@asheghanehaye_fatima
ایمانام وزنهی سنگینیست
که به سیمی نازک آویزان شده
مثل عنکبوت که نوزادش را
به تاری نازک آویزان میکند.
مثل درخت مو
که ترکهیی و چوبیست
و انگورها را مثل تخمچشم نگه میدارد.
مثل فرشتههای زیادی
که روی نوکسوزن میرقصند.
او برای نگه داشتن خودش
به سیم زیادی نیاز ندارد.
یک رگ نازک کافیست
که خون توی آن جریان داشته باشد
و کمی عشق.
گفتهاند: عشق و سرفه را
نمیشود از کسی پنهان کرد
حتا یک سرفهی کوچک
حتا یک عشق کوچک.
پس هرچهقدر هم که سیم نازک باشد
برای او مهم نیست
بهآسانی مینشیند توی دستات
بیدردسر، مثل ده سِنت پولی
که برای خرید نوشابه میدهی.
#آن_سكستون | Anne Sexton | آمریکا، ۱۹۷۴-۱۹۲۸ |
برگردان: #سینا_کمالآبادی
#محسن_بوالحسنی
ایمانام وزنهی سنگینیست
که به سیمی نازک آویزان شده
مثل عنکبوت که نوزادش را
به تاری نازک آویزان میکند.
مثل درخت مو
که ترکهیی و چوبیست
و انگورها را مثل تخمچشم نگه میدارد.
مثل فرشتههای زیادی
که روی نوکسوزن میرقصند.
او برای نگه داشتن خودش
به سیم زیادی نیاز ندارد.
یک رگ نازک کافیست
که خون توی آن جریان داشته باشد
و کمی عشق.
گفتهاند: عشق و سرفه را
نمیشود از کسی پنهان کرد
حتا یک سرفهی کوچک
حتا یک عشق کوچک.
پس هرچهقدر هم که سیم نازک باشد
برای او مهم نیست
بهآسانی مینشیند توی دستات
بیدردسر، مثل ده سِنت پولی
که برای خرید نوشابه میدهی.
#آن_سكستون | Anne Sexton | آمریکا، ۱۹۷۴-۱۹۲۸ |
برگردان: #سینا_کمالآبادی
#محسن_بوالحسنی
Forwarded from اتچ بات
#معرفی_شاعر
#امیلی_دیکنسون
امیلی الیزابت دیکنسون شاعر آمریکایی در ۱۰ دسامبر ۱۸۳۰ در ایالت ماساچوست آمریکا و در یک خانوادهی متشخص به دنیا آمد، در دوران جوانی به مدت ۷ سال در آکادمی امهرست درس خواند و قبل از بازگشت به شهر خود، مدت کوتاهی را نیز در یک مدرسه مذهبی گذراند. او بهخاطر پوشیدن لباس سفید و عدم استقبال از مهمان در بین ساکنین شهر معروف گشت. بیشتر دوستیهایش از طریق نامه و مکاتبه بود چرا که خلوتگزیده بود و زندگی در انزوا را ترجیح میداد. او را شاعر معتکف نیز خواندهاند، یا به قول الهی قمشهای "دختر مولانا"؛ چرا که او بسیار با ابهام سخن میگوید.
امیلی علاقهی بسیار به موسیقی و استعدادی خاص در نواختن پیانو داشت.
اگرچه او شاعر پرکاری بود ولی تعداد کمی از شعرهایش به چاپ رسید. آثاری که در زمان حیاتش به چاپ رسید، دچار تغییراتی میگشتند تا با معیارهای متعارف شعری وقت مطابق شوند. شعرهای دیکنسون در زمان خود منحصربهفرد بودند، زیرا دارای خطوط کوتاه، عدم وجود عنوان در شعر و از قافیهی کج یا نیمقافیه برخوردار بودند که چیزی غیرمتعارف بود. بسیاری از شعرهای او درونمایهی مرگ و جاودانگی داشت. کاملترین مجموعهشعر او در سال ۱۹۵۵ توسط پروفسور توماس جانسون با نام "شعرهای امیلی دیکنسون" چاپ شد. امروزه دیکینسون به عنوان یکی از مهمترین شاعران آمریکایی شناخته میشود.
دیکینسون در سالهای جوانی با «تهدید عمیق» مرگ روبرو گشت، علیالخصوص پس از مرگ نزدیکانش این وضع بدتر شد. هنگامی که دوست نزدیکش، به دلیل بیماری تیفوس جان باخت، امیلی دچار آسیبهای روانی شدید شد.
امروزه برخی معتقدند که او از بیماری ترس از مکانهای شلوغ و صرع نیز رنج میبرده است. جودیت فار محقق، بیان میکند که دیکنسون در طول زندگی خود بیشتر بهعنوان باغبان شناخته میشد و نه به عنوان شاعر. دیکنسون از سن ۹ سالگی گیاهشناسی میخواند و از باغشان در حیاطِ خانه مراقبت میکرد.
اگرچه دیکنسون در سالهای پایانی عمرش نیز به نوشتن ادامه میداد، ولی از ویرایش و ترتیببندی شعرهایش دست کشید.
در سال ۱۸۸۵ ضعف و بیماری در او شدت گرفت و سرانجام در ۱۵ می ۱۸۸۶، پس از وخیمترشدن علائم بیماری، در سن ۵۵سالگی درگذشت. پزشک دیکنسون علت مرگ او را نوعی بیماری کلیوی اعلام کردند.
برای مطالعهی ویژگیهای شعر و نمونههایی از اشعار امیلی دیکنسون، پست را ورق بزنید.
#امیلی_دیکنسون
#بهنود_فرازمند
#آنا_کیان
#فرزاد_فتوحی
#سادات_آهوان
#آتوسا_حصارکی
#سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
#امیلی_دیکنسون
امیلی الیزابت دیکنسون شاعر آمریکایی در ۱۰ دسامبر ۱۸۳۰ در ایالت ماساچوست آمریکا و در یک خانوادهی متشخص به دنیا آمد، در دوران جوانی به مدت ۷ سال در آکادمی امهرست درس خواند و قبل از بازگشت به شهر خود، مدت کوتاهی را نیز در یک مدرسه مذهبی گذراند. او بهخاطر پوشیدن لباس سفید و عدم استقبال از مهمان در بین ساکنین شهر معروف گشت. بیشتر دوستیهایش از طریق نامه و مکاتبه بود چرا که خلوتگزیده بود و زندگی در انزوا را ترجیح میداد. او را شاعر معتکف نیز خواندهاند، یا به قول الهی قمشهای "دختر مولانا"؛ چرا که او بسیار با ابهام سخن میگوید.
امیلی علاقهی بسیار به موسیقی و استعدادی خاص در نواختن پیانو داشت.
اگرچه او شاعر پرکاری بود ولی تعداد کمی از شعرهایش به چاپ رسید. آثاری که در زمان حیاتش به چاپ رسید، دچار تغییراتی میگشتند تا با معیارهای متعارف شعری وقت مطابق شوند. شعرهای دیکنسون در زمان خود منحصربهفرد بودند، زیرا دارای خطوط کوتاه، عدم وجود عنوان در شعر و از قافیهی کج یا نیمقافیه برخوردار بودند که چیزی غیرمتعارف بود. بسیاری از شعرهای او درونمایهی مرگ و جاودانگی داشت. کاملترین مجموعهشعر او در سال ۱۹۵۵ توسط پروفسور توماس جانسون با نام "شعرهای امیلی دیکنسون" چاپ شد. امروزه دیکینسون به عنوان یکی از مهمترین شاعران آمریکایی شناخته میشود.
دیکینسون در سالهای جوانی با «تهدید عمیق» مرگ روبرو گشت، علیالخصوص پس از مرگ نزدیکانش این وضع بدتر شد. هنگامی که دوست نزدیکش، به دلیل بیماری تیفوس جان باخت، امیلی دچار آسیبهای روانی شدید شد.
امروزه برخی معتقدند که او از بیماری ترس از مکانهای شلوغ و صرع نیز رنج میبرده است. جودیت فار محقق، بیان میکند که دیکنسون در طول زندگی خود بیشتر بهعنوان باغبان شناخته میشد و نه به عنوان شاعر. دیکنسون از سن ۹ سالگی گیاهشناسی میخواند و از باغشان در حیاطِ خانه مراقبت میکرد.
اگرچه دیکنسون در سالهای پایانی عمرش نیز به نوشتن ادامه میداد، ولی از ویرایش و ترتیببندی شعرهایش دست کشید.
در سال ۱۸۸۵ ضعف و بیماری در او شدت گرفت و سرانجام در ۱۵ می ۱۸۸۶، پس از وخیمترشدن علائم بیماری، در سن ۵۵سالگی درگذشت. پزشک دیکنسون علت مرگ او را نوعی بیماری کلیوی اعلام کردند.
برای مطالعهی ویژگیهای شعر و نمونههایی از اشعار امیلی دیکنسون، پست را ورق بزنید.
#امیلی_دیکنسون
#بهنود_فرازمند
#آنا_کیان
#فرزاد_فتوحی
#سادات_آهوان
#آتوسا_حصارکی
#سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
قلبت همراهِ من است
(درون قلبم میبَرَمش)
هرگز بیقلبِ تو نیستم
(هرکجا بروم تو میروی، عزیزم؛
و هر کار که کنم، کار توست، نازنینم)
نمیترسم
از هیچ تقدیری
(که تو تقدیر منی، دلبندم)
نمیخواهم
هیچ جهانی را
(که تو، زیبا، جهانِ منی، جهانِ واقعی من)
و تویی، همهی معانی ماه
و هرآنچه که خورشید بخواند تویی
اینجا عمیقترین رازی است که کس نمیداند
(اینجا ریشهی ریشه
و شکوفهی شکوفه
و آسمانِ آسمان درختی است به نامِ زندگی؛
که میروید
بلندتر از آن که روح، بتواند به آن برسد
و اندیشه بتواند کتمانش کند)
و این آن شگفتی است
که ستارهها را پریشان میکند
قلبت همراهِ من است
(درون قلبم میبرمش)
ای. ای. کامینگز - شاعر آمریکایی
برگردان: سینا کمال آبادی
I carry your heart with me
(I carry it in my heart)
I am never without it
(anywhere I go you go, my dear;
and whatever is done by only me is your doing, my darling)
I fear no fate
(for you are my fate,my sweet)
I want no world
(for beautiful you are my world, my true)
and it's you are whatever
a moon has always meant
and whatever a sun
will always sing is you
here is the deepest secret nobody knows
(here is the root of the root
and the bud of the bud
and the sky of the sky of a tree called life; which grows
higher than the soul can hope or mind can hide)
and this is the wonder that's keeping the stars apart
I carry your heart
(I carry it in my heart)
#Edward_Estlin_Cummings
#E_E_Cummings
#ادوارد_استلین_کامینگز
#ای_ای_کامینگز
#سینا_کمالآبادی
قلبت همراهِ من است
(درون قلبم میبَرَمش)
هرگز بیقلبِ تو نیستم
(هرکجا بروم تو میروی، عزیزم؛
و هر کار که کنم، کار توست، نازنینم)
نمیترسم
از هیچ تقدیری
(که تو تقدیر منی، دلبندم)
نمیخواهم
هیچ جهانی را
(که تو، زیبا، جهانِ منی، جهانِ واقعی من)
و تویی، همهی معانی ماه
و هرآنچه که خورشید بخواند تویی
اینجا عمیقترین رازی است که کس نمیداند
(اینجا ریشهی ریشه
و شکوفهی شکوفه
و آسمانِ آسمان درختی است به نامِ زندگی؛
که میروید
بلندتر از آن که روح، بتواند به آن برسد
و اندیشه بتواند کتمانش کند)
و این آن شگفتی است
که ستارهها را پریشان میکند
قلبت همراهِ من است
(درون قلبم میبرمش)
ای. ای. کامینگز - شاعر آمریکایی
برگردان: سینا کمال آبادی
I carry your heart with me
(I carry it in my heart)
I am never without it
(anywhere I go you go, my dear;
and whatever is done by only me is your doing, my darling)
I fear no fate
(for you are my fate,my sweet)
I want no world
(for beautiful you are my world, my true)
and it's you are whatever
a moon has always meant
and whatever a sun
will always sing is you
here is the deepest secret nobody knows
(here is the root of the root
and the bud of the bud
and the sky of the sky of a tree called life; which grows
higher than the soul can hope or mind can hide)
and this is the wonder that's keeping the stars apart
I carry your heart
(I carry it in my heart)
#Edward_Estlin_Cummings
#E_E_Cummings
#ادوارد_استلین_کامینگز
#ای_ای_کامینگز
#سینا_کمالآبادی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاید همیشه اینطور نماند؛
و من میگویم
که اگر لبهایت
که دوستشان داشتهام
باید که لبهای دیگری را لمس کنند و
انگشتهای سالم و زیبای تو
باید قلب او را بفشارند،
آن طور که زمانی نه چندان دور
قلب مرا میفشردند؛
اگر روی صورت دیگری،
موهای لطیف تو بریزد
در چنان سکوتی که من میدانم،
یا اگر این کلمات بیقرار
که بارها به زبان آمدهاند،
بیچاره و مستاصل
پنجه به چهرهی روح بکشند؛
اگر باید که اینگونه باشد،
میگویم
از قلبم میروی اگر،
کلمهای بگو
و من پیش او میروم
و دستهایش را میگیرم
و دوستانه مبارک باد میگویم.
و سپس رو میگردانم
و میشنوم که پرندهای
در دستهای به شدت دور،
آواز اندوهناکی سر میدهد.
#ادوارد_استلین_کامینگز
#ای_ای_کامینگز
#سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
و من میگویم
که اگر لبهایت
که دوستشان داشتهام
باید که لبهای دیگری را لمس کنند و
انگشتهای سالم و زیبای تو
باید قلب او را بفشارند،
آن طور که زمانی نه چندان دور
قلب مرا میفشردند؛
اگر روی صورت دیگری،
موهای لطیف تو بریزد
در چنان سکوتی که من میدانم،
یا اگر این کلمات بیقرار
که بارها به زبان آمدهاند،
بیچاره و مستاصل
پنجه به چهرهی روح بکشند؛
اگر باید که اینگونه باشد،
میگویم
از قلبم میروی اگر،
کلمهای بگو
و من پیش او میروم
و دستهایش را میگیرم
و دوستانه مبارک باد میگویم.
و سپس رو میگردانم
و میشنوم که پرندهای
در دستهای به شدت دور،
آواز اندوهناکی سر میدهد.
#ادوارد_استلین_کامینگز
#ای_ای_کامینگز
#سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
نام تو پرندهایست در دست من
تکهای یخ بر روی زبانام
نام تو باز شدن سریع لبهاست
نام تو چهار حرف
توپی گرفته شده در هوا
ناقوسی نقرهایست در دهانام
صدای نام تو
سنگیست که به دریاچهی آرام پرتاب میشود
نام تو
صدای آرام سم ضربههاییست در شب
روی شقیقهی من، نام تو
شلیک سریع تفنگی مسلح شده است
نام تو غیرممکن
بوسهای روی چشمهایم
سردی پلکهای بسته است
نام تو بوسهی برف
جرعهی آبی آب چشمهای خنک
خواب با نام تو عمیق میشود.
#مارینا_تسوتایوا
برگردان: #سینا_کمالآبادی
نام تو پرندهایست در دست من
تکهای یخ بر روی زبانام
نام تو باز شدن سریع لبهاست
نام تو چهار حرف
توپی گرفته شده در هوا
ناقوسی نقرهایست در دهانام
صدای نام تو
سنگیست که به دریاچهی آرام پرتاب میشود
نام تو
صدای آرام سم ضربههاییست در شب
روی شقیقهی من، نام تو
شلیک سریع تفنگی مسلح شده است
نام تو غیرممکن
بوسهای روی چشمهایم
سردی پلکهای بسته است
نام تو بوسهی برف
جرعهی آبی آب چشمهای خنک
خواب با نام تو عمیق میشود.
#مارینا_تسوتایوا
برگردان: #سینا_کمالآبادی
■کَت (Cat)
در یک بعدازظهرِ آفتابی پس از معاشقه
در تختخواب دراز کشیده بودیم
و تصمیم گرفتیم اسم اولین دخترمان را
کَت بگذاریم.
میخواستیم کَت صدایش کنیم؛
اما حالا تا ابد دوریم از آن معاشقهها
و نه دختری کوچکی خواهیم داشت، نه فرزندی
و من محکومام تا شاعری باشم
در رؤیای تو
که مثل بارانِ بعدازظهر مدام ببارم!
#ریچارد_براتیگان | Richard Brautigan | آمریکا، ۱۹۸۴-۱۹۳۵ |
برگردان: #سینا_کمالآبادی | #محسن_بوالحسنی
@asheghanehaye_fatima
در یک بعدازظهرِ آفتابی پس از معاشقه
در تختخواب دراز کشیده بودیم
و تصمیم گرفتیم اسم اولین دخترمان را
کَت بگذاریم.
میخواستیم کَت صدایش کنیم؛
اما حالا تا ابد دوریم از آن معاشقهها
و نه دختری کوچکی خواهیم داشت، نه فرزندی
و من محکومام تا شاعری باشم
در رؤیای تو
که مثل بارانِ بعدازظهر مدام ببارم!
#ریچارد_براتیگان | Richard Brautigan | آمریکا، ۱۹۸۴-۱۹۳۵ |
برگردان: #سینا_کمالآبادی | #محسن_بوالحسنی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اینها لبهای تو هستند
به گردنت
برمیگردانم
این مهتابِ من است
که از شانههایت
پایین میآورم
یکدیگر را
گم کردهایم
در جنگل تنگاتنگ ملاقاتهایمان
در دستهای من
سیبِ آدمِ تو
طلوع و غروب میکند
در گلوی تو
آتش میگیرند و خاکستر میشوند
ستارههای بی پروای من
یکدیگر را یافتهایم
روی فلاتی طلایی
در اعماق وجودمان.
#واسکو_پوپا
■برگردان: #سینا_کمالآبادی | #فرامرز_الهی
@asheghanehaye_fatima
به گردنت
برمیگردانم
این مهتابِ من است
که از شانههایت
پایین میآورم
یکدیگر را
گم کردهایم
در جنگل تنگاتنگ ملاقاتهایمان
در دستهای من
سیبِ آدمِ تو
طلوع و غروب میکند
در گلوی تو
آتش میگیرند و خاکستر میشوند
ستارههای بی پروای من
یکدیگر را یافتهایم
روی فلاتی طلایی
در اعماق وجودمان.
#واسکو_پوپا
■برگردان: #سینا_کمالآبادی | #فرامرز_الهی
@asheghanehaye_fatima
گاهی که همه چیز
به هم ریخته است
وقتی همهی نقشهها
و عذابها
ساعتها
روزها
هفتهها
سالها
هدر رفتهاند
در تاریکی روی تختخوابام
دراز میکشم
زل میزنم به سقف
و فکری به سرم میزند
که برای همه چندشآور است:
هنوز هم
بوکوفسکی بودن
خوب است.
«خوب همیشه همینطور بوده»
#چارلز_بوکوفسکی
برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
به هم ریخته است
وقتی همهی نقشهها
و عذابها
ساعتها
روزها
هفتهها
سالها
هدر رفتهاند
در تاریکی روی تختخوابام
دراز میکشم
زل میزنم به سقف
و فکری به سرم میزند
که برای همه چندشآور است:
هنوز هم
بوکوفسکی بودن
خوب است.
«خوب همیشه همینطور بوده»
#چارلز_بوکوفسکی
برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
تنها آرزو دارم تو را دوست داشته باشم
یک توفان، درهای را پر میکند
یک ماهی، رودخانهای را
تو را به اندازهی تنهاییام درآوردهام
تا همهی دنیا در تو پنهان شود
و روزها و شبها بدانند
که نباید به چشمان تو نگاه کنند
بیشتر از آنکه
من به تو و جهانی که در تصویر توست
فکر میکنم
تا روزها و شبها به فرمان پلکهای تو در بیایند.
■
#پل_الوار
برگردان: #سینا_کمالآبادی
تنها آرزو دارم تو را دوست داشته باشم
یک توفان، درهای را پر میکند
یک ماهی، رودخانهای را
تو را به اندازهی تنهاییام درآوردهام
تا همهی دنیا در تو پنهان شود
و روزها و شبها بدانند
که نباید به چشمان تو نگاه کنند
بیشتر از آنکه
من به تو و جهانی که در تصویر توست
فکر میکنم
تا روزها و شبها به فرمان پلکهای تو در بیایند.
■
#پل_الوار
برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
■ناکلمات
برگی شبیه یک دست به من تعارف کرد.
دستی شبیه یک برگ دندانهدار به او تعارف کردم.
شاخهای شبیه یک بازو به من تعارف کرد.
بازویم را شبیه شاخهای به او تعارف کردم.
تنهاش را شبیه شانهای
به سمت من کج کرد.
شانهام را به سمت او کج کردم
شبیه تنهی گرهخوردهای.
صدای شیرهاش را میشنیدم، شتاب میگرفت، ضربان داشت
مثل خون.
صدای خون مرا میشنید، از شتاب میافتاد،
مثل شیرهای که بالا میرود.
از او عبور کردم.
از من عبور کرد.
او درختی تنها ماند.
من مردی ماندم تنها.
#نیکیتا_استانسکو
برگردان: #سینا_کمالآبادی
■ناکلمات
برگی شبیه یک دست به من تعارف کرد.
دستی شبیه یک برگ دندانهدار به او تعارف کردم.
شاخهای شبیه یک بازو به من تعارف کرد.
بازویم را شبیه شاخهای به او تعارف کردم.
تنهاش را شبیه شانهای
به سمت من کج کرد.
شانهام را به سمت او کج کردم
شبیه تنهی گرهخوردهای.
صدای شیرهاش را میشنیدم، شتاب میگرفت، ضربان داشت
مثل خون.
صدای خون مرا میشنید، از شتاب میافتاد،
مثل شیرهای که بالا میرود.
از او عبور کردم.
از من عبور کرد.
او درختی تنها ماند.
من مردی ماندم تنها.
#نیکیتا_استانسکو
برگردان: #سینا_کمالآبادی
از دستی
به دست دیگر میروم
کجایی تو؟
میخواهم در آغوش بگیرمت،
غیابات را به آغوش میکشم.
میخواهم صدایت را ببوسم
صدای خندهی فاصلهها را میشنوم
لبهایم صورتام را پارهپاره کردهاند
از دستهای سوختهام
درخششی ظاهر میشود
میخواهم ببینمت
و چشمهایم را میبندم
از یک سمتِ سَرَم
به سمتِ دیگر میروم
کجایی تو؟
#واسکو_پوپا
برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
به دست دیگر میروم
کجایی تو؟
میخواهم در آغوش بگیرمت،
غیابات را به آغوش میکشم.
میخواهم صدایت را ببوسم
صدای خندهی فاصلهها را میشنوم
لبهایم صورتام را پارهپاره کردهاند
از دستهای سوختهام
درخششی ظاهر میشود
میخواهم ببینمت
و چشمهایم را میبندم
از یک سمتِ سَرَم
به سمتِ دیگر میروم
کجایی تو؟
#واسکو_پوپا
برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
.
روی نقش زیبای چهره اش
چشم هاش دو روزنه اند.
نه، بگذارید دوباره شروع کنم.
چشم هايش، دو مگس افتاده در شیر
چشم هايش، دو خون آشامِ کوچک اند.
چشم هايش به جهنم.
بگذارید از دهانش برایتان بگویم.
دهانش کلبه ی سرخی است
همانجا بود که گرگ مادر بزرگ را خورد.
آه، دهانش را فراموش کنید
بگذارید از پستان هايش بگویم.
آن ها را گاهی زیر چشمی دیده ام
و حتی همین هم کافی است
که سرم را به باد بدهم
پس بهتر است از پاهایش بگویم.
روی کاناپه که پاهایش را روی هم می اندازد
گویی زندانبان، بسته ای را باز می کند
و در آن بسته، کیک کریسمسی است.
و میان کیک، سوهان کوچک مرغوبی است
که زنجیرم را می ساید و نام او را بریده بریده می کند.
#چارلز_سیمیک
برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
روی نقش زیبای چهره اش
چشم هاش دو روزنه اند.
نه، بگذارید دوباره شروع کنم.
چشم هايش، دو مگس افتاده در شیر
چشم هايش، دو خون آشامِ کوچک اند.
چشم هايش به جهنم.
بگذارید از دهانش برایتان بگویم.
دهانش کلبه ی سرخی است
همانجا بود که گرگ مادر بزرگ را خورد.
آه، دهانش را فراموش کنید
بگذارید از پستان هايش بگویم.
آن ها را گاهی زیر چشمی دیده ام
و حتی همین هم کافی است
که سرم را به باد بدهم
پس بهتر است از پاهایش بگویم.
روی کاناپه که پاهایش را روی هم می اندازد
گویی زندانبان، بسته ای را باز می کند
و در آن بسته، کیک کریسمسی است.
و میان کیک، سوهان کوچک مرغوبی است
که زنجیرم را می ساید و نام او را بریده بریده می کند.
#چارلز_سیمیک
برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
روی نقش زیبای چهره اش
چشم هاش دو روزنه اند.
نه، بگذارید دوباره شروع کنم.
چشم هايش، دو مگس افتاده در شیر
چشم هايش، دو خون آشامِ کوچک اند.
چشم هايش به جهنم.
بگذارید از دهانش برایتان بگویم.
دهانش کلبه ی سرخی است
همانجا بود که گرگ مادر بزرگ را خورد.
آه، دهانش را فراموش کنید
بگذارید از پستان هايش بگویم.
آن ها را گاهی زیر چشمی دیده ام
و حتی همین هم کافی است
که سرم را به باد بدهم
پس بهتر است از پاهایش بگویم.
روی کاناپه که پاهایش را روی هم می اندازد
گویی زندانبان، بسته ای را باز می کند
و در آن بسته، کیک کریسمسی است.
و میان کیک، سوهان کوچک مرغوبی است
که زنجیرم را می ساید و نام او را بریده بریده می کند.
#چارلز_سیمیک
برگردان: #سینا_کمالآبادی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
چشم هاش دو روزنه اند.
نه، بگذارید دوباره شروع کنم.
چشم هايش، دو مگس افتاده در شیر
چشم هايش، دو خون آشامِ کوچک اند.
چشم هايش به جهنم.
بگذارید از دهانش برایتان بگویم.
دهانش کلبه ی سرخی است
همانجا بود که گرگ مادر بزرگ را خورد.
آه، دهانش را فراموش کنید
بگذارید از پستان هايش بگویم.
آن ها را گاهی زیر چشمی دیده ام
و حتی همین هم کافی است
که سرم را به باد بدهم
پس بهتر است از پاهایش بگویم.
روی کاناپه که پاهایش را روی هم می اندازد
گویی زندانبان، بسته ای را باز می کند
و در آن بسته، کیک کریسمسی است.
و میان کیک، سوهان کوچک مرغوبی است
که زنجیرم را می ساید و نام او را بریده بریده می کند.
#چارلز_سیمیک
برگردان: #سینا_کمالآبادی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
روی نقش زیبای چهره اش
چشم هاش دو روزنه اند.
نه، بگذارید دوباره شروع کنم.
چشم هايش، دو مگس افتاده در شیر
چشم هايش، دو خون آشامِ کوچک اند.
چشم هايش به جهنم.
بگذارید از دهانش برایتان بگویم.
دهانش کلبه ی سرخی است
همانجا بود که گرگ مادر بزرگ را خورد.
آه، دهانش را فراموش کنید
بگذارید از پستان هايش بگویم.
آن ها را گاهی زیر چشمی دیده ام
و حتی همین هم کافی است
که سرم را به باد بدهم
پس بهتر است از پاهایش بگویم.
روی کاناپه که پاهایش را روی هم می اندازد
گویی زندانبان، بسته ای را باز می کند
و در آن بسته، کیک کریسمسی است.
و میان کیک، سوهان کوچک مرغوبی است
که زنجیرم را می ساید و نام او را بریده بریده می کند.
#چارلز_سیمیک
برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
روی نقش زیبای چهره اش
چشم هاش دو روزنه اند.
نه، بگذارید دوباره شروع کنم.
چشم هايش، دو مگس افتاده در شیر
چشم هايش، دو خون آشامِ کوچک اند.
چشم هايش به جهنم.
بگذارید از دهانش برایتان بگویم.
دهانش کلبه ی سرخی است
همانجا بود که گرگ مادر بزرگ را خورد.
آه، دهانش را فراموش کنید
بگذارید از پستان هايش بگویم.
آن ها را گاهی زیر چشمی دیده ام
و حتی همین هم کافی است
که سرم را به باد بدهم
پس بهتر است از پاهایش بگویم.
روی کاناپه که پاهایش را روی هم می اندازد
گویی زندانبان، بسته ای را باز می کند
و در آن بسته، کیک کریسمسی است.
و میان کیک، سوهان کوچک مرغوبی است
که زنجیرم را می ساید و نام او را بریده بریده می کند.
#چارلز_سیمیک
برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو را به آغوش میکشم
تا که به نیستیام برگردم
چون زائری ازلی...
نه مرگ است و نه حیات در آنچه حس میکنم
شبیه پرندهیی که میگذرد آنسوی طبیعت
تو را که به آغوش میکشم...
■شاعر: #محمود_درویش [ فلسطین، ۲۰۰۸-۱۹۴۱ ]
■برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
تا که به نیستیام برگردم
چون زائری ازلی...
نه مرگ است و نه حیات در آنچه حس میکنم
شبیه پرندهیی که میگذرد آنسوی طبیعت
تو را که به آغوش میکشم...
■شاعر: #محمود_درویش [ فلسطین، ۲۰۰۸-۱۹۴۱ ]
■برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
هر چیزی که در قلب است را نمیشود گفت
پس خدا آه را آفرید
اشک را آفرید
خوابِ طولانی، لبخندِ سرد
و لرزشِ دستها را آفرید
■شاعر: #نزار_قبانی [ سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ ]
■برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
پس خدا آه را آفرید
اشک را آفرید
خوابِ طولانی، لبخندِ سرد
و لرزشِ دستها را آفرید
■شاعر: #نزار_قبانی [ سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ ]
■برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
دو نفر بودند
زن به او قلمی داد برای نوشتن
و مرد به او کفشهای سبکی برای گشتن
مرد با قلم نوشت: خدانگهدار
و او با کفشهای سبک آمد
برای خداحافظی.
■شاعر: #ریاض_الصالح_الحسین [ سوریه، ۱۹۸۲-۱۹۵۴ ]
■برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
زن به او قلمی داد برای نوشتن
و مرد به او کفشهای سبکی برای گشتن
مرد با قلم نوشت: خدانگهدار
و او با کفشهای سبک آمد
برای خداحافظی.
■شاعر: #ریاض_الصالح_الحسین [ سوریه، ۱۹۸۲-۱۹۵۴ ]
■برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
گفتم
گلِ فراموشی را بچینم
برای خودم.
دیدم
که پیشتر
در قلبِ او روییده است.
■شاعر: #ایزومی_شیکیبو [ 和泉式部 / ژاپن، قرن دهم میلادی ]
■برگردان: #سینا_کمالآبادی
#Izumi_Shikibu
@asheghanehaye_fatima
گلِ فراموشی را بچینم
برای خودم.
دیدم
که پیشتر
در قلبِ او روییده است.
■شاعر: #ایزومی_شیکیبو [ 和泉式部 / ژاپن، قرن دهم میلادی ]
■برگردان: #سینا_کمالآبادی
#Izumi_Shikibu
@asheghanehaye_fatima
گفتم
گلِ فراموشی را بچینم
برای خودم.
دیدم
که پیشتر
در قلبِ او روییده است.
شاعر: #ایزومی_شیکیبو [ 和泉式部 / ژاپن، قرن دهم میلادی ]
برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
گلِ فراموشی را بچینم
برای خودم.
دیدم
که پیشتر
در قلبِ او روییده است.
شاعر: #ایزومی_شیکیبو [ 和泉式部 / ژاپن، قرن دهم میلادی ]
برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
.
دو نفر بودند
در خیابانهای متروک میرفتند
مرد بوی توتون میداد
و از زن برگهای لیمو میافتاد
سر پیچِ خیابان
مثل دو ستاره افتادند
دو نفر بودند
یکی عاشق خواندن
و دیگری شیفتهی شنیدن
ناگهان مرد از خواندن ماند
و زن از شنیدن،
هنگامی که نیلبک شکست
دو نفر بودند
زن به او قلمی داد برای نوشتن
و مرد به او کفشهای سبکی برای گشتن
مرد با قلم نوشت: خدانگهدار
و او با کفشهای سبک آمد
برای خداحافظی.
#ریاض_الصالح_الحسین
مترجم: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
دو نفر بودند
در خیابانهای متروک میرفتند
مرد بوی توتون میداد
و از زن برگهای لیمو میافتاد
سر پیچِ خیابان
مثل دو ستاره افتادند
دو نفر بودند
یکی عاشق خواندن
و دیگری شیفتهی شنیدن
ناگهان مرد از خواندن ماند
و زن از شنیدن،
هنگامی که نیلبک شکست
دو نفر بودند
زن به او قلمی داد برای نوشتن
و مرد به او کفشهای سبکی برای گشتن
مرد با قلم نوشت: خدانگهدار
و او با کفشهای سبک آمد
برای خداحافظی.
#ریاض_الصالح_الحسین
مترجم: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima