Bezan Baran
Ehaam
بزن باران پر از بیصبریام
بزن باران که این دیوانه سرگردان بماند💔💔
بزن باران
#ایهام
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
بزن باران که این دیوانه سرگردان بماند💔💔
بزن باران
#ایهام
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
أنتِ أجمل من العالم لأنّكِ تبتسمين..
تحت جفوني تحتلّين الحاضر تكتشفين لي نوراً
ويمشي مصيري بين نظراتكِ
مشي الغيوم حول القمر..
--------------------
تو از جهان زیباتری، از آن رو که لبخند میزنی..
حال را به زیر مژگانم در برمیگیری
نوری برایم کشف میکنی
و سرنوشتم میان نگاهت راه میافتد
همچو راهافتادن ابرها به دورِ ماه..
#أنسي_الحاج
ترجمه: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima
تحت جفوني تحتلّين الحاضر تكتشفين لي نوراً
ويمشي مصيري بين نظراتكِ
مشي الغيوم حول القمر..
--------------------
تو از جهان زیباتری، از آن رو که لبخند میزنی..
حال را به زیر مژگانم در برمیگیری
نوری برایم کشف میکنی
و سرنوشتم میان نگاهت راه میافتد
همچو راهافتادن ابرها به دورِ ماه..
#أنسي_الحاج
ترجمه: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima
به یادت هست آن شب را که تنها
به بزمی ساده مهمان تو بودم؟
تو میخواندی که: دل دریا کن ای دوست
من اما غرق چشمان تو بودم؟
تو میگفتی که: پروا کن صد افسوس
مرا پروای نام و ننگ رفته است
من آن ساحلنشین سنگم چه دانی
چهها بر سینه این سنگ رفته است
مکش دریا به خون خواندی و خاموش
تمناگر کنار من نشستی
چو ساحلها گشودم بازوان را
تو چون امواج در ساحل شکستی.
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
به بزمی ساده مهمان تو بودم؟
تو میخواندی که: دل دریا کن ای دوست
من اما غرق چشمان تو بودم؟
تو میگفتی که: پروا کن صد افسوس
مرا پروای نام و ننگ رفته است
من آن ساحلنشین سنگم چه دانی
چهها بر سینه این سنگ رفته است
مکش دریا به خون خواندی و خاموش
تمناگر کنار من نشستی
چو ساحلها گشودم بازوان را
تو چون امواج در ساحل شکستی.
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
پارهیی از من
همواره در حسرتِ گرما
و محروم از آن.
پارهیی از من
همساز با سپیدهی بردمیده
و همواره اسیرِ سایههای رؤیاها.
پارهیی از من
سرشار از پرِ پرواز
و گم کردهی سهمِ خود از آبی آسمان.
پارهیی از من
منِ واقعیام
با چشمانِ یک کودک
همراهِ پرندگانِ مهاجر
گریزان در
دوردستها...
#بلاگا_دیمیتروا [ Blaga Nikolova Dimitrova / بلغارستان، ۲۰۰۳-۱۹۲۲ ]
@asheghanehaye_fatima
همواره در حسرتِ گرما
و محروم از آن.
پارهیی از من
همساز با سپیدهی بردمیده
و همواره اسیرِ سایههای رؤیاها.
پارهیی از من
سرشار از پرِ پرواز
و گم کردهی سهمِ خود از آبی آسمان.
پارهیی از من
منِ واقعیام
با چشمانِ یک کودک
همراهِ پرندگانِ مهاجر
گریزان در
دوردستها...
#بلاگا_دیمیتروا [ Blaga Nikolova Dimitrova / بلغارستان، ۲۰۰۳-۱۹۲۲ ]
@asheghanehaye_fatima
مراقبِ کسی باش که دوستش داری
قلب همیشه درهایش باز نخواهد ماند...
#جبران_خلیل_جبران [ Gibran Khalil Gibran / لبنان-آمریکا، ۱۹۳۱ - ۱۸۸۳ ]
■برگردان: #احمد_دریس
@asheghanehaye_fatima
قلب همیشه درهایش باز نخواهد ماند...
#جبران_خلیل_جبران [ Gibran Khalil Gibran / لبنان-آمریکا، ۱۹۳۱ - ۱۸۸۳ ]
■برگردان: #احمد_دریس
@asheghanehaye_fatima
در این چیزی که به آن کائنات میگویند، دلی
که بیش از همه دوست دارم [و] قلبی - قلب
یک انسان - که بیشترین مهر را به آن ورزیدهام
در سینهی تو قرار دارد.*
#ناظم_حکمت [ Nâzım Hikmet / ترکیه، ۱۹۶۳–۱۹۰۲ ]
■برگردان: #علیرضا_شعبانی
*از نامههای ناظم حکمت به همسرش پیرایه
@asheghanehaye_fatima
که بیش از همه دوست دارم [و] قلبی - قلب
یک انسان - که بیشترین مهر را به آن ورزیدهام
در سینهی تو قرار دارد.*
#ناظم_حکمت [ Nâzım Hikmet / ترکیه، ۱۹۶۳–۱۹۰۲ ]
■برگردان: #علیرضا_شعبانی
*از نامههای ناظم حکمت به همسرش پیرایه
@asheghanehaye_fatima
نگاهِ مردِ مسافر به روی زمین افتاد:
«چه سیبهای قشنگی!
حیات نشئهی تنهایی است.»
و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟
– قشنگ یعنی تعبیرِ عاشقانهی اشکال
و عشق، تنها عشق
تو را به گرمی یک سیب میکند مأنوس.
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعتِ اندوهِ زندگیها برد،
مرا رساند به امکانِ یک پرنده شدن.
#سهراب_سپهری
@asheghanehaye_fatima
«چه سیبهای قشنگی!
حیات نشئهی تنهایی است.»
و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟
– قشنگ یعنی تعبیرِ عاشقانهی اشکال
و عشق، تنها عشق
تو را به گرمی یک سیب میکند مأنوس.
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعتِ اندوهِ زندگیها برد،
مرا رساند به امکانِ یک پرنده شدن.
#سهراب_سپهری
@asheghanehaye_fatima
زنی چنین که تویی، جُز تو هیچکس، زن نیست
و گر زن است، پسندیدهٔ دلِ من نیست
زنی چنین که تویی، ای که چون تو، هیچ زنی
بی بینیازی و بیزینتی مزیّن نیست
طراز و طرح و تراشش، نیایدم به نظر
اگر تلألؤ جانی چو تو در آن تن نیست
گُلی است با تو به نامِ لب و دهن که چون او
یکی به سفرهِٔ گُلهای سرخِ ارژن نیست
نگاه دار دلم را، برایِ آنچه در اوست
که ساغرِ غمِ تو، درخورِ شکستن نیست
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
و گر زن است، پسندیدهٔ دلِ من نیست
زنی چنین که تویی، ای که چون تو، هیچ زنی
بی بینیازی و بیزینتی مزیّن نیست
طراز و طرح و تراشش، نیایدم به نظر
اگر تلألؤ جانی چو تو در آن تن نیست
گُلی است با تو به نامِ لب و دهن که چون او
یکی به سفرهِٔ گُلهای سرخِ ارژن نیست
نگاه دار دلم را، برایِ آنچه در اوست
که ساغرِ غمِ تو، درخورِ شکستن نیست
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تلاقیِ بهشکوهِ مَه و معمّایی
تراکمِ همهٔ رازهایِ دنیایی
به هیچ سلسلهٔ خاکیان نمیمانی
تو از کدامین دنیایِ تازه میآیی؟
عصیرِ دفترِ«حافظ»؟ شرابِ شیرازی؟
چه هستی آخِر؟ کاینگونه گرم و گیرایی؟
تو از قبیلهٔ سوزانِ آتشی، شاید
چنین که سرکش و پاک و بلند بالایی
مرا به گردش صد قصّه میبَرَد چَشمت
تو کیستی؟ زِ پریهایِ داستانهایی؟
شعاعِ نوری بر تپّه هایِ روشنِ موج
تو دخترِ فلقیّ و عروسِ دریایی
نسیمِ سبزی از جلگههایِ تخدیری
گُلِ سپیدی، بر آبهایِ رویایی
فروغباری، خونِ نظیفِ خورشیدی
شکوهمندی، روحِ بزرگِ صحرایی
تو مثلِ خندهٔ گُل، مثلِ خوابِ پروانه
تو مثلِ آنچه که ناگفتنی است، زیبایی
چگونه سیر شود چشمم از تماشایت؟
که جاودانهترین لحظهٔ تماشایی.
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تراکمِ همهٔ رازهایِ دنیایی
به هیچ سلسلهٔ خاکیان نمیمانی
تو از کدامین دنیایِ تازه میآیی؟
عصیرِ دفترِ«حافظ»؟ شرابِ شیرازی؟
چه هستی آخِر؟ کاینگونه گرم و گیرایی؟
تو از قبیلهٔ سوزانِ آتشی، شاید
چنین که سرکش و پاک و بلند بالایی
مرا به گردش صد قصّه میبَرَد چَشمت
تو کیستی؟ زِ پریهایِ داستانهایی؟
شعاعِ نوری بر تپّه هایِ روشنِ موج
تو دخترِ فلقیّ و عروسِ دریایی
نسیمِ سبزی از جلگههایِ تخدیری
گُلِ سپیدی، بر آبهایِ رویایی
فروغباری، خونِ نظیفِ خورشیدی
شکوهمندی، روحِ بزرگِ صحرایی
تو مثلِ خندهٔ گُل، مثلِ خوابِ پروانه
تو مثلِ آنچه که ناگفتنی است، زیبایی
چگونه سیر شود چشمم از تماشایت؟
که جاودانهترین لحظهٔ تماشایی.
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
«تنها محبت است که کهنه نمی شود. همه چیز طراوتِ خودش را از دست میدهد. تازگیِ همه چیز به کهنهگی و پوسیدگی میگراید. زیباترین چهرهها زیرِ چروکهای پیری دفن میشود. گردِ تیرهی پیری، درخشندهترین چشمها را از لوندی و فطانت میاندازد. ولی محبت... نه!»*
#احمد_محمود [ ۴ دی ۱۳۱۰ – ۱۲ مهر ۱۳۸۱ ]
*بخشی از داستان «بیهودگی»
@asheghanehaye_fatima
#احمد_محمود [ ۴ دی ۱۳۱۰ – ۱۲ مهر ۱۳۸۱ ]
*بخشی از داستان «بیهودگی»
@asheghanehaye_fatima
آنان که تنها نزیستهاند
هرگز نمیدانند
سکوت چه ترسی دارد!
آدمی چگونه با خودش حرف میزند!
و چگونه سوی آینه میشتابد!
در حسرت یک جان،
هرگز نمیدانند.
#اورهان_ولی [ Orhan Veli / ترکیه، ۱۹۵۰-۱۹۱۴ ]
@asheghanehaye_fatima
هرگز نمیدانند
سکوت چه ترسی دارد!
آدمی چگونه با خودش حرف میزند!
و چگونه سوی آینه میشتابد!
در حسرت یک جان،
هرگز نمیدانند.
#اورهان_ولی [ Orhan Veli / ترکیه، ۱۹۵۰-۱۹۱۴ ]
@asheghanehaye_fatima
.
سلام بر زمینی که برای صلح آفریده شد
و هیچ روزی رویِ صلح را ندید!
#محمود_درویش [ فلسطین، ۲۰۰۸ – ۱۹۴۱ ]
@asheghanehaye_fatima
سلام بر زمینی که برای صلح آفریده شد
و هیچ روزی رویِ صلح را ندید!
#محمود_درویش [ فلسطین، ۲۰۰۸ – ۱۹۴۱ ]
@asheghanehaye_fatima
به عبارت دیگر
هرچه استعاره بود میدادم
در عوضِ یک کلمه
که چون دندهیی از سینهام زده بیرون
یک کلمه
که نشسته میانِ مرزهای پوستام.
■شاعر: #زبیگنیو_هربرت [ Zbigniew Herbert / لهستان، ۱۹۹۸–۱۹۲۴ ]
■برگردان: #بیژن_الهی
@asheghanehaye_fatima
هرچه استعاره بود میدادم
در عوضِ یک کلمه
که چون دندهیی از سینهام زده بیرون
یک کلمه
که نشسته میانِ مرزهای پوستام.
■شاعر: #زبیگنیو_هربرت [ Zbigniew Herbert / لهستان، ۱۹۹۸–۱۹۲۴ ]
■برگردان: #بیژن_الهی
@asheghanehaye_fatima
و من اکنون منتظرِ توام
غمگین، همچو نامهیی که نرسیده باشد
و تنها بهسانِ یک مترسک
منتظرِ توام و میدانم که با منی!
#ریاض_الصالح_الحسین [ سوریه، ۱۹۸۲-۱۹۵۴ ]
■برگردان: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima
غمگین، همچو نامهیی که نرسیده باشد
و تنها بهسانِ یک مترسک
منتظرِ توام و میدانم که با منی!
#ریاض_الصالح_الحسین [ سوریه، ۱۹۸۲-۱۹۵۴ ]
■برگردان: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از صدای تو خوشحال میشدم
که از گلوی گنجشکِ کوچکی بیرون میپرید
با آن قهوهام را میخوردم
سیگارم را میکشیدم
و پرواز میکردم
#نزار_قبانی [ Nizar Qabbani / سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ ]
@asheghanehaye_fatima
که از گلوی گنجشکِ کوچکی بیرون میپرید
با آن قهوهام را میخوردم
سیگارم را میکشیدم
و پرواز میکردم
#نزار_قبانی [ Nizar Qabbani / سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ ]
@asheghanehaye_fatima
شب های بی تـــو
نه مهتاب دارد ،
نه آرامش ...
تنها پر است از عذابی
به نام دلتنگی ...
#علی_سیدصالحی
@asheghanehaye_fatima
نه مهتاب دارد ،
نه آرامش ...
تنها پر است از عذابی
به نام دلتنگی ...
#علی_سیدصالحی
@asheghanehaye_fatima