🔵به احترام نویسندهای از تبار بیهقی
نویسندگانی هستند که شاید منتقدان بتوانند، و به یقین میتوانند، به نقّادی چند و چونِ آثارشان بنشینند؛ اما در جایگاه و موقعیت آنها در ادبیات داستانی، جایی برای چند و چون نمییابند. #محمود_دولت_آبادی، بیگمان، یکی از این نویسندگان است. منتقدان ادبی میتوانند در بابِ فراز و فرود آثارش بحثهای فراوان کنند؛ اما همگان بی شبهه پذیرفتهاند و میپذیرند که دولت آبادی در #ادبیات_داستانی ایران یکی از بی همتایان است.
اغراق نیست اگر بگوییم که سیمای مردم ایران، به ویژه خطۀ خراسان، چنان دقیق و زنده در داستانهای او توصیف میشود که برای همیشه در دل و جان مخاطبي نقش میبندد که شاید هرگز به این خطه سفر نکرده باشد. باز هم اغراق نیست که بگوییم نسلها با کلیدر و جای خالی سلوچ او بزرگ شدهاند و میشوند. چه کسی میتواند بلقیس، شیرو، مارال، گلمحمد، مِرگان، عبدوس و...، این فرزندان قامت برافراشتهی دولت آبادی را از یاد ببرد.
مهدی یزدانی خرم در مصاحبهای که با محمود دولتآبادی در همشهری انجام میدهد در مورد اثر تازهی آن روزهای دولتآبادی یعنی «سلوک» میگوید:
چه شد که محمود دولت آبادی نوع روایت خود را به کلی دگرگون کرد. آن همه سخن، زندگی، روزمرگی و شاید اتفاق از ادبیات او کوچ کرده اند. دولت آبادی علاوه بر انتخاب یک قصه نویسی کاملاً درونی خط سیر زمان و مکان داستانی خود را نیز برهم زده است. او در «سلوک» از دنیایی صحبت می کند که علی رغم قصه قدیمی آن متناقض و به شدت پیچیده است. او می گوید: «گمان می کنم اتفاق ابتدا در #زندگی می افتد تا رمان. به شما بگویم این اتفاق با یک یادداشت کوچک در یک قهوه خانه در فرانکفورت شروع شد. و بعد با یک سایه ای در پیاده رویی که دیوار سنگی خزه بسته ای دارد، در ویپرزدورف به سراغ من آمد. من در آنجا که بورس سه ماهه داشتم، دو ماه ماندم و برگشتم به خاطر همین به اصطلاح احساس غم غربت و نوستالژی و بی هم زبانی. این غم غربت و آن یادداشت کوچک مرا به یک ورطه ای کشاند که چهار سال به تناوب نوشتم و وقتی به پایان کار رسیدم دریافتم دو سوم این را باید کنار بگذارم. » یکی از ویژگی های آثار گذشته دولت آبادی که او را متمایز کرده است، #دیالوگ_نویسی او است. در آثاری مانند «کلیدر» و «جای خالی سلوچ» ما با جهانی روبه رو هستیم که زندگی در آن به صورت دیالوگ جریان دارد. انسان داستان های دولت آبادی عموماً پرگو و سخن پرداز است. اما سلوک قصه دیگری است. آدم ها حرف می زنند حتی روبه رویشان «دیگری» هم وجود دارد اما این نجواها به تک گویی هایی طولانی دچار شده که فرم دیالوگ را دارند. اگر دقت کنیم سکوتی در بطن اثر پنهان شده است، سکوتی که آدم ها را به حرف زدن با خود مجبور می کند. نویسنده می گوید: «درک کاملاً درستی است. برای اینکه دیگر زمانه عوض شده است. » پاسخ کوتاه است.
امروز دهم مرداد سال نود و پنج #تولد 76 سالگی محمود دولتآبادی را گرامی میداریم، نویسندهای که نخستین اثر داستانیاش با نام «ته شب» در سال ۱۳۴۱ منتشر کرد و علاوه بر حضور مستمر در عرصه ادبیات داستانی تا اواسط دهه هفتاد شمسی در زمینهی ادبیات نمایشی و تئاتر حضور چشمگیری داشت.
کتابهای «لایههای بیابانی»، «اوسنهی باباسبحان»، «ققنوس»، «ادبار»، «پای گلدستهی امامزاده»، «هجرت سلیمان»، «سفر «گاوارهبان»، «عقیل عقیل»، «آهوی بخت من گزل»، «کارنامهی سپنج»، «باشبیرو»، «تنگنا»، «دیدار بلوچ»، «جای خالی سلوچ»، «روزگار سپریشدهی مردم سالخورده»، «کلیدر»، «سلوک»، «روز و شب یوسف»، «آن مادیان سرخیال» و «نون نوشتن» ،«طریق بسمل شدن» و «زوال کلنل» از جمله آثار این نویسندهی پیشکسوت هستند.
منابع:
1)شماره 76 نشریه بخارا
2)روزنامه همشهری منتشر شده در مورخ 18 اردیبهشت 82
#محمود_دولت_آبادی
#كميته_فرهنگي
@AnjomanPolytechnic
نویسندگانی هستند که شاید منتقدان بتوانند، و به یقین میتوانند، به نقّادی چند و چونِ آثارشان بنشینند؛ اما در جایگاه و موقعیت آنها در ادبیات داستانی، جایی برای چند و چون نمییابند. #محمود_دولت_آبادی، بیگمان، یکی از این نویسندگان است. منتقدان ادبی میتوانند در بابِ فراز و فرود آثارش بحثهای فراوان کنند؛ اما همگان بی شبهه پذیرفتهاند و میپذیرند که دولت آبادی در #ادبیات_داستانی ایران یکی از بی همتایان است.
اغراق نیست اگر بگوییم که سیمای مردم ایران، به ویژه خطۀ خراسان، چنان دقیق و زنده در داستانهای او توصیف میشود که برای همیشه در دل و جان مخاطبي نقش میبندد که شاید هرگز به این خطه سفر نکرده باشد. باز هم اغراق نیست که بگوییم نسلها با کلیدر و جای خالی سلوچ او بزرگ شدهاند و میشوند. چه کسی میتواند بلقیس، شیرو، مارال، گلمحمد، مِرگان، عبدوس و...، این فرزندان قامت برافراشتهی دولت آبادی را از یاد ببرد.
مهدی یزدانی خرم در مصاحبهای که با محمود دولتآبادی در همشهری انجام میدهد در مورد اثر تازهی آن روزهای دولتآبادی یعنی «سلوک» میگوید:
چه شد که محمود دولت آبادی نوع روایت خود را به کلی دگرگون کرد. آن همه سخن، زندگی، روزمرگی و شاید اتفاق از ادبیات او کوچ کرده اند. دولت آبادی علاوه بر انتخاب یک قصه نویسی کاملاً درونی خط سیر زمان و مکان داستانی خود را نیز برهم زده است. او در «سلوک» از دنیایی صحبت می کند که علی رغم قصه قدیمی آن متناقض و به شدت پیچیده است. او می گوید: «گمان می کنم اتفاق ابتدا در #زندگی می افتد تا رمان. به شما بگویم این اتفاق با یک یادداشت کوچک در یک قهوه خانه در فرانکفورت شروع شد. و بعد با یک سایه ای در پیاده رویی که دیوار سنگی خزه بسته ای دارد، در ویپرزدورف به سراغ من آمد. من در آنجا که بورس سه ماهه داشتم، دو ماه ماندم و برگشتم به خاطر همین به اصطلاح احساس غم غربت و نوستالژی و بی هم زبانی. این غم غربت و آن یادداشت کوچک مرا به یک ورطه ای کشاند که چهار سال به تناوب نوشتم و وقتی به پایان کار رسیدم دریافتم دو سوم این را باید کنار بگذارم. » یکی از ویژگی های آثار گذشته دولت آبادی که او را متمایز کرده است، #دیالوگ_نویسی او است. در آثاری مانند «کلیدر» و «جای خالی سلوچ» ما با جهانی روبه رو هستیم که زندگی در آن به صورت دیالوگ جریان دارد. انسان داستان های دولت آبادی عموماً پرگو و سخن پرداز است. اما سلوک قصه دیگری است. آدم ها حرف می زنند حتی روبه رویشان «دیگری» هم وجود دارد اما این نجواها به تک گویی هایی طولانی دچار شده که فرم دیالوگ را دارند. اگر دقت کنیم سکوتی در بطن اثر پنهان شده است، سکوتی که آدم ها را به حرف زدن با خود مجبور می کند. نویسنده می گوید: «درک کاملاً درستی است. برای اینکه دیگر زمانه عوض شده است. » پاسخ کوتاه است.
امروز دهم مرداد سال نود و پنج #تولد 76 سالگی محمود دولتآبادی را گرامی میداریم، نویسندهای که نخستین اثر داستانیاش با نام «ته شب» در سال ۱۳۴۱ منتشر کرد و علاوه بر حضور مستمر در عرصه ادبیات داستانی تا اواسط دهه هفتاد شمسی در زمینهی ادبیات نمایشی و تئاتر حضور چشمگیری داشت.
کتابهای «لایههای بیابانی»، «اوسنهی باباسبحان»، «ققنوس»، «ادبار»، «پای گلدستهی امامزاده»، «هجرت سلیمان»، «سفر «گاوارهبان»، «عقیل عقیل»، «آهوی بخت من گزل»، «کارنامهی سپنج»، «باشبیرو»، «تنگنا»، «دیدار بلوچ»، «جای خالی سلوچ»، «روزگار سپریشدهی مردم سالخورده»، «کلیدر»، «سلوک»، «روز و شب یوسف»، «آن مادیان سرخیال» و «نون نوشتن» ،«طریق بسمل شدن» و «زوال کلنل» از جمله آثار این نویسندهی پیشکسوت هستند.
منابع:
1)شماره 76 نشریه بخارا
2)روزنامه همشهری منتشر شده در مورخ 18 اردیبهشت 82
#محمود_دولت_آبادی
#كميته_فرهنگي
@AnjomanPolytechnic
🌐 قدیم الایام, آن زمان که هنوز شهرسازی وجود نداشت و آدم ها در طبیعت زندگی میکردند, سیل مانند بقیه ی بلایای طبیعی, یک بلای "طبیعی" بود و انسانها از بروز آن قطعاً ناراحت می شدند ولی "شاکی" نه.
اما این روزها ... این روزها سیل که می آید "شاکی" می شویم, چون زندگی شهری در ما انتظاراتی به وجود آورده, #انتظاراتی که جزء منطق و وضوحات #زندگی_شهری به حساب می آیند.
ما انتظار داریم که در ظرفیت های #عمرانی شهرمان احتمال وقوع سیل در نظر گرفته شده باشد و پل ها و جاده هایمان با سیل به سرعت فرو نریزند یا در حاشیه ی رودخانه ها ساخت و ساز صورت نگیرد.
انتظار داریم #شهردار شهرمان پس از ساعات اولیه بارش مسیرهایی را که پیش بینی می شود دچار سیل گرفتگی شوند و احتمال ریزششان وجود دارد #اعلام کند و آنها را به سرعت ببندد.
انتظار داریم سازمان #راهنمایی_و_رانندگی مسیرهایی که دبی آب در آنها به قدری میتواند شود که عموم وسایل نقلیه را شناور سازد, مشخص و آنها را #غیر_قابل تردد اعلام کند.
انتظار داریم مردم شهرمان هر منظره ای راسوژه ی عکس های خویش انداز خود نکنند و جان خودشان را مهمتر از محتوای گالریشان بدانند.
انتظار داریم #مسئولین رسانه ای کشورمان به جای اعلام عزای عمومی فقط در شهرهای سیل زده, کل کشور را عزادار اعلام کنند. با خودمان میگوییم مگر آنها هموطنان و خانواده های ما نبودند؟ تا شاید اینبار سیل بهانه ای شود که سوگش کل ایران را به فکر بیاندازد؟
انتظار داریم این اتفاق در #هیاهوی_انتخاباتی گم نشود.
انتظار داریم هموطنانمان وقتی سطح رودخانه بالا آمده حاشیه ی رود را مکانی برای تفریح و پیکنیک خود انتخاب نکنند.
انتظار داریم هواشناسی...
انتظارات ما کم نیستند, ولی آیا داستان در همینجا ختم می شود؟
آیا من آن مهندس عمرانی نیستم که وقتی مسئولیت طراحی یک پل در آذربایجان به من سپرده شد, فاکتور #امنیت در هنگام سیل را سرسری گرفتم و آن را در طراحیم در نظر نگرفتم؟
آیا من آن مسئول راهنمایی و رانندگی ای نیستم که بارش شدید باران و تاثیراتش را مربوط به حیطه ی #وظایف خودم ندانستم؟
آیا من آن خویش انداز گیرِ همیشه حاضر در صحنه نیستم؟
آیا اگر در شهر من هم عزا اعلام می شد, تاثیرش برای من بیشتر از هاشور سیاه گوشه ی سریال مورد علاقه ام بود؟یا آن قدر باعث میشد که #تامل کنم؟ یا حتی #حرکتی انجام دهم؟
آیا من آن صاحب زمینی در حاشیه ی رودخانه نیستم که با اصرار بر خانه سازی میخواهم ارزش مالم را چندبرابر کنم؟
من انتظار آن روزی را دارم که #توقعاتمان با #کنش های زندگی مان همخوان باشد. تا مگر آنروز کمتر خبرهای بد بشنویم.
◾️ انجمن اسلامی دانشجویان ترقی خواه پلی تکنیک آرزو می کند خداوند به دل خانواده های آسیب داده ازین ماجرا #صبر دهد و صمیمانه از مسئولین تقاضا دارد که #ترمیم و #بازسازی سریع مکان های آسیب دیده دلیلی برای سرهم بندی کردن و غیر مهندسی ساختن آنها نشود.
آمین
آذربایجان سنین باشین ساغ اولسون
#خانه_سبز
#انجمن_پلی_تکنیک
@AnjomanPolytechnic
اما این روزها ... این روزها سیل که می آید "شاکی" می شویم, چون زندگی شهری در ما انتظاراتی به وجود آورده, #انتظاراتی که جزء منطق و وضوحات #زندگی_شهری به حساب می آیند.
ما انتظار داریم که در ظرفیت های #عمرانی شهرمان احتمال وقوع سیل در نظر گرفته شده باشد و پل ها و جاده هایمان با سیل به سرعت فرو نریزند یا در حاشیه ی رودخانه ها ساخت و ساز صورت نگیرد.
انتظار داریم #شهردار شهرمان پس از ساعات اولیه بارش مسیرهایی را که پیش بینی می شود دچار سیل گرفتگی شوند و احتمال ریزششان وجود دارد #اعلام کند و آنها را به سرعت ببندد.
انتظار داریم سازمان #راهنمایی_و_رانندگی مسیرهایی که دبی آب در آنها به قدری میتواند شود که عموم وسایل نقلیه را شناور سازد, مشخص و آنها را #غیر_قابل تردد اعلام کند.
انتظار داریم مردم شهرمان هر منظره ای راسوژه ی عکس های خویش انداز خود نکنند و جان خودشان را مهمتر از محتوای گالریشان بدانند.
انتظار داریم #مسئولین رسانه ای کشورمان به جای اعلام عزای عمومی فقط در شهرهای سیل زده, کل کشور را عزادار اعلام کنند. با خودمان میگوییم مگر آنها هموطنان و خانواده های ما نبودند؟ تا شاید اینبار سیل بهانه ای شود که سوگش کل ایران را به فکر بیاندازد؟
انتظار داریم این اتفاق در #هیاهوی_انتخاباتی گم نشود.
انتظار داریم هموطنانمان وقتی سطح رودخانه بالا آمده حاشیه ی رود را مکانی برای تفریح و پیکنیک خود انتخاب نکنند.
انتظار داریم هواشناسی...
انتظارات ما کم نیستند, ولی آیا داستان در همینجا ختم می شود؟
آیا من آن مهندس عمرانی نیستم که وقتی مسئولیت طراحی یک پل در آذربایجان به من سپرده شد, فاکتور #امنیت در هنگام سیل را سرسری گرفتم و آن را در طراحیم در نظر نگرفتم؟
آیا من آن مسئول راهنمایی و رانندگی ای نیستم که بارش شدید باران و تاثیراتش را مربوط به حیطه ی #وظایف خودم ندانستم؟
آیا من آن خویش انداز گیرِ همیشه حاضر در صحنه نیستم؟
آیا اگر در شهر من هم عزا اعلام می شد, تاثیرش برای من بیشتر از هاشور سیاه گوشه ی سریال مورد علاقه ام بود؟یا آن قدر باعث میشد که #تامل کنم؟ یا حتی #حرکتی انجام دهم؟
آیا من آن صاحب زمینی در حاشیه ی رودخانه نیستم که با اصرار بر خانه سازی میخواهم ارزش مالم را چندبرابر کنم؟
من انتظار آن روزی را دارم که #توقعاتمان با #کنش های زندگی مان همخوان باشد. تا مگر آنروز کمتر خبرهای بد بشنویم.
◾️ انجمن اسلامی دانشجویان ترقی خواه پلی تکنیک آرزو می کند خداوند به دل خانواده های آسیب داده ازین ماجرا #صبر دهد و صمیمانه از مسئولین تقاضا دارد که #ترمیم و #بازسازی سریع مکان های آسیب دیده دلیلی برای سرهم بندی کردن و غیر مهندسی ساختن آنها نشود.
آمین
آذربایجان سنین باشین ساغ اولسون
#خانه_سبز
#انجمن_پلی_تکنیک
@AnjomanPolytechnic
❎ #زندگی به اندازهای زیباست که همهچیز رامیتوان قربانی آن کرد،مگر#شرافت را.که عزیزتر و زیباتر از زندگیست و لایق آنکه زندگی راقربانی آن کرد.
#کروبی
#فرزنداحمد
#انجمن_پلی_تکنیک
@AnjomanPolytechnic
#کروبی
#فرزنداحمد
#انجمن_پلی_تکنیک
@AnjomanPolytechnic
📌 #زندگی دام نیست
#عشق دام نیست
حتی #مرگ دام نیست
چرا که یاران گمشده آزادند
#آزاد و #پاک...
#هدی_صابر
#انجمن_پلی_تکنیک
@AnjomanPolytechnic
#عشق دام نیست
حتی #مرگ دام نیست
چرا که یاران گمشده آزادند
#آزاد و #پاک...
#هدی_صابر
#انجمن_پلی_تکنیک
@AnjomanPolytechnic
📝 به مناسبت زادروز فروغ فرخزاد
در سرزمین قد کوتاهان
معیارهای سنجش
همیشه بر مدار صفر سفر کردهاند
چرا توقف کنم؟
من از عناصر چهارگانه اطاعت میکنم
و کار تدوین نظامنامهی قلبم
کار حکومت محلی کوران نیست
مرا به زوزهٔ دراز توحش
درعضو جنسی حیوان چکار
مرا به حرکت حقیر کرم در خلاء گوشتی چکار
مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کردهاست
تبار خونی گلها میدانید؟
🔹 «او زنی معترض به ستمی که بر زنان میرفت بود و میخواست به ظلمی که به نیمی از افراد جامعه میشد اعتراض کند. این را در کتابهایش میتوانیم ببینیم، از «اسیر» گرفته تا «دیوار» و زندگی و طرز فکر خیامیاش را در «عصیان». بعد هم که خواست اسلوب و کار تازهای را ارائه دهد بسیار لطیف و پرشور و حال شعر میگفت. او شاعر خوبی بود، بهخصوص شعرهای آخرش بسیار لطیف و پرشور و حال بود، شعر ناب و نجیب بود»
#فروغ_فرخزاد، زنی در آرزوی #آزادی زنان ایران و #تساوی_حقوق آنها با مردان! #عصیان فروغ آنچنان است که به معیارهای سنجش قد کوتاهان نمینگرد و کار تدوین نظامنامهی قلبش را به حکومت محلی کوران وانمیگذارد. سخنان دیگران، حشرات فاسد مانده در #مرداب، اورا از راهش باز نمیدارد، چرا که او از #سلاله ی درختان است و تنفس هوای مانده ملولش میکند، او به #نور و به #خورشید میاندیشد نه به افکار جنازههای باد کرده در سردخانهی این جهانِ نشسته در #آغاز_فصل_سرد...!
کسی که به اجبار ناگزیر شد بین #شعر و #زندگی یکی را انتخاب کند، و ریسمان سست #عدالت فرزندش را از او گرفت؛ کسی که شعر نه جزئی از زندگی بلکه تمام زندگیاش بود. و کسی که چنین به هلاکت خویش کمر ببندد و در دلبستگی #سرودن جذب شود، البته که از نیزهی زبانآوران گوشه نشین در امان نخواهد بود. «#شاعر بودن یعنی #انسان بودن. بعضی هارا میشناسم که رفتار روزانهشان هیچ ربطی به شعرشان ندارد. یعنی فقط وقتی شعر میگویند شاعر هستند. بعد تمام میشود. دو مرتبه میشوند یک آدم حریص شکموی ظالم تنگ فکر بدبخت حسود حقیر، خوب من حرفهای این آدمها را هم قبول ندارم. من به #زندگی بیشتر اهمیت میدهم، و وقتی این آقایان مشت هایشان را گره میکنند و فریاد راه میاندازند یعنی در شعرها و مقالههایشان، من نفرتم میگیرد و باورم نمیشود که راست میگویند. میگویم نکند فقط برای یک بشقاب پلو است که دارند داد میزنند! فکر میکنم کسی که #کار_هنری میکند باید اول خودش را بسازد و کامل کند. بعد از خودش بیرون بیاید و به خودش مثل یک واحد از هستی و وجود نگاه کند تا بتواند به تمام دریافتها، فکرها، و حسهایش یک حالت عمومیت ببخشد.»
🔹 در سال ۱۳۳۱ اولین مجموعه ی شعرش با نام «#اسیر» را منتشر کرد، تجربههایی که هنوز شکل واقعی خود را پیدا نکرده بود؛ بعد که تجربهها بیشتر شدند با #شاملو و نگرش دگرگونهی او به زبان آشنا شد، در انتهای این تجربیات با وسعت نگاه #نیما آشنا شد، شناختی که از نظر خودش دیر اما خیلی به موقع بود.
در سالهای ۱۳۳۶ و ۱۳۳۸ مجموعه شعرهای «#دیوار» و «#عصیان» را منتشر کرد؛ دو تجربه از آخرین تجارب شاعری که سعی میکند فضای خاص شعری خودش را بیابد. «دیوار و عصیان در واقع دست و پا زدنی مأیوسانه در میان دو مرحله زندگی است. آخرین نفس زدنهای پیش از یک نوع رهایی است. آدم به مرحلهی تفکر میرسد، در جوانی احساسات ریشههای سستی دارند، فقط جذبهشان بیشتر است. اگر بعداً به وسیلهی فکر رهبری نشوند و یا نتیجهی تفکر نباشند، خشک میشوند و تمام میشوند. من به دنیای اطرافم، به اشیاء اطرافم و آدمهای اطرافم و خطوط اصلی این دنیا نگاه کردم، آن را کشف کردم و وقتی خواستم بگویمش دیدم کلمه لازم دارم. کلمههای تازه که مربوط به همان دنیا میشود. اگر میترسیدم میمردم. اما نترسیدم، #کلمهها را وارد کردم. به من چه که این همه کلمه هنوز #شاعرانه نشده است. جان که دارد، شاعرانهاش میکنیم!»
در سال ۱۳۴۱ کتاب «#تولدی_دیگر» را انتشار داد، کتابی که با آن نشان میداد فروغ زبان خاص خودش را یافته و سرودنش از نو متولد شده است.
و در انتها با کتاب ناتمام «#ایمان_بیاوریم_به_آغاز_فصل_سرد» آغازی نو برای خود ساخت و حتی شگفتی شاعران بزرگ زمانش را برانگیخت.
#فروغ_فرخزاد
#کمیته_فرهنگی
#انجمن_پلی_تکنیک
🆔@AnjomanPolytechnic
در سرزمین قد کوتاهان
معیارهای سنجش
همیشه بر مدار صفر سفر کردهاند
چرا توقف کنم؟
من از عناصر چهارگانه اطاعت میکنم
و کار تدوین نظامنامهی قلبم
کار حکومت محلی کوران نیست
مرا به زوزهٔ دراز توحش
درعضو جنسی حیوان چکار
مرا به حرکت حقیر کرم در خلاء گوشتی چکار
مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کردهاست
تبار خونی گلها میدانید؟
🔹 «او زنی معترض به ستمی که بر زنان میرفت بود و میخواست به ظلمی که به نیمی از افراد جامعه میشد اعتراض کند. این را در کتابهایش میتوانیم ببینیم، از «اسیر» گرفته تا «دیوار» و زندگی و طرز فکر خیامیاش را در «عصیان». بعد هم که خواست اسلوب و کار تازهای را ارائه دهد بسیار لطیف و پرشور و حال شعر میگفت. او شاعر خوبی بود، بهخصوص شعرهای آخرش بسیار لطیف و پرشور و حال بود، شعر ناب و نجیب بود»
#فروغ_فرخزاد، زنی در آرزوی #آزادی زنان ایران و #تساوی_حقوق آنها با مردان! #عصیان فروغ آنچنان است که به معیارهای سنجش قد کوتاهان نمینگرد و کار تدوین نظامنامهی قلبش را به حکومت محلی کوران وانمیگذارد. سخنان دیگران، حشرات فاسد مانده در #مرداب، اورا از راهش باز نمیدارد، چرا که او از #سلاله ی درختان است و تنفس هوای مانده ملولش میکند، او به #نور و به #خورشید میاندیشد نه به افکار جنازههای باد کرده در سردخانهی این جهانِ نشسته در #آغاز_فصل_سرد...!
کسی که به اجبار ناگزیر شد بین #شعر و #زندگی یکی را انتخاب کند، و ریسمان سست #عدالت فرزندش را از او گرفت؛ کسی که شعر نه جزئی از زندگی بلکه تمام زندگیاش بود. و کسی که چنین به هلاکت خویش کمر ببندد و در دلبستگی #سرودن جذب شود، البته که از نیزهی زبانآوران گوشه نشین در امان نخواهد بود. «#شاعر بودن یعنی #انسان بودن. بعضی هارا میشناسم که رفتار روزانهشان هیچ ربطی به شعرشان ندارد. یعنی فقط وقتی شعر میگویند شاعر هستند. بعد تمام میشود. دو مرتبه میشوند یک آدم حریص شکموی ظالم تنگ فکر بدبخت حسود حقیر، خوب من حرفهای این آدمها را هم قبول ندارم. من به #زندگی بیشتر اهمیت میدهم، و وقتی این آقایان مشت هایشان را گره میکنند و فریاد راه میاندازند یعنی در شعرها و مقالههایشان، من نفرتم میگیرد و باورم نمیشود که راست میگویند. میگویم نکند فقط برای یک بشقاب پلو است که دارند داد میزنند! فکر میکنم کسی که #کار_هنری میکند باید اول خودش را بسازد و کامل کند. بعد از خودش بیرون بیاید و به خودش مثل یک واحد از هستی و وجود نگاه کند تا بتواند به تمام دریافتها، فکرها، و حسهایش یک حالت عمومیت ببخشد.»
🔹 در سال ۱۳۳۱ اولین مجموعه ی شعرش با نام «#اسیر» را منتشر کرد، تجربههایی که هنوز شکل واقعی خود را پیدا نکرده بود؛ بعد که تجربهها بیشتر شدند با #شاملو و نگرش دگرگونهی او به زبان آشنا شد، در انتهای این تجربیات با وسعت نگاه #نیما آشنا شد، شناختی که از نظر خودش دیر اما خیلی به موقع بود.
در سالهای ۱۳۳۶ و ۱۳۳۸ مجموعه شعرهای «#دیوار» و «#عصیان» را منتشر کرد؛ دو تجربه از آخرین تجارب شاعری که سعی میکند فضای خاص شعری خودش را بیابد. «دیوار و عصیان در واقع دست و پا زدنی مأیوسانه در میان دو مرحله زندگی است. آخرین نفس زدنهای پیش از یک نوع رهایی است. آدم به مرحلهی تفکر میرسد، در جوانی احساسات ریشههای سستی دارند، فقط جذبهشان بیشتر است. اگر بعداً به وسیلهی فکر رهبری نشوند و یا نتیجهی تفکر نباشند، خشک میشوند و تمام میشوند. من به دنیای اطرافم، به اشیاء اطرافم و آدمهای اطرافم و خطوط اصلی این دنیا نگاه کردم، آن را کشف کردم و وقتی خواستم بگویمش دیدم کلمه لازم دارم. کلمههای تازه که مربوط به همان دنیا میشود. اگر میترسیدم میمردم. اما نترسیدم، #کلمهها را وارد کردم. به من چه که این همه کلمه هنوز #شاعرانه نشده است. جان که دارد، شاعرانهاش میکنیم!»
در سال ۱۳۴۱ کتاب «#تولدی_دیگر» را انتشار داد، کتابی که با آن نشان میداد فروغ زبان خاص خودش را یافته و سرودنش از نو متولد شده است.
و در انتها با کتاب ناتمام «#ایمان_بیاوریم_به_آغاز_فصل_سرد» آغازی نو برای خود ساخت و حتی شگفتی شاعران بزرگ زمانش را برانگیخت.
#فروغ_فرخزاد
#کمیته_فرهنگی
#انجمن_پلی_تکنیک
🆔@AnjomanPolytechnic
⭕️ #سیاوش_کسرایی، زاده ۵ اسفند ۱۳۰۵ در اصفهان، #شاعر، #نقاش و از اعضای #کانون_نویسندگان ایران و از فعالان سیاسی تاریخ معاصر ایران بود.
او پس از کودتای ۱۳۳۲ مدت کوتاهی زندانی شد و در ۱۳۶۲ همزمان با سرکوب شدن #حزب_توده، از طریق زاهدان، ایران را به قصد کابل ترک کرد.
او در سال ۱۳۵۸ به همراه دیگر اعضای تودهای، از کانون نویسندگان ایران اخراج شده بود.
سیاوش کسرایی در طول اقامتش در افغانستان، در «#رادیو_زحمتکشان» که از کابل پخش می شد، شروع به کار کرد.
⭕️ او از سال ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۵ در شوروی زندگی می کرد و گویی از آن رنج میبرد و رنج روحی خود را در سرودهی «#دلم_هوای_آفتاب_میکند» وصف کردهاست:
«نه آشنا نه همدمی
نه شانهای ز دوستی که سر نهی بر آن دمی
تویی و رنج و بیم تو
تویی و بی پناهی عظیم تو
نه شهر و باغ و رود و منظرش
نه خانهها و کوچهها نه راه آشناست
نه این زبان گفتگو زبان دلپذیر ماست
تو و هزار درد بی دوا
تو و هزار حرف بی جواب
کجا روی؟ به هر که رو کنی تو را جواب میکند»
او پس از فروپاشی شوروی به اتریش مهاجرت کرد و در سن ۶۹ سالگی در اثر جراحی قلب و ابتلا به ذاتالریه در وین، پایتخت اتریش، درگذشت.
⭕️ در سال ۲۰۱۶ در بیستمین سالگرد سیاوش کسرایی، #جمشید_برزگر فیلم مستندی دربارهی او ساخت و این فیلم با نام «#در_جستجوی_خورشید» پخش شد.
به گفتهی صدرالدین الهی، اصطلاح «#جهانپهلوان» در اشاره به غلامرضا #تختی، نخستین بار توسط سیاوش کسرائی در قصیدهای از او به نام «جهانپهلوان» بکار برده شد و این لقب روی تختی ماند.
⭕️ دومین کتاب کسرائی، «#آرش_کمانگیر»، او را به شهرت رساند. این اثر، که دربارهٔ چهرهای افسانهای است که با پرتاب جانفرسای یک تیر، میهن را از تحقیر و تیرهبختی نجات میدهد، اولین نمونه شعر نوی حماسی به سبک نیمایی است. آرش کمانگیر از طرف شاعر به #خسرو_روزبه، فعال تندروی حزب توده، پس از اعدام وی در اوایل ۱۳۳۷، تقدیم شدهاست.
بخشی از شعر آرش:
آری، آری، #زندگی زیباست.
زندگی آتشگَهی دیرنده پابرجاست.
گر بیفروزیاش، رقص شعلهاش در هر کران پیداست.
ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.
#سیاوش_کسرایی
#کمیته_فرهنگی
#انجمن_پلی_تکنیک
🆔@AnjomanPolytechnic
او پس از کودتای ۱۳۳۲ مدت کوتاهی زندانی شد و در ۱۳۶۲ همزمان با سرکوب شدن #حزب_توده، از طریق زاهدان، ایران را به قصد کابل ترک کرد.
او در سال ۱۳۵۸ به همراه دیگر اعضای تودهای، از کانون نویسندگان ایران اخراج شده بود.
سیاوش کسرایی در طول اقامتش در افغانستان، در «#رادیو_زحمتکشان» که از کابل پخش می شد، شروع به کار کرد.
⭕️ او از سال ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۵ در شوروی زندگی می کرد و گویی از آن رنج میبرد و رنج روحی خود را در سرودهی «#دلم_هوای_آفتاب_میکند» وصف کردهاست:
«نه آشنا نه همدمی
نه شانهای ز دوستی که سر نهی بر آن دمی
تویی و رنج و بیم تو
تویی و بی پناهی عظیم تو
نه شهر و باغ و رود و منظرش
نه خانهها و کوچهها نه راه آشناست
نه این زبان گفتگو زبان دلپذیر ماست
تو و هزار درد بی دوا
تو و هزار حرف بی جواب
کجا روی؟ به هر که رو کنی تو را جواب میکند»
او پس از فروپاشی شوروی به اتریش مهاجرت کرد و در سن ۶۹ سالگی در اثر جراحی قلب و ابتلا به ذاتالریه در وین، پایتخت اتریش، درگذشت.
⭕️ در سال ۲۰۱۶ در بیستمین سالگرد سیاوش کسرایی، #جمشید_برزگر فیلم مستندی دربارهی او ساخت و این فیلم با نام «#در_جستجوی_خورشید» پخش شد.
به گفتهی صدرالدین الهی، اصطلاح «#جهانپهلوان» در اشاره به غلامرضا #تختی، نخستین بار توسط سیاوش کسرائی در قصیدهای از او به نام «جهانپهلوان» بکار برده شد و این لقب روی تختی ماند.
⭕️ دومین کتاب کسرائی، «#آرش_کمانگیر»، او را به شهرت رساند. این اثر، که دربارهٔ چهرهای افسانهای است که با پرتاب جانفرسای یک تیر، میهن را از تحقیر و تیرهبختی نجات میدهد، اولین نمونه شعر نوی حماسی به سبک نیمایی است. آرش کمانگیر از طرف شاعر به #خسرو_روزبه، فعال تندروی حزب توده، پس از اعدام وی در اوایل ۱۳۳۷، تقدیم شدهاست.
بخشی از شعر آرش:
آری، آری، #زندگی زیباست.
زندگی آتشگَهی دیرنده پابرجاست.
گر بیفروزیاش، رقص شعلهاش در هر کران پیداست.
ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.
#سیاوش_کسرایی
#کمیته_فرهنگی
#انجمن_پلی_تکنیک
🆔@AnjomanPolytechnic
" #میرحسین_موسوی زنده است. "
❇️ #25_بهمن که میرسد نمیتوان به تقویم بیاهمیت بود.
بهمن ماه سال 1389، هنوز بیش از یک سال از #انتخابات88 و اعتراضات گسترده مردم به حاکمیت میگذشت. اعتراضات #مسالمتآمیزی که با حضور جمعیتهای میلیونی در خیابانها و در اعتراض به نتایج انتخابات آغاز شد و با مطالبات گستردهتر مردم تحت لوای #قانون_اساسی و تحقق آرمانهای راستین #انقلاب 57 ادامه پیدا کرد و سعی داشت انقلاب را به ریشههای اصیل، و شرایط پیش از انحراف شعارهای آن بکشاند.
موسوی، که نامش مترادف بازدمیدن در رویایی عمومی بود که انقلاب را به پیروزی رساند، تلفیق و ترکیب خاطرهها و خواهشها و امیدهای سه نسل پس از انقلاب بود و در نقطهای ایستاده بود که #قانون_اساسی را در برابر قانون و قانونگذاران، #مردم را در برابر #دولت، و #جمهوری اسلامی را در برابر #حکومت اسلامی قرار داده بود و در مقابل، به حاکمیت گوشزد میکرد که آنانی #ساختارشکن و هرج و مرج طلب هستند که بابهانه و بیبهانه از اصول اسلامی عدول میکنند و بنابر امیال شخصیشان یا حفظ منافعشان دست به تعطیلی اصولی از قانون اساسی میزنند.
میرحسین #جمهوری_اسلامی را مساوی #مردم قرار داده بود و مدام تاکید میکرد که اوضاع و احوال کشور آن چیزی نیست که سی سال بیش از این مردم آرزویش را داشتند (و امروز، 40سال). او به درستی زندگی را به سیاست گره زده بود و مدام به مردم و مخالفان وضع موجود توصیه میکرد همانگونه که در طول یک قرن گذشته همواره دستآوردهای ملت، با تلاش و جهاد و مبارزهی مستمرشان بدست آمده، اکنون هم نباید پس از چندی احساس خستگی کرد یا تصور این را برد که کار تمام شده و باید به خانهها بازگردیم، زیرا که محصول از بین میرود. همانگونه که در یکی از بیانیههایش گفت: #مبارزه امری مقدس است، اما دائمی نیست، آنچه که دائمیست #زندگی ست.
بهمن 89 مصادف شده بود با خود سوزی دستفروشی در تونس، در اعتراض به وضعیت کشور. آتشی که شعلهاش زبانه کشید و دامان #دیکتاتور های کشورهای عربی را در خود گرفت و به زیرشان افکند. روزهایی بود که مردم برای همبستگی با این معترضین قصد داشتند به خیابانها بیایند و #موسوی و #کروبی نیز در نامه مشترکی به وزیر کشور درخواست برپایی راهپیمایی مسالمتآمیز در 25 بهمن کردند. نامه بیپاسخ ماند و آنها هنگام بیرون آمدن از درب منزلشان با سد #نیروهای_امنیتی مواجه شدند. و از این روز به بعد محصور شدند.
❌ #صنوبرها هم در خیابان به #نجوا چیزی گفتند. #گزمگان به هیاهو #شمشیر در پرندگان نهادند و چندتن از هموطنانمان از جمله دو دانشجو به نامهای #صانع_ژاله و #محمد_مختاری به #شهادت رسیدند.
#۲۵بهمن
#انتظار۸ساله
#انجمن_پلی_تکنیک 🍀
🆔@AnjomanPolytechnic
❇️ #25_بهمن که میرسد نمیتوان به تقویم بیاهمیت بود.
بهمن ماه سال 1389، هنوز بیش از یک سال از #انتخابات88 و اعتراضات گسترده مردم به حاکمیت میگذشت. اعتراضات #مسالمتآمیزی که با حضور جمعیتهای میلیونی در خیابانها و در اعتراض به نتایج انتخابات آغاز شد و با مطالبات گستردهتر مردم تحت لوای #قانون_اساسی و تحقق آرمانهای راستین #انقلاب 57 ادامه پیدا کرد و سعی داشت انقلاب را به ریشههای اصیل، و شرایط پیش از انحراف شعارهای آن بکشاند.
موسوی، که نامش مترادف بازدمیدن در رویایی عمومی بود که انقلاب را به پیروزی رساند، تلفیق و ترکیب خاطرهها و خواهشها و امیدهای سه نسل پس از انقلاب بود و در نقطهای ایستاده بود که #قانون_اساسی را در برابر قانون و قانونگذاران، #مردم را در برابر #دولت، و #جمهوری اسلامی را در برابر #حکومت اسلامی قرار داده بود و در مقابل، به حاکمیت گوشزد میکرد که آنانی #ساختارشکن و هرج و مرج طلب هستند که بابهانه و بیبهانه از اصول اسلامی عدول میکنند و بنابر امیال شخصیشان یا حفظ منافعشان دست به تعطیلی اصولی از قانون اساسی میزنند.
میرحسین #جمهوری_اسلامی را مساوی #مردم قرار داده بود و مدام تاکید میکرد که اوضاع و احوال کشور آن چیزی نیست که سی سال بیش از این مردم آرزویش را داشتند (و امروز، 40سال). او به درستی زندگی را به سیاست گره زده بود و مدام به مردم و مخالفان وضع موجود توصیه میکرد همانگونه که در طول یک قرن گذشته همواره دستآوردهای ملت، با تلاش و جهاد و مبارزهی مستمرشان بدست آمده، اکنون هم نباید پس از چندی احساس خستگی کرد یا تصور این را برد که کار تمام شده و باید به خانهها بازگردیم، زیرا که محصول از بین میرود. همانگونه که در یکی از بیانیههایش گفت: #مبارزه امری مقدس است، اما دائمی نیست، آنچه که دائمیست #زندگی ست.
بهمن 89 مصادف شده بود با خود سوزی دستفروشی در تونس، در اعتراض به وضعیت کشور. آتشی که شعلهاش زبانه کشید و دامان #دیکتاتور های کشورهای عربی را در خود گرفت و به زیرشان افکند. روزهایی بود که مردم برای همبستگی با این معترضین قصد داشتند به خیابانها بیایند و #موسوی و #کروبی نیز در نامه مشترکی به وزیر کشور درخواست برپایی راهپیمایی مسالمتآمیز در 25 بهمن کردند. نامه بیپاسخ ماند و آنها هنگام بیرون آمدن از درب منزلشان با سد #نیروهای_امنیتی مواجه شدند. و از این روز به بعد محصور شدند.
❌ #صنوبرها هم در خیابان به #نجوا چیزی گفتند. #گزمگان به هیاهو #شمشیر در پرندگان نهادند و چندتن از هموطنانمان از جمله دو دانشجو به نامهای #صانع_ژاله و #محمد_مختاری به #شهادت رسیدند.
#۲۵بهمن
#انتظار۸ساله
#انجمن_پلی_تکنیک 🍀
🆔@AnjomanPolytechnic
💢 زادروز #صادق_هدایت
"در #زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در #انزوا می خورد و می تراشد. این درد هارا نمی توان به کسی اظهار کرد،چون عموما عادت دارند این درد هارا جزو اتفاقات و پیش آمد های نادر و عجیب بشمارند ..." زخم هایی که ما مردم بر سبیل عقاید جاری خودمان سعی می کنیم آن ها را با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی کنیم. اما براستی در دنیای #رجالهها صادق چه رنجی می کشید، با چه دردی #زنده_به_گور می زیست و چگونه پریشانی #یک_سگ_ولگرد را تاب می آورد. درد هایی که از #تهران تا #پاریس و #بمبئی، هر کجا که می رفت، رهایش نمی کردند. چون مردی که فرمانده ی مغول نامزدش را سلاخی کرده و در یک آن درصدد #فرار و #انتقام است. انتقام از خود. انتقام از فرمانده.
کسی چه می داند آنچه صادق را بیش از همه می آزرد دنیای بیرون، دنیای پر چرک و کثافت رجاله ها، دنیای #جهل و #حماقت مردم، دنیای ظلم به حیوانات، دنیای #دورویی ها و #خیانت ها بود یا آتشی که از درون او زبانه می کشید، حالتی که خود آن را برزخی بین خواب و بیداری یاد می کند، دنیای درونی که قلم سعی در به تصویر کشیدن آن را داشت. دنیایی از اتفاقاتی که از ازل تا ابد تا آنجا که خارج از فهم و ادراک بشر است زندگی اورا زهرآلود کرده است. به قول #مصطفی_فرزانه : " هدایت از عوالم درونی هر آدمی صحبت می کند و خوانندهاش که همیشه به خودش دروغ گفته و یا به چنین حالاتی اعتنا نداشته سردرگم می شود. اگر می خواند: "نفسم پس میرود، از چشمهایم اشک میریزد، دهانم بدمزه است، سرم گیج میخورد، قلبم گرفته، تنم خسته و کوفته، شل، بدون اراده در رختخواب افتادهام." از خودش میپرسد این صدا از کجا میآید؟ گوینده کیست؟ زیرا به اینکه چنین حالاتی را شخصی روی کاغذ بیاورد آمخته نیست. پس چه کند؟ در جستجوی گوینده، روی جلد کتاب را نگاه میکند، امضای نویسنده را میبیند و جواب را در مییابد: "گوینده #صادق_هدایت است." و نتیجه میگیرد: "پس صادق هدایت ناخوش است، مالیخولیایی است و میخواهد به زور خودکشی کند." "
او نمی توانست خودش را به فراخور زندگی سایرین در بیاورد. موجودی که در یک حال هم #فارغ از #زندگی و #مرگ بود و هم #اسیر آنها. موجودی که نه زنده زنده بود و نه مرده مرده، فقط یک #مرده_متحرک بود که نه رابطه با دنیای زندهها داشت و نه از فراموشی و آسایش مرگ استفاده می کرد. زندگی، دنیا و مردم، همه به چشمش یک بازیچه، یک ننگ، یک چیز پوچ و بی معنی بود. تمام وجودش را یک #تاریکی فراگرفته بود. تاریکی که پر ارزش ترین قسمت وجودش بود. " این تاریکی در نهاد هر جنبنده ای هست، فقط در انزوا و برگشت به طرف خودمون، وقتیکه از #دنیای_ظاهری کناره گیری می کنیم به ما ظاهر می شه. اما همیشه مردم سعی دارن از این تاریکی و انزوا فرار بکنن، گوش خودشونو در مقابل صدای مرگ بگیرن، شخصیت خودشونو میون داد و جنجال و هیاهوی زندگی محو و نابود بکنن!..."
دردی که از درونِ جان، صادق را شکنجه می داد با #نوشتن کمی #تسکین می یافت. اما او نمی توانست همه چیز را بنویسد، نمی توانست افکار خودش را به دیگری بفهماند. نمی توانست بگوید. ورطه ی هولناکی میان او و دیگران وجود داشت. اگر هم تصمیم گرفت بنویسد فقط برای این بود که بتواند خود را به سایه اش معرفی بکند.
اما هنگامی که از لابه لای سیاهی ها، از فراسوی آن دنیای #زهرآگین پر رمز و راز، کور سوی نوری تجلی میکند؛ و در آن هنگام که شراره ی عشقی طلوع میکند، وقتی صادق از آن چشم های مهیب و افسونگر، آن چشم های #مضطرب، #متعجب، #سرزنشگر، #تهدید_کننده و #وعده_دهنده، از آن #چشمهای_اثیری می نویسد، یکی از شاهکار های سده بیستم میلادی پدید می آید. شاهکار "#بوف_کور" که به قول #رنه_لانو : "در این کتاب اهمیت #هنر به معنی بسیار آبرومند کلمه در نظر من بسیار صریح جلوه می کند."
صادق هدایت، آن کورْ بوف ناکام، آن #کوه_درد، آن پریشان مرد تریاکی، با تمام بیزاری اش اندک زمانی در ویرانه های #شوم این خراب آباد مهمان بود ؛ اما "آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبیعی، این انعکاس سایه ی روح در حالت #اغما و #برزخ بین خواب و بیداری جلوه می کند، کسی پی خواهد برد؟"
#صادق_هدایت
#کمیته_فرهنگی
#انجمن_پلی_تکنیک
🆔@AnjomanPolytechnic
"در #زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در #انزوا می خورد و می تراشد. این درد هارا نمی توان به کسی اظهار کرد،چون عموما عادت دارند این درد هارا جزو اتفاقات و پیش آمد های نادر و عجیب بشمارند ..." زخم هایی که ما مردم بر سبیل عقاید جاری خودمان سعی می کنیم آن ها را با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی کنیم. اما براستی در دنیای #رجالهها صادق چه رنجی می کشید، با چه دردی #زنده_به_گور می زیست و چگونه پریشانی #یک_سگ_ولگرد را تاب می آورد. درد هایی که از #تهران تا #پاریس و #بمبئی، هر کجا که می رفت، رهایش نمی کردند. چون مردی که فرمانده ی مغول نامزدش را سلاخی کرده و در یک آن درصدد #فرار و #انتقام است. انتقام از خود. انتقام از فرمانده.
کسی چه می داند آنچه صادق را بیش از همه می آزرد دنیای بیرون، دنیای پر چرک و کثافت رجاله ها، دنیای #جهل و #حماقت مردم، دنیای ظلم به حیوانات، دنیای #دورویی ها و #خیانت ها بود یا آتشی که از درون او زبانه می کشید، حالتی که خود آن را برزخی بین خواب و بیداری یاد می کند، دنیای درونی که قلم سعی در به تصویر کشیدن آن را داشت. دنیایی از اتفاقاتی که از ازل تا ابد تا آنجا که خارج از فهم و ادراک بشر است زندگی اورا زهرآلود کرده است. به قول #مصطفی_فرزانه : " هدایت از عوالم درونی هر آدمی صحبت می کند و خوانندهاش که همیشه به خودش دروغ گفته و یا به چنین حالاتی اعتنا نداشته سردرگم می شود. اگر می خواند: "نفسم پس میرود، از چشمهایم اشک میریزد، دهانم بدمزه است، سرم گیج میخورد، قلبم گرفته، تنم خسته و کوفته، شل، بدون اراده در رختخواب افتادهام." از خودش میپرسد این صدا از کجا میآید؟ گوینده کیست؟ زیرا به اینکه چنین حالاتی را شخصی روی کاغذ بیاورد آمخته نیست. پس چه کند؟ در جستجوی گوینده، روی جلد کتاب را نگاه میکند، امضای نویسنده را میبیند و جواب را در مییابد: "گوینده #صادق_هدایت است." و نتیجه میگیرد: "پس صادق هدایت ناخوش است، مالیخولیایی است و میخواهد به زور خودکشی کند." "
او نمی توانست خودش را به فراخور زندگی سایرین در بیاورد. موجودی که در یک حال هم #فارغ از #زندگی و #مرگ بود و هم #اسیر آنها. موجودی که نه زنده زنده بود و نه مرده مرده، فقط یک #مرده_متحرک بود که نه رابطه با دنیای زندهها داشت و نه از فراموشی و آسایش مرگ استفاده می کرد. زندگی، دنیا و مردم، همه به چشمش یک بازیچه، یک ننگ، یک چیز پوچ و بی معنی بود. تمام وجودش را یک #تاریکی فراگرفته بود. تاریکی که پر ارزش ترین قسمت وجودش بود. " این تاریکی در نهاد هر جنبنده ای هست، فقط در انزوا و برگشت به طرف خودمون، وقتیکه از #دنیای_ظاهری کناره گیری می کنیم به ما ظاهر می شه. اما همیشه مردم سعی دارن از این تاریکی و انزوا فرار بکنن، گوش خودشونو در مقابل صدای مرگ بگیرن، شخصیت خودشونو میون داد و جنجال و هیاهوی زندگی محو و نابود بکنن!..."
دردی که از درونِ جان، صادق را شکنجه می داد با #نوشتن کمی #تسکین می یافت. اما او نمی توانست همه چیز را بنویسد، نمی توانست افکار خودش را به دیگری بفهماند. نمی توانست بگوید. ورطه ی هولناکی میان او و دیگران وجود داشت. اگر هم تصمیم گرفت بنویسد فقط برای این بود که بتواند خود را به سایه اش معرفی بکند.
اما هنگامی که از لابه لای سیاهی ها، از فراسوی آن دنیای #زهرآگین پر رمز و راز، کور سوی نوری تجلی میکند؛ و در آن هنگام که شراره ی عشقی طلوع میکند، وقتی صادق از آن چشم های مهیب و افسونگر، آن چشم های #مضطرب، #متعجب، #سرزنشگر، #تهدید_کننده و #وعده_دهنده، از آن #چشمهای_اثیری می نویسد، یکی از شاهکار های سده بیستم میلادی پدید می آید. شاهکار "#بوف_کور" که به قول #رنه_لانو : "در این کتاب اهمیت #هنر به معنی بسیار آبرومند کلمه در نظر من بسیار صریح جلوه می کند."
صادق هدایت، آن کورْ بوف ناکام، آن #کوه_درد، آن پریشان مرد تریاکی، با تمام بیزاری اش اندک زمانی در ویرانه های #شوم این خراب آباد مهمان بود ؛ اما "آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبیعی، این انعکاس سایه ی روح در حالت #اغما و #برزخ بین خواب و بیداری جلوه می کند، کسی پی خواهد برد؟"
#صادق_هدایت
#کمیته_فرهنگی
#انجمن_پلی_تکنیک
🆔@AnjomanPolytechnic