عاشقانه های فاطیما
784 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسطِ نور
روی شانه آنهاست
#سهراب_سپهری

@asheghanehaye_fatima
°°°

در این درّه‌ی تنهایی    تو آبِ روان من باش.
و زمزمه کن.
من خواهم شنید.


#سهراب_سپهری

@asheghanehaye_fatima
و تنهايی من
شبيخون حجم ترا پيش‌بينی نمی‌كرد
و خاصيت عشق اين است


#سهراب_سپهری

@asheghanehaye_fatima
به کنار تپه شب رسید.
با طنین روشن پایش آیینه فضا شکست.
دستم را در تاریکی اندوهی بالا بردم
و کهکشان تهی تنهایی را نشان دادم،
شهاب نگاهش مرده بود.
غبار کاروان ها را نشان دادم
و تابش بیراهه ها
و بیکران ریگستان سکوت را،
و او
پیکره اش خاموشی بود.
لالایی اندوهی بر ما وزید.
تراوش سیاه نگاهش با زمزمه سبز علف ها آمیخت.
و ناگاه
از آتش لب هایش جرقه لبخندی پرید.
در ته چشمانش ، تپه شب فرو ریخت .
و من،
در شکوه تماشا، فراموشی صدا بودم.

#سهراب_سپهری

@asheghanehaye_fatima
پیغامِ ماهی‌ها ...





رفته بودم سَرِ حوض
تا  ببینم شاید
عکسِ تنهاییِ خود را  در آب؛
آب ،   در حوض نبود!


ماهیان می‌گفتند :
هیچ  تقصیرِ درختان نیست!

ظُهرِ دَم‌کرده‌ی تابستان بود،
پسرِ روشنِ آب،  لَبِ پاشُویه نشست
و عقابِ خورشید،
آمد  او را  به هوا  بُرد که بُرد !


به دَرَک راه نَبُردیم به اکسیژنِ آب،
برق ، از پولکِ ما  رفت که رفت،
ولی آن نورِ درشت،
عکسِ آن میخکِ قرمز  در آب
که اگر باد   می‌آمد
دلِ او ، پشتِ چین‌های تغافل می‌زد
چشمِ ما بود،
روزنی بود به اِقرارِ بهشت !


تو  اگر
در تَپشِ باغ    خدا را دیدی
همّت کن
و بگو
ماهی‌ها
حوضِ‌شان،  بی آب است.


باد  می‌رفت به سَر وَقتِ چنار

من
به سَر وَقتِ خدا می‌رفتم ...



   #سهراب_سپهری


@asheghanehaye_fatima
او را بگو:
نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام.
نوشیده ام که پیوسته بی آرامم.


#سهراب_سپهری
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید

در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن
ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم
چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهاییِ من
شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی‌کرد
و خاصیت عشق این است

کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم ...

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم

ببین عقربک‌های فواره در صفحهٔ ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می‌کنند

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام
بیا ذوب کن
در کف دست من جرم نورانی عشق را ...

مرا گرم کن
و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد آن وقت در پشت
یک سنگ
اجاق شقایق مرا گرم کرد

در این کوچه‌هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می‌ترسم
من از سطح سیمانی قرن می‌ترسم
بیا تا نترسم من
از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاهِ جرثقیل است

مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد

مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات
اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا
و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو بیدار خواهم شد

و آن وقت ...
حکایت کن
از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد
حکایت کن
از گونه‌هایی که من خواب بودم و تر شد

بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند
در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید

و آن وقت ...
من مثل ایمانی از تابش استوا گرم
ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید ...

#سهراب_سپهری

@asheghanehaye_fatima
من از خیلی چیزها می‌ترسیدم

از مادیان سپید پدربزرگ
از مدیر مدرسه
از قیافه عبوس شنبه
چقدر از شنبه‌ها بیزار بودم
خوشبختی من از صبح پنجشنبه آغاز می‌شد
عصر پنجشنبه تکه‌ای از بهشت بود
شب که می‌شد در دورترین خواب‌هایم
طعم صبح جمعه را می‌چشیدم


#سهراب_سپهری
- اتاق آبی -

@asheghanehaye_fatima
من هر آن تازه خواهم شد
و پیرامون خویش را تازه خواهم کرد

بگذار هر بامداد،
آفتاب بر این دیوارِ آجری بتابد
تا ببینی روانِ من، هر بار در شورِ تماشا چه می‌کند.

دریغ که پلک‌ها در این پرتوِ سرمدی گشوده نمی‌گردد
دلهایی هست که جوانه نمى‌زنند.
من این را درد يافتم و سخت باورم شد.
چه هنگام آیا روان‌ها بادبان خواهد گسترد.
و قطره‌ها دریا خواهد شد.

نپرسیم
و با خود بمانیم.
و درونِ خویش را آب پاشی کنیم
و در آسمانِ خود بتابیم
و خویشتن را پهنا دهیم

و اگر تنهایی از نفس افتاد
در بگشاییم و یکدیگر را صدا بزنیم.



📝 #سهراب_سپهری
📚 "هنوز در سفرم" (شعرها و یادداشت‌های منتشر نشده سهراب سپهری)


@asheghanehaye_fatima
من به سيبی خوشنودم
و به بوييدن يک بوته بابونه.
من به يک آينه،
يک بستگی پاک قناعت دارم.
من نمی‌خندم اگر بادکنک می‌ترکد.
و نمی‌خندم اگر فلسفه‌ای، ماه را نصف کند.
من صدای پر بلدرچين را، می‌شناسم،
رنگ‌های شکم هوبره را، اثر پای بز کوهی را.

خوب می‌دانم ريواس کجا می‌رويد،
سار کی می‌آيد، کبک کی می‌خواند، باز کی می‌ميرد،
ماه در خواب بيابان چيست،
مرگ در ساقه خواهش
و تمشک لذّت، زير دندان هم آغوشی...


#سهراب_سپهری
@asheghanehaye_fatima

زندڪَی رقص دل انڪَیز
خطوط لب توست ...



#سهراب_سپهری
#شما_فرستادید

@asheghanehaye_fatima
.

کجاست سمت حیات ؟
من از کدام طرف
می‌رسم به یک هدهد ؟
و گوش کن
که همین حرف در تمام سفر
همیشه پنجره خواب را به هم می‌زد
چه چیز در همهٔ راه
زیر گوش تو می‌خواند ؟
درست فکر کن
کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز؟

#سهراب_سپهری



@asheghanehaye_fatima
زمزمهٔ مادرم
به آهنگ جنبش برگ‌هاست

#سهراب_سپهری



@asheghanehaye_fatima
هر کجا بَرگی هست
شورِ من می‌شکفد ...

مثلِ یک گُلدان
می‌دهم گوش به موسیقیِ روییدن ...

مثلِ زنبیلِ پُر از میوه
تَبِ تندِ رسیدن دارم


تا بخواهی خورشید،
تا بخواهی پیوند،
تا بخواهی تکثیر ...


من به سیبی خشنودم 

و به بوییدنِ یک بوته‌ی بابونه

من به یک آیینه،
یک بستگیِ پاک
قناعت دارم ...






         #سهراب_سپهری ❤️

@asheghanehaye_fatima
مرا سفر به کجا می‌برد؟
کجا نشان قدم، ناتمام خواهد ماند 
و بند کفش به انگشت‌های نرمِ فراغت 
گشوده خواهد شد؟
کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش 
و بی‌خیال نشستن... 

#سهراب_سپهری
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بوی هجرت می‌آید:
بالش من پر آواز پر چلچله‌هاست.
صبح خواهد شد
و به این کاسه آب
آسمان هجرت خواهد کرد.
باید امشب بروم.
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم.
هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.

#سهراب_سپهری🖊
#احمدرضا_احمدی 🎤@asheghanehaye_fatima
تو مرا آزردی...
که خودم کوچ کنم از شهرت،
تو خیالت راحت!
میروم از قلبت،
میشوم دورترین خاطره در شب‌هایت
تو به من میخندی!
و به خود میگویی: باز می‌آید و میسوزد از این عشق ولی...
برنمی‌گردم، نه!
میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد...
عشق زیباست و حرمت دارد...

#سهراب_سپهری

@asheghanehaye_fatima
.


دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است.
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو که
روی شاخه نارنج می شود خاموش،
نه این صداقت حرفی که
در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست،
نه، هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند،
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حُزن،
تا به ابد شنیده خواهد شد.


📙 #مسافر
✍️ #سهراب_سپهری


@asheghanehaye_fatima
تويی
والاترين مهمان دنيايم
كه دنيا بی تو چيزی چون تو را
كم داشت...


#سهراب_سپهری
#شما_فرستادید

@asheghanehaye_fatima
نگاهِ مردِ مسافر به روی زمین افتاد:
«چه سیب‌های قشنگی!
حیات نشئه‌ی تنهایی است.»
و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟
– قشنگ یعنی تعبیرِ عاشقانه‌ی اشکال
و عشق، تنها عشق
تو را به گرمی یک سیب می‌کند مأنوس.
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعتِ اندوهِ زندگی‌ها برد،
مرا رساند به امکانِ یک پرنده شدن.


#سهراب_سپهری

@asheghanehaye_fatima