ای گیسوانِ رهایِ تو، از آبشاران رهاتر
چشمانت از چشمهسارانِ صافِ سَحر باصفاتر
با تو برایِ چه از غُربتِ دستهایم بگویم؟
ای دوست! ای از غمِ غُربتِ من به من، آشناتر
من با تو از هیچ، از هیچ طوفان هراسی ندارم
ای ناخدایِ وُجودِ من! ای از خُدایان خداتر!
سرشانههایت به جلوه در آن طُرفه پیراهنِ سبز
از خرمنِ یاس در بسترِ سبزهها، دلرُباتر
ای خندههای زُلالِ تو در گوشِ ذرّاتِ جانم
از ریزشِ مَی به جام، آسمانیتر و خوشصداتر
بُگذار رازِ دلم را بدانی:« تو را دوست دارم»
ای با من از رازهایم، صمیمیتر و بیریاتر!
آری تو را دوست دارم وَ گر این سُخن باوُرت نیست،
اینک نگاهِ ستایشگرم از زبانم رساتر!
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چشمانت از چشمهسارانِ صافِ سَحر باصفاتر
با تو برایِ چه از غُربتِ دستهایم بگویم؟
ای دوست! ای از غمِ غُربتِ من به من، آشناتر
من با تو از هیچ، از هیچ طوفان هراسی ندارم
ای ناخدایِ وُجودِ من! ای از خُدایان خداتر!
سرشانههایت به جلوه در آن طُرفه پیراهنِ سبز
از خرمنِ یاس در بسترِ سبزهها، دلرُباتر
ای خندههای زُلالِ تو در گوشِ ذرّاتِ جانم
از ریزشِ مَی به جام، آسمانیتر و خوشصداتر
بُگذار رازِ دلم را بدانی:« تو را دوست دارم»
ای با من از رازهایم، صمیمیتر و بیریاتر!
آری تو را دوست دارم وَ گر این سُخن باوُرت نیست،
اینک نگاهِ ستایشگرم از زبانم رساتر!
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
دوستم بدار، ای زن! ای زنِ بهارآمیز!
خرمن گلِ سرخم، رویِ دامن پاییز!
ای زنِ بدیع، ای بکر! ای همیشهات هر فکر
دلنشینِ دور از ذهن، دلکشِ شگفتانگیز
ای گلِ تمام! ای یار! ای دمیده پیشت خوار
هر بنفشهٔ نوخط، هر شکوفهٔ نوخیز
ای زنِ درخشان تر! ای بلورها، یکسر
در شعاعِ الماست، بی درخشش و ناچیز
کج کن و مریزت را، تا چه وقت خواهیداشت؟
ای به ناز و تمکینت، کرده آتشِ من تیز!
بیگمان شتابِ من- هُرمِ آفتابِ من-
آب میکند روزی، برفهای این پرهیز
روزِ آنکه خواهمگفت، با تو: آه! عشق آمد!
عشق آمد و در زد! میزبانِ ما! برخیز
تا من و تو و عشقیم، بی خیال و دور از بیم
خیز و می به ساغر کن، خیز و گُل به بستر ریز
رویِ سینهام خم شو، نعل ریز و بازیکن
خوب ترکتازی کن، با دو گیسویِ شبدیز
مثل بازِ خوشوقتی، گه به شانهام بنشین
مثلِ طوقِ خوشبختی، گه به گردنم آویز
***
زود و دیر دارد این، سوز و سوخت، اما، نه!
وقت و عشق، در راهند، وین تو دانی و من نیز.
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
خرمن گلِ سرخم، رویِ دامن پاییز!
ای زنِ بدیع، ای بکر! ای همیشهات هر فکر
دلنشینِ دور از ذهن، دلکشِ شگفتانگیز
ای گلِ تمام! ای یار! ای دمیده پیشت خوار
هر بنفشهٔ نوخط، هر شکوفهٔ نوخیز
ای زنِ درخشان تر! ای بلورها، یکسر
در شعاعِ الماست، بی درخشش و ناچیز
کج کن و مریزت را، تا چه وقت خواهیداشت؟
ای به ناز و تمکینت، کرده آتشِ من تیز!
بیگمان شتابِ من- هُرمِ آفتابِ من-
آب میکند روزی، برفهای این پرهیز
روزِ آنکه خواهمگفت، با تو: آه! عشق آمد!
عشق آمد و در زد! میزبانِ ما! برخیز
تا من و تو و عشقیم، بی خیال و دور از بیم
خیز و می به ساغر کن، خیز و گُل به بستر ریز
رویِ سینهام خم شو، نعل ریز و بازیکن
خوب ترکتازی کن، با دو گیسویِ شبدیز
مثل بازِ خوشوقتی، گه به شانهام بنشین
مثلِ طوقِ خوشبختی، گه به گردنم آویز
***
زود و دیر دارد این، سوز و سوخت، اما، نه!
وقت و عشق، در راهند، وین تو دانی و من نیز.
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
آهای تو که یه«جونم» ِت، هزار تا جون بها داره!
بُکش منو، با لبی که بوسهشو خونبها داره
بذار حسودی بُکُشه رقیبُ، وقتی میکُشه
سرش تو کارِ خودشه، چیکار به کارِ ما داره؟
سرت سلامت اگه باز میخونهها، بسته شدن
با چشمِ مستِ تو آخه، به می کی اعتنا داره؟
اینـهمه مهربونی رو، از تو چطور باور کنم؟
تو این قحطِ وفا که عشق، صورتِ کیمیا داره
حرفِ من و تو رو نزن، ای من و تو یه جون، دو تن!
بدون که از تو عاشقت، فقط سری سوا داره
خوشگلا خوشگلن ولی، باز تو نمیشن، کی میگه
خوشگل خالی ربطی با، خوشگلِ خوشگلا داره؟!
که گفته ماه و زهره رو، که شکلِ چشمایِ توان؟
چه دَخلی خورشیدایِ تو، به اون ستارهها داره؟
قصّهٔ من با تنِ تو، قصّهٔ آب و ماهییه
و گرنه کی یه خوابیدن، اینـهمه ماجرا داره؟
من خودمم نمیدونم که از کی عاشقت شدم
چیزی که انتها نداشت، چهطوری ابتدا داره؟
نترس از اینکه عشقِ من با تو یهروز تموم بشه
چیزی که ابتدا نداشت، چهطوری انتها داره؟
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
بُکش منو، با لبی که بوسهشو خونبها داره
بذار حسودی بُکُشه رقیبُ، وقتی میکُشه
سرش تو کارِ خودشه، چیکار به کارِ ما داره؟
سرت سلامت اگه باز میخونهها، بسته شدن
با چشمِ مستِ تو آخه، به می کی اعتنا داره؟
اینـهمه مهربونی رو، از تو چطور باور کنم؟
تو این قحطِ وفا که عشق، صورتِ کیمیا داره
حرفِ من و تو رو نزن، ای من و تو یه جون، دو تن!
بدون که از تو عاشقت، فقط سری سوا داره
خوشگلا خوشگلن ولی، باز تو نمیشن، کی میگه
خوشگل خالی ربطی با، خوشگلِ خوشگلا داره؟!
که گفته ماه و زهره رو، که شکلِ چشمایِ توان؟
چه دَخلی خورشیدایِ تو، به اون ستارهها داره؟
قصّهٔ من با تنِ تو، قصّهٔ آب و ماهییه
و گرنه کی یه خوابیدن، اینـهمه ماجرا داره؟
من خودمم نمیدونم که از کی عاشقت شدم
چیزی که انتها نداشت، چهطوری ابتدا داره؟
نترس از اینکه عشقِ من با تو یهروز تموم بشه
چیزی که ابتدا نداشت، چهطوری انتها داره؟
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
زنی چنین که تویی، جُز تو هیچکس، زن نیست
و گر زن است، پسندیدهٔ دلِ من نیست
زنی چنین که تویی، ای که چون تو، هیچ زنی
بی بینیازی و بیزینتی مزیّن نیست
طراز و طرح و تراشش، نیایدم به نظر
اگر تلألؤ جانی چو تو در آن تن نیست
گُلی است با تو به نامِ لب و دهن که چون او
یکی به سفرهِٔ گُلهای سرخِ ارژن نیست
نگاه دار دلم را، برایِ آنچه در اوست
که ساغرِ غمِ تو، درخورِ شکستن نیست
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
و گر زن است، پسندیدهٔ دلِ من نیست
زنی چنین که تویی، ای که چون تو، هیچ زنی
بی بینیازی و بیزینتی مزیّن نیست
طراز و طرح و تراشش، نیایدم به نظر
اگر تلألؤ جانی چو تو در آن تن نیست
گُلی است با تو به نامِ لب و دهن که چون او
یکی به سفرهِٔ گُلهای سرخِ ارژن نیست
نگاه دار دلم را، برایِ آنچه در اوست
که ساغرِ غمِ تو، درخورِ شکستن نیست
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تلاقیِ بهشکوهِ مَه و معمّایی
تراکمِ همهٔ رازهایِ دنیایی
به هیچ سلسلهٔ خاکیان نمیمانی
تو از کدامین دنیایِ تازه میآیی؟
عصیرِ دفترِ«حافظ»؟ شرابِ شیرازی؟
چه هستی آخِر؟ کاینگونه گرم و گیرایی؟
تو از قبیلهٔ سوزانِ آتشی، شاید
چنین که سرکش و پاک و بلند بالایی
مرا به گردش صد قصّه میبَرَد چَشمت
تو کیستی؟ زِ پریهایِ داستانهایی؟
شعاعِ نوری بر تپّه هایِ روشنِ موج
تو دخترِ فلقیّ و عروسِ دریایی
نسیمِ سبزی از جلگههایِ تخدیری
گُلِ سپیدی، بر آبهایِ رویایی
فروغباری، خونِ نظیفِ خورشیدی
شکوهمندی، روحِ بزرگِ صحرایی
تو مثلِ خندهٔ گُل، مثلِ خوابِ پروانه
تو مثلِ آنچه که ناگفتنی است، زیبایی
چگونه سیر شود چشمم از تماشایت؟
که جاودانهترین لحظهٔ تماشایی.
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تراکمِ همهٔ رازهایِ دنیایی
به هیچ سلسلهٔ خاکیان نمیمانی
تو از کدامین دنیایِ تازه میآیی؟
عصیرِ دفترِ«حافظ»؟ شرابِ شیرازی؟
چه هستی آخِر؟ کاینگونه گرم و گیرایی؟
تو از قبیلهٔ سوزانِ آتشی، شاید
چنین که سرکش و پاک و بلند بالایی
مرا به گردش صد قصّه میبَرَد چَشمت
تو کیستی؟ زِ پریهایِ داستانهایی؟
شعاعِ نوری بر تپّه هایِ روشنِ موج
تو دخترِ فلقیّ و عروسِ دریایی
نسیمِ سبزی از جلگههایِ تخدیری
گُلِ سپیدی، بر آبهایِ رویایی
فروغباری، خونِ نظیفِ خورشیدی
شکوهمندی، روحِ بزرگِ صحرایی
تو مثلِ خندهٔ گُل، مثلِ خوابِ پروانه
تو مثلِ آنچه که ناگفتنی است، زیبایی
چگونه سیر شود چشمم از تماشایت؟
که جاودانهترین لحظهٔ تماشایی.
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ای بوی دوست! شب همه شب در بر منی
یادِ مدامِ حافظهِٔ بسترِ منی
ای دوست! ای خیال خوش! ای خواب خوشترین!
تا زندهام، تو زندهترین در سر منی
افلاک را به خاک، تو آموختی ز عشق
پرواز من تویی که تو بال و پر منی
آفاق جانم از تو سحر در سحر شدهست
ای مشرقِ من! ای که سحر گستر منی
بینام تو مباد مرا نامهای که تو
شعر مکرّر همهٔ دفتر منی
***
اردیبهشت خوش، شب و شعر و شراب خوش
امّا نه بی تو، کز همگان خوش تر منی
بیتو بهار و هر چه در او، نیست باورم
ای سبزه رو! که سبزترین باور منی
خاک از بهار اگر، تن خاکیم از تو یافت،
این جان تازه، ای که بهار آور منی
مینوشمت به شادی آنکس که جز تو نیست
ای بادهٔ همیشه که سکر آور منی
هر جرعهای که میخورم از تو مُعطّر است
برگ گلی، رها شده در ساغر منی.
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
یادِ مدامِ حافظهِٔ بسترِ منی
ای دوست! ای خیال خوش! ای خواب خوشترین!
تا زندهام، تو زندهترین در سر منی
افلاک را به خاک، تو آموختی ز عشق
پرواز من تویی که تو بال و پر منی
آفاق جانم از تو سحر در سحر شدهست
ای مشرقِ من! ای که سحر گستر منی
بینام تو مباد مرا نامهای که تو
شعر مکرّر همهٔ دفتر منی
***
اردیبهشت خوش، شب و شعر و شراب خوش
امّا نه بی تو، کز همگان خوش تر منی
بیتو بهار و هر چه در او، نیست باورم
ای سبزه رو! که سبزترین باور منی
خاک از بهار اگر، تن خاکیم از تو یافت،
این جان تازه، ای که بهار آور منی
مینوشمت به شادی آنکس که جز تو نیست
ای بادهٔ همیشه که سکر آور منی
هر جرعهای که میخورم از تو مُعطّر است
برگ گلی، رها شده در ساغر منی.
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
وقتی تو در میزنی، من دلم پر میزند
میگوید: آه، بگشا! عشق است در میزند
میآیی، مینشینی، روبرویِ من، آنگاه
بهار، گُل میدهد، خورشید، سر میزند
تا دیگران بجنبند، نگاهِ تشنهِٔ من
در میخانهٔ چشمت، دو، سه ساغر میزند
شوقِ تو دارد، اما، رخصتِ پروازش نیست
پشتِ دهانِ عشقم، بوسه پرپر میزند
در طیفِ پیراهنت، به چه میماند تنت؟
گُلِ یاسی که گاهی، به نیلوفر میزند
چه رمز و رازی دارد، سازت؟ که مایهای را
صد بار، اگر میزند، نامکرّر میزند
همنوازی میکند، چشمت با چشمم، امّا
هر راهی را نگاهت، دلنشینتر میزند
***
دهانت حرفی دارد، با دیگران و چشمت
با من و تنها با من، حرفی دیگر میزند
حرفی که معنیاش را، تنها جفتت میفهمد
مانندِ بقبقویی، که کبوتر میزند
از تو میسوزم، امّا، نمیمیرم که قُقنوس
نبضِ دوباره زاییش، در خاکستر میزند.
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
میگوید: آه، بگشا! عشق است در میزند
میآیی، مینشینی، روبرویِ من، آنگاه
بهار، گُل میدهد، خورشید، سر میزند
تا دیگران بجنبند، نگاهِ تشنهِٔ من
در میخانهٔ چشمت، دو، سه ساغر میزند
شوقِ تو دارد، اما، رخصتِ پروازش نیست
پشتِ دهانِ عشقم، بوسه پرپر میزند
در طیفِ پیراهنت، به چه میماند تنت؟
گُلِ یاسی که گاهی، به نیلوفر میزند
چه رمز و رازی دارد، سازت؟ که مایهای را
صد بار، اگر میزند، نامکرّر میزند
همنوازی میکند، چشمت با چشمم، امّا
هر راهی را نگاهت، دلنشینتر میزند
***
دهانت حرفی دارد، با دیگران و چشمت
با من و تنها با من، حرفی دیگر میزند
حرفی که معنیاش را، تنها جفتت میفهمد
مانندِ بقبقویی، که کبوتر میزند
از تو میسوزم، امّا، نمیمیرم که قُقنوس
نبضِ دوباره زاییش، در خاکستر میزند.
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
شبی که میگذرد با تو بیکران خوشتر
که پایبند تو، وارسته از زمان خوشتر
برای مستی و دیوانگی، می و افیون
خوش اند هر دو و چشمت ز هر دوان خوش تر
ز گونه و لب تو، بوسه بر کدام زنم؟
که خوش تر است از آن این و این از آن خوش تر
ستاره و گل و آیینه و تو، جمله خوشید
ولی تو از همگان در میانشان خوش تر
درآ، به چشم من ای شوکت زمینی تو
به جلوه ازهمه خوبان آسمان خوش تر
مرا صدا بزن آه! ای مرا صدا زدنت
هم از ترنّم بال فرشتگان خوش تر
زِ عشقهای جوانی عزیزتر دارم
ترا، که گرمیِ خورشید درخزان خوشتر.
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
که پایبند تو، وارسته از زمان خوشتر
برای مستی و دیوانگی، می و افیون
خوش اند هر دو و چشمت ز هر دوان خوش تر
ز گونه و لب تو، بوسه بر کدام زنم؟
که خوش تر است از آن این و این از آن خوش تر
ستاره و گل و آیینه و تو، جمله خوشید
ولی تو از همگان در میانشان خوش تر
درآ، به چشم من ای شوکت زمینی تو
به جلوه ازهمه خوبان آسمان خوش تر
مرا صدا بزن آه! ای مرا صدا زدنت
هم از ترنّم بال فرشتگان خوش تر
زِ عشقهای جوانی عزیزتر دارم
ترا، که گرمیِ خورشید درخزان خوشتر.
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
پاییزِ کوچکِ من،
گنجایشِ هزار بهار،
گنجایشِ هزار شکفتن دارد؛
پاییز کوچک من،
دنیایِ سازشِ همه رنگهاست
با یکدیگر . . .
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
پاییزِ کوچکِ من،
گنجایشِ هزار بهار،
گنجایشِ هزار شکفتن دارد؛
پاییز کوچک من،
دنیایِ سازشِ همه رنگهاست
با یکدیگر . . .
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
جز همين دربدر دشت و صحاری بودن
ما به جایی نرسيديم ز جاری بودن
چالشت چيست؟ كه تقدير تو هم، زين دو يكی است:
از كبوتر شدن و باز شكاری بودن
چه نشانی است به جز داغ خيانت به جبين؟
اين يهودا صفتان را ، ز حواری بودن
دوستخواهی است، به تعبير تو يا خودخواهی؟
در قفس، عاشق آواز قناری بودن
مرهمی زندگیام، زخمی اگر، مرگم باش
كه به هر كار خوشا، يكسره كاری بودن
گر خزان اينهمه رنگين و اگر مرگ اين است
دل كند گل به تمامی، ز بهاری بودن
عشق را ديده و نشناخت ترنج از دستش
آنكه میخواست ز هر وسوسه عاری بودن
باز ((بودن و نبودن؟)) اگر این است سؤال
همچنان ((بودن)) اگر با توام آری ((بودن!))
دل من دشت پر از آهوكان شد، تا چند،
تو و در قلعهء يك ياد، حصاری بودن؟
آتش عشقی از امروز بتابان ، تا كی
زير خاكستر پيراری و پاری بودن؟
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
ما به جایی نرسيديم ز جاری بودن
چالشت چيست؟ كه تقدير تو هم، زين دو يكی است:
از كبوتر شدن و باز شكاری بودن
چه نشانی است به جز داغ خيانت به جبين؟
اين يهودا صفتان را ، ز حواری بودن
دوستخواهی است، به تعبير تو يا خودخواهی؟
در قفس، عاشق آواز قناری بودن
مرهمی زندگیام، زخمی اگر، مرگم باش
كه به هر كار خوشا، يكسره كاری بودن
گر خزان اينهمه رنگين و اگر مرگ اين است
دل كند گل به تمامی، ز بهاری بودن
عشق را ديده و نشناخت ترنج از دستش
آنكه میخواست ز هر وسوسه عاری بودن
باز ((بودن و نبودن؟)) اگر این است سؤال
همچنان ((بودن)) اگر با توام آری ((بودن!))
دل من دشت پر از آهوكان شد، تا چند،
تو و در قلعهء يك ياد، حصاری بودن؟
آتش عشقی از امروز بتابان ، تا كی
زير خاكستر پيراری و پاری بودن؟
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
من کجا توانم بود جز به یادِ تو ،وقتی
خاطراتِ تو چون خون، در رگانِ من جاری است
هر که را که غیر از تو گوش میکنم ،ناچار
قصّهٔ ملالانگیز، داستانِ تکراری است
با منیّ و تصویرت در صفِ تداعیها
اختتامِ پیش از خواب، افتتاحِ بیداری است
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
خاطراتِ تو چون خون، در رگانِ من جاری است
هر که را که غیر از تو گوش میکنم ،ناچار
قصّهٔ ملالانگیز، داستانِ تکراری است
با منیّ و تصویرت در صفِ تداعیها
اختتامِ پیش از خواب، افتتاحِ بیداری است
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تخیّل نازکآراییش را، ام از تو میگیرد
تغزّل در شکوفاییش الهام از تو میگیرد
تو لب تر کن، تو از چشمت شرابِ من به ساغر کن
که تنها میپرستِ مستِ من، جام از تو میگیرد
بیا آبی بزن بر آتشِ تندِ تنشهایم
که دل در بیقراریهاش، آرام از تو میگیرد
لبم زنبورِ صحراگردِ وحشی، تو سراپا گل
که چون نوشِ لبت را میمکد، کام از تو میگیرد
تو میگویی چیام من یا کجایی، یا کدامینم؟
که نفسِ خویشتن گُم کردهام نام از تو میگیرد
دلم بعد از بسی منزل به منزل در به در گشتن
نشانِ آرزویش را سرانجام از تو میگیرد
نگارینا! زمانه بیتو جُز طرحی مشوّش نیست
که آب و زنگ اگر میگیرد ایّام، از تو میگیرد
تو پایانِ تمامِ جستوجوهای منی، ای یار!
خوشا بختِ تکاپویی که فرجام از تو میگیرد
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تغزّل در شکوفاییش الهام از تو میگیرد
تو لب تر کن، تو از چشمت شرابِ من به ساغر کن
که تنها میپرستِ مستِ من، جام از تو میگیرد
بیا آبی بزن بر آتشِ تندِ تنشهایم
که دل در بیقراریهاش، آرام از تو میگیرد
لبم زنبورِ صحراگردِ وحشی، تو سراپا گل
که چون نوشِ لبت را میمکد، کام از تو میگیرد
تو میگویی چیام من یا کجایی، یا کدامینم؟
که نفسِ خویشتن گُم کردهام نام از تو میگیرد
دلم بعد از بسی منزل به منزل در به در گشتن
نشانِ آرزویش را سرانجام از تو میگیرد
نگارینا! زمانه بیتو جُز طرحی مشوّش نیست
که آب و زنگ اگر میگیرد ایّام، از تو میگیرد
تو پایانِ تمامِ جستوجوهای منی، ای یار!
خوشا بختِ تکاپویی که فرجام از تو میگیرد
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
خزان
به لطفِ تو
چشم و چراغِ تقویم است
که دیدنِ تو
در این فصل اتفاق افتاد ...
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
به لطفِ تو
چشم و چراغِ تقویم است
که دیدنِ تو
در این فصل اتفاق افتاد ...
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
نمیشه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره؟
نمیشه این قافله ما رو تو خواب جا بذاره؟
***
دوس دارم یه دست از آسمون بیاد ما دو تا رو
ببره از اینجا و اون وَرِ ابرا بذاره
دلامون قرار گذاشتن همیشه به هم باشن
رو قرارش نکنه یههو دلی پا بذاره
دلم از اون دلایِ قدیمییه، از اون دلا
که میخواد عاشق که شد، پا رویِ دنیا بذاره
یه پا مجنونه دلم، به شوقِ لیلی، که می خواد
بار و بندیل و ببنده، سر به صحرا بذاره
تو دلت بوسه میخواد، من میدونم، امّا لبت
سرِ هر جُمله دلش میخواد یه امّا بذاره
بیتو دنیا نمیارزه، تو با من باش و بذار
همهٔ دنیا منو، همیشه تنها بذاره
***
من میخوام تا آخرِ دنیا تماشات بکنم
اگه زندگی برام، چشمِ تماشا بذاره
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
نمیشه این قافله ما رو تو خواب جا بذاره؟
***
دوس دارم یه دست از آسمون بیاد ما دو تا رو
ببره از اینجا و اون وَرِ ابرا بذاره
دلامون قرار گذاشتن همیشه به هم باشن
رو قرارش نکنه یههو دلی پا بذاره
دلم از اون دلایِ قدیمییه، از اون دلا
که میخواد عاشق که شد، پا رویِ دنیا بذاره
یه پا مجنونه دلم، به شوقِ لیلی، که می خواد
بار و بندیل و ببنده، سر به صحرا بذاره
تو دلت بوسه میخواد، من میدونم، امّا لبت
سرِ هر جُمله دلش میخواد یه امّا بذاره
بیتو دنیا نمیارزه، تو با من باش و بذار
همهٔ دنیا منو، همیشه تنها بذاره
***
من میخوام تا آخرِ دنیا تماشات بکنم
اگه زندگی برام، چشمِ تماشا بذاره
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
سفر به خیر گل من که میروی با باد
ز دیده میروی اما نمیروی از یاد
کدام دشت و دمن یا کدام باغ و چمن
کجاست مقصدت ای گل کجاست مقصد باد
مباد بیم خزانت که هرکجا گذری
هزار باغ به شکرانهی تو خواهد زاد
خزان عمر مرا داشت در نظر دستی
که بر بهار تو نقش گل و شکوفه نهاد
تمام خلوت خود را اگر نباشی تو
به یاد سرخترین لحظهی تو خواهم داد
تو هم به یاد من او را ببوس اگر گذرت
به مرغ خستهپر دلشکستهای افتاد
غم چه میشود از دل بران که هر دو عنان
سپردهایم به تقدیر هر چه بادا باد
بیایم از پی تو گردباد اگر نبرد
مرا به همره خود سوی ناکجاآباد
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
ز دیده میروی اما نمیروی از یاد
کدام دشت و دمن یا کدام باغ و چمن
کجاست مقصدت ای گل کجاست مقصد باد
مباد بیم خزانت که هرکجا گذری
هزار باغ به شکرانهی تو خواهد زاد
خزان عمر مرا داشت در نظر دستی
که بر بهار تو نقش گل و شکوفه نهاد
تمام خلوت خود را اگر نباشی تو
به یاد سرخترین لحظهی تو خواهم داد
تو هم به یاد من او را ببوس اگر گذرت
به مرغ خستهپر دلشکستهای افتاد
غم چه میشود از دل بران که هر دو عنان
سپردهایم به تقدیر هر چه بادا باد
بیایم از پی تو گردباد اگر نبرد
مرا به همره خود سوی ناکجاآباد
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
بعداز تو گيجم بی قرارم خالی ام منگم
بر داربستی از چه خواهد شد چه خواهم کرد آونگم
صلح است عشق اما اگر پای تو روزی در ميان باشد
با چنگ و با دندان برای حفظ تو با هر که می جنگم
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
بر داربستی از چه خواهد شد چه خواهم کرد آونگم
صلح است عشق اما اگر پای تو روزی در ميان باشد
با چنگ و با دندان برای حفظ تو با هر که می جنگم
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
انگار با تمام جهان وصل میشوم
در لحظهای که میکِشَمت تنگ در بغل
من در بهشتِ حتم گناهم، مرا چه کار
با وعدهی ثواب و بهشتان محتمل؟
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
در لحظهای که میکِشَمت تنگ در بغل
من در بهشتِ حتم گناهم، مرا چه کار
با وعدهی ثواب و بهشتان محتمل؟
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
که جز ملال
نصیبی نمیبرید از من...
شعرخوانی زندهیاد #حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
که جز ملال
نصیبی نمیبرید از من...
شعرخوانی زندهیاد #حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
@asru1
مادیان من! پس کی میبری سوارت را؟
میکشی به چشمانش سرمهٔ غبارت را
میشناسمت آری تاختن در آزادیست
آنچه میدهد تسکین روح بیقرارت را
آسمان بارانی با کمان رنگینش
در خوشآمدت طاقی بسته رهگذارت را
کاکل بلندت را باد میزند شانه،
صبحدم که میگیری دوش آبشارت را
ز آفتاب میپیچد، حولهای بر اندامت
آسمان که مهتروار دارد انتظارت را
دشت پیش روی تو، سفرهای است گسترده
میچری در آرامش قوت سبزه زارت را
تا تو آب از آن نوشی، اندکی بمان تا گل
بگذراند از صافی، آب چشمه سارت را...
چار پرترین شبدر با تو هست و هر سویی
میروی و همراهت میبری بهارت را
مژده سفر دارد چون به اهتزاز آرد
در نسیمها یالت، بیرق بشارت را
آسمان نمازش را رو به خاک میخواند
ماهِ نو که میبوسد نعل نقره کارت را
شاعر توام چون باد، شاعری که در شعرش
دشت و درّه میبوسند پای راهوارت را
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
مادیان من! پس کی میبری سوارت را؟
میکشی به چشمانش سرمهٔ غبارت را
میشناسمت آری تاختن در آزادیست
آنچه میدهد تسکین روح بیقرارت را
آسمان بارانی با کمان رنگینش
در خوشآمدت طاقی بسته رهگذارت را
کاکل بلندت را باد میزند شانه،
صبحدم که میگیری دوش آبشارت را
ز آفتاب میپیچد، حولهای بر اندامت
آسمان که مهتروار دارد انتظارت را
دشت پیش روی تو، سفرهای است گسترده
میچری در آرامش قوت سبزه زارت را
تا تو آب از آن نوشی، اندکی بمان تا گل
بگذراند از صافی، آب چشمه سارت را...
چار پرترین شبدر با تو هست و هر سویی
میروی و همراهت میبری بهارت را
مژده سفر دارد چون به اهتزاز آرد
در نسیمها یالت، بیرق بشارت را
آسمان نمازش را رو به خاک میخواند
ماهِ نو که میبوسد نعل نقره کارت را
شاعر توام چون باد، شاعری که در شعرش
دشت و درّه میبوسند پای راهوارت را
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
مرا به بوی خوشَت جان ببخش و زنده بدار
کـه از تـوُ چیزی از ایـن بیشتر نمی خواهم
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
کـه از تـوُ چیزی از ایـن بیشتر نمی خواهم
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima