@asheghanehaye_fatima
〇🍂
🍂
قلبات همراه من است (درون قلبام
میبرماش) هرگز بیقلب تو نیستم (هر کجا
بروم تو میروی عزیزم و هر کار که کنم
کار توست، نازنینام)
نمیترسم
از هیچ تقدیری (که تو تقدیر منی، دلبندم) نمیخواهم
هیچ جهانی را (که تو، زیبا، جهان منی،
جهان واقعی من)
و تویی همهی معانیِ ماه
و هر آنچه که خورشید بخواند تویی
اینجا عمیقترین رازیست که کس نمیداند
(اینجا ریشهی ریشه و شکوفهی شکوفه
و آسمانِ آسمانِ درختیست به نام زندگی؛ که میروید
بلندتر از آن که روح بتواند به آن برسد
و اندیشه بتواند کتماناش کند)
و این آن شگقتی است که ستارهها را پریشان میکند
قلبات همراه من است(درون قلبم میبرمش)●
🔘شاعر: #ادوارد_استلین_کامینگز
🔘برگردان: #سینا_کمالآبادی
★ادوارد استلین کامینگز، ملقب به ای.ای. کامینگز
شاعر، نقاش، مقالهنویس، نویسنده و نمایشنامهنویس شهیر آمریکایی(۱۹۶۲-۱۸۹۴)
〇🍂
🍂
قلبات همراه من است (درون قلبام
میبرماش) هرگز بیقلب تو نیستم (هر کجا
بروم تو میروی عزیزم و هر کار که کنم
کار توست، نازنینام)
نمیترسم
از هیچ تقدیری (که تو تقدیر منی، دلبندم) نمیخواهم
هیچ جهانی را (که تو، زیبا، جهان منی،
جهان واقعی من)
و تویی همهی معانیِ ماه
و هر آنچه که خورشید بخواند تویی
اینجا عمیقترین رازیست که کس نمیداند
(اینجا ریشهی ریشه و شکوفهی شکوفه
و آسمانِ آسمانِ درختیست به نام زندگی؛ که میروید
بلندتر از آن که روح بتواند به آن برسد
و اندیشه بتواند کتماناش کند)
و این آن شگقتی است که ستارهها را پریشان میکند
قلبات همراه من است(درون قلبم میبرمش)●
🔘شاعر: #ادوارد_استلین_کامینگز
🔘برگردان: #سینا_کمالآبادی
★ادوارد استلین کامینگز، ملقب به ای.ای. کامینگز
شاعر، نقاش، مقالهنویس، نویسنده و نمایشنامهنویس شهیر آمریکایی(۱۹۶۲-۱۸۹۴)
با تو سخن گفتم
با لبخندی
و تو
پاسخی ندادی
دهانات
سیمیست برای موسیقی
موسیقی به رنگ خون
به اینجا بیا
آه! تو بگو
زندگی، لبخندی نیست؟
با تو سخن گفتم
با آوازی
و تو
نشنیدی
چشمانات
سفالینهایست
از سکوتی الهی
به اینجا بیا
آه! تو بگو
زندگی، آوازی نیست؟
با تو سخن گفتم
با روح
و تو
تعجب نکردی
چهرهات
رویاییست
محبوس در عطری سپید
به اینجا بیا
آه! تو بگو
زندگی، عشق نیست؟
با تو سخن گفتم
با شمشیری
و تو
سکوت میکنی
سینهات
معبدیست
لطیفتر از گلها
به اینجا بیا
آه! تو بگو
عشق، مرگ نیست؟
○■○شاعر: #ادوارد_استلین_کامینگز | آمریکا |
○■○برگردان: #سینا_کمال_آبادی
@asheghanehaye_fatima
با لبخندی
و تو
پاسخی ندادی
دهانات
سیمیست برای موسیقی
موسیقی به رنگ خون
به اینجا بیا
آه! تو بگو
زندگی، لبخندی نیست؟
با تو سخن گفتم
با آوازی
و تو
نشنیدی
چشمانات
سفالینهایست
از سکوتی الهی
به اینجا بیا
آه! تو بگو
زندگی، آوازی نیست؟
با تو سخن گفتم
با روح
و تو
تعجب نکردی
چهرهات
رویاییست
محبوس در عطری سپید
به اینجا بیا
آه! تو بگو
زندگی، عشق نیست؟
با تو سخن گفتم
با شمشیری
و تو
سکوت میکنی
سینهات
معبدیست
لطیفتر از گلها
به اینجا بیا
آه! تو بگو
عشق، مرگ نیست؟
○■○شاعر: #ادوارد_استلین_کامینگز | آمریکا |
○■○برگردان: #سینا_کمال_آبادی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
□«مهمانیِ طولانیِ غمناک»
به جایی که بدان سفر نکردهام
به جایی دور در وَرای هر تجربه...
چشمان تو سکوت خود را دارند
در ظریفترین حالتِ تو
چیزهاییست که اسیرم میکند
چیزهایی چنان نزدیک
که نمیتوان بدان دست یافت.
کوتاهترین نگاهات
به آسانی اسیرم میکند
و حتا اگر هم چون انگشتان،
خود را بسته باشم
برگبهبرگ مرا میتوانی بگشایی:
به همانسان که بهار
نخستین گلِ سرخاش را،
ـ به لمسی رازآلود و سبکدست ـ
میگشاید.....
یا اگر بخواهی مرا بربندی،
من و زندگیام هر دو
به ناگاه و به زیبایی بسته میشویم:
به همانسان که وقتی دلِ گل
به او می گوید:
همهجا دارد دانهدانه برف میبارد.
هیچ چیزِ این جهان که پیش روی ماست
به ظرافت شگفت تو
نمیرسد؛
ظرافتی که
در هر نفس وا میداردم،
با رنگِ مهر،
مرگ و جاودانهگی را رنگی دیگر زنم.
نمیدانم چه در توست که میبندد
و میگشاید
تنها میدانم
چیزی در من است که میداند،
چشمانِ تو
ریشهدارتر از هر گل سرخ است...
و حتا باران هم
چنین دستان کوچکی ندارد.
○●شاعر: #ادوارد_استلین_کامینگز | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
○●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
□«مهمانیِ طولانیِ غمناک»
به جایی که بدان سفر نکردهام
به جایی دور در وَرای هر تجربه...
چشمان تو سکوت خود را دارند
در ظریفترین حالتِ تو
چیزهاییست که اسیرم میکند
چیزهایی چنان نزدیک
که نمیتوان بدان دست یافت.
کوتاهترین نگاهات
به آسانی اسیرم میکند
و حتا اگر هم چون انگشتان،
خود را بسته باشم
برگبهبرگ مرا میتوانی بگشایی:
به همانسان که بهار
نخستین گلِ سرخاش را،
ـ به لمسی رازآلود و سبکدست ـ
میگشاید.....
یا اگر بخواهی مرا بربندی،
من و زندگیام هر دو
به ناگاه و به زیبایی بسته میشویم:
به همانسان که وقتی دلِ گل
به او می گوید:
همهجا دارد دانهدانه برف میبارد.
هیچ چیزِ این جهان که پیش روی ماست
به ظرافت شگفت تو
نمیرسد؛
ظرافتی که
در هر نفس وا میداردم،
با رنگِ مهر،
مرگ و جاودانهگی را رنگی دیگر زنم.
نمیدانم چه در توست که میبندد
و میگشاید
تنها میدانم
چیزی در من است که میداند،
چشمانِ تو
ریشهدارتر از هر گل سرخ است...
و حتا باران هم
چنین دستان کوچکی ندارد.
○●شاعر: #ادوارد_استلین_کامینگز | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
○●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
قلبات همراه من است (درون قلبام
میبرماش) هرگز بیقلب تو نیستم (هر کجا
بروم تو میروی عزیزم و هر کار که کنم
کار توست، نازنینام)
نمیترسم
از هیچ تقدیری (که تو تقدیر منی، دلبندم) نمیخواهم
هیچ جهانی را (که تو، زیبا، جهان منی،
جهان واقعی من)
و تویی همهی معانیِ ماه
و هر آنچه که خورشید بخواند تویی
اینجا عمیقترین رازیست که کس نمیداند
(اینجا ریشهی ریشه و شکوفهی شکوفه
و آسمانِ آسمانِ درختیست به نام زندگی؛ که میروید
بلندتر از آن که روح بتواند به آن برسد
و اندیشه بتواند کتماناش کند)
و این آن شگقتی است که ستارهها را پریشان میکند
قلبات همراه من است (درون قلبم میبرماش)
■●شاعر: #ادوارد_استلین_کامینگز | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
■●برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
میبرماش) هرگز بیقلب تو نیستم (هر کجا
بروم تو میروی عزیزم و هر کار که کنم
کار توست، نازنینام)
نمیترسم
از هیچ تقدیری (که تو تقدیر منی، دلبندم) نمیخواهم
هیچ جهانی را (که تو، زیبا، جهان منی،
جهان واقعی من)
و تویی همهی معانیِ ماه
و هر آنچه که خورشید بخواند تویی
اینجا عمیقترین رازیست که کس نمیداند
(اینجا ریشهی ریشه و شکوفهی شکوفه
و آسمانِ آسمانِ درختیست به نام زندگی؛ که میروید
بلندتر از آن که روح بتواند به آن برسد
و اندیشه بتواند کتماناش کند)
و این آن شگقتی است که ستارهها را پریشان میکند
قلبات همراه من است (درون قلبم میبرماش)
■●شاعر: #ادوارد_استلین_کامینگز | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
■●برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
هیح چیز بهراستی وحشتناکتر از
تنها بودن در خانه نیست، با کسی و با چیزی
تو رفتهای.
خنده و یاس به خیابان جان میدهند
به پنجره تکیه دادهام، اشباح را مینگرم
مردی، زنی را در پارک در آغوش کشیده است.
تماماش کن
و بسیار آهسته (چرا؟ یا مبادا که بفهمیم)
و بسیار آهسته میشنوم که کسی
دارد از پلهها بالا میآید، بهدقت
(بهدقت پلههای مفروش را یکی بعد از دیگری میپیماید. در سکوت، از پله های مفروش وحشت صعود میکند)
و پیوسته چیزی را میبینم
به آرامی سیگاری را پک میزند (در آینه)
■●شاعر: #ای_ای_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز | "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
■●برگردان: #سیروس_شمیسا
@asheghanehaye_fatima
تنها بودن در خانه نیست، با کسی و با چیزی
تو رفتهای.
خنده و یاس به خیابان جان میدهند
به پنجره تکیه دادهام، اشباح را مینگرم
مردی، زنی را در پارک در آغوش کشیده است.
تماماش کن
و بسیار آهسته (چرا؟ یا مبادا که بفهمیم)
و بسیار آهسته میشنوم که کسی
دارد از پلهها بالا میآید، بهدقت
(بهدقت پلههای مفروش را یکی بعد از دیگری میپیماید. در سکوت، از پله های مفروش وحشت صعود میکند)
و پیوسته چیزی را میبینم
به آرامی سیگاری را پک میزند (در آینه)
■●شاعر: #ای_ای_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز | "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
■●برگردان: #سیروس_شمیسا
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تنام را دوست میدارم
وقتی با تنِ توست
چرا که چیزی نو میشود
با ماهیچههای بهتر
و عصبهای بیشتر
تنات را دوست دارم
آنچه که میکند دوست دارم
چگونهاش را دوست دارم
حسکردنِ مهرهها
و استخوانهایت را دوست دارم
و لرزشِ این نرمیِ سفت را
و آنچه که میخواهم
دوباره و دوباره و دوباره ببوسم
دوست دارم این و آنِ تو را ببوسم
دوست دارم کرکهای هراسان تنات را
نرم نوازش کنم
و آنچه بر گوشتِ تنمان میرود
به هنگامِ جدا شدن
و چشمهایمان،
که خردههای بزرگِ عشقاند
و احتمالن لرزشِ تو را در زیرِ تنام
دوست دارم
که اینهمه تازه است!
■●شاعر: #ادوارد_استلین_کامینگز | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
■●برگردان: #فرشته_وزیری.نسب
@asheghanehaye_fatima
وقتی با تنِ توست
چرا که چیزی نو میشود
با ماهیچههای بهتر
و عصبهای بیشتر
تنات را دوست دارم
آنچه که میکند دوست دارم
چگونهاش را دوست دارم
حسکردنِ مهرهها
و استخوانهایت را دوست دارم
و لرزشِ این نرمیِ سفت را
و آنچه که میخواهم
دوباره و دوباره و دوباره ببوسم
دوست دارم این و آنِ تو را ببوسم
دوست دارم کرکهای هراسان تنات را
نرم نوازش کنم
و آنچه بر گوشتِ تنمان میرود
به هنگامِ جدا شدن
و چشمهایمان،
که خردههای بزرگِ عشقاند
و احتمالن لرزشِ تو را در زیرِ تنام
دوست دارم
که اینهمه تازه است!
■●شاعر: #ادوارد_استلین_کامینگز | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
■●برگردان: #فرشته_وزیری.نسب
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
■«مهمانیِ طولانیِ غمناک»
به جایی که بدان سفر نکردهام
به جایی دور در وَرای هر تجربه...
چشمان تو سکوت خود را دارند
در ظریفترین حالتِ تو
چیزهاییست که اسیرم میکند
چیزهایی چنان نزدیک
که نمیتوان بدان دست یافت.
کوتاهترین نگاهات
به آسانی اسیرم میکند
و حتا اگر هم چون انگشتان،
خود را بسته باشم
برگبهبرگ مرا میتوانی بگشایی:
به همانسان که بهار
نخستین گلِ سرخاش را،
ـ به لمسی رازآلود و سبکدست ـ
میگشاید.....
یا اگر بخواهی مرا بربندی،
من و زندگیام هر دو
به ناگاه و به زیبایی بسته میشویم:
به همانسان که وقتی دلِ گل
به او می گوید:
همهجا دارد دانهدانه برف میبارد.
هیچ چیزِ این جهان که پیش روی ماست
به ظرافت شگفت تو
نمیرسد؛
ظرافتی که
در هر نفس وا میداردم،
با رنگِ مهر،
مرگ و جاودانهگی را رنگی دیگر زنم.
نمیدانم چه در توست که میبندد
و میگشاید
تنها میدانم
چیزی در من است که میداند،
چشمانِ تو
ریشهدارتر از هر گل سرخ است...
و حتا باران هم
چنین دستان کوچکی ندارد.
■●شاعر: #ای_ای_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز | "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
■●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
■«مهمانیِ طولانیِ غمناک»
به جایی که بدان سفر نکردهام
به جایی دور در وَرای هر تجربه...
چشمان تو سکوت خود را دارند
در ظریفترین حالتِ تو
چیزهاییست که اسیرم میکند
چیزهایی چنان نزدیک
که نمیتوان بدان دست یافت.
کوتاهترین نگاهات
به آسانی اسیرم میکند
و حتا اگر هم چون انگشتان،
خود را بسته باشم
برگبهبرگ مرا میتوانی بگشایی:
به همانسان که بهار
نخستین گلِ سرخاش را،
ـ به لمسی رازآلود و سبکدست ـ
میگشاید.....
یا اگر بخواهی مرا بربندی،
من و زندگیام هر دو
به ناگاه و به زیبایی بسته میشویم:
به همانسان که وقتی دلِ گل
به او می گوید:
همهجا دارد دانهدانه برف میبارد.
هیچ چیزِ این جهان که پیش روی ماست
به ظرافت شگفت تو
نمیرسد؛
ظرافتی که
در هر نفس وا میداردم،
با رنگِ مهر،
مرگ و جاودانهگی را رنگی دیگر زنم.
نمیدانم چه در توست که میبندد
و میگشاید
تنها میدانم
چیزی در من است که میداند،
چشمانِ تو
ریشهدارتر از هر گل سرخ است...
و حتا باران هم
چنین دستان کوچکی ندارد.
■●شاعر: #ای_ای_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز | "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
■●برگردان: #محمدرضا_فرزاد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گفتی
آیا چیزی هست
مُرده یا زنده
که زیباتر از تن من باشد
که بگیریش بین انگشتهات
(وقتی حتا کمی هم میلرزند؟)
خیره به چشمهات
گفتم نه
نیست، جز هوای بهار که بوی همیشه و هرگز میدهد...
#ادوارد_استلین_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
آیا چیزی هست
مُرده یا زنده
که زیباتر از تن من باشد
که بگیریش بین انگشتهات
(وقتی حتا کمی هم میلرزند؟)
خیره به چشمهات
گفتم نه
نیست، جز هوای بهار که بوی همیشه و هرگز میدهد...
#ادوارد_استلین_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
چشمانِ تو
نیمْ طُرقه و
نیمْ فرشته است؛
و در لبانِ خوابناکت
گلهای بوسه غوطهورند...
ای.ای.کامینگز | شاعر آمریکایی
برگردان: محمدرضا مهرزاد
your eyes half-thrush
half-angel
and your drowsy lips
where float flowers of kiss.
#Edward_Estlin_Cummings
#E_E_Cummings
#ادوارد_استلین_کامینگز
#ای_ای_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
نیمْ طُرقه و
نیمْ فرشته است؛
و در لبانِ خوابناکت
گلهای بوسه غوطهورند...
ای.ای.کامینگز | شاعر آمریکایی
برگردان: محمدرضا مهرزاد
your eyes half-thrush
half-angel
and your drowsy lips
where float flowers of kiss.
#Edward_Estlin_Cummings
#E_E_Cummings
#ادوارد_استلین_کامینگز
#ای_ای_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
هیچ چیزِ این جهان که پیش روی ماست
به ظرافت شگفت تو نمیرسد؛
ظرافتی که
در هر نفس وامیداردم،
با رنگِ مهر،
مرگ و جاودانهگی را رنگی دیگر زنم.
نمیدانم چه در توست که میبندد
و میگشاید
تنها میدانم
چیزی در من است که میداند،
چشمانِ تو
ریشهدارتر از هر گلسرخ است...
و حتا باران هم
چنین دستان کوچکی ندارد.
#ای_ای_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز | "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
■برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
به ظرافت شگفت تو نمیرسد؛
ظرافتی که
در هر نفس وامیداردم،
با رنگِ مهر،
مرگ و جاودانهگی را رنگی دیگر زنم.
نمیدانم چه در توست که میبندد
و میگشاید
تنها میدانم
چیزی در من است که میداند،
چشمانِ تو
ریشهدارتر از هر گلسرخ است...
و حتا باران هم
چنین دستان کوچکی ندارد.
#ای_ای_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز | "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
■برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
چه کسی میداند
شاید ماه
بالنیست
مملو از آدمهای زیبا
که از شهری با شکوه
در آسمان نمایان میشود
و ای کاش من و تو
وارد آن شویم
و ای کاش مرا و تو را
به بالنشان راه دهند
چه میشود اگر
با آن مردم زیبا
به اوج رویم
بر فراز خانهها، منارهها و ابرها
پرواز کنیم، دور شویم و دور شویم
به سوی شهری باشکوه
آنجا که چشم احدی رنگاش را هم ندیده
آنجا که همیشه بهار است
و تمام آدمها عاشق
و گلها خودشان، خودشان را میچینند
who knows if the moon’s
a baloon,coming out of a keen city
in the sky—filled with pretty people?
and if you and i should
get into it,if they
should take me and take you into their baloon,
why then
we’d go up higher with all the pretty people
than houses and steeples and clouds:
go sailing
away and away sailing into a keen
city which nobody’s ever visited, where
always it’s Spring
and everyone’s
in love and flowers pick themselves
#ای_ای_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز | "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
برگردان: #مانی_مظاهری
چه کسی میداند
شاید ماه
بالنیست
مملو از آدمهای زیبا
که از شهری با شکوه
در آسمان نمایان میشود
و ای کاش من و تو
وارد آن شویم
و ای کاش مرا و تو را
به بالنشان راه دهند
چه میشود اگر
با آن مردم زیبا
به اوج رویم
بر فراز خانهها، منارهها و ابرها
پرواز کنیم، دور شویم و دور شویم
به سوی شهری باشکوه
آنجا که چشم احدی رنگاش را هم ندیده
آنجا که همیشه بهار است
و تمام آدمها عاشق
و گلها خودشان، خودشان را میچینند
who knows if the moon’s
a baloon,coming out of a keen city
in the sky—filled with pretty people?
and if you and i should
get into it,if they
should take me and take you into their baloon,
why then
we’d go up higher with all the pretty people
than houses and steeples and clouds:
go sailing
away and away sailing into a keen
city which nobody’s ever visited, where
always it’s Spring
and everyone’s
in love and flowers pick themselves
#ای_ای_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز | "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
برگردان: #مانی_مظاهری
@asheghanehaye_fatima
شاید همیشه اینطور نماند؛
و من میگویم
که اگر لبهایت که دوستشان داشتهام
باید که لبهای دیگری را لمس کنند
و انگشتهای سالم و زیبای تو
باید قلب او را بفشارند،
آنطور که زمانی نهچندان دور قلب مرا میفشردند؛
اگر روی صورت دیگری، موهای لطیف تو بریزد
در چنان سکوتی که من میدانم،
یا اگر این کلمات بیقرار که بارها به زبان آمدهاند،
بیچاره و مستأصل پنجه بهچهرهی روح بکشند؛
اگر باید که اینگونه باشد، میگویم
از قلبام میروی اگر،
کلمهای بگو
و من پیش او میروم و دستهایش را میگیرم
و دوستانه مبارکباد میگویم.
و سپس رومیگردانم و میشنوم که پرندهای
در دشتهای به شدت دور، آواز اندوهناکی سر میدهد.
#ای_ای_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز | "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
شاید همیشه اینطور نماند؛
و من میگویم
که اگر لبهایت که دوستشان داشتهام
باید که لبهای دیگری را لمس کنند
و انگشتهای سالم و زیبای تو
باید قلب او را بفشارند،
آنطور که زمانی نهچندان دور قلب مرا میفشردند؛
اگر روی صورت دیگری، موهای لطیف تو بریزد
در چنان سکوتی که من میدانم،
یا اگر این کلمات بیقرار که بارها به زبان آمدهاند،
بیچاره و مستأصل پنجه بهچهرهی روح بکشند؛
اگر باید که اینگونه باشد، میگویم
از قلبام میروی اگر،
کلمهای بگو
و من پیش او میروم و دستهایش را میگیرم
و دوستانه مبارکباد میگویم.
و سپس رومیگردانم و میشنوم که پرندهای
در دشتهای به شدت دور، آواز اندوهناکی سر میدهد.
#ای_ای_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز | "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
هیچ چیزِ این جهان که پیشروی ماست
به ظرافت شگفت تو
نمیرسد؛
ظرافتی که
در هر نفس وامیداردم
با رنگِ مهر،
مرگ و جاودانگی را رنگی دیگر زنم.
نمیدانم چه در توست که میبندد
و میگشاید
تنها میدانم
چیزی در من است که میداند،
چشمانِ تو
ریشهدارتر از هر گلسرخ است...
و حتا باران هم
چنین دستان کوچکی ندارد.
#ادوارد_استلین_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
به ظرافت شگفت تو
نمیرسد؛
ظرافتی که
در هر نفس وامیداردم
با رنگِ مهر،
مرگ و جاودانگی را رنگی دیگر زنم.
نمیدانم چه در توست که میبندد
و میگشاید
تنها میدانم
چیزی در من است که میداند،
چشمانِ تو
ریشهدارتر از هر گلسرخ است...
و حتا باران هم
چنین دستان کوچکی ندارد.
#ادوارد_استلین_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
بانو
با ذهنام نوازشات خواهم کرد
نوازشات میکنم، نوازش، نوازش
تا بهیکباره بر من لبخندی بزنی
شرمگینانه وقیح
(بانو با ذهنام نوازشات خواهم کرد).
نوازشات خواهم کرد، همین و بس،
آرام و تو سراپا
در نهایت دقت
شعری خواهی شد که ننوشتماش.
#ای_ای_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز |
برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
با ذهنام نوازشات خواهم کرد
نوازشات میکنم، نوازش، نوازش
تا بهیکباره بر من لبخندی بزنی
شرمگینانه وقیح
(بانو با ذهنام نوازشات خواهم کرد).
نوازشات خواهم کرد، همین و بس،
آرام و تو سراپا
در نهایت دقت
شعری خواهی شد که ننوشتماش.
#ای_ای_کامینگز | #ادوارد_استلین_کامینگز |
برگردان: #محمدرضا_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
قلبت همراهِ من است
(درون قلبم میبَرَمش)
هرگز بیقلبِ تو نیستم
(هرکجا بروم تو میروی، عزیزم؛
و هر کار که کنم، کار توست، نازنینم)
نمیترسم
از هیچ تقدیری
(که تو تقدیر منی، دلبندم)
نمیخواهم
هیچ جهانی را
(که تو، زیبا، جهانِ منی، جهانِ واقعی من)
و تویی، همهی معانی ماه
و هرآنچه که خورشید بخواند تویی
اینجا عمیقترین رازی است که کس نمیداند
(اینجا ریشهی ریشه
و شکوفهی شکوفه
و آسمانِ آسمان درختی است به نامِ زندگی؛
که میروید
بلندتر از آن که روح، بتواند به آن برسد
و اندیشه بتواند کتمانش کند)
و این آن شگفتی است
که ستارهها را پریشان میکند
قلبت همراهِ من است
(درون قلبم میبرمش)
ای. ای. کامینگز - شاعر آمریکایی
برگردان: سینا کمال آبادی
I carry your heart with me
(I carry it in my heart)
I am never without it
(anywhere I go you go, my dear;
and whatever is done by only me is your doing, my darling)
I fear no fate
(for you are my fate,my sweet)
I want no world
(for beautiful you are my world, my true)
and it's you are whatever
a moon has always meant
and whatever a sun
will always sing is you
here is the deepest secret nobody knows
(here is the root of the root
and the bud of the bud
and the sky of the sky of a tree called life; which grows
higher than the soul can hope or mind can hide)
and this is the wonder that's keeping the stars apart
I carry your heart
(I carry it in my heart)
#Edward_Estlin_Cummings
#E_E_Cummings
#ادوارد_استلین_کامینگز
#ای_ای_کامینگز
#سینا_کمالآبادی
قلبت همراهِ من است
(درون قلبم میبَرَمش)
هرگز بیقلبِ تو نیستم
(هرکجا بروم تو میروی، عزیزم؛
و هر کار که کنم، کار توست، نازنینم)
نمیترسم
از هیچ تقدیری
(که تو تقدیر منی، دلبندم)
نمیخواهم
هیچ جهانی را
(که تو، زیبا، جهانِ منی، جهانِ واقعی من)
و تویی، همهی معانی ماه
و هرآنچه که خورشید بخواند تویی
اینجا عمیقترین رازی است که کس نمیداند
(اینجا ریشهی ریشه
و شکوفهی شکوفه
و آسمانِ آسمان درختی است به نامِ زندگی؛
که میروید
بلندتر از آن که روح، بتواند به آن برسد
و اندیشه بتواند کتمانش کند)
و این آن شگفتی است
که ستارهها را پریشان میکند
قلبت همراهِ من است
(درون قلبم میبرمش)
ای. ای. کامینگز - شاعر آمریکایی
برگردان: سینا کمال آبادی
I carry your heart with me
(I carry it in my heart)
I am never without it
(anywhere I go you go, my dear;
and whatever is done by only me is your doing, my darling)
I fear no fate
(for you are my fate,my sweet)
I want no world
(for beautiful you are my world, my true)
and it's you are whatever
a moon has always meant
and whatever a sun
will always sing is you
here is the deepest secret nobody knows
(here is the root of the root
and the bud of the bud
and the sky of the sky of a tree called life; which grows
higher than the soul can hope or mind can hide)
and this is the wonder that's keeping the stars apart
I carry your heart
(I carry it in my heart)
#Edward_Estlin_Cummings
#E_E_Cummings
#ادوارد_استلین_کامینگز
#ای_ای_کامینگز
#سینا_کمالآبادی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاید همیشه اینطور نماند؛
و من میگویم
که اگر لبهایت
که دوستشان داشتهام
باید که لبهای دیگری را لمس کنند و
انگشتهای سالم و زیبای تو
باید قلب او را بفشارند،
آن طور که زمانی نه چندان دور
قلب مرا میفشردند؛
اگر روی صورت دیگری،
موهای لطیف تو بریزد
در چنان سکوتی که من میدانم،
یا اگر این کلمات بیقرار
که بارها به زبان آمدهاند،
بیچاره و مستاصل
پنجه به چهرهی روح بکشند؛
اگر باید که اینگونه باشد،
میگویم
از قلبم میروی اگر،
کلمهای بگو
و من پیش او میروم
و دستهایش را میگیرم
و دوستانه مبارک باد میگویم.
و سپس رو میگردانم
و میشنوم که پرندهای
در دستهای به شدت دور،
آواز اندوهناکی سر میدهد.
#ادوارد_استلین_کامینگز
#ای_ای_کامینگز
#سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
و من میگویم
که اگر لبهایت
که دوستشان داشتهام
باید که لبهای دیگری را لمس کنند و
انگشتهای سالم و زیبای تو
باید قلب او را بفشارند،
آن طور که زمانی نه چندان دور
قلب مرا میفشردند؛
اگر روی صورت دیگری،
موهای لطیف تو بریزد
در چنان سکوتی که من میدانم،
یا اگر این کلمات بیقرار
که بارها به زبان آمدهاند،
بیچاره و مستاصل
پنجه به چهرهی روح بکشند؛
اگر باید که اینگونه باشد،
میگویم
از قلبم میروی اگر،
کلمهای بگو
و من پیش او میروم
و دستهایش را میگیرم
و دوستانه مبارک باد میگویم.
و سپس رو میگردانم
و میشنوم که پرندهای
در دستهای به شدت دور،
آواز اندوهناکی سر میدهد.
#ادوارد_استلین_کامینگز
#ای_ای_کامینگز
#سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
بانو
با ذهنام نوازشات خواهم کرد
نوازشات میکنم، نوازش، نوازش
تا بهیکباره بر من لبخندی بزنی
شرمگینانه وقیح
(بانو با ذهنام نوازشات خواهم کرد).
نوازشات خواهم کرد، همین و بس،
آرام و تو سراپا
در نهایت دقت
شعری خواهی شد که ننوشتماش.
#ادوارد_استلین_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
با ذهنام نوازشات خواهم کرد
نوازشات میکنم، نوازش، نوازش
تا بهیکباره بر من لبخندی بزنی
شرمگینانه وقیح
(بانو با ذهنام نوازشات خواهم کرد).
نوازشات خواهم کرد، همین و بس،
آرام و تو سراپا
در نهایت دقت
شعری خواهی شد که ننوشتماش.
#ادوارد_استلین_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
گفتی
میان مردهها و زندهها
چیزی
از تن من زیباتر هست
که میان دستهایت بگیری
[و آرام بلرزد؟]
چیزی نگفتم
خیره در چشمهایت
جز این که هوا
بوی همیشه میداد و هرگز
… و میان پنجرهای که حرکت میکرد
[طوری که انگار
انگشتهایی
سینههای دختری را نوازش میکردند]
باد به باران گفت:
به همیشه اعتقاد داری؟
باران گفت:
عجیب مشغول اعتقاد به گلهایم هستم!
■شاعر: #ای_ای_کامینگز [ #ادوارد_استلین_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
میان مردهها و زندهها
چیزی
از تن من زیباتر هست
که میان دستهایت بگیری
[و آرام بلرزد؟]
چیزی نگفتم
خیره در چشمهایت
جز این که هوا
بوی همیشه میداد و هرگز
… و میان پنجرهای که حرکت میکرد
[طوری که انگار
انگشتهایی
سینههای دختری را نوازش میکردند]
باد به باران گفت:
به همیشه اعتقاد داری؟
باران گفت:
عجیب مشغول اعتقاد به گلهایم هستم!
■شاعر: #ای_ای_کامینگز [ #ادوارد_استلین_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
شاید همیشه اینطور نماند؛ و من میگویم
که اگر لبهایت که دوستشان داشتهام
باید که لبهای دیگری را لمس کنند
و انگشتهای سالم و زیبای تو
باید قلب او را بفشارند،
آن طور که زمانی نه چندان دور قلب مرا میفشردند؛
اگر روی صورت دیگری، موهای لطیف تو بریزد
در چنان سکوتی که من میدانم،
یا اگر این کلمات بیقرار که بارها به زبان آمدهاند،
بیچاره و مستاصل پنجه به چهرهی روح بکشند؛
اگر باید که اینگونه باشد، میگویم
از قلبم میروی اگر،
کلمهای بگو
و من پیش او میروم و دستهایش را میگیرم
و دوستانه مبارکباد میگویم.
و سپس رو میگردانم و میشنوم که پرندهای
در دشتهای به شدت دور، آواز اندوهناکی سر میدهد.
#ادوارد_استلین_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
که اگر لبهایت که دوستشان داشتهام
باید که لبهای دیگری را لمس کنند
و انگشتهای سالم و زیبای تو
باید قلب او را بفشارند،
آن طور که زمانی نه چندان دور قلب مرا میفشردند؛
اگر روی صورت دیگری، موهای لطیف تو بریزد
در چنان سکوتی که من میدانم،
یا اگر این کلمات بیقرار که بارها به زبان آمدهاند،
بیچاره و مستاصل پنجه به چهرهی روح بکشند؛
اگر باید که اینگونه باشد، میگویم
از قلبم میروی اگر،
کلمهای بگو
و من پیش او میروم و دستهایش را میگیرم
و دوستانه مبارکباد میگویم.
و سپس رو میگردانم و میشنوم که پرندهای
در دشتهای به شدت دور، آواز اندوهناکی سر میدهد.
#ادوارد_استلین_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
وقت نرگس های زرد
که میدانند
هدف از زیستن بالیدن است
چگونه را به خاطر بسپار
چرا را فراموش کن
به وقت یاسمن ها که ادعا میکنند
هدف از بیدار شدن رویا دیدن است
چنین را به خاطر بسپار
انگار را فراموش کن
به وقت گلهای سرخ
که ما را اکنون و اینجا
با بهشت شگفت زده میکنند
آری را به خاطر بسپار
اگر را فراموش کن
به وقت همه چیزهای دلپذیر
که از دسترس درک ما دورند
جستجو را به خاطر بسپار
یافتن را فراموش کن
و در راز زیستن
به وقتی که زمان ما را از قید زمان میرهاند
مرا به خاطر بسپار
مرا فراموش کن.
#ادوارد_استلین_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
که میدانند
هدف از زیستن بالیدن است
چگونه را به خاطر بسپار
چرا را فراموش کن
به وقت یاسمن ها که ادعا میکنند
هدف از بیدار شدن رویا دیدن است
چنین را به خاطر بسپار
انگار را فراموش کن
به وقت گلهای سرخ
که ما را اکنون و اینجا
با بهشت شگفت زده میکنند
آری را به خاطر بسپار
اگر را فراموش کن
به وقت همه چیزهای دلپذیر
که از دسترس درک ما دورند
جستجو را به خاطر بسپار
یافتن را فراموش کن
و در راز زیستن
به وقتی که زمان ما را از قید زمان میرهاند
مرا به خاطر بسپار
مرا فراموش کن.
#ادوارد_استلین_کامینگز
@asheghanehaye_fatima