جنگ پايان خواهد يافت
و رهبران با هم گرم خواهند گرفت
و باقى میماند آن مادر پيرى كه چشم به راهِ فرزند شهيدش است
و آن دختر جوانى كه منتظر معشوق خويش است
و فرزندانى كه به انتظار پدر قهرمانشان نشستهاند
نمیدانم چه كسى وطن را فروخت
اما ديدم چه كسى بهاى آن را پرداخت
#محمود_درويش
@asheghanehaye_fatima
و رهبران با هم گرم خواهند گرفت
و باقى میماند آن مادر پيرى كه چشم به راهِ فرزند شهيدش است
و آن دختر جوانى كه منتظر معشوق خويش است
و فرزندانى كه به انتظار پدر قهرمانشان نشستهاند
نمیدانم چه كسى وطن را فروخت
اما ديدم چه كسى بهاى آن را پرداخت
#محمود_درويش
@asheghanehaye_fatima
🔹 ببین هر دفعه توی آغوشمی یه راز مگو رو بگو میکنم، بمیرم دوباره به دنیا بیام تو رو از خدا آرزو میکنم ..
هر بار که تو در دل شب در دلم آیی
خون دلم آید ز دو دیده به روایی
بی دیدن روی تو، چه گویم به چه روزم؟
یارب که تو این روز کسی را ننمایی
چون طوطی آموخته با شکر دردت
در بند بمیرم که نیم خوش به رهایی
خوش وقت من آن دم که کشم باده به یادت
چون جان بدهم بر سر کویت به گدایی
هر شب منم و خاک سر کوی تو تا روز
ای روز و شب اندر دل خسرو، تو کجایی؟
امیرخسرو دهلوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
خون دلم آید ز دو دیده به روایی
بی دیدن روی تو، چه گویم به چه روزم؟
یارب که تو این روز کسی را ننمایی
چون طوطی آموخته با شکر دردت
در بند بمیرم که نیم خوش به رهایی
خوش وقت من آن دم که کشم باده به یادت
چون جان بدهم بر سر کویت به گدایی
هر شب منم و خاک سر کوی تو تا روز
ای روز و شب اندر دل خسرو، تو کجایی؟
امیرخسرو دهلوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
در سر چو خیال تو درآید
درهای فرح برخ گشاید
هرگاه به یاد خاطر آئی
فردوس برین بخاطر آید
نام تو چو بر زبان رانم
هر موی زبان شود سراید
جان را بخشد حیات تازه
پیکی که ز جانب تو آید
چشم از خط نامه نور گیرد
جان فیض ز معنیش رباید
فیض کاشانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
درهای فرح برخ گشاید
هرگاه به یاد خاطر آئی
فردوس برین بخاطر آید
نام تو چو بر زبان رانم
هر موی زبان شود سراید
جان را بخشد حیات تازه
پیکی که ز جانب تو آید
چشم از خط نامه نور گیرد
جان فیض ز معنیش رباید
فیض کاشانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
هان
دختر بی قرار خيال و علف
برای قلب قشنگ هياهو گرت چه بفرستم؟
چه بفرستم از اين راه دور
که شادمانت کند؟
جغجغه ای برای دلت
رنگين کمانی برای چشمانت
يا پرسشی خوف انگيز برای انديشه ات؟
...
بانوی بهار!
از نيلوفر انتظار
تا ارغوان آغوش
چند قرن فاصله است
به ساعت علفی؟
#منوچهر_آتشی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
دختر بی قرار خيال و علف
برای قلب قشنگ هياهو گرت چه بفرستم؟
چه بفرستم از اين راه دور
که شادمانت کند؟
جغجغه ای برای دلت
رنگين کمانی برای چشمانت
يا پرسشی خوف انگيز برای انديشه ات؟
...
بانوی بهار!
از نيلوفر انتظار
تا ارغوان آغوش
چند قرن فاصله است
به ساعت علفی؟
#منوچهر_آتشی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
ای رخ تو شاه ملک دلبری
همچو شاهان کن رعیت پروری
تا تو بر پشت زمین پیدا شدی
شد ز شرم روی تو پنهان پری
با چنین صورت که از معنی پر است
سخت بیمعنی بود صورتگری
ز آرزوی شیوهٔ رفتار تو
خانه بر بامت کند کبک دری
دلبری ختم است بر تو ز آنکه تو
جان همی افزایی ار دل میبری
از اثرهای نشان و نام تو
جان پذیرد موم از انگشتری
در فراق تو غزلها گفتهام
بی شکر کردم بسی حلواگری
کاشکی از دل زبان بودی مرا
تا به یادت کردمی جان پروری
با چنین عزت که از حسن و جمال
در مه و خور جز به خواری ننگری،
چون روا باشد که سعدی گویدت
«سرو بستانی تو یا مه یا پری»
سیف فرغانی همی گوید ترا
هر که هست از هر چه گوید برتری
سیف فرغانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
همچو شاهان کن رعیت پروری
تا تو بر پشت زمین پیدا شدی
شد ز شرم روی تو پنهان پری
با چنین صورت که از معنی پر است
سخت بیمعنی بود صورتگری
ز آرزوی شیوهٔ رفتار تو
خانه بر بامت کند کبک دری
دلبری ختم است بر تو ز آنکه تو
جان همی افزایی ار دل میبری
از اثرهای نشان و نام تو
جان پذیرد موم از انگشتری
در فراق تو غزلها گفتهام
بی شکر کردم بسی حلواگری
کاشکی از دل زبان بودی مرا
تا به یادت کردمی جان پروری
با چنین عزت که از حسن و جمال
در مه و خور جز به خواری ننگری،
چون روا باشد که سعدی گویدت
«سرو بستانی تو یا مه یا پری»
سیف فرغانی همی گوید ترا
هر که هست از هر چه گوید برتری
سیف فرغانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
خسته از خویشم، در آغوشم بِگیر
مظفر عبدالمجید النواب (شاعر عراقی) 🇮🇶
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
مظفر عبدالمجید النواب (شاعر عراقی) 🇮🇶
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگه دنبال آرامش و حس خوبیم؛ از همین که هستیم لذت ببریم و خودمون رو دوست داشته باشیم 😍🌱
بدونیم ما منحصر به فرد هستیم و البته زیبا👌
#زن
@asheghanehaye_fatima
بدونیم ما منحصر به فرد هستیم و البته زیبا👌
#زن
@asheghanehaye_fatima
"نباید چیزی که لایقته رو توی آدما بگردی.
اول باید تو خودت پیداش کنی
بعد دنبال آدمی بگرد که لایقش باشه!"
.
اول باید تو خودت پیداش کنی
بعد دنبال آدمی بگرد که لایقش باشه!"
.
جهان یک خبر خوب دارد، یک خبر بد. خبر بد این است که پوچی یواش یواش میآید، به قول ایتالیاییها پیانو پیانو. شبیه تنهایی که آرام آرام دور و برت را خلوت میکند، باحوصله فراوان، به تدریج.
پوچی با پایین کشیدن پرچمهای برافراشته شروع میکند. با کندن تکه تکه هر آنچه یک وقتی به زندگی معنا میداد، با ربودن یکی یکی آدمهایی که به زندگی رنگ میدادند، با بیاعتبار کردن کلمات، کلماتی که که یک روز تمام حقیقت را نمایندگی میکردند.
دوستم دو سه روز پیش حرف خوبی زد، گفت تاریکی وجود ندارد، نبود روشنی است که همه جا را تیره میکند. پوچی هم وجود ندارد. نبودن یک کلمه معتبر، یک آدم رنگی، یک پرچم برافراشته است که جهان را خالی و بیمعنی میکند، پس تاریکی را یک شمع به پایان میرساند، پوچی را یک معنای بزرگ.
خبر خوب ماجرا همین است، اینکه پوچی اگرچه ذره ذره از راه میرسد، اما ناگهان میرود.
#امیرعلی_بنی_اسدی
@asheghanehaye_fatima
پوچی با پایین کشیدن پرچمهای برافراشته شروع میکند. با کندن تکه تکه هر آنچه یک وقتی به زندگی معنا میداد، با ربودن یکی یکی آدمهایی که به زندگی رنگ میدادند، با بیاعتبار کردن کلمات، کلماتی که که یک روز تمام حقیقت را نمایندگی میکردند.
دوستم دو سه روز پیش حرف خوبی زد، گفت تاریکی وجود ندارد، نبود روشنی است که همه جا را تیره میکند. پوچی هم وجود ندارد. نبودن یک کلمه معتبر، یک آدم رنگی، یک پرچم برافراشته است که جهان را خالی و بیمعنی میکند، پس تاریکی را یک شمع به پایان میرساند، پوچی را یک معنای بزرگ.
خبر خوب ماجرا همین است، اینکه پوچی اگرچه ذره ذره از راه میرسد، اما ناگهان میرود.
#امیرعلی_بنی_اسدی
@asheghanehaye_fatima
بند ۱
شهادت میدهم که هیچ زنی
ماهرانه بازی نمیکند جز تو
و حماقتم را همچون تو به درازنای ده سال تحمل نکرده است
و همچون تو در برابر جنونم شکیبا نبوده است
و چنگالهایم را نچیده است
و دفترهایم را مرتب نکرده است
و مرا به مهد کودک نبرده است
جز تو
بند ۲
و شهادت میدهم که هیچ زنی
همچون یک عکس روغنی
در اندیشه و رفتار
در عقل و جنون
در زود به تنگ آمدن
و زود وابسته شدن
شبیه من نبوده است جز تو
و شهادت میدهم
هیچ زنی نصف آنچه که تو مرا به خود جذب کردهای مرا جلب نکرده است
و مرا مثل تو تصرف نکرده است
و مثل تو آزاد نکرده است
بند ۳
شهادت میدهم که هیچ زنی
با من همچون کودکی دو ماه برخورد نکرده است
و به من شیر گنجشک و گل و اسباب بازی نداده است
جز تو
شهادت میدهم که هیچ زنی
همچون دریا با من بخشنده نبوده است
و همچون شعر با کلاس نبوده است
جز تو
و با من ناز نکرده است
و مرا تباه نساخته است
جز تو
و شهادت میدهم که هیچ زنی
کودکی مرا تا پنجاه سالگی کش نداده است
جز تو
بند ۴
شهادت میدهم که هیچ زنی
نتوانسته است بگوید که من به تنهایی تمام زنانم
و نافم مرکز این هستی است
جز تو
و شهادت میدهم که هیچ زنی
درختها او را هنگام راه رفتن دنبال نکردهاند جز تو
و کبوتران از آب خنک تنش سیراب نشدهاند جز تو
و برهها از چمن تابستانی زیر بغلش نخوردهاند جز تو
و شهادت میدهم که هیچ زنی
داستان زنانگی را در دو کلمه خلاصه نکرده
و مردانگی من را علیهم نشورانده است جز تو
بند ۵
و شهادت میدهم که هیچ زنی
زمان در کنار سینهی راستش متوقف نشده است جز تو
و در دامنه ی سینهی چپش شورشها برپا نشدهاند جز تو
و شهادت میدهم که هیچ زنی
قوانین جهان را تغییر نداد جز تو
و نقشه حلال و حرام را در هم نریخت
جز تو
بند ۶
شهادت میدهم که هیچ زنی جز تو
مرا در لحظات عاشقانه همچون زلزله در هم نمیکوبد و در نمینوردد
نمیسوزاند
غرق نمیکند
به آتش نمیکشد
خاموش نمیکند
مانند هلال دو نیم نمیکند
و شهادت می دهم که هیچ زنی جز تو
روانم را طولانی ترین زمان ممکن اشغال نمیکند:
خوشبختانهترین اشغال
مرا همچون گلی دمشقی
همجون نعنا
همچون پرتقال
نمیکارد
ای زنی که:
سوالهایم را زیر موهایت پنهان میکنم
اما هیچگاه به آنها پاسخ نمیدهی
ای زنی که تو تمام زبانها هستی
اما با ذهن لمس میشوی و قابل گفتن نیستی
بند ۷
ای دریایی چشم
ای دستانت همچون موم
و ای حضورت شگفت انگیز
ای سفید چون نقره
و صاف چون بلور
شهادت میدهم که هیچ زنی
تمام قرنها و زمانها پیرامون کمرش جمع نمیشوند
و هزاران هزار ستاره پیرامونش نمیچرخند
جز تو
و شهادت میدهم
که هیچ زنی جز تو ای محبوبم
اولین مرد و آخرین مرد بر دستان او تربیت نشدهاند
بند ٨
ای درخشان و شفاف
و میزان و زیبا
ای اشتها آور و درخشنده
ای همیشه کودک
شهادت میدهم که هیچ زنی نتوانست
از قوانین دوران غار نشینی رها شود
و بتهایشان را بشکند
و توهماتشان را بر باد دهد
و به قدرت غارنشینان پایان دهد جز تو
شهادت میدهم که هیچ زنی
سینهاش را در مقابل خنجرهای قبیله سپر نکرد
و عشق من به خودش را خلاصه و چکیده فضیلت به شمار نیاورد جز تو
بند ۹
شهادت میدهم که هیچ زنی جز تو
درست آنگونه نبوده است که من انتظارش را میکشیدم
و موهایش بلند تر از آن چیزی نبوده است که من میخواستم و رؤیایش را میدیدم
و شکل سینهاش کاملاً مطابق آن تصویری نبوده است که من نوشتهام و کشیدهام
شهادت میدهم که هیچ زنی جز تو
از ابر دود سیگارم هنگامی که سیگار کشیدهام بیرون نیامده است
و مانند کبوتر سفید هنگام به فکر فرو رفتنم در اندیشهام پرواز نکرده است
ای زنی که دربارهات کتابها نگاشته ام
اما با این وجود همچنان از تمام آنچه دربارهات نگاشتهام زیباتری
بند ۱۰
شهادت میدهم که هیچ زنی نتوانسته است
با من در نهایت متمدنانگی عشقبازی کند
و من را از گرد و غبار جهان سوم بیرون برد
جز تو
و شهادت میدهم که هیچ زنی نتوانست
عقدههایم را بگشاید
و تنم را با فرهنگ سازد
و با آن همچون گیتار سخن بگوید
جز تو
شهادت میدهم که هیچ زنی نتوانست
جز تو
جز تو
جز تو
#نزار_قبانی
@asheghanehaye_fatima
شهادت میدهم که هیچ زنی
ماهرانه بازی نمیکند جز تو
و حماقتم را همچون تو به درازنای ده سال تحمل نکرده است
و همچون تو در برابر جنونم شکیبا نبوده است
و چنگالهایم را نچیده است
و دفترهایم را مرتب نکرده است
و مرا به مهد کودک نبرده است
جز تو
بند ۲
و شهادت میدهم که هیچ زنی
همچون یک عکس روغنی
در اندیشه و رفتار
در عقل و جنون
در زود به تنگ آمدن
و زود وابسته شدن
شبیه من نبوده است جز تو
و شهادت میدهم
هیچ زنی نصف آنچه که تو مرا به خود جذب کردهای مرا جلب نکرده است
و مرا مثل تو تصرف نکرده است
و مثل تو آزاد نکرده است
بند ۳
شهادت میدهم که هیچ زنی
با من همچون کودکی دو ماه برخورد نکرده است
و به من شیر گنجشک و گل و اسباب بازی نداده است
جز تو
شهادت میدهم که هیچ زنی
همچون دریا با من بخشنده نبوده است
و همچون شعر با کلاس نبوده است
جز تو
و با من ناز نکرده است
و مرا تباه نساخته است
جز تو
و شهادت میدهم که هیچ زنی
کودکی مرا تا پنجاه سالگی کش نداده است
جز تو
بند ۴
شهادت میدهم که هیچ زنی
نتوانسته است بگوید که من به تنهایی تمام زنانم
و نافم مرکز این هستی است
جز تو
و شهادت میدهم که هیچ زنی
درختها او را هنگام راه رفتن دنبال نکردهاند جز تو
و کبوتران از آب خنک تنش سیراب نشدهاند جز تو
و برهها از چمن تابستانی زیر بغلش نخوردهاند جز تو
و شهادت میدهم که هیچ زنی
داستان زنانگی را در دو کلمه خلاصه نکرده
و مردانگی من را علیهم نشورانده است جز تو
بند ۵
و شهادت میدهم که هیچ زنی
زمان در کنار سینهی راستش متوقف نشده است جز تو
و در دامنه ی سینهی چپش شورشها برپا نشدهاند جز تو
و شهادت میدهم که هیچ زنی
قوانین جهان را تغییر نداد جز تو
و نقشه حلال و حرام را در هم نریخت
جز تو
بند ۶
شهادت میدهم که هیچ زنی جز تو
مرا در لحظات عاشقانه همچون زلزله در هم نمیکوبد و در نمینوردد
نمیسوزاند
غرق نمیکند
به آتش نمیکشد
خاموش نمیکند
مانند هلال دو نیم نمیکند
و شهادت می دهم که هیچ زنی جز تو
روانم را طولانی ترین زمان ممکن اشغال نمیکند:
خوشبختانهترین اشغال
مرا همچون گلی دمشقی
همجون نعنا
همچون پرتقال
نمیکارد
ای زنی که:
سوالهایم را زیر موهایت پنهان میکنم
اما هیچگاه به آنها پاسخ نمیدهی
ای زنی که تو تمام زبانها هستی
اما با ذهن لمس میشوی و قابل گفتن نیستی
بند ۷
ای دریایی چشم
ای دستانت همچون موم
و ای حضورت شگفت انگیز
ای سفید چون نقره
و صاف چون بلور
شهادت میدهم که هیچ زنی
تمام قرنها و زمانها پیرامون کمرش جمع نمیشوند
و هزاران هزار ستاره پیرامونش نمیچرخند
جز تو
و شهادت میدهم
که هیچ زنی جز تو ای محبوبم
اولین مرد و آخرین مرد بر دستان او تربیت نشدهاند
بند ٨
ای درخشان و شفاف
و میزان و زیبا
ای اشتها آور و درخشنده
ای همیشه کودک
شهادت میدهم که هیچ زنی نتوانست
از قوانین دوران غار نشینی رها شود
و بتهایشان را بشکند
و توهماتشان را بر باد دهد
و به قدرت غارنشینان پایان دهد جز تو
شهادت میدهم که هیچ زنی
سینهاش را در مقابل خنجرهای قبیله سپر نکرد
و عشق من به خودش را خلاصه و چکیده فضیلت به شمار نیاورد جز تو
بند ۹
شهادت میدهم که هیچ زنی جز تو
درست آنگونه نبوده است که من انتظارش را میکشیدم
و موهایش بلند تر از آن چیزی نبوده است که من میخواستم و رؤیایش را میدیدم
و شکل سینهاش کاملاً مطابق آن تصویری نبوده است که من نوشتهام و کشیدهام
شهادت میدهم که هیچ زنی جز تو
از ابر دود سیگارم هنگامی که سیگار کشیدهام بیرون نیامده است
و مانند کبوتر سفید هنگام به فکر فرو رفتنم در اندیشهام پرواز نکرده است
ای زنی که دربارهات کتابها نگاشته ام
اما با این وجود همچنان از تمام آنچه دربارهات نگاشتهام زیباتری
بند ۱۰
شهادت میدهم که هیچ زنی نتوانسته است
با من در نهایت متمدنانگی عشقبازی کند
و من را از گرد و غبار جهان سوم بیرون برد
جز تو
و شهادت میدهم که هیچ زنی نتوانست
عقدههایم را بگشاید
و تنم را با فرهنگ سازد
و با آن همچون گیتار سخن بگوید
جز تو
شهادت میدهم که هیچ زنی نتوانست
جز تو
جز تو
جز تو
#نزار_قبانی
@asheghanehaye_fatima
از آخرین باری که دیدمت چقدر میگذره؟!
داشتی بارونیترو تنت میکردی. گفتی یه روز برمیگردم کار نیمه تموممرو تموم میکنم. نمیدونستم دوباره میببینمت یا نه. اصرار بیفایده بود. چارهای نداشتم جز این که درو باز کنم و بذارم بری.
آخرین باری که صداتو شنیدم کِی بود؟! گفتی مراقبت کن.
یه ویس ۳ ثانیهای. میدونستم آخرین ویسه. میدونستم دلشو ندارم دوباره گوش بدم. میدونستم چاره فقط اینه که بره تو سطل آشغال صفحه چتمون.
چقدر گذشته از همهی اینا؟! از خندیدنا، شوخی کردنا، غر زدنا، قهر و آشتیا؟!
انگار بین ما یه فضای خالیه. انگار هیچوقت همو نشناختیم.
انگار یه آدمایی میان فقط برای این که بعدها فکر کنی انگار هیچوقت همو نشناختین. انقدر دور و گم و گور...
پس تکلیف خاطره چی میشه؟!
همون که یهو میاد خِرتو میچسبه، نفستو تنگ میکنه، اشکتو درمیاره، لای دست و پات میپیچه و کلافهت میکنه.
انگار خاطره بیشتر از این که یاد کسی، چیزی، لحظهای باشه؛ توهمه!
اولا مطمئنی که هست. چون قبلا بوده. هر وقت بخوای دست میندازی و میگیرش. حواست نیست که داره میگذره. که روز و ماه و سال دنبال هم کردن. که داری از اون آخرین بار دور و دورتر میشی. از اون لحظه که اون رفت تو آسانسور و تو پشت در خونه مات و منگ و تشنه موندی. از اون جواب تو هم مراقب خودت باشی که لبتو گاز گرفتی و تو دلت گفتی.
اما هر چقدرم که بگذره مطمئنی که جاشو بلدی، از حفظی، اراده کنی قاپیدیش.
تا یه روزی که دست میندازی سمتش اما فضای خالی مثل باد از لای انگشتات رد میشه. مور مورت میشه. دلت میخواد خودتو با یه تصویر سرگرم کنی. گرم شی، عصبانیشی، حسرتشو بخوری. زور میزنی دو قطره اشک بیاد، سر دلت بجوشه، بگیره، تنگ شه اما میبینی نیست. هیچ حسی نیست. انگار نبوده هیچوقت!
من رسیدم به اینجا. به این نقطهی توخالی ترسناک!
انگار مهم نیست که الان نیستی اما مهمه که قبلا بوده باشی.
میترسم از وقتی که اسمت بیاد و من آب تو دلم تکون نخوره!
انگار اون همه درس خوندم اما سر جلسه امتحان هیچی یادم نمیاد!
انگار اون همه سال و ماه و روزم افتاده تو یه چاهی که ته نداره!
زانوهامو میذارم لبهی چاه و خم میشم رو به این خالی ترسناک داد میزنم کجااااایی؟
صدام میخوره به دیوارهها و تو تاریکی عمیق چاه میپیچه و میپیچه و برمیگرده به خودم!
این روزا بارها و بارها شیرجه زدم تو این خالیِ ترسناک و معلق موندم.
نه توهم نبود!
یکی بود که از یه جایی به بعد دیگه نبود.
#پریسا_زابلی_پور
@asheghanehaye_fatima
داشتی بارونیترو تنت میکردی. گفتی یه روز برمیگردم کار نیمه تموممرو تموم میکنم. نمیدونستم دوباره میببینمت یا نه. اصرار بیفایده بود. چارهای نداشتم جز این که درو باز کنم و بذارم بری.
آخرین باری که صداتو شنیدم کِی بود؟! گفتی مراقبت کن.
یه ویس ۳ ثانیهای. میدونستم آخرین ویسه. میدونستم دلشو ندارم دوباره گوش بدم. میدونستم چاره فقط اینه که بره تو سطل آشغال صفحه چتمون.
چقدر گذشته از همهی اینا؟! از خندیدنا، شوخی کردنا، غر زدنا، قهر و آشتیا؟!
انگار بین ما یه فضای خالیه. انگار هیچوقت همو نشناختیم.
انگار یه آدمایی میان فقط برای این که بعدها فکر کنی انگار هیچوقت همو نشناختین. انقدر دور و گم و گور...
پس تکلیف خاطره چی میشه؟!
همون که یهو میاد خِرتو میچسبه، نفستو تنگ میکنه، اشکتو درمیاره، لای دست و پات میپیچه و کلافهت میکنه.
انگار خاطره بیشتر از این که یاد کسی، چیزی، لحظهای باشه؛ توهمه!
اولا مطمئنی که هست. چون قبلا بوده. هر وقت بخوای دست میندازی و میگیرش. حواست نیست که داره میگذره. که روز و ماه و سال دنبال هم کردن. که داری از اون آخرین بار دور و دورتر میشی. از اون لحظه که اون رفت تو آسانسور و تو پشت در خونه مات و منگ و تشنه موندی. از اون جواب تو هم مراقب خودت باشی که لبتو گاز گرفتی و تو دلت گفتی.
اما هر چقدرم که بگذره مطمئنی که جاشو بلدی، از حفظی، اراده کنی قاپیدیش.
تا یه روزی که دست میندازی سمتش اما فضای خالی مثل باد از لای انگشتات رد میشه. مور مورت میشه. دلت میخواد خودتو با یه تصویر سرگرم کنی. گرم شی، عصبانیشی، حسرتشو بخوری. زور میزنی دو قطره اشک بیاد، سر دلت بجوشه، بگیره، تنگ شه اما میبینی نیست. هیچ حسی نیست. انگار نبوده هیچوقت!
من رسیدم به اینجا. به این نقطهی توخالی ترسناک!
انگار مهم نیست که الان نیستی اما مهمه که قبلا بوده باشی.
میترسم از وقتی که اسمت بیاد و من آب تو دلم تکون نخوره!
انگار اون همه درس خوندم اما سر جلسه امتحان هیچی یادم نمیاد!
انگار اون همه سال و ماه و روزم افتاده تو یه چاهی که ته نداره!
زانوهامو میذارم لبهی چاه و خم میشم رو به این خالی ترسناک داد میزنم کجااااایی؟
صدام میخوره به دیوارهها و تو تاریکی عمیق چاه میپیچه و میپیچه و برمیگرده به خودم!
این روزا بارها و بارها شیرجه زدم تو این خالیِ ترسناک و معلق موندم.
نه توهم نبود!
یکی بود که از یه جایی به بعد دیگه نبود.
#پریسا_زابلی_پور
@asheghanehaye_fatima
در عشق
همانند سیاست
تنها یکی از طرفین
باید قدرت داشته باشد ..!
Roman Polanski
Venus in Fur - 2013
@asheghanehaye_fatima
همانند سیاست
تنها یکی از طرفین
باید قدرت داشته باشد ..!
Roman Polanski
Venus in Fur - 2013
@asheghanehaye_fatima
"مطمئن بودم که او هرگز مرا فراموش نخواهد کرد. موسیقیهایی که با هم گوش کردیم، پیادهرویهایمان در ساحل، بحثهایمان راجع به کتاب مورد علاقهاش، غذادادن به گربهها.
اگر من بخواهم او را فراموش کنم، باید دیگر موسیقی نباشد، ساحل نباشد، کتاب و گربه هم نباشند. اگر بخواهم او را فراموش کنم، باید "من" دیگر نباشم. فرقی ندارد...اگر او مرا به خاطر میآورد، بگذار تمام جهان مرا فراموش کنند."
#هاروکی_موراکامی
@asheghanehaye_fatima
اگر من بخواهم او را فراموش کنم، باید دیگر موسیقی نباشد، ساحل نباشد، کتاب و گربه هم نباشند. اگر بخواهم او را فراموش کنم، باید "من" دیگر نباشم. فرقی ندارد...اگر او مرا به خاطر میآورد، بگذار تمام جهان مرا فراموش کنند."
#هاروکی_موراکامی
@asheghanehaye_fatima
گلولهها میدانند
هیچ جنگی برنده ندارد
وقتی در آن
کودکان هرگز بزرگ نمیشوند
#پویا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
هیچ جنگی برنده ندارد
وقتی در آن
کودکان هرگز بزرگ نمیشوند
#پویا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
بهنامِ تو امروز آواز دادم سحَر را
بهنامِ تو خواندم
درخت و پُل و باد و
نیلوفرِ صبحدَم را
تو را باغ نامیدم و
صبح در کوچه بالید
تو را در نفسهایِ خود
آشیان دادم ای آذرخشِ مقدّس
میانِ دلِ خویش و دریا
برای تو جایی دگر بایدم ساخت
در ایجازِ باران و جایی
که نشنفته باشد
صدای قدمها و هِیهایِ غم را
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
بهنامِ تو خواندم
درخت و پُل و باد و
نیلوفرِ صبحدَم را
تو را باغ نامیدم و
صبح در کوچه بالید
تو را در نفسهایِ خود
آشیان دادم ای آذرخشِ مقدّس
میانِ دلِ خویش و دریا
برای تو جایی دگر بایدم ساخت
در ایجازِ باران و جایی
که نشنفته باشد
صدای قدمها و هِیهایِ غم را
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima