anandayoga
1.32K subscribers
3K photos
539 videos
51 files
890 links
زندگی رازی است که باید آن را زیست ، عاشقش شد و تجربه اش کرد
Download Telegram
خودشناسی برای تو به معنای آگاه شدن از وجود حقیقی‌ات است.

احتمالا شخصیتی را که هم اکنون بعنوان خودت پذیرفتی، پر است از ایده آلهای اطرافیانت، آموخته ای که آنچیزی باشی که دیگران دوست دارند ببینند؛ پر از باید ها و نبایدها، هنجارها و ناهنجارها، نقابهایی برای شخصیت خود ساخته‌ای که در هر جمع، به اقتضای سلیقه ی اعضای آن جمعیّت، یکی را بر چهره میزنی، زیرا از اینکه دیگران روی حقیقی‌ات را ببینند و نپسندند، بیم داری.

غافل از اینکه هرگونه که شخصیت خود را آرایش کنی، باز کسانی هستند که از تو ایراد بگیرند، پس نقابها را بینداز، تتها کسی که باید از وجود تو شادمان باشد خود تو هستی، خود را آنگونه که هستی بپذیر، آنگاه که خود را پذیرفتی و به آنچه که هستی عشق ورزیدی، خواهی دید کسانی به سوی تو می آیند که آنان نیز تو را آنگونه که هستی پذیرفته‌اند.

خود را بیاب و در راستای پرورش نقاط قوّت و تقویت نقاط ضعف خود اقدام کن، هر انسانی منحصر بفرد است، پس خویش حقیقی‌ات را کشف کن، تنها تو هستی که میتوانی ناجی خود باشی.

⚜️راستمرد مکانی برای شکوفایی روح

Rastmard.com

📅 #سه‌شنبه #روز۵ #فروردین #سال۱۴۰۴
9
هفته‌ پیش با نگار چت می‌کردیم و آسمان و ریسمان می‌بافتیم. حرف‌مان رسید به کلاس زبانی که می‌رود. بعد هم گفت که معلم‌شان موضوع انشا داده تا دو پاراگراف درباره‌اش بنویسند. این که اگر قرار باشد یک کلمه را از فرهنگ لغات حذف کنید، چه کلمه‌ای را حذف می‌کنید؟ به هر حال موضوعش هیجان‌انگیزتر از توصیف فواید گاو و گوسفند است. یا این‌که علم بهتر است یا ثروت (که قطعا هر کدام‌شان که آدم را خوشحال کند، بهترین است). بعد از من پرسید تو چه کلمه‌ای را دوست داری حذف کنی؟ و مطابق باقی مکالمات مرسوم بین‌ ما دو نفر، افسار خر بحث کشیده شد به سمت چرت‌گویی و هجو و هزل و خنده. این‌که مثلا خرمالو را حذف کنیم یا حسن‌ریوندی یا آروغ یا محمدرضا گلزار. بعد هم خداحافظی کرد و رفت و موضوع انشا را گذاشت تا بماند ورِ دل من.
پنج دقیقه بعد از خداحافظی‌مان، به ضرس قاطع با خودم گفتم که کلمه‌ی مورد نظر نفرت است. نفرت را باید حذف کرد. دو دقیقه بعد یاد مادر و پدرم افتادم. نظرم عوض شد و با قاطعیت تصمیم گرفتم تا کلمه‌ی دوری را حذف کنم. بعد یاد تراژدی‌هایی افتادم که سیاست‌مداران هرثانیه در جهان راه می‌اندازند و تصمیم گرفتم تا کثافت را حذف کنم. هر ده دقیقه یک بار نظرم عوض می‌شد. حماقت. تعصب. فقر. نادانی. مرض. مرز. سیاست. ثروت. درد و الخ. (که البته خرمالو کماکان در صدر جدول بود). نهایتا تصمیم گرفتم که اگر روزی من هم رفتم کلاس زبان و معلم‌مان خوش‌ذوقی کرد و این موضوع انشا را به ما تحمیل کرد، من به یک کلمه راضی نشوم. بحر طویل بنویسم برایش و بگویم که نیمی از فرهنگ لغات مایه‌ی فساد است و باید حذفش کرد و باید برگشت به دوره‌ی قبل از قابیل که با بیل هابیل را کشت و اولین زشتی را خلق کرد.
فقط این وسط یک چیزی ناقض حرف‌هایم است. این‌که متاسفانه افعال جهان ما با کانتراست ارزش خود را پیدا می‌کنند. هیچ خوبی‌ای بدون حضور بدی معنی پیدا نمی‌کند. هیچ سفیدی‌ای اگر در برابر سیاهی نباشد، دیده نمی‌شود. زیبایی کار کیشلوفسکی در برابر حاتمی‌کیا دیده می‌شود. سفیدی فرنی در کاسه‌ی سیاه چشم را می‌گیرد. یا با حضور خرمالوست که آدم زیبایی انگور و انار را درک می‌کند.
خلاصه این‌که جهان ما درهم است. خوب و بد با هم شکل می‌گیرند و فارغ از هم نیستند. زیبایی در کنار زشتی است که زیبا می‌شود. شادی هم کنار رنج مفهومش هویدا می‌شود. مارلون براندو هم کنار گلزار.

| فهیم عطار |

#داستانک

📻 @tehranpodcast ❄️
👏61👍1
تمرینات مفید یوگا برای سم زدایی فصل بهار


1- بال آسانا (وضعیت کودک)
چشم های تان را ببندید و تصور کنید از شکم و گودی کمر نفس می کشید. نیتی برای ورود به فصل جدید در نظر بگیرید (ده تا پانزده نفس)
2- آنجانی آسانا (پنج تا هشت نفس در هر طرف)
3- پاری ورتا آنجانی آسانا ( پنج تا هشت نفس در هر طرف)
4- پاری ورتا تریکون آسانا (پنج تا هشت نفس در هر طرف)
5- پاری ورتا آردهاچاندرآسانا (پنج تا هشت نفس در هر طرف)
6- خط کش روی ساعد (پنج تا هشت نفس)

http://telegram.me/Ayurveda
5👍1
7- اکاپادا کوندینی آسانای یک (پنج نفس در هر طرف)
8- دانورآسانا (پنج تا هشت نفس)
9- پاری ورتا سوکهاسانا (هشت تا ده نفس هر طرف)
10- مریچی آسانای سه (هشت تا ده نفس در هر طرف)
11- پاسچی موتان آسانا ( هشت تا ده نفس)
12- سالامباساروآنگ آسانا (ده تا پانزده نفس)

و در پایان تمرین پنج تا ده دقیقه در شاوآسانا بدن را وانهاده کنید.

http://telegram.me/Ayurveda
8
 هر زباله، يک گناه است. با هر زباله که مي سازيم گناهي مرتکب مي شويم. گناهانمان را در کوه و‌ جنگل و دشت و دمن مي ريزم. در کوچه و خيابان و رودخانه و جويخانه.
گناهانمان را مي ريزيم در حلق پرندگان در نَفَس آسمان.
گناهانمان را مي پاشيم به صورتِ مادرمان زمين و سيلي مي زنيم به شفقتِ خاک و به مهربانيِ آب.

ما به جهنم نمي رويم ما خودمان دوزخيم.
گناهانمان دست و‌ پايمان را گرفته،‌ وبال گردنمان شده است، وبالِ همه چيز.
زندگيِ ما شکنجه اي است براي بي پناهترين و معصوم ترين آفريدگان خدا.

به پشت سرت نگاه کن! ببين چقدر نفرينِ گياه و پرنده و آب و خاک پشتمان است.
عاق والدينمان، عاق زمين و آسمان، ما را گرفته است...

سيزدهم فروردين، روز گناهان کبيره ما ايرانيان است.
تو اما در آن روز گناه نکن!
تو اما گناهي را از زمين بردار!
تو مي داني که نيکوکاران به بهشت نمي روند، نيکوکاران بهشت را مي سازند.
حتي در جهنم و حتي در ميان جماعت دوزخيان تو يک نفر بهشت باش!

عرفان نظرآهاري
تو يک نفر بهشت باش

📅 #سه‌شنبه #روز۱۲ #فروردین #سال۱۴۰۴
👍107
Forwarded from زمین نو |zamin_new
📌 وقتی به کسی میگویی دلم برایت تنگ شده، در واقع تو دلت برای بخشی از وجود خودت تنگ شده.

آن شخص و ارتعاش وجودی‌اش،
بخشی از تو و ارتعاش وجودی خود توست.
هنگام ملاقاتش، تو با خودت در چهره ای دیگر ملاقات میکنی. یادت باشد همیشه آنچه را که میبینی (خوشایند یا ناخوشایند) برون فکنیِ بخشی از درون خودِ توست.
برای تو، این جهانِ توست که واقعیت دارد.
همچنانکه برای دیگری این جهان اوست که واقعیت دارد. و در عین حال، جهان واحد است.

تمام شگفتی جهان، به همین کثرت در وحدت است. تو به هر طرف که رو کنی، بخشی از درون خودت را می بینی، پس اگر ناخوشایند است، خودت را تغییر بده، نه آنچه را که میبینی.

👤 الهی قمشه‌ای

@zamin_new🌎
13👍3
"وقتی کنار یک خر نشستم، حقیقت در مقابلم قرار گرفت!"

ملاقات من با یک خر: سخن از حکمت، آزمون و محبت!

روز عادی و معمولی‌ای بود که تصمیم گرفتم از喧‌و‌غوغا و سر‌و‌صدای شهر فرار کنم.
نه می‌خواستم فریادهای سیاستمداران را بشنوم،
نه پند و اندرزهای ظاهری را،
نه تحلیل‌های طولانی تحلیل‌گران را،
و نه فریب کسانی را که خود را دانا جلوه می‌دهند.
من دنبال اندک حقیقتی می‌گشتم، هرچند فقط برای لحظه‌ای باشد.

به یک کشتزار آرام رسیدم،
در آنجا یک خر به درختی بسته شده بود.
به سویش رفتم،
نمی‌دانم چرا، اما در چشمانش دعوت خاموشی بود که مرا به سوی خودش کشاند.

روی یک سنگ نزدیکش نشستم و گفتم:
"ای دوست، مردم به تو می‌خندند و می‌گویند تو بی‌عقل هستی. واقعاً همین‌طور است؟"

مدتی طولانی به من نگاه کرد،
سپس به‌آرامی سرش را تکان داد، گویی لبخند می‌زد،
و گفت:
"من هیچ‌گاهی ادعای دانایی نکرده‌ام،
اما هیچ‌گاه دروغ نگفته‌ام،
نه به کسی خیانت کرده‌ام و نه به کسی زیان رسانده‌ام.
آیا نادانی این است که همانی باشم که هستم؟
یا اینکه دو چهره داشته باشم و چیزی را نشان بدهم که نیستم؟"

گفتم:
"اما مردم تو را بی‌فایده می‌دانند،
فقط برای حمل بار!"

او با سکوتی پر از معنا پاسخ داد:
"من کم سخن می‌زنم، اما بارهای سنگین را تحمل می‌کنم،
و آنان زیاد سخن می‌زنند، اما چیزی را تحمل نمی‌کنند."

پرسیدم:
"آیا خسته نمی‌شوی؟
از این خاموشی؟
از این آزمون؟"

سرش را تکان داد و گفت:
"خستگی بخشی از زندگی است،
اما مرا نمی‌شکند.
آزمون، آن‌ کسی را نمی‌شکند که آن را می‌پذیرد،
بلکه کسانی را می‌شکند که با دروغ به جنگ آن می‌روند.
من آزمون خاموشی و بار کشیدن را پذیرفته‌ام،
اما نه خیانت کرده‌ام و نه طمع ورزیده‌ام،
و همین برایم مایه آرامش است."

پرسیدم:
"در مورد زندگی چه نظری داری؟"

گفت:
"زندگی آسان نیست،
اما سختی‌های آن به انسان اجازه نمی‌دهد که به درنده تبدیل شود.
من یک خر هستم،
نه کسی را دریده‌ام،
نه فریب داده‌ام،
نه در رقابت بر سر مقام شرکت کرده‌ام،
نه به کسی نفرت ورزیده‌ام."

در سخنانش غرق شدم،
و چهره‌های زیادی به خاطرم آمد:
یک فرد مذهبی که از فروتنی سخن می‌گوید،
اما انتقاد را تاب نمی‌آورد.
یک سیاستمدار که به نام مردم فریاد می‌زند،
اما سرمایه‌ی همان مردم را می‌دزدد.
یک جوان که به خر می‌خندد،
اما خودش نمی‌داند که کیست
و به کجا می‌رود.

پرسیدم:
"آیا تا به‌حال عشق ورزیده‌ای؟"

با لبخند نرمی گفت:
"بسیار محبت کرده‌ام،
به این زمینی که روی آن قدم می‌زنم،
به آنانی که با وجود سختی، با من مهربانی می‌کنند،
به آن دل‌های ساده‌ای که بدون پرسیدن از نسبم، برایم آب می‌آورند.
محبت، آن چیزی نیست که در آوازهای شماست،
محبت یعنی وفادار بودن،
حتی اگر فراموشت کنند،
با نرمی سخن گفتن،
حتی اگر مردم تو را درک نکنند."

پرسیدم:
"آیا هیچ آرزو داشتی که چیز دیگری باشی؟"

گفت:
"اگر به من اختیار داده شود،
باز هم می‌خواهم همان چیزی باشم که هستم.
نگاه‌های مردم را خوش ندارم که تنها ظاهر را می‌بینند و حقیقت را فراموش می‌کنند.
نه جنگ‌های‌شان را دوست دارم
که از یک کلمه شروع شده و به خون‌ریزی می‌انجامد.
من خر هستم،
نه چهره‌ام را تغییر می‌دهم، نه زبانم را و نه موضعم را.
و کسی که مرا بشناسد،
مرا به‌درستی می‌شناسد."

ساکت شدم،
دیگر چیزی برای گفتن نداشتم.

سپس به‌سویم نگاه کرد و گفت:
"به یاد داشته باش،
از من نپرس چرا خر زاده شدم،
بلکه از خود بپرس:
چرا انسان باقی نماندی؟"

برخاستم و خواستم بروم،
که گفت:
"تو در جستجوی حقیقت هستی،
و گاهی،
حقیقت را در جایی می‌یابی که هیچ‌گاه گمانش را نمی‌کردی.
در دل یک سنگ،
در لبخند یک فقیر،
یا، در وجود یک خر."

مدتی به او نگاه کردم،
سپس با احترام سر خم کردم و رفتم.
و در درونم احساسی بیدار شد،
که من با یک خر ملاقات نکردم،
بلکه با وجدانی بیدار روبرو شدم،
که چیزی به من آموخت که شاید تمام عمر نیاموخته بودم.

📅 #یک‌شنبه #روز۲۴ #فروردین #سال۱۴۰۴
👍73👏3🔥1
۱۲ اصل و قانونی که هرگز نباید در طول زندگی فراموش کنید، مهم نیست شرایط چگونه تغییر کند یا روزها چگونه تغییر کنند:

۱. احترام خواسته نمی‌شود... بلکه از طریق اعمال و شخصیت فرد به دست می‌آید.

۲. در مورد برنامه‌هایتان صحبت نکنید، بگذارید دستاوردهایتان به جای شما صحبت کنند.

۳. کسانی که بیش از حد عذرخواهی می‌کنند... ارزش خودشان را پایین می‌آورند.

۴. آرام باشید... آرامش، زبان قدرتمندان است.

۵. برای خودت هیچ عذر و بهانه‌ای نتراش، کسانی که تو را می‌فهمند نیازی به توضیح دادنت ندارند.

۶. یاد بگیرید چه زمانی عقب‌نشینی کنید، زیرا ماندن در جای اشتباه، ضعف است، نه وفاداری.

۷. با مردم بر اساس اخلاق خودتان برخورد کنید، نه اخلاق آنها.

۸. نیت‌های خوب کافی نیستند، یاد بگیرید که با آنها هوشمندانه رفتار کنید.

۹. ظواهر فریبنده‌اند، اما شرایط حقیقت را آشکار می‌کنند.

۱۰. صدایت را بالا نبر... ارزشت را بالا ببر.

۱۱. روی خودت سرمایه‌گذاری کن، چون تنها دارایی‌ای است که زمان آن را از بین نمی‌برد.

۱۲. وقار خود را به عنوان خط قرمز حفظ کنید، چه با جذابیت و چه با عذرخواهی.

زیرا روزها تغییر می‌کنند، مردم تغییر می‌کنند، اما کسی که اصول خود را دارد، ثابت قدم و تزلزل‌ناپذیر می‌ماند.
ـــــ
#سلامت_روان #پیشرفت #زندگی_خوب #تفکر_مثبت

📅 #پنج‌شنبه #روز۲۸ #فروردین #سال۱۴۰۴
19👏1
شبح میان مه از بوی سوختن می‌گفت
و حدس و حادثه در چشم او سخن می‌گفت
هزار واژه‌ی نارنجی تب‌آلوده
از آتش نو و خاکستر کهن می‌گفت
کبوتری که پر و بال ارغوانی داشت
ز قتل‌عام گل سرخ در چمن می‌گفت
دوباره چشم فلق هول تیرباران داشت
وز آن جنازه‌ی بی‌گور و بی‌کفن می‌گفت
که با دهان بی‌آواز نیم‌باز انگار
در آن سپیده‌ی خونین «وطن وطن» می‌گفت...

#حسین_منزوی
.
#بندرعباس #بندر_عباس

📅 #دوشنبه #روز۸ #اردیبهشت #سال۱۴۰۴
6😢5
Forwarded from زمین نو |zamin_new
ترکیب "طلایی" که از هفت زیتون و یک انجیر تشکیل شده است، معمولاً در طب سنتی به عنوان یک ترکیب مؤثر برای حفظ سلامتی و جوانی مطرح می‌شود. در این ترکیب، خواص هر یک از مواد به‌طور جداگانه و ترکیبی اثرات مثبتی بر روی بدن دارند.

خواص زیتون:

زیتون منبع غنی از آنتی‌اکسیدان‌ها، ویتامین‌ها (خصوصاً ویتامین E) و چربی‌های سالم (مثل اسیدهای چرب امگا-۳) است. این مواد به کاهش التهاب، بهبود سلامت قلب و عروق، و محافظت از سلول‌ها در برابر آسیب‌های ناشی از رادیکال‌های آزاد کمک می‌کنند. همچنین، زیتون به‌عنوان یک منبع طبیعی از پلی‌فنول‌ها عمل می‌کند که می‌توانند فرآیندهای پیری را کند کنند.

خواص انجیر:

انجیر نیز از میوه‌هایی است که به دلیل غنی بودن از فیبر، ویتامین‌ها (مثل ویتامین C و ویتامین K) و آنتی‌اکسیدان‌ها، فواید زیادی برای سلامت دارد. انجیر به بهبود گوارش، تقویت سیستم ایمنی بدن، و کاهش التهاب کمک می‌کند. علاوه بر این، مصرف انجیر می‌تواند به کاهش استرس و بهبود سلامت پوست کمک کند.

ترکیب این دو:

ترکیب هفت زیتون و یک انجیر به‌عنوان یک "ترکیب طلایی" می‌تواند به‌طور خاص برای تقویت سیستم ایمنی، سلامت قلب، و جوان‌سازی پوست مفید باشد. این ترکیب از خواص ضدپیری، کاهش التهابات، و تقویت فرآیندهای ترمیمی پوست بهره می‌برد.

اگر این ترکیب به‌طور منظم مصرف شود، می‌تواند به بهبود ظاهر پوست، افزایش انرژی، و کاهش علائم پیری کمک کند. در طب سنتی، این ترکیب به‌ویژه برای افرادی که به‌دنبال حفظ جوانی و سلامتی در بلندمدت هستند، توصیه می‌شود.

@zamin_new🌎
14👍2
Forwarded from زمین نو |zamin_new
توماسِ، پسر خیلی چاقی بود، تا حدی که در کلاس، دسته‌های نیمکتِ او را بریده بودند تا راحت بنشیند.
او باهوش و مبتکر امّا زود باور بود . روزی استاد (که یک کشیش بود) داخل کلاس گفت : همین الان در بیرونِ کلاس خری در حال پرواز است. توماس با عجله بیرون رفت تا “خرِ درحالِ پرواز” را ببیند. وقتی برگشت همه به او خندیدند. اما توماس مطلبی گفت که تا اعماق هر تفکری نفوذ می‌کند، او گفت :   *اینکه خری پرواز کند برای من قابل باورتر است از اینکه کشیشی دروغ بگوید.* کلاس در سکوتی معنادار فرو رفت. دروغ‌گوییِ متولیانِ رسمیِ هر دینی، بزرگترین لطمات را به همان دین واردمی‌کند. ژان ژاك روسو (نويسنده و متفكر سوئيسى) خطاب به روحانیون مسیحی می گوید: دست از اثبات حقانیت مسیحیت بردارید، چون مسیحیت واقعاً برحق است، بیایید اثبات کنید که خودتان مسیحی هستید، این چیزیست که نیاز به اثبات دارد... به همین سیاق، باید خطاب به تمام مذهبیون دنیا گفت دست از اثبات وجود خداوند بردارید، وجود او نیازی به اثبات ندارد. شما با رفتار نیکتان، اثبات کنید که به وجود خداوند و حساب و کتاب اعتقاد دارید!

@zamin_new🌎
👍209
بیایید لحظه‌ای درنگ کنیم و بنگریم. هنگامی که گلی رنگین را از دامان پرمهر طبیعت به خانه‌ی خود می‌آوریم، انگار پاره‌ای از روح هستی را به آستانه‌مان دعوت کرده‌ایم. اما افسوس، عمر این لطافت زودگذر است، همچون رؤیایی شیرین که با سپیده‌دم محو می‌شود.
حال، چشمان باطن را بگشاییم و به سنگ‌های خاموش نظر افکنیم. این صخره‌های سترگ که شاید هزاره‌ها را در سکوت و ژرفا اندوخته‌اند، گویی حامل داستان‌های زمین، زمزمه‌های باد و نجوای باران‌اند. آنان شاهد گذر اعصار بوده‌اند و تجربه‌هایی بس گران‌بها را در دل سخت خود نگاه داشته‌اند.
پس، هنگامی که سنگی را از آغوش طبیعت جدا کرده و در حریم زندگی‌ جای می‌دهیم، چه رخ می‌دهد؟ آیا این قطعه‌ی بی‌جان می‌تواند بر تار و پود جان و روانمان اثری بگذارد؟ آیا اگر قطره‌ای کوچک از دریای بیکران را در کف دست بگیریم، از طریق این ذره با عظمت کل دریا پیوند نمی‌یابیم؟ حال که تکه‌ای از رگه‌ای نهفته در دل کوهستان را به دست آورده‌ایم، چطور؟ آیا از این رهگذر به تمامیت آن کوه سرافراز راه نمی‌یابیم؟
چه تفاوت ژرفی است میان سنگی که از قلب طبیعت سر برآورده و آنچه در تنگنای آزمایشگاه، بی‌روح و بی‌جان، ساخته شده است! آیا تا کنون در این راز اندیشیده‌اید؟ چه فاصله‌ای است میان خرد پیر فرزانه‌ای که کوله‌بار تجربه‌ی هستی را بر دوش دارد و جنینی که تازه در تاریکی رحم، سفر پر رمز و راز خود را آغاز کرده است؟
درک ما از این جهان شگفت‌انگیز تنها از روزنه‌ی حواسمان نمی‌گذرد. چه‌بسا، با گشودن چشم دل و بهره‌گیری از ادراکی فراحسی، فرصتی می‌یابیم تا جان‌های آشنا را در پس پرده‌ی ظواهر دریابیم و با آنان وحدتی را تجربه کنیم. پس، گوش جان بسپاریم و به ندای خاموش هستی.
👤#نیما_محی_الدین

📅 #شنبه #روز۲۷ #اردیبهشت #سال۱۴۰۴
👍53
در زبان پهلوی (و فارسی میانه)، واژه‌ «حوصله» از ریشه‌ واژه‌ «هوسر» یا «هُوسرگ» گرفته شده که به معنی حفره‌ میان سینه و شکم، یعنی دیافراگم بوده.
این ناحیه در پزشکی و عرفان قدیم، محلِ احساس، نفس، و روحیات شمرده می‌شد. پس «حوصله داشتن» یعنی گنجایش داشتن، توان روحی داشتن، تحمل داشتن.

حالا وقتی می‌گوییم: «حوصله‌ام سر رفت» یعنی چی؟

از دید ریشه‌شناسی و عرفانی، می‌شه گفت:
«حوصله‌ام سر رفت» یعنی:
آن ظرفِ درون که باید پذیرای تجربه، انتظار، یا احساس باشد، دیگر طاقت ندارد.
مثل این است که: نَفَسِ دلم گرفته، دیگر جان ندارم که این حالت را تحمل کنم.

«حوصله‌ام سر رفت» یعنی ظرفیت روانی‌ام در آستانه‌ی لبریز شدن است؛ دل‌تنگم، بی‌تابم، یا خسته‌ام از این وضع.

چقدر زیباست که ما ناخودآگاه، از واژه‌ای استفاده می‌کنیم که ریشه‌اش به مرکز احساس و تنفس ما بازمی‌گردد
👏76
در فرهنگ لغت انسان ، کدام کلمە با ارزش ترین است ؟"..
"عشق" .
شنونده تعجب کرد و گفت : "انتظار داشتم بگویی روح و یا خدا با ارزش ترین کلمە است .
خندیدم و گفتم :
مگر خدایی بجز عشق می شناسی...!؟

osho
17👍5🔥1