رادیو راه | مجتبی شکوری
「 تهران پادکست 」
🎙 پادکست رادیو راه : مجتبی شکوری
🎼 اپیزود اول: عشق
شنیدن همه اپیزودهای پادکست رادیو راه از طریق لینک زیر در تیپاد👇
https://tpod.app/app/i/1496988806
@tehranpodcast | تهران پادکست
📅 #جمعه #روز۵ #بهمن #سال۱۴۰۳
🎼 اپیزود اول: عشق
شنیدن همه اپیزودهای پادکست رادیو راه از طریق لینک زیر در تیپاد👇
https://tpod.app/app/i/1496988806
@tehranpodcast | تهران پادکست
📅 #جمعه #روز۵ #بهمن #سال۱۴۰۳
❤2👍1
داستان کوتاه📚
دزد شریف ...
مولانا در مثنوی داستان شیخی را تعریف می کند؛ که در تاریکی دم صبح افسار الاغش را جلو حمام به مردی که چهره اش نمایان نبود سپرد و به حمام رفت، وقتی برگشت دید که افسار الاغش در دست دزد معروف ده است و شروع کرد به داد و بیداد.
دزد گفت چرا داد و بیداد میکنی؟
شیخ گفت ای دزد نابه کار افسار الاغ من در دست تو چه میکند؟
دزد گفت تو خود در تاریکی الاغت را به من سپردی. تازه مرا از کارم باز داشتی و حالا داد و بیداد هم میکنی.
شیخ پرسید:
پس چرا الاغ را ندزدیدی؟
دزد گفت:
تو الاغت را به من سپردی من دزدم نه خیانتکار و چیزی را که به من سپردهاند به آن خیانت نمیکنم.
مولانا سپس ادامه میدهد که:
به اندازه این دزد شرافت داشته باشید و به کسانی که اموال و سرنوشت خودشان را به شما سپردهاند خیانت نکنید.
📅 #پنجشنبه #روز۱۱ #بهمن #سال۱۴۰۳
دزد شریف ...
مولانا در مثنوی داستان شیخی را تعریف می کند؛ که در تاریکی دم صبح افسار الاغش را جلو حمام به مردی که چهره اش نمایان نبود سپرد و به حمام رفت، وقتی برگشت دید که افسار الاغش در دست دزد معروف ده است و شروع کرد به داد و بیداد.
دزد گفت چرا داد و بیداد میکنی؟
شیخ گفت ای دزد نابه کار افسار الاغ من در دست تو چه میکند؟
دزد گفت تو خود در تاریکی الاغت را به من سپردی. تازه مرا از کارم باز داشتی و حالا داد و بیداد هم میکنی.
شیخ پرسید:
پس چرا الاغ را ندزدیدی؟
دزد گفت:
تو الاغت را به من سپردی من دزدم نه خیانتکار و چیزی را که به من سپردهاند به آن خیانت نمیکنم.
مولانا سپس ادامه میدهد که:
به اندازه این دزد شرافت داشته باشید و به کسانی که اموال و سرنوشت خودشان را به شما سپردهاند خیانت نکنید.
📅 #پنجشنبه #روز۱۱ #بهمن #سال۱۴۰۳
❤18👍8🔥3
شما مستمر در حال آفریدن
زندگی خویش هستید.
ما همواره به خلق امکانات و احتمالات در پیرامون خود ادامه میدهیم و هنگامی که آنها روی می دهند، شگفت زده میشویم ...
فقط به ایده ها و باورهای خود نسبت به هر چیزی بنگرید و ببینید که آنها چگونه زندگی شما را خلق می کنند.
کسی که فکر میکند بسیار ناتوان و بدبخت است، با این ایده واقعیت زندگی خودش را می آفریند. و او هر چه بیشتر پیش میرود در میابد که گویا نشان بدبختی بر پیشانی اش خورده و آن را باور میکند.
و این ایده از رهگذر بروز واکنش بیشتر به اجرا در میآید و او بیش از پیش در چرخه بی رحمانه کاشت بذر بدبختی و برداشت آن گرفتار میشود.
انسانی که فکر کند موفق میشود،
موفق هم میشود.
انسانی که فکر می کند ثروتمند میشود، ثروتمند هم میشود و انسانی که فکر میکند ثروتمند نمی شود، فقیر باقی میماند.
این را امتحان کنید.
و متعجب خواهید شد.
برخی اوقات نمی توانید آن را باور کنید. انسانی که فکر میکند هیچکس را نخواهد یافت که با او دوست شود، هیچکس را پیدا نخواهد کرد.
او یک دیوار چین به گرد خود آفریده است و این دیوار خلقت خود اوست.
وی در دسترس هیچ کس نیست.
اگر فکر کنی زندگی سراسر رنج و بدبختی است، قطعاً همین طور است.
رنج و بدبختی بر سرت آوار خواهد شد.
همه چیز به آنچه در درونت میگذرد بستگی دارد.
فقط کافیست ایده های خود را نظاره کنید، شما مستمر در حال آفریدن زندگی خویش هستید و دارید زندگی خود را تولید میکنید.
بخاطر داشته باش:
زندگی عمر کردن نیست
بلکه رشد کردن است.
عمر کردن کاری است که
از همه حیوانات بر می آید.
اما رشد کردن هدف والای انسان است که عده معدودی میتوانند ادعایش را داشته باشند ...
#اشو
#کتاب_خرد
#زمین_نو
📅 #شنبه #روز۱۳ #بهمن #سال۱۴۰۳
زندگی خویش هستید.
ما همواره به خلق امکانات و احتمالات در پیرامون خود ادامه میدهیم و هنگامی که آنها روی می دهند، شگفت زده میشویم ...
فقط به ایده ها و باورهای خود نسبت به هر چیزی بنگرید و ببینید که آنها چگونه زندگی شما را خلق می کنند.
کسی که فکر میکند بسیار ناتوان و بدبخت است، با این ایده واقعیت زندگی خودش را می آفریند. و او هر چه بیشتر پیش میرود در میابد که گویا نشان بدبختی بر پیشانی اش خورده و آن را باور میکند.
و این ایده از رهگذر بروز واکنش بیشتر به اجرا در میآید و او بیش از پیش در چرخه بی رحمانه کاشت بذر بدبختی و برداشت آن گرفتار میشود.
انسانی که فکر کند موفق میشود،
موفق هم میشود.
انسانی که فکر می کند ثروتمند میشود، ثروتمند هم میشود و انسانی که فکر میکند ثروتمند نمی شود، فقیر باقی میماند.
این را امتحان کنید.
و متعجب خواهید شد.
برخی اوقات نمی توانید آن را باور کنید. انسانی که فکر میکند هیچکس را نخواهد یافت که با او دوست شود، هیچکس را پیدا نخواهد کرد.
او یک دیوار چین به گرد خود آفریده است و این دیوار خلقت خود اوست.
وی در دسترس هیچ کس نیست.
اگر فکر کنی زندگی سراسر رنج و بدبختی است، قطعاً همین طور است.
رنج و بدبختی بر سرت آوار خواهد شد.
همه چیز به آنچه در درونت میگذرد بستگی دارد.
فقط کافیست ایده های خود را نظاره کنید، شما مستمر در حال آفریدن زندگی خویش هستید و دارید زندگی خود را تولید میکنید.
بخاطر داشته باش:
زندگی عمر کردن نیست
بلکه رشد کردن است.
عمر کردن کاری است که
از همه حیوانات بر می آید.
اما رشد کردن هدف والای انسان است که عده معدودی میتوانند ادعایش را داشته باشند ...
#اشو
#کتاب_خرد
#زمین_نو
📅 #شنبه #روز۱۳ #بهمن #سال۱۴۰۳
❤9👍5
Forwarded from پادکست | تهران پادکست
گر رود
دیده
و عقل
و خرد
و جان
تو مرو!
که مرا دیدن تو
بهتر از ایشان
تو مرو…
| مولانا |
#ذکرشب
📻 @tehranpodcast ❄️
دیده
و عقل
و خرد
و جان
تو مرو!
که مرا دیدن تو
بهتر از ایشان
تو مرو…
| مولانا |
#ذکرشب
📻 @tehranpodcast ❄️
❤12
پسر هندی ازپدر پرسید مادرم چه شغلی دارد ؟
گفت او بیکار است .خانه دار است
🔻این نقاشی دانشآموز کلاس نهم به نام آجونات سیندهو از کرالای هندوستان است! آجونات همواره از پدر میشنید که درباره مادرش میگوید: "او خانهدار است و کار نمیکند" و از این نحوه معرفی مادرش حیرت میکرد، زیرا هرگز مادرش را بیکار ندیده بود! وی این نقاشی را کشید تا زحمات بیپایان مادرش را نشان دهد! او نقاشی را به معلم خود نشان داد! معلم هم حیرت زده شد و نقاشی را به دفتر ایالتی فرستاد و نقاشی وی در آن مرکز برای جلد سند بودجه جنسیتی سال ۲۰۲۱ انتخاب شد و اکنون از معروفترین و گرانترین نقاشیهای جهان است که در موزه بزرگ بمبی نگهداری میشود! این اثر ساده و تاثیرگذار تقدیم به تمام زنان خانه دار و مادران اطراف خود کنید.
🌲🌺🌲
📅 #دوشنبه #روز۲۲ #بهمن #سال۱۴۰۳
گفت او بیکار است .خانه دار است
🔻این نقاشی دانشآموز کلاس نهم به نام آجونات سیندهو از کرالای هندوستان است! آجونات همواره از پدر میشنید که درباره مادرش میگوید: "او خانهدار است و کار نمیکند" و از این نحوه معرفی مادرش حیرت میکرد، زیرا هرگز مادرش را بیکار ندیده بود! وی این نقاشی را کشید تا زحمات بیپایان مادرش را نشان دهد! او نقاشی را به معلم خود نشان داد! معلم هم حیرت زده شد و نقاشی را به دفتر ایالتی فرستاد و نقاشی وی در آن مرکز برای جلد سند بودجه جنسیتی سال ۲۰۲۱ انتخاب شد و اکنون از معروفترین و گرانترین نقاشیهای جهان است که در موزه بزرگ بمبی نگهداری میشود! این اثر ساده و تاثیرگذار تقدیم به تمام زنان خانه دار و مادران اطراف خود کنید.
🌲🌺🌲
📅 #دوشنبه #روز۲۲ #بهمن #سال۱۴۰۳
❤11👍3
رقص و سماع
موسیقی که از دلهای شاد خدایان برمیآید،
نفس بهآرامی عمیق میشود،
آرزوها محو میگردند،
جسم وزن خود را از دست میدهد،
سبک چون هوا، روشن چون نور.
با تمام کائنات همآهنگ میگردد،
صدای موسیقی بدن را به لرزه درمیآورد،
این لرزه بر تمام وجود حاکم میشود،
و تو حس میکنی که همین لرزهها
تمام بندهای جسم را آزاد کرده و آن را شفا میبخشند.
تاریکیها بهآرامی روشن میشوند،
احساسی فراتر از لذت جنسی را تجربه میکنی،
میخواهی برای همیشه در این حالت بمانی،
اما صدایی به تو میگوید:
«هر چیز آغازی و پایانی دارد،
هیچچیز در جهان برای همیشه نیست.»
با این حال، ادامه میدهی،
حس میکنی که شفا یافتهای،
میخواهی این حالت را با کسی شریک شوی،
اما کسی را در اطراف نمیبینی.
صدایی میشنوی که میگوید:
«من با تو هستم.»
نمیدانی صدا از کیست،
اما قلبت میداند که این صدای کائنات است.
با کائنات یکی میشوی،
هویت خود را از دست میدهی،
زن و مرد درونت به تفاهم میرسند،
و با آنها یکی میشوی.
اوج لذت را در درون خود حس میکنی،
سخن بودا به یادت میآید:
«تو برای خوشبختی نیاز به دیگری نداری،
تو از درون خوشبخت هستی.»
و به این معنا میرسی که
آنچه را که تمام وقت در بیرون جستجو میکردی،
در درون خودت بوده است.
.اثر از قلب شکسته لیوال
موسیقی که از دلهای شاد خدایان برمیآید،
نفس بهآرامی عمیق میشود،
آرزوها محو میگردند،
جسم وزن خود را از دست میدهد،
سبک چون هوا، روشن چون نور.
با تمام کائنات همآهنگ میگردد،
صدای موسیقی بدن را به لرزه درمیآورد،
این لرزه بر تمام وجود حاکم میشود،
و تو حس میکنی که همین لرزهها
تمام بندهای جسم را آزاد کرده و آن را شفا میبخشند.
تاریکیها بهآرامی روشن میشوند،
احساسی فراتر از لذت جنسی را تجربه میکنی،
میخواهی برای همیشه در این حالت بمانی،
اما صدایی به تو میگوید:
«هر چیز آغازی و پایانی دارد،
هیچچیز در جهان برای همیشه نیست.»
با این حال، ادامه میدهی،
حس میکنی که شفا یافتهای،
میخواهی این حالت را با کسی شریک شوی،
اما کسی را در اطراف نمیبینی.
صدایی میشنوی که میگوید:
«من با تو هستم.»
نمیدانی صدا از کیست،
اما قلبت میداند که این صدای کائنات است.
با کائنات یکی میشوی،
هویت خود را از دست میدهی،
زن و مرد درونت به تفاهم میرسند،
و با آنها یکی میشوی.
اوج لذت را در درون خود حس میکنی،
سخن بودا به یادت میآید:
«تو برای خوشبختی نیاز به دیگری نداری،
تو از درون خوشبخت هستی.»
و به این معنا میرسی که
آنچه را که تمام وقت در بیرون جستجو میکردی،
در درون خودت بوده است.
.اثر از قلب شکسته لیوال
❤17👍4
هاکان منگوچ در کتابِ هیچ ملاقاتی تصادفی نیست، شما را به سرسپردگی و تسلیم در برابر تقدیر و سرنوشت دعوت و توصیه میکند از راههای جدیدی که زندگی پیشِ پایتان میگذارد استقبال کنید.
- گوشه از کتاب هاکان منگوچ
لحظاتی فرا میرسد که در حال انجام دادن کاری هستی که گفته بودی هرگز انجام نمیدهم، چیزی را تحمل میکنی که میگفتی هرگز تحمل نمیکنم، لحظاتی را دوست خواهی داشت که گفته بودی هرگز دوستش نخواهم داشت، به یکباره میگذاری و میروی، وقتی تصور میکردی هرگز نمیتوانی بروی، در زمانی میگویی مُردم، اما باز زندگی میکنی.
-نگاه میکنی و میبینی در داستانِ خودت مسافر هستی. هر مسیر به تو ختم میشود و هرکسی که دوستش داری تکهای از توست... یعنی درواقع به تکهای از خودت در دیگران جذب میشوی.
-هر چیز زمان مناسب خود را دارد. همه چیز اول دَم میکشد تا در زمان خودش اتفاق بیفتد. نه گل قبل از زمان مقرر باز میشود و نه خورشید پیش از موعد طلوع میکند.
-انسان وقتی انتظارش را ندارد به کسی که توقعش را ندارد، میبازد. از کسی که انتظارش را ندارد، عمیقترین ضربه را میخورد، چون انسان خودش را از دشمن محافظت میکند، اما از نزدیکانش آسیبپذیر است.
-بخند تا تاریکی تمام شود بخند و بدبینیها را شگفتزده کن بخند تا روی صورتت گلها باز شود تا نور با لبخندت انتشار یابد.
-متوجه شدم قبل از اینکه واقعاً زندگی کنم، کم مانده است بمیرم. پول به دست آوردم، جایگاه شغلی به دست آوردم و بازنشسته شدم؛ فراموش کردم زندگی کنم.
-برای ایجادِ امید روی زمین حتی یک نفر هم کافی است.
-آرامش خیلی وقتها از درد متولد میشود.
-تلاش برای بیان عشق با کلمات از بین بردن آن است. بعضی چیزها با کلمات قابلتوضیح نیستند. اگر توضیحشان بدهیم از ارزششان کاسته میشود.
-اگر قسمتِ تو باشد از یک مورچه هم درسی یاد میگیری. اگر قسمت نباشد، دنیا هم جلویت زانو بزند برای تو اشتباه خواهد بود.
-درواقع انسانی که نترسد، انسان آزادی است فرزندم. از باختن نترسید، نگرانِ آینده نباشید، لحظۀ حال را بهتمامی زندگی کنید، اینطوری انسان خودش را در امنیت احساس میکند. آزادی واقعی همین است.
📔هیچ ملاقتی تصادفی نیست
🖊️هاکان منگوچ
📅 #چهارشنبه #روز۱ #اسفند #سال۱۴۰۳
- گوشه از کتاب هاکان منگوچ
لحظاتی فرا میرسد که در حال انجام دادن کاری هستی که گفته بودی هرگز انجام نمیدهم، چیزی را تحمل میکنی که میگفتی هرگز تحمل نمیکنم، لحظاتی را دوست خواهی داشت که گفته بودی هرگز دوستش نخواهم داشت، به یکباره میگذاری و میروی، وقتی تصور میکردی هرگز نمیتوانی بروی، در زمانی میگویی مُردم، اما باز زندگی میکنی.
-نگاه میکنی و میبینی در داستانِ خودت مسافر هستی. هر مسیر به تو ختم میشود و هرکسی که دوستش داری تکهای از توست... یعنی درواقع به تکهای از خودت در دیگران جذب میشوی.
-هر چیز زمان مناسب خود را دارد. همه چیز اول دَم میکشد تا در زمان خودش اتفاق بیفتد. نه گل قبل از زمان مقرر باز میشود و نه خورشید پیش از موعد طلوع میکند.
-انسان وقتی انتظارش را ندارد به کسی که توقعش را ندارد، میبازد. از کسی که انتظارش را ندارد، عمیقترین ضربه را میخورد، چون انسان خودش را از دشمن محافظت میکند، اما از نزدیکانش آسیبپذیر است.
-بخند تا تاریکی تمام شود بخند و بدبینیها را شگفتزده کن بخند تا روی صورتت گلها باز شود تا نور با لبخندت انتشار یابد.
-متوجه شدم قبل از اینکه واقعاً زندگی کنم، کم مانده است بمیرم. پول به دست آوردم، جایگاه شغلی به دست آوردم و بازنشسته شدم؛ فراموش کردم زندگی کنم.
-برای ایجادِ امید روی زمین حتی یک نفر هم کافی است.
-آرامش خیلی وقتها از درد متولد میشود.
-تلاش برای بیان عشق با کلمات از بین بردن آن است. بعضی چیزها با کلمات قابلتوضیح نیستند. اگر توضیحشان بدهیم از ارزششان کاسته میشود.
-اگر قسمتِ تو باشد از یک مورچه هم درسی یاد میگیری. اگر قسمت نباشد، دنیا هم جلویت زانو بزند برای تو اشتباه خواهد بود.
-درواقع انسانی که نترسد، انسان آزادی است فرزندم. از باختن نترسید، نگرانِ آینده نباشید، لحظۀ حال را بهتمامی زندگی کنید، اینطوری انسان خودش را در امنیت احساس میکند. آزادی واقعی همین است.
📔هیچ ملاقتی تصادفی نیست
🖊️هاکان منگوچ
📅 #چهارشنبه #روز۱ #اسفند #سال۱۴۰۳
❤13👍1
Forwarded from پادکست | تهران پادکست
امروز صبح آماندا تا من را دید گفت: "چه پولیور قشنگی، خیلی بهت میآد". بعد هم کلهاش را فروبرد توی مانیتور و مشغول محاسبهی سایز میلگردهای ستونهای بتنی پل شد. همین دو جملهی ساده، هزار ژول انرژی برایم تولید کرد. پارسال هم با دوستم رفته بودیم رستوران. گارسونمان یک دختر خیلی جوان بود که وقتی میخندید یک چالهی گود میافتاد روی لپ راستش. غذا را که آورد رفیقم بهش گفت: چال گونهات خیلی جذابه. بعد هم با سر رفت توی کاسه سوپ قارچ و مشغول خوردن شد. گارسون هم دو برابر لبخند زد برایمان و چال گونهی راستش به اندازه یک بند انگشت گود شد. معلوم بود که همین یک جملهی ساده کار خودش را کرده و روز گارسون را قشنگ کرده است.
خود من هم چند سال پیش رفته بودم توی یکی از دهات شمال ایالتمان. توی راه برگشت دم یک کافه نگه داشتم تا چای بگیرم. کافهدارش زن پیر و چروکی بود که موهایش را آبی کرده بود. به نظرم خیلی قشنگ میآمدند. همین را بهش گفتم. آنقدر خوشحال شد که آمد این طرف دخل و بغلم کرد. حالا بماند که چایاش مزهی پشکل خشک میداد.
دارم یاد میگیرم که زیباییها را اعلام کنم. به شکل بیمنظور و بیخطر. همان تعریف یا کامپلیمنت. باید اعتراف کنم که در کنار میلیاردها خاصیت خوبی که فرهنگ ما دارد، جای این یکی کمی خالی است. شاید هم من میترسم از این سلاح کاربردی برای خوب کردن حال دل ایرانیها استفاده کنم. ترس از سوِءتعبیر. پارسال با دو نفر قرار داشتم شهرکتاب میدان ونک. خانم پشت دخل لبخند که میزد، امید به زندگی آدم سه برابر میشد. اما به هیچ وجه جرات نداشتم زکاتش را به آن خانم پس بدهم و بگویم چه قدر لبخندتان قشنگ است. احتمالا بابت این تصور که از این سلاح بینهایت بار سواستفاده شده و کاربردش راه انداختن کارهایمان شده یا کشاندن پای صاحب قشنگی به رختخواب. حتی جرات نداشتم به رانندهی تاکسی ونک-آریاشهر بگویم که چه خالکوبی قشنگی روی گردنش دارد. به هر حال ممکن بود سوتعبیر کند و بگوید که در خانهاش شتر سخنگو نگه میدارد، بیا تا برویم.
همین شد که با خیال راحت به پیرزن خارجی توی دهات گفتم چه موهایت قشنگ است اما به داخلیها نگفتم. اما خب. تمرین لازم دارم. تعریف و کامپلیمنتِ بیمنظور و بیخطر، خیلی لذتبخش است. اصلا مثل سیب و انگور و نارگیل، میوهای از میوههای بهشت است. چه اشکال دارد به نگهبان ساختمان بگویم که موهایش را چه قشنگ کوتاه کرده. یا مثلا به ماموری که پای پاسپورتها را مهر میزند بگویم چه سبیلهای حقی داری. یا به مهماندار هواپیما بگویم رنگ چشمهایت مثل آسمان ماه نوامبر است. بعد هم راهم را بکشم و بروم. بیآنکه هیچ چیزی بخواهم. بیمنظور و بیخطر، چند لحظه آدمها را از کثافت دنیا فارغ میکنیم. چی بهتر از این؟
| فهیم عطار |
#داستانک
📻 @tehranpodcast ❄️
خود من هم چند سال پیش رفته بودم توی یکی از دهات شمال ایالتمان. توی راه برگشت دم یک کافه نگه داشتم تا چای بگیرم. کافهدارش زن پیر و چروکی بود که موهایش را آبی کرده بود. به نظرم خیلی قشنگ میآمدند. همین را بهش گفتم. آنقدر خوشحال شد که آمد این طرف دخل و بغلم کرد. حالا بماند که چایاش مزهی پشکل خشک میداد.
دارم یاد میگیرم که زیباییها را اعلام کنم. به شکل بیمنظور و بیخطر. همان تعریف یا کامپلیمنت. باید اعتراف کنم که در کنار میلیاردها خاصیت خوبی که فرهنگ ما دارد، جای این یکی کمی خالی است. شاید هم من میترسم از این سلاح کاربردی برای خوب کردن حال دل ایرانیها استفاده کنم. ترس از سوِءتعبیر. پارسال با دو نفر قرار داشتم شهرکتاب میدان ونک. خانم پشت دخل لبخند که میزد، امید به زندگی آدم سه برابر میشد. اما به هیچ وجه جرات نداشتم زکاتش را به آن خانم پس بدهم و بگویم چه قدر لبخندتان قشنگ است. احتمالا بابت این تصور که از این سلاح بینهایت بار سواستفاده شده و کاربردش راه انداختن کارهایمان شده یا کشاندن پای صاحب قشنگی به رختخواب. حتی جرات نداشتم به رانندهی تاکسی ونک-آریاشهر بگویم که چه خالکوبی قشنگی روی گردنش دارد. به هر حال ممکن بود سوتعبیر کند و بگوید که در خانهاش شتر سخنگو نگه میدارد، بیا تا برویم.
همین شد که با خیال راحت به پیرزن خارجی توی دهات گفتم چه موهایت قشنگ است اما به داخلیها نگفتم. اما خب. تمرین لازم دارم. تعریف و کامپلیمنتِ بیمنظور و بیخطر، خیلی لذتبخش است. اصلا مثل سیب و انگور و نارگیل، میوهای از میوههای بهشت است. چه اشکال دارد به نگهبان ساختمان بگویم که موهایش را چه قشنگ کوتاه کرده. یا مثلا به ماموری که پای پاسپورتها را مهر میزند بگویم چه سبیلهای حقی داری. یا به مهماندار هواپیما بگویم رنگ چشمهایت مثل آسمان ماه نوامبر است. بعد هم راهم را بکشم و بروم. بیآنکه هیچ چیزی بخواهم. بیمنظور و بیخطر، چند لحظه آدمها را از کثافت دنیا فارغ میکنیم. چی بهتر از این؟
| فهیم عطار |
#داستانک
📻 @tehranpodcast ❄️
❤16👍6
حقیقت... چیست؟ این پرسش ازلی، این پرسشی که در اعماق وجود هر انسانی لانه کرده، چگونه میتواند کلید گشودن درهای آگاهی باشد؟ آیا این همان آغازی نیست که پایان را در خود دارد؟
اگر انسان بتواند با اولین پرسش زندگی خود روبرو شود، اگر بتواند با ذهنی عاری از پیشفرضها و قضاوتها، به این پرسش خیره شود، پاسخ تمام سوالات بعدی، خود به خود، مانند شبحی از تاریکی بیرون میآید. این پرسش، نه یک معمای پیچیده، بلکه یک دعوت است، فراخوانده شدن به یک سفری درونی، حرکتی به اعماق خود، جایی که حقیقت عریان، بدون هیچ نقابی، خود را نمایان میکند.
وقتی انسان با این پرسش روبرو میشود، ذهن او از تمام تعلقات و وابستگیها رها میشود، و در این رهایی، حقیقت، مانند صاعقهای در سکوت، میدرخشد. این پرسش، نه فقط یک سوال، بلکه یک تحول است، تحولی در نحوه نگرش انسان به جهان، تحولی در درک ندانستههای خویش.
اگر انسان بتواند با این پرسش، با تمام وجود، روبرو شود، دیگر نیازی به جستجوی پاسخ در بیرون نخواهد داشت، زیرا پاسخ، در درون او، در سکوت ذهن، در تپش قلب، در تاریکی و روشنایی، نهفته است.
👤#نیما_محی_الدین
📅 #سهشنبه #روز۷ #اسفند #سال۱۴۰۳
اگر انسان بتواند با اولین پرسش زندگی خود روبرو شود، اگر بتواند با ذهنی عاری از پیشفرضها و قضاوتها، به این پرسش خیره شود، پاسخ تمام سوالات بعدی، خود به خود، مانند شبحی از تاریکی بیرون میآید. این پرسش، نه یک معمای پیچیده، بلکه یک دعوت است، فراخوانده شدن به یک سفری درونی، حرکتی به اعماق خود، جایی که حقیقت عریان، بدون هیچ نقابی، خود را نمایان میکند.
وقتی انسان با این پرسش روبرو میشود، ذهن او از تمام تعلقات و وابستگیها رها میشود، و در این رهایی، حقیقت، مانند صاعقهای در سکوت، میدرخشد. این پرسش، نه فقط یک سوال، بلکه یک تحول است، تحولی در نحوه نگرش انسان به جهان، تحولی در درک ندانستههای خویش.
اگر انسان بتواند با این پرسش، با تمام وجود، روبرو شود، دیگر نیازی به جستجوی پاسخ در بیرون نخواهد داشت، زیرا پاسخ، در درون او، در سکوت ذهن، در تپش قلب، در تاریکی و روشنایی، نهفته است.
👤#نیما_محی_الدین
📅 #سهشنبه #روز۷ #اسفند #سال۱۴۰۳
❤5👍1👏1
Forwarded from دیباج بافت
رسید آن ماه مهمانی یزدان
ز دل دستی بریم تا کوی جانان
بگیریم هر سحر جام از سبویش
بخوانیم صد غزل اخلاص و عرفان
📅 #یکشنبه #روز۱۲ #اسفند #سال۱۴۰۳
ز دل دستی بریم تا کوی جانان
بگیریم هر سحر جام از سبویش
بخوانیم صد غزل اخلاص و عرفان
📅 #یکشنبه #روز۱۲ #اسفند #سال۱۴۰۳
❤7👍1
" زنان بینام "
آفتاب خسته بر دوش دیوار افتاده
زنان در سایههای خود
با زخمهای کهنه ایستادهاند
در آینهی ترکخوردهی قرنها
صورتشان هنوز غبارآلود است.
دستهایشان بوی خمیر نان و خون،
چشمانشان فانوسی خاموش در شب،
صدایشان پرندهای در قفس
که آوازش را پیش از تولد دزدیدهاند.
باز هشت مارچ...
اما هنوز در خیابانهای سرد،
چادر سیاه زنی
بر سیمخاردار سرنوشت گیر کرده است.
در کافهای تلخ و بیرهگذر
فنجانهای قهوه سردتر از زمستان
میزها پوشیده از خاکسترِ سالها
و هیچ زنی، هیچجا
با نام خودش صدا نمیشود.
در کلبهای خاموش و ویران
باد، قصهی زنان را زمزمه میکند
اما دیوارها فراموشکارند،
و خاطرهها در تاریکی میپوسند
دختری با کتابهای بستهشده
زنی پشت پنجرههای قفلشده
مادری کنار قاب عکسی بیلبخند
خواهرم، رفیقم، نیمهی گمشدهی زمین...
رفیق، امشب شمعی بیفروز،
برای زنانی که دستهایشان
بندِ نان و اشک شد،
و نامشان را باد با خود برد،
و در تنهایی،
ترانههای خاموشی سرودند...
شیما مهجور
📅 #شنبه #روز۱۸ #اسفند #سال۱۴۰۳
آفتاب خسته بر دوش دیوار افتاده
زنان در سایههای خود
با زخمهای کهنه ایستادهاند
در آینهی ترکخوردهی قرنها
صورتشان هنوز غبارآلود است.
دستهایشان بوی خمیر نان و خون،
چشمانشان فانوسی خاموش در شب،
صدایشان پرندهای در قفس
که آوازش را پیش از تولد دزدیدهاند.
باز هشت مارچ...
اما هنوز در خیابانهای سرد،
چادر سیاه زنی
بر سیمخاردار سرنوشت گیر کرده است.
در کافهای تلخ و بیرهگذر
فنجانهای قهوه سردتر از زمستان
میزها پوشیده از خاکسترِ سالها
و هیچ زنی، هیچجا
با نام خودش صدا نمیشود.
در کلبهای خاموش و ویران
باد، قصهی زنان را زمزمه میکند
اما دیوارها فراموشکارند،
و خاطرهها در تاریکی میپوسند
دختری با کتابهای بستهشده
زنی پشت پنجرههای قفلشده
مادری کنار قاب عکسی بیلبخند
خواهرم، رفیقم، نیمهی گمشدهی زمین...
رفیق، امشب شمعی بیفروز،
برای زنانی که دستهایشان
بندِ نان و اشک شد،
و نامشان را باد با خود برد،
و در تنهایی،
ترانههای خاموشی سرودند...
شیما مهجور
📅 #شنبه #روز۱۸ #اسفند #سال۱۴۰۳
❤11👏2
✨ ما نور هستیم… ✨
گاهی باید از همه فاصله بگیری، چه خوب، چه بد…
بگذاری که روحت در سکوتی عمیق، تنها با خدا و کائنات در تعامل باشد. هرجا که کمکی نیاز است، بیصدا انجام بده و خودت را دستی از نور ببین، جاری در هستی…
💫 قدرت او را در تمام وجودت لمس کن، زیرا تو از خدا جدا نیستی.
ترس، چیزی جز بیایمانی و جدایی از قدرت هستی نیست. هرچه ایمان قویتر، اتصال روشنتر…
🌟 ما همه تکههایی از خداوند هستیم، قوی و متصل به انرژی بیکران او.
آزمایش ایمان، همین لحظهای است که در آن هستی…
هیچ چیز تو را شکست نخواهد داد، مگر ترس، ناباوری و بیایمانی به نیروی بیپایان هستی.
✨ اگر این پیام را دریافت کردهای، شاید نشانهای برای تو باشد…
ایمانت را قوی نگه دار. نگذار تاریکی فریب دهد، چون تو نور هستی.
از انرژیهای نوری کمک بگیر و خودت هم برای دیگران منبع نور باش.
🔮 باشد که همیشه متصل به حقیقت وجودت باشی…
✍🏻رومینا رنجبری
📅 #چهارشنبه #روز۲۲ #اسفند #سال۱۴۰۳
گاهی باید از همه فاصله بگیری، چه خوب، چه بد…
بگذاری که روحت در سکوتی عمیق، تنها با خدا و کائنات در تعامل باشد. هرجا که کمکی نیاز است، بیصدا انجام بده و خودت را دستی از نور ببین، جاری در هستی…
💫 قدرت او را در تمام وجودت لمس کن، زیرا تو از خدا جدا نیستی.
ترس، چیزی جز بیایمانی و جدایی از قدرت هستی نیست. هرچه ایمان قویتر، اتصال روشنتر…
🌟 ما همه تکههایی از خداوند هستیم، قوی و متصل به انرژی بیکران او.
آزمایش ایمان، همین لحظهای است که در آن هستی…
هیچ چیز تو را شکست نخواهد داد، مگر ترس، ناباوری و بیایمانی به نیروی بیپایان هستی.
✨ اگر این پیام را دریافت کردهای، شاید نشانهای برای تو باشد…
ایمانت را قوی نگه دار. نگذار تاریکی فریب دهد، چون تو نور هستی.
از انرژیهای نوری کمک بگیر و خودت هم برای دیگران منبع نور باش.
🔮 باشد که همیشه متصل به حقیقت وجودت باشی…
✍🏻رومینا رنجبری
📅 #چهارشنبه #روز۲۲ #اسفند #سال۱۴۰۳
❤15🔥1