای یگانگی همه ما فریاد میزند. حتی اکنون صدای من به گوش میلیون‌ها نفر در جهان می‌رسد، میلیون‌ها مرد، زن و کودک ناامید، قربانیان سیستمی هستند که باعث می‌شود بشر شکنجه‌گر مردم بی‌گناه را به زندان بیندازد. به کسانی که صدای مرا می‌شنوند می‌گویم "ناامید نشوید". رنجی که اکنون در بین ماست گذر حرص آدمی است، تلخی بشری است که راه پیشرفت انسان، او را می‌ترساند. نفرت آدمی می‌گذرد و دیکتاتورها می‌میرند و قدرتی که از مردم می‌گیرند به مردم باز خواهد گشت و تا زمانی که انسان‌ها می‌میرند آزادی نابود نخواهد شد.
سربازان: خود را به دست ددمنشانی که شما را تحقیر می‌کنند نسپارید، انسان‌هایی دربند می‌کشانندتان، کسانی که زندگی شما را کنترل می‌کنند، به شما می‌گویند که چه‌کار کنید، چه بنوشید، چگونه بیندیشید و چگونه احساس کنید؛ کسانی که شما را شرطی می‌کنند، رژیم غذایی می‌دهند، با شما مانند گاو رفتار می‌کنند و از شما به عنوان گلوله‌ی توپ استفاده می‌کنند. خود را به دست انسان‌های غیرطبیعی نسپارید، مردان ماشینی با ذهن ماشینی و قلب ماشینی! شما ماشین نیستید! شما گاو نیستید! شما انسانید! شما عشق به انسان در قلب خود دارید. شما نفرت نمی‌ورزید؛ تنها بی‌عشقان متنفرند، بی‌عشق و غیرطبیعی.
سربازان: برای بردگی مبارزه نکنید! برای آزادی بجنگید! در فصل هفدهم سنت لوک نوشته شده "قلمروی خداوند در میان انسان هاست" نه یک انسان و نه گروهی از انسان‌ها بلکه همه انسان‌ها، در شما، شما مردمی که قدرت دارید؛ قدرتی که ماشین بسازید؛ قدرتی که شادی پدید آورید. شما مردمی که قدرت دارید تا زندگی را آزاد و زیبا کنید تا این زندگی را پر از شگفتی کنید.
به نام دموکراسی، اجازه دهید از آن قدرت استفاده کنیم! متحد شویم. یگانه! برای یک دنیای جدید مبارزه کنیم، دنیای آراسته‌ای که به همه انسان‌ها اجازه می‌دهد کار کنند که به شما آینده و امنیت دوره‌ی سالمندی می‌دهد. با وعده‌ی این چیزها، دژخیمان به قدرت می‌رسند ولی آنها دروغ می‌گویند. آنها به وعده‌های خود عمل نمی‌کنند و هرگز نخواهند کرد. دیکتاتورها خود را آزاد می‌کنند ولی مردم را برده می‌کنند. اکنون، مبارزه کنیم برای رسیدن به آن وعده‌ها! مبارزه کنیم برای آزاد کردن دنیا، برای از بین بردن موانع، برای دور کردن حرص و آز، نفرت و ناشکیبایی. مبارزه کنیم برای جهان منطقی، جهانی که علم و پیشرفت به شادی انسان می‌انجامد.
سربازان: به نام دموکراسی متحد شویم!
هانا، صدای مرا می‌شنوی؟
هرجا هستی نگاه کن هانا: ابرها به حرکت در می‌آیند؛ خورشید می‌درخشد. ما از تاریکی به روشنایی می‌رویم. ما به جهانی نو وارد می‌شویم. دنیایی مهربان‌تر، جایی که انسان‌ها بر فراز نفرت خود، حرص خود و ددمنشی خود قرار می‌گیرند.
نگاه کن هانا: به روح انسان بال داده شده است و بالاخره او پرواز را آغاز می‌کند. به سوی رنگین کمان پرواز می‌کند؛ به سوی نور امید، به سوی آینده، آینده باشکوه متعلق به توست، به من و همه‌ی ما. نگاه کن هانا، نگاه کن..


- چارلی چاپلین (تنها صحنه‌ای که از نقش کمدی خودش بیرون می‌آید و بدون واسطه و خارج از نقش، با تماشاگر صحبت می‌کنه)

- موسیقی پیوست، اثری است تلفیقی از تم موسیقی فیلم "Inception" از موزیسین بزرگ سینما "Hans Zimmer" توسط "Madza" همراه با دیالوگ‌های چاپلین

🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY

#سینما #موسیقی #دیالوگ

https://www.instagram.com/iransociology/p/Br0tdmknOe1/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=142vbj1kpis1m
Forwarded from بِـــهـرَوان
آن‌چه که در شمارهٔ دوم #ماهنامه_روان‌شناختی_بهروان می‌خوانید.
این شماره درباره #اوتیسم است.

بخش اول: جراحی
۲۰۸ نکتهٔ خیلی کوتاه دربارهٔ اوتیسم
#اوتیسم


بخش دوم: ما چگونه ما شدیم؟
اوتیسم؛ در جدالِ تکامل با ‌اجتماع
#روان‌شناسی_فرگشتی

بخش سوم: چتر
اجتماع درخودماندهٔ مکانیکی توده‌وار
#جامعه‌شناسی

بخش چهارم: پشتِ پرده
عاقبت جوچی
#سیاست#کره_شمالی

بخش پنجم: فانوس
مادرِ فرزندِ خاص‌بودن
#مادر

بخش ششم: دایره
افراد از آن‌چه‌که در آینه می‌بینید باشما صمیمی‌ترند
#رویکردهای_جدید

بخش هفتم: تاریخِ پنهان
اوتیسم؛ درخودماندگی یا روان‌شناسی کاسب‌کارانه
#تاریخ

بخش هشتم: چرخه
خرازی سیمین
#شغل#صنعت

بخش نهم: آدرنالین
ماجرای بریتنی تایکرتز
#ورزش

بخش ده: الف
اوتیسم؛ تمنای خاموش
#ادبیات

بخش یازده: پی‌.اُ‌.وی
لالایی برای دو قلوهای افسانه‌ای
#سینما

بخش دوازده: چیزهایی که باید بدانیم
هیپوتراپی
#درمان

بخش سیزده: تنور
چهار پژوهش جدید
#پژوهش

بخش چهارده: شادروان
دراوت‌ماندگی
#طنز
#بهروان_بخوانید
#بهروان_باشید
بهروان را از دکه‌های روزنامه‌فروشی و کتاب‌فروشی‌ها بخواهید.
@Behravanmag
به دنبال غافلگیری؛ منوی پیشنهادی برای جشنواره فیلم فجر

#محسن_آزرم، منتقد

@IranSociology

حقیقت این است که نمی‌شود. حقیقت این است که چاره‌ای جز این نداریم. فیلم‌های جشنواره‌ی ملّی فیلم فجر را باید دید. سال‌هاست هیچ‌کس همه‌ی فیلم‌های جشنواره را نمی‌بیند؛ حتا آنها که می‌خواهند پنج‌دقیقه بعدِ شروع شدن فیلمی، یا حتا بعدِ تمام شدن تیتراژْ قیدِ دیدنش را بزنند، برای دیدن همه‌ی فیلم‌ها آماده نمی‌شوند. زمانه به‌هرحال عوض شده و برای همین باید از حالا، اسم‌ فیلم‌ها را یک‌جا نوشت؛ چه در گوشی تلفن و چه روی کاغذ کوچکی که قرار است چندروزی در جیب پیراهن‌های مختلف بماند، یا کاغذی که قرار است لابه‌لای کتاب‌های مختلف نقش چوب الف را بازی کند. مهم اسم فیلم‌هاست. اولین، یا اگر بخواهم با خودم روراست باشم، تنها فیلمی که واقعاً دلم می‌خواهد ببینمش «ناگهان درخت» است؛ دومین فیلم صفی یزدانیان که فیلم اولش، «در دنیای تو ساعت چند است؟»، یکی از بهترین و مهم‌ترین فیلم‌های همه‌ی این سال‌هاست؛ دست‌کم برای من. چیز زیادی درباره‌‌ی «ناگهان درخت» نمی‌دانم جز اینکه ظاهراً بخش مهمی از دنیای فیلم به زندگی یا درست‌تر بگویم نگاه فیلم‌ساز برمی‌گردد؛ به سال‌های دور و نزدیکی که حالا بدل به خاطره‌ای شده‌اند که می‌شود آنها را با دیگران قسمت کرد. اما فیلم‌هایی هم هستند که به‌هرحال کنجکاوی‌برانگیزند؛ مثلاً «مسخره‌بازِ» همایون غنی‌زاده که نه‌فقط به‌خاطر سابقه‌اش که در تئاتر، که به‌خاطر گروه بازیگرانش هم مایه‌ی کنجکاوی‌ست. همین‌طور «متری شش‌ونیمِ» سعید روستایی که «ابد و یک‌روز»ش به‌اندازه‌ی چند فیلمِ یک کارگردان باسابقه مشهور شد و هر کسی که آن فیلم را دیده باشد احتمالاً برای دیدن این‌یکی خواهد آمد و امیدوار است نتیجه‌ی فیلم تازه از قبلی بهتر باشد. این‌جور وقت‌هاست که همه منتظرند ببینند فیلم قبلی یک اتفاق بوده؛ یا شروع یک سلسله‌اتفاق. تقریباً هیچ‌کدام از فیلم‌های آخر پرویز شهبازی را به‌خاطر آن نگاه دوگانه‌ساز، آن تقابل‌ها و آن دنیاهای سیاه یا سفید، دوست نداشته‌ام و نمی‌دانم «طلا» آن فیلمی‌ست که می‌تواند به آینده‌ی فیلم‌های شهبازی امیدوارم کند یا نه اما می‌بینمش؛ حتماً. «بنفشه‌ی آفریقایی» برای من که سال‌ها پیش «عصر جمعه»‌ی مونا زندی حقیقی را دیده بودم یکی از آن فیلم‌های کنجکاوی‌برانگیز است؛ بیش‌تر به‌خاطر اینکه فیلم‌ساز در این سال‌ها بارها آماده‌ی ساختن فیلمی تازه می‌شد و هر بار به در بسته برمی‌خورد. حالا باید فیلم تازه‌اش را دید. «قصر شیرینِ» رضا میرکریمی را به دلایل دیگری می‌بینم؛ از جمله برای اینکه ببینم چه‌قدر با «دختر» و «امروز» فرق دارد. همین؟ حتماً فیلم‌های دیگری هم هستند که می‌بینم‌شان، اما حقیقت این است که هیچ کنجکاوی‌ای در موردشان ندارم؛ بیش‌تر به‌خاطر فیلم قبلی کارگردان و بیش‌تر به‌خاطر تغییر مسیر یا تغییر رویه یا اصلاً تن‌ دادن فیلم‌ساز به چیزهایی که شباهتی به او ندارد. این از این و تازه این‌ها، فقط فیلم‌های بخش سودای سیمرغ است، وگرنه در بخش نگاه نو هم باید پیِ فیلم‌هایی برای دیدن گشت؛ به‌خصوص آنها که همین‌قدر کنجکاوی‌برانگیزند، یا در همین چندروز این‌جا و آن‌جا چیزهایی درباره‌شان شنیده‌ایم و هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید همه‌ی این شنیده‌ها واقعیت دارند. اگر آن‌طور که می‌گویند دیدن «جان‌دار» ساخته‌ی حسین امیری‌دوماری و پدرام پورامیری تماشاگران اولیه‌اش را هیجان‌زده کرده، آن‌وقت باید برای دیدن فیلم‌های بعدی این دو فیلم‌ساز آماده شد. اما به‌هرحال همه‌چیز درباره‌ی فیلم‌های نگاه در حد حدس‌وگمان است؛ اینکه می‌گویند فیلم «زهرمار» جواد رضویان فیلم خوبی از آب درآمده. کاش این‌طور باشد که می‌گویند. کاش اصلاً همه‌ی فیلم‌های هر دو بخش فیلم‌های خوبی باشند. ما هم که با هزار امید و آرزو، هر روز رأس یک ساعت به‌خصوص، کار و زندگی را تعطیل می‌کنیم و می‌رویم روی صندلی‌های سینما می‌نشینیم که فیلم‌های خوب ببینیم، نه اینکه مثل آن منتقدان سرسخت پنج‌دقیقه بعدِ شروع شدن قید دیدنش را بزنیم. همین است که امیدوارم «حمال طلا»ی تورج اصلانی را هم ببینم، یا «یلدا»ی مسعود بخشی در مقایسه با «یک خانواده‌ی محترم» فیلم بهتری باشد و حتا هر کسی که به تماشای «معکوسِ» پولاد کیمیایی می‌آید از دیدنش پشیمان نشود. چه می‌شود کرد؟ آدمی‌زاد است و هزار امید و آرزو.

#سینما #فیلم

🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
برآیندجشنواره فیلم فجر امسال: «ایدئولوژی کسب و کار» و «معنویت دست آموز»
#شاهپور_شهبازی

جشنواره‌ی سی و هفتم فجربه پایان رسید. برآیند حس کلی ام را نسبت به «نقاط ضعف» فیلم‌های جشنواره در چند واژه خلاصه می‌کنم.

«سلطه تکنیک، فقر اندیشه، عریانی داستان، مرعوبیت ساخت، فقدان عمق، مضامین اخته، عدم شناخت ژانر، تصنع موضوع، ایدئولوژی کسب و کار، معنویت دست آموز، سعادت زنجیر ساز، سلاخی فهم، خودخواهی عقلانی شده، مسخره بازی های توخالی، دغدغه های منحط، هیاهوهای متفرعن، تهی بودگی خیال و غیابِ نگاه…غیابِ نگاه…غیابِ نگاه…..»

در تعداد بسیار کمی از این فیلم‌ها «نقاط قوت» آنها را در چند واژه خلاصه می‌کنیم.

«تخیلِ سنت گریز، بلوغ فهم، قاب های دوشیزه، میزانسن‌های هژمونیک، طراحی‌های رشک انگیز، بازی‌های رندانه، موسیقی خاطره ساز و افقِ نگاه…..افق نگاه…..افق نگاه»

همه می‌دانیم سینما برآیند همه‌ی هنرها است. آمیزه ی هنر و فن. تئاتر، موسیقی، نقاشی، رمان، عکاسی، شعر، مجسمه سازی، بازیگری، نور پردازی، طراحی صحنه، ترکیب بندی، حرکت دوربین، زوایه دوربین، اندازه ی قاب، اندازه‌ی لنز.

در کتاب «دراماتورژی فیلم» نوشته‌ام: «سینما چشم نیست. چشم هاست. صدا نیست. صداهاست. دهان نیست. دهان‌هاست. سینما رنگین کمان هزاران چهره است. آینه‌ایی در برابر آینه.»

#سینما فقط « روایت داستان» نیست. سینما «نورنویسی داستان» است. سینما فقط «شخصیت پردازی» نیست. «قاب پردازی شخصیت» است. سینما یعنی قابلیت بازی میان پلات و لانگ شات. ساختار و کلوز آپ. مضمون و های انگل. هدف شخصیت و تراولینگ. درون مایه و لنز واید. پلات بیرونی و فوکوس. پلات درونی و فلو. برای من فیلم «مسخره باز» (همایون غنی زاده) با تمام اسرارهایش سینما بود. «مسخره باز» با فاصله‌ی بسیار از سایر آثار دیگر، پدیده‌ی جشنواره‌ی سی و هفتم بود، شگفت آور و رشک انگیز. در کتاب «تئوری های فیلمنامه» (جلد اول) نوشته‌ام، «سینمای کلاسیک گردش انسان در جهان» است. «سینمای مدرن گردش جهان درانسان» است و اکنون اضافه می‌کنم، «سینمای پست مدرن سرگردانی گردش» است.

#فیلم «مسخره باز» در حد فاصل این «سرگردانی» می‌چرخد بدون اینکه متعلقِ یک «گردش» شود. هم قصه می‌گوید و هم از قصه می‌گریزد. هم آغاز، میانه و پایان دارد و هم آغاز و میانه و پایان را در هم می‌ریزد. مهم تر از همه «عمق نگاه» دارد. / جامعه‌سینما

🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📽 ۳۰.۲ درصد مردم ایران تاکنون به سینما نرفته اند.
🔻نتایج نظرسنجی ملی اسفندماه ایسپا درخصوص #سینما رفتن مردم ایران نشان میدهد:

🎞 ۲۲ درصد پاسخگویان اعلام کرده اند که آخرین باری که به سینما رفته اند کمتر از یک سال پیش بوده است.
🎞 ۱۰.۴ درصد اعلام کرده¬اند آخرین بار بین ۱ تا ۳ سال پیش بوده که به سینما رفته اند.
📹 ۳۷.۵ درصد از پاسخگویان اعلام کرده اند از آخرین باری که به سینما رفته اند حداقل بیش از ۳ سال می گذرد.
📽 ۳۰.۲ درصد نیز اعلام کرده اند تاکنون به سینما نرفته اند.

🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
#فیلم "غلامرضا تختی" روایتیست از "نامردمی" هایی که در بطن مفهوم مردم نهفته است. در مجموع آنچه حادث شده است نشان می‌دهد که تاریخ چگونه در امواج نامتعین و بی‌اعتبار خواسته‌ها و شعارها و فریب‌ها پیش می‌رود. پوپولیسم همواره فریب مردم بر خود مردم است. نخبگان و جوان‌مردان و خصلت‌های مردانگی و شرافت و تمامی مفاهیم اخلاقی و ارزش‌های انسانی چگونه به حاشیه رانده می‌شوند. قهرمان‌سازی یک ملت در واقع یک ضدقهرمان‌سازی را در خود مستتر کرده است. تفاوتی نمی‌کند که مصدق باشی یا تختی، وقتی با سازوکار قدرت هم‌آوا نباشی و امیال مردم را برآورده نسازی حذف و منزوی می‌شوی. مردم در یک همدستی پنهان با قدرت همواره سوار موج سودها و منافع، قهرمان‌ها را ضد قهرمان می‌کنند. تختی فارغ از حاشیه‌های فنی و سینمایی و محتوایی، در نهایت روایتی است از جنایت‌های مردم، قهرمان‌کشی‌ها و نخبه کشی‌های مردم. این فیلم بیش از آنکه از تختی اسطوره سازی کند، به حق از مردم اسطوره زدایی می‌کند.

#احسان_عزیزی
#پیشنهاد_فیلم
#سینما

‌‌‌ 🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
🔶فیلسوف تصویرگر
(مختصری درباره سینمای بلاتار)
#احسان_عزیزی

🔸فیلم‌های سیاه و سفید بلاتار را باید با حوصله و صبری دید که امروزه برای کمتر کسی باقی مانده است. صبر و حوصله‌ای که در شلوغی‌ها و کسالت‌های زندگی روزمره و ملال آور انسان شهرنشین باقی نمانده. زندگی طاقت فرسایی که ساعت‌ها در ترافیک، مترو و صف اتوبوس و نان سپری می‌شود و برای فرار از حقایق تلخ و تیرگی‌هایی که ما را در بر گرفته است به دنبال چیزی می‌گردیم که همچون افیون ما را از ورطه‌ی واقعیت به خیال و فراموشی دردهایمان بکشاند. حتی برای چند ساعت. موسیقی و فیلم‌هایی که خالی از هرگونه تفکر و جدیت و اصالت باشد. از این روست که امروزه سینمای هالیوود، موسیقی پاپ و فرهنگ توده‌ای مخاطبانی در سطح اکثریت مردم در سراسر جهان دارند.

🔸با این همه اما برخی از کارگردان‌ها و فیلم‌ها هستند که در حاشیه و به دور از آنچه فهم و سلیقه‌ی اکثریت ایجاب می‌کند در بلندی‌های تفکر و اندیشه محتوایی تولید می‌کنند که کمتر کسی توان مواجهه با آن را دارد. بلاتار از این دست فیلمسازان است. چهره‌های عبوس فیلم‌های بلاتار نمایانگر جامعه‌ای است که در رخوت و سکون و سردرگمی به سر می‌برد. ملالِ تکرار و تهی بودن موجودیت انسان مدرن که در پی لقمه نانی تمام هستی خویش را به قطعه‌ای از مهره‌های ماشین تمدن بدل کرده است. سکوت و سکون نهفته در سراسر فیلم‌های بلاتار سرکوب و تن دادن و عادت آدم‌های جامعه به سکوت، خفقان و پذیرش نظم کسل کننده‌ی حاکم است.

🔸 نماهای طولانی و کش‌دار فیلم‌های این فیلمساز مجارستانی رخوت و کسالت و یک نواختی زندگی را به تصویر می‌کشند. سکانس‌های طولانی و کش‌دار بدون هیچ اتفاق خاص و تازه روایت‌گر زندگی میلیون‌ها انسان در سراسر گیتی است که زخم‌هایشان زیر چرخ دنده‌های جهان صنعتی، زندگی ماشینی و بحران معنا در دنیای مدرن سر باز کرده‌اند. در فیلم‌های بلاتار آدم‌ها منتظر یک رخداد و اتفاق‌اند که هیچ‌گاه نمی‌افتد، مانند آنچه انسان قرن‌ها تجربه کرده است. در انتها هیچ چیز وجود ندارد و امیدهای مسیح وار رخت می بندند و «نجات دهنده در گور خفته است». تهی دستان و توده‌هایی خسته از کار، یکنواختی، سرکوب، خفقان، تنهایی و دلمردگی نمایان در چهره‌های نگران، منتظر، خسته و رنج کشیده و پکر ویژگی‌های اصلی شخصیت‌های فیلم‌های این کارگردان هستند که هر یک با تنهایی خویش جهان را به نحوی یکسان مانند قاب فیلمساز سیاه و سفید می بینند. (در "مردی از لندن" و "اسب تورین" صحنه‌های مشابهی می‌بینیم که مردی را از پشت شانه‌هایش نشان می‌دهد که رو به پنجره نشسته است). بلاتار شاعرانه از دیوار و پنجره، تاریکی و نور در سینما و در قالب تصویر حرف می‌زند. پنجره از عناصر اصلی فیلم‌های اوست، دریچه‌ای برای رهایی از اتاق‌ها و دیوارهایی که انسان به دور خویش کشیده است و از طبیعت دور افتاده است. پشت پنجره طبیعت، نور و زندگی است که شخصیت‌ها از درون اتاق‌ها به آن زل زده‌اند و منتظرند تا روزی به آنچه خواستگاه و منشأ وجودشان بوده است بازگردند. اما آن روز هیچ گاه نمی‌آید، چرا که هیچ کس دست به کاری نمی‌زند و همه در انتظار و رخوت و سکون نشسته‌اند.

🔸بلاتار سینما و عکس را به هم نزدیک کرده است، گویی که قاب دوربینش و آنچه روایت می کند تدام تصاویری است که مملو از احساس و هیجان، گاه غمگین و گاه شاد، آمال‌ها و آرزوهای آدمی را در قاب عکسی ثبت کرده‌اند؛ وی با هنرمندی خاصی نماها و تصاویری را در قالب فیلم نمایش می‌دهد که گویی تابلوهای عکاسی و نقاشی به تحرک درآمده‌اند. تمرکز کارگردان در به تصویر کشیدن چهره‌ی آدم‌ها و شخصیت‌ها منحصر به فرد است. آدمهایی بیگانه با جهان و با خویش. خسته از کار و زندگی یک نواخت و بدون تحرک.

🔸فیلم های بلاتار بر خلاف سینمای هالیود که منبعی برای ایجاد سرگرمی کاذب و فرار و فراموشی حقایق دردناک زندگی انسان معاصر ساخته و پرداخته می‌شوند، حقیقت تلخ و گزنده جهان را پیش روی مخاطب خود می‌گذارد. عریان و بدون تعارف. درآوردن لباس‌های شخصیت‌ها که اغلب از طبقات فرودست و کارگر و تهی دست هستند (در "اسب تورین" و "مردی از لندن" چنین صحنه‌هایی تکرار می شوند) استعاره‌ای از عریان کردن مخاطب است. دعوت به حذف و کنار گذاشتن ژست‌ها و ادا اطوارهایی است که امروزه برای پنهان سازی حقیقت خویش به کار می‌بریم. صحنه‌های کشدار غذا خوردن و درست کردن غذا بدن‌مندی و نیازمند بودن انسان و فلاکت‌هایی که برای پاسخ گویی به نیازهای اولیه‌اش می‌کشد را نمایش می‌دهند.

🔸باد وزنده در فیلم های بلاتار عدم امنیت در جهان مدرن، بی ثباتی حقیقت و رنگ عوض کردن اهداف و آرزوهای آدمیست. گویی هر آنچه سخت و استوار است قرار است با بادها و طوفان های روزگار به لرزه افتد.
#سینما #فیلم #تحلیل_فیلم

🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📌برای تهیه کتاب در ترافیک نمانید؛ با برخط بخوانید.

🗂لینک کتابهای برخط‌بوک در دسته بندی‌های موضوعی و رشته‌ای👇

📘 #اقتصاد_و_مدیریت:
🔗 yon.ir/ZtVuj

📗 #ادبیات_جهان:
🔗 yon.ir/NQHkM

📘 #ادبیات_ایران:
🔗 http://yon.ir/8pLyB

📔 #روانشناسی:
🔗 yon.ir/shJFD

📙 #کودک_و_نوجوان:
🔗 yon.ir/IBuwA

📗 #علوم_سیاسی:
🔗 yon.ir/6CSG5

📕 #هنر:
🔗 http://yon.ir/NBsLQ

📘 #سینما:
🔗 http://yon.ir/b0ZqD

📓 #فقه_و_حقوق:
🔗 http://yon.ir/o66Em

📙 #فلسفه:
🔗 yon.ir/HMQxf

📔 #شعر:
🔗 yon.ir/7Cyin

📕 #دین:
🔗 yon.ir/okKur

♦️برای مشاهده و خرید کتابها به لینک‌های درج شده‌ در زیر عناوین بروید.

📚برخط‌بوک👇
🆔 @BarkhatBook
www.barkhatbook.com

https://tttttt.me/joinchat/AAAAAERYNFzptkeSmPQ-fw
🔖ارسال کتاب به سراسر کشور
درباره «نفرین» اثر بلاتار
#سینما #معرفی_فیلم

«نفرین» داستان روبرتافتن است؛ روبرتافتن یک مرد از آرمان شهری که شاید همان آرمان‌شهر سوسیالیستی و آن معدن‌چی های مشهورش باشد که نمونه‌ای از قهرمانانِ طبقه‌ی کارگرند؛ داستان کسی است که از مدت‌ها پیش، از این آرمان‌شهر روبرتافته است. حالا دیگر چیزی از آن آرمان شهر باقی نمانده جز ردیفِ واگن‌هایِ کوچکِ حملِ ذغال سنگ که نمای بسیار طولانیِ آغازین «نفرین» را شکل می‌دهند و از همان آغاز تکلیف بیننده را هم با ضرب‌آهنگ بسیار آرام فیلم روشن می‌کنند، هم با آن تغییرات جزئی در رنگ خاکستری که تصاویری بسیار تیره و تار ارائه می‌دهند و همه چیز را به رنگ شب و غم و عزا در‌می‌آورند. او شخصیتی است که چهر‌ه‌اش نماینده‌ی اقتصادِ جدید است، یعنی کسی که انگار کم‌تر از دیگران زار و نزار است، کم تر از دیگران زندگی کولی‌وار دارد، کسی که با آن ریش بزی وجهه‌ای شیطانی پیدا کرده و می‌گوید اصلن فقط باید برای پول کار کرد و قهرمان بازی هم درنیاورد. می‌گوید دوره‌ی قهرمان بازی گذشته؛ حالا دیگر چیزی باقی نمانده جز ویرانه، مه، باران، سگ‌های ولگرد، بی اعتمادی و تنهایی. چیزی باقی نمانده جز زنی آوازه‌خوان در کافه‌ای با اسمِ بامسمایِ «بار تایتانیک»؛کسی که انگار دوربین باید تا ابد روی چهر‌ه‌اش ثابت بماند تا ما را با تجربه‌ای از تحملِ طولانی زمان و فضا همراه کند؛ کسی که می‌خواند: «پایان یافت،همه چیز پایان یافت». در پایان(چنین چیزی را می‌توان از همان ابتدا احساس کرد)، کارها بر وفق مراد نخواهد بود و به عکس، همه چیز روبه وخامت خواهد نهاد. در پایان، همین مردی که در نمای دوم او را دیده بودیم که ریش خود را می‌تراشد تا حضوری پاکیزه در این دنیا داشته باشد، در برابر سگی دیگر زوزه می‌کشد و روی زمین‌های بی صاحب سرگردان می‌شود.

استفن بوکه
ترجمه از : محمدرضا شیخی

🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY

.
yon.ir/WtinU
#مارتین_هایدگر سینما را مهمترین نشانه‌ی مدرنیته می‌پنداشت و معتقد بود درک و حضور واقعیت در #سینما کاملا متفاوت از واقعیت برای آگاهی سوبژکتیو است. در سینما با پدیده‌ای عینی مواجه هستیم که با واسطه‌ی تصاویر به #سوژه انتقال می‌یابد. به زعم هایدگر، درک و حضور واقعیت عنصری درون ماندگار و بی‌واسطه برای آگاهی سوبژکتیو است. سینما واقعیت را به سطح بیرونی آن چیزی که باید هدایت شود و تحت کنترل قرار گیرد، محدود می‌کند. شکی نیست که یکی از مهمترین دغدغه‌های سینما به عنوان دستاورد اصلی فرهنگ #مدرنیته، تعریف تصویر سینمایی است. اینکه تصویر جزئی از روایت است یا بازنمایی واقعیت؟

🌎جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎞تشرح و تحلیلِ اعجاب‌انگیزِ ژاک رانسیِر بر این سکانس "تانگوی شیطان" اثر تاریخی #بلاتار:

📽... شاهد نمای پانارومایی هستیم که همواه با ملودی عجیب ممتدی که طنین دیوانه‌وارش در عین حال هم یادآور صدای اُرگ قدیمی روستاست، هم یادآور سینتی‌سایزری مدرن، یک‌به‌یک چهره‌ی آدم‌های این جامعه‌ی اشتراکی را از نظر می‌گذراند: چهره‌هایی بی‌تن، چهره‌های تن‌های سربرآورده از دل سیاهی شب، چهره‌هایی همگی خیره مانده به نقطه‌ای نامرئی، چهره‌هایی نه بیان کننده‌ی احساسات که بروز دهنده‌ی واکنشی صرف در مواجهه با امر غیرمنتظره: غافلگیری، هیجان، سرگشتگی یا ناتوانی صرف در درک مکان و موقعیت. پس از آن دوربین با ثبت یک تبادل نگاه، بسیار آرام دور چهره‌ی مادام اشمیت می‌چرخد؛ او صاحب همان «سینه‌ها»یی است که همراه با ریتم آکاردوئن می‌لرزید و نقطه‌ی ثقل نگاه شهوت آلود مردان این جامعه‌ی اشتراکی بود؛ همان کسی که البته انگار نگاه مرموز و موهای درهم تنیده و طره‌های پریشانش مأورایی است برای تلنبار شدن تمام رؤیاهای بر زبان نیامده....

بلاتار پس از پایان، نوشته ژاک رانسیر، شورآفرین (1398)
#سینما

🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
Forwarded from جامعه‌شناسی
دیکتاتور بزرگ...

من متأسفم اما نمی‌خواهم امپراتور شوم؛ این کار من نیست. من نمی‌خواهم به کسی دستور دهم یا جایی را فتح کنم. اگر ممکن باشد من دوست دارم به همه کمک کنم، یهودی، بی‌دین، سیاه، سفید. ما همه می‌خواهیم به همدیگر کمک کنیم؛ نوع بشر چنین است.
ما همه می‌خواهیم در شادی یکدیگر زندگی کنیم نه در رنج و بدبختی یکدیگر. ما نمی‌خواهیم از یکدیگر متنفر باشیم و همدیگر را تحقیر کنیم. در این دنیا اتاقی برای همه یافت می‌شود و زمین نیک غنی است و می‌تواند برای همه غذا فراهم کند.
شیوه زندگی می‌تواند آزاد و زیبا باشد. اما ما راه را گم کرده‌ایم. حرص و آز روح بشر را مسموم کرده است، دنیا را پر از تنفر کرده است، ما را در بدبختی و خون غوطه‌ور کرده است. ما سرعت را بالا برده‌ایم ولی خودمان را محبوس کرده‌ایم. ماشین‌آلات با تولید انبوه ما را نیازمند کرده است. دانش ما را بدگمان کرده، هوشمان سخت و نامهربان گشته. ما بسیار فکر می‌کنیم و بسیار کم احساس. ما بیش از ماشین‌آلات محتاج انسانیت هستیم و بیش از هوش محتاج مهربانی و ملایمت. بدون این‌ها، زندگی خشن می‌شود و همه چیز از دست می‌رود.
هواپیما و رادیو ما را به هم نزدیک کرده است. این اختراعات برای نیکی بشریت فریاد می‌زنند، جهانی برای یگانگی همه ما فریاد میزند. حتی اکنون صدای من به گوش میلیون‌ها نفر در جهان می‌رسد، میلیون‌ها مرد، زن و کودک ناامید، قربانیان سیستمی هستند که باعث می‌شود بشر شکنجه‌گر مردم بی‌گناه را به زندان بیندازد. به کسانی که صدای مرا می‌شنوند می‌گویم "ناامید نشوید". رنجی که اکنون در بین ماست گذر حرص آدمی است، تلخی بشری است که راه پیشرفت انسان، او را می‌ترساند. نفرت آدمی می‌گذرد و دیکتاتورها می‌میرند و قدرتی که از مردم می‌گیرند به مردم باز خواهد گشت و تا زمانی که انسان‌ها می‌میرند آزادی نابود نخواهد شد.
سربازان: خود را به دست ددمنشانی که شما را تحقیر می‌کنند نسپارید، انسان‌هایی دربند می‌کشانندتان، کسانی که زندگی شما را کنترل می‌کنند، به شما می‌گویند که چه‌کار کنید، چه بنوشید، چگونه بیندیشید و چگونه احساس کنید؛ کسانی که شما را شرطی می‌کنند، رژیم غذایی می‌دهند، با شما مانند گاو رفتار می‌کنند و از شما به عنوان گلوله‌ی توپ استفاده می‌کنند. خود را به دست انسان‌های غیرطبیعی نسپارید، مردان ماشینی با ذهن ماشینی و قلب ماشینی! شما ماشین نیستید! شما گاو نیستید! شما انسانید! شما عشق به انسان در قلب خود دارید. شما نفرت نمی‌ورزید؛ تنها بی‌عشقان متنفرند، بی‌عشق و غیرطبیعی.
سربازان: برای بردگی مبارزه نکنید! برای آزادی بجنگید! در فصل هفدهم سنت لوک نوشته شده "قلمروی خداوند در میان انسان هاست" نه یک انسان و نه گروهی از انسان‌ها بلکه همه انسان‌ها، در شما، شما مردمی که قدرت دارید؛ قدرتی که ماشین بسازید؛ قدرتی که شادی پدید آورید. شما مردمی که قدرت دارید تا زندگی را آزاد و زیبا کنید تا این زندگی را پر از شگفتی کنید.
به نام دموکراسی، اجازه دهید از آن قدرت استفاده کنیم! متحد شویم. یگانه! برای یک دنیای جدید مبارزه کنیم، دنیای آراسته‌ای که به همه انسان‌ها اجازه می‌دهد کار کنند که به شما آینده و امنیت دوره‌ی سالمندی می‌دهد. با وعده‌ی این چیزها، دژخیمان به قدرت می‌رسند ولی آنها دروغ می‌گویند. آنها به وعده‌های خود عمل نمی‌کنند و هرگز نخواهند کرد. دیکتاتورها خود را آزاد می‌کنند ولی مردم را برده می‌کنند. اکنون، مبارزه کنیم برای رسیدن به آن وعده‌ها! مبارزه کنیم برای آزاد کردن دنیا، برای از بین بردن موانع، برای دور کردن حرص و آز، نفرت و ناشکیبایی. مبارزه کنیم برای جهان منطقی، جهانی که علم و پیشرفت به شادی انسان می‌انجامد.
سربازان: به نام دموکراسی متحد شویم!
هانا، صدای مرا می‌شنوی؟
هرجا هستی نگاه کن هانا: ابرها به حرکت در می‌آیند؛ خورشید می‌درخشد. ما از تاریکی به روشنایی می‌رویم. ما به جهانی نو وارد می‌شویم. دنیایی مهربان‌تر، جایی که انسان‌ها بر فراز نفرت خود، حرص خود و ددمنشی خود قرار می‌گیرند.
نگاه کن هانا: به روح انسان بال داده شده است و بالاخره او پرواز را آغاز می‌کند. به سوی رنگین کمان پرواز می‌کند؛ به سوی نور امید، به سوی آینده، آینده باشکوه متعلق به توست، به من و همه‌ی ما. نگاه کن هانا، نگاه کن..


- چارلی چاپلین (تنها صحنه‌ای که از نقش کمدی خودش بیرون می‌آید و بدون واسطه و خارج از نقش، با تماشاگر صحبت می‌کنه)

- موسیقی پیوست، اثری است تلفیقی از تم موسیقی فیلم "Inception" از موزیسین بزرگ سینما "Hans Zimmer" توسط "Madza" همراه با دیالوگ‌های چاپلین

🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY

#سینما #موسیقی #دیالوگ

https://www.instagram.com/iransociology/p/Br0tdmknOe1/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=142vbj1kpis1m