💢 زادروز #صادق_هدایت
"در #زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در #انزوا می خورد و می تراشد. این درد هارا نمی توان به کسی اظهار کرد،چون عموما عادت دارند این درد هارا جزو اتفاقات و پیش آمد های نادر و عجیب بشمارند ..." زخم هایی که ما مردم بر سبیل عقاید جاری خودمان سعی می کنیم آن ها را با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی کنیم. اما براستی در دنیای #رجالهها صادق چه رنجی می کشید، با چه دردی #زنده_به_گور می زیست و چگونه پریشانی #یک_سگ_ولگرد را تاب می آورد. درد هایی که از #تهران تا #پاریس و #بمبئی، هر کجا که می رفت، رهایش نمی کردند. چون مردی که فرمانده ی مغول نامزدش را سلاخی کرده و در یک آن درصدد #فرار و #انتقام است. انتقام از خود. انتقام از فرمانده.
کسی چه می داند آنچه صادق را بیش از همه می آزرد دنیای بیرون، دنیای پر چرک و کثافت رجاله ها، دنیای #جهل و #حماقت مردم، دنیای ظلم به حیوانات، دنیای #دورویی ها و #خیانت ها بود یا آتشی که از درون او زبانه می کشید، حالتی که خود آن را برزخی بین خواب و بیداری یاد می کند، دنیای درونی که قلم سعی در به تصویر کشیدن آن را داشت. دنیایی از اتفاقاتی که از ازل تا ابد تا آنجا که خارج از فهم و ادراک بشر است زندگی اورا زهرآلود کرده است. به قول #مصطفی_فرزانه : " هدایت از عوالم درونی هر آدمی صحبت می کند و خوانندهاش که همیشه به خودش دروغ گفته و یا به چنین حالاتی اعتنا نداشته سردرگم می شود. اگر می خواند: "نفسم پس میرود، از چشمهایم اشک میریزد، دهانم بدمزه است، سرم گیج میخورد، قلبم گرفته، تنم خسته و کوفته، شل، بدون اراده در رختخواب افتادهام." از خودش میپرسد این صدا از کجا میآید؟ گوینده کیست؟ زیرا به اینکه چنین حالاتی را شخصی روی کاغذ بیاورد آمخته نیست. پس چه کند؟ در جستجوی گوینده، روی جلد کتاب را نگاه میکند، امضای نویسنده را میبیند و جواب را در مییابد: "گوینده #صادق_هدایت است." و نتیجه میگیرد: "پس صادق هدایت ناخوش است، مالیخولیایی است و میخواهد به زور خودکشی کند." "
او نمی توانست خودش را به فراخور زندگی سایرین در بیاورد. موجودی که در یک حال هم #فارغ از #زندگی و #مرگ بود و هم #اسیر آنها. موجودی که نه زنده زنده بود و نه مرده مرده، فقط یک #مرده_متحرک بود که نه رابطه با دنیای زندهها داشت و نه از فراموشی و آسایش مرگ استفاده می کرد. زندگی، دنیا و مردم، همه به چشمش یک بازیچه، یک ننگ، یک چیز پوچ و بی معنی بود. تمام وجودش را یک #تاریکی فراگرفته بود. تاریکی که پر ارزش ترین قسمت وجودش بود. " این تاریکی در نهاد هر جنبنده ای هست، فقط در انزوا و برگشت به طرف خودمون، وقتیکه از #دنیای_ظاهری کناره گیری می کنیم به ما ظاهر می شه. اما همیشه مردم سعی دارن از این تاریکی و انزوا فرار بکنن، گوش خودشونو در مقابل صدای مرگ بگیرن، شخصیت خودشونو میون داد و جنجال و هیاهوی زندگی محو و نابود بکنن!..."
دردی که از درونِ جان، صادق را شکنجه می داد با #نوشتن کمی #تسکین می یافت. اما او نمی توانست همه چیز را بنویسد، نمی توانست افکار خودش را به دیگری بفهماند. نمی توانست بگوید. ورطه ی هولناکی میان او و دیگران وجود داشت. اگر هم تصمیم گرفت بنویسد فقط برای این بود که بتواند خود را به سایه اش معرفی بکند.
اما هنگامی که از لابه لای سیاهی ها، از فراسوی آن دنیای #زهرآگین پر رمز و راز، کور سوی نوری تجلی میکند؛ و در آن هنگام که شراره ی عشقی طلوع میکند، وقتی صادق از آن چشم های مهیب و افسونگر، آن چشم های #مضطرب، #متعجب، #سرزنشگر، #تهدید_کننده و #وعده_دهنده، از آن #چشمهای_اثیری می نویسد، یکی از شاهکار های سده بیستم میلادی پدید می آید. شاهکار "#بوف_کور" که به قول #رنه_لانو : "در این کتاب اهمیت #هنر به معنی بسیار آبرومند کلمه در نظر من بسیار صریح جلوه می کند."
صادق هدایت، آن کورْ بوف ناکام، آن #کوه_درد، آن پریشان مرد تریاکی، با تمام بیزاری اش اندک زمانی در ویرانه های #شوم این خراب آباد مهمان بود ؛ اما "آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبیعی، این انعکاس سایه ی روح در حالت #اغما و #برزخ بین خواب و بیداری جلوه می کند، کسی پی خواهد برد؟"
#صادق_هدایت
#کمیته_فرهنگی
#انجمن_پلی_تکنیک
🆔@AnjomanPolytechnic
"در #زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در #انزوا می خورد و می تراشد. این درد هارا نمی توان به کسی اظهار کرد،چون عموما عادت دارند این درد هارا جزو اتفاقات و پیش آمد های نادر و عجیب بشمارند ..." زخم هایی که ما مردم بر سبیل عقاید جاری خودمان سعی می کنیم آن ها را با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی کنیم. اما براستی در دنیای #رجالهها صادق چه رنجی می کشید، با چه دردی #زنده_به_گور می زیست و چگونه پریشانی #یک_سگ_ولگرد را تاب می آورد. درد هایی که از #تهران تا #پاریس و #بمبئی، هر کجا که می رفت، رهایش نمی کردند. چون مردی که فرمانده ی مغول نامزدش را سلاخی کرده و در یک آن درصدد #فرار و #انتقام است. انتقام از خود. انتقام از فرمانده.
کسی چه می داند آنچه صادق را بیش از همه می آزرد دنیای بیرون، دنیای پر چرک و کثافت رجاله ها، دنیای #جهل و #حماقت مردم، دنیای ظلم به حیوانات، دنیای #دورویی ها و #خیانت ها بود یا آتشی که از درون او زبانه می کشید، حالتی که خود آن را برزخی بین خواب و بیداری یاد می کند، دنیای درونی که قلم سعی در به تصویر کشیدن آن را داشت. دنیایی از اتفاقاتی که از ازل تا ابد تا آنجا که خارج از فهم و ادراک بشر است زندگی اورا زهرآلود کرده است. به قول #مصطفی_فرزانه : " هدایت از عوالم درونی هر آدمی صحبت می کند و خوانندهاش که همیشه به خودش دروغ گفته و یا به چنین حالاتی اعتنا نداشته سردرگم می شود. اگر می خواند: "نفسم پس میرود، از چشمهایم اشک میریزد، دهانم بدمزه است، سرم گیج میخورد، قلبم گرفته، تنم خسته و کوفته، شل، بدون اراده در رختخواب افتادهام." از خودش میپرسد این صدا از کجا میآید؟ گوینده کیست؟ زیرا به اینکه چنین حالاتی را شخصی روی کاغذ بیاورد آمخته نیست. پس چه کند؟ در جستجوی گوینده، روی جلد کتاب را نگاه میکند، امضای نویسنده را میبیند و جواب را در مییابد: "گوینده #صادق_هدایت است." و نتیجه میگیرد: "پس صادق هدایت ناخوش است، مالیخولیایی است و میخواهد به زور خودکشی کند." "
او نمی توانست خودش را به فراخور زندگی سایرین در بیاورد. موجودی که در یک حال هم #فارغ از #زندگی و #مرگ بود و هم #اسیر آنها. موجودی که نه زنده زنده بود و نه مرده مرده، فقط یک #مرده_متحرک بود که نه رابطه با دنیای زندهها داشت و نه از فراموشی و آسایش مرگ استفاده می کرد. زندگی، دنیا و مردم، همه به چشمش یک بازیچه، یک ننگ، یک چیز پوچ و بی معنی بود. تمام وجودش را یک #تاریکی فراگرفته بود. تاریکی که پر ارزش ترین قسمت وجودش بود. " این تاریکی در نهاد هر جنبنده ای هست، فقط در انزوا و برگشت به طرف خودمون، وقتیکه از #دنیای_ظاهری کناره گیری می کنیم به ما ظاهر می شه. اما همیشه مردم سعی دارن از این تاریکی و انزوا فرار بکنن، گوش خودشونو در مقابل صدای مرگ بگیرن، شخصیت خودشونو میون داد و جنجال و هیاهوی زندگی محو و نابود بکنن!..."
دردی که از درونِ جان، صادق را شکنجه می داد با #نوشتن کمی #تسکین می یافت. اما او نمی توانست همه چیز را بنویسد، نمی توانست افکار خودش را به دیگری بفهماند. نمی توانست بگوید. ورطه ی هولناکی میان او و دیگران وجود داشت. اگر هم تصمیم گرفت بنویسد فقط برای این بود که بتواند خود را به سایه اش معرفی بکند.
اما هنگامی که از لابه لای سیاهی ها، از فراسوی آن دنیای #زهرآگین پر رمز و راز، کور سوی نوری تجلی میکند؛ و در آن هنگام که شراره ی عشقی طلوع میکند، وقتی صادق از آن چشم های مهیب و افسونگر، آن چشم های #مضطرب، #متعجب، #سرزنشگر، #تهدید_کننده و #وعده_دهنده، از آن #چشمهای_اثیری می نویسد، یکی از شاهکار های سده بیستم میلادی پدید می آید. شاهکار "#بوف_کور" که به قول #رنه_لانو : "در این کتاب اهمیت #هنر به معنی بسیار آبرومند کلمه در نظر من بسیار صریح جلوه می کند."
صادق هدایت، آن کورْ بوف ناکام، آن #کوه_درد، آن پریشان مرد تریاکی، با تمام بیزاری اش اندک زمانی در ویرانه های #شوم این خراب آباد مهمان بود ؛ اما "آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبیعی، این انعکاس سایه ی روح در حالت #اغما و #برزخ بین خواب و بیداری جلوه می کند، کسی پی خواهد برد؟"
#صادق_هدایت
#کمیته_فرهنگی
#انجمن_پلی_تکنیک
🆔@AnjomanPolytechnic