This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Bella Ciao African Version
@anandayoga
@anandayoga
زندگی زبانِ خاصی ندارد. کائنات فارسی، عربی یا انگلیسی حرف نمی زند. دین می گوید کائنات با احساسِ تو کار می کند. زندگی زبانِ احساس را درک می کند. مثلا وقتی شکرگزار می شوی، این احساس از همان چیزی که بابتش شکرگزار هستی را بیشتر به سمت تو جذب می کند. زیرا در موردِ آن احساس نیک داری. آن احساس، به زندگی می گوید که از این چیز بیشتر نیاز داری. علم می گوید زندگی با ارتعاشات کار می کند. اگر ذهنیتِ علمی داشته باشی میتوانی از ارتعاش استفاده کنی. اگر ذهنیت دینی و مذهبی داری میتوانی از واژه ی احساس کار بگیری. ولی هر دو یک چیز است. این احساس یا ارتعاش، نه عربی است و نه فارسی و نه انگلیسی و نه زبانی دیگر. آن فقط یک نوع کیفیت درونی است. آن یک حالتِ درونی است. این بزرگترین راز در زندگی است. اگر دوست داری از چیزی بیشتر به تو داده شود، در موردش احساسِ عمیق پیدا کن. اگر دوست داری آن را از دست بدهی، احساسِ نامطلوب داشته باش. احساس بد داشته باش. زندگی زبانِ احساس را می شناسد. و احساس به هیچ زبانِ خاص مربوط نیست. زیرا احساس اصلا زبان نیست.
📅 #شنبه #روز۲۱ #اسفند #سال۱۴۰۰
📅 #شنبه #روز۲۱ #اسفند #سال۱۴۰۰
👍1
خودشناسی یعنی چه؟
خودشناسی یعنی نگاه مراقبه گون و فطری به آنچه که هستیم. تحقیق در بارهء خود، شیرین ترین تحقیق هاست، زیرا به اندازهء تلاش و سعی ای که برای خودشناسی می کنی، نتیجه می گیری. هیچ تلاشی در راه خودشناسی بی نتیجه و بی ثمر نمی ماند. زیرا خودشناسی حق است و حقیقت چیزی جز حقیقت، برای ارائه ندارد.
اما بسیاری از نسل بشر، برای کشف حقیقت، به جای مراجعه به خود (آن منبع و مرجع اصلی) به دین، مذهب، همسایه، علوم غیر باطنی، تشکل های سیاسی و اجتماعی مراجعه می کنند، که البته همهء این ها در جای خود و در ذات خود بد نیستند، اما اگر قرار باشد، دین و مذهب و علم را بشناسیم، و از خودمان غافل باشیم، آن علم و مذهب، علم و مذهبی خواهد بود که پنداری تیغ را دست راهزن دهند!
من در مقالات قبلی نیز، اشاره ای به ضایعات نسل بشر داشته ام، که انسان نیز مانند طبیعت و هر چیز دیگر، ضایعاتی دارد و آن ضایعات را باید به رسمیت شناخت و آن را پذیرفت و با آن مدارا کرد. با دوستان مروت با دشمنان مدارا ! ذهن و نفس انسان بزرگترین ضایعه و دشمن اصلی آدمی بوده است و با دشمن، تنها باید مدارا کرد. دشمن را باید شناخت و شناخت دشمن آن را از ما دفع می کند و این تنها راه رفع و شفای آن ضایعهء بزرگ همو ساپین می باشد که در زمان آفرینش آن، با او همراه شده و هیچ ربطی به سیب و گناه اولیه ندارد.
تفاوت اصلی علم خودشناسی با علوم دیگر، در این است که در خودشناسی مراجعهء به "خود" اصل است و در علوم دیگر، مراجعهء به اطلاعات، حافظه، ذهن و مراجع دیگر. اگر از شما بپرسند که اکنون دلتان چه می خواهد، به چه چیز مراجعه کرده و نیاز طبیعی خود را پاسخ می دهید؟
اگر به حافظه، گذشته، دین، فرهنگ، سنت، تشکل ها، جامعه و مراجع دیگر مراجعه کنیم تا پاسخ نیازمان را داده باشیم، این علم هیچ ربطی به خودشناسی نخواهد داشت، زیرا در علم خودشناسی فقط و فقط باید به خود مراجعه شود، حتی به پیغمبر خدا نیز نباید مراجعه کرد، زیرا آداب خودشناسی مراجعهء به خود است و هیچ مرجع دیگری نمی تواند از درون من به نیاز من پاسخ دهد. مراجع می توانند از واقعیت های من خبر دهند، اما از حال و اکنون و حقیقت و ذات من، تنها و تنها خودم باخبر هستم، پس مراجعهء به خود و آن نی لبک خالی درون، اساس، مبنا و محور اصلی خودشناسی است.
اگر مشکلاتی با دوست، همسر، پدر، مادر، فرزندان و هرکس دیگری داشته باشیم، دلیل آن، پوشیدگی و درهم بودن علت و معلول هایی هست که خود ما، ذهن ما و طبیعت ما به آن سرمشق داده است. پوشیدگی و عدم آگاهی و شناخت از یک چیز، موجب تولید شبح و توهم در ذهن می گردد و این امر نسل بشر را تاکنون سرگشته و متحیر کرده است. چه سوءتفاهم و سوءتعبیرهایی که از سخنان دوست و فلان نویسنده از نوشته و کتابش نشده است و اسم آن را زبان شناسی، روانشناسی و ... گذاشته اند، بعضی ها با پنبه سر می برند، و در اینجا حق است که اگر بگوییم:
اغلب نسل بشر، می پندارد که خود را می شناسد و اغلب آدم ها فکر می کنند که دیگران را هم می شناسند و از نیت اعمال آنان باخبر هستند، خطرناک تر این است که روانشناسان و عارف نماها و زبان شناسان دنیا ظن و گمان و خیال بکنند که دیگران را می شناسند، برای این خطرناک تر است که اینان به گونه ای مشروعیت دارند که انسان و اعمال انسان را مورد کاوش و کنکاش قرار دهند، اما اغلب اوقات، عقده و ناتوانایی های خودشان و نفس و خرافه، بر شناخت و کنکاش بی طرفانهء آن نی لبک درون غالب می شود و به همین خاطر است که انسان ها باهم نمی توانند با زبان عشق و محبت سخن گفته و در صلح زندگی کنند.
عدم شناخت از خود و نفس، باعث شده، که انسان ها باهم در جدل، تشنج، انزوا و بیگانگی در ارتباط باشند، در حالی که همه می دانیم و یا حداقل الیت و نخبگان می دانند که یگانگی و یکپارچگی اصل است، اما با بیگانگی، به یگانگی دهن کجی می شود. احساس برتری طلبی و منیت و غرور و اینکه من بیشتر می دانم و می فهمم، بدون آن که توانایی های دیگری را مورد مطالعه قرار دهیم، یک دهن کجی بزرگ برای توحید، یگانگی و خداوند است.
تمامی مشکلات و رذایل اخلاقی نسل بشر از عدم شناخت او نسبت به خودش حاصل می شود. خودشناسی حائز تمامی خصلت های عالم است. یعنی اگر انسان خودش را بشناسد، عاقبتش را نیز خواهد شناخت و شناخت موجب دفع نگرانی و تمامی رذایل اخلاقی و رفتاری می گردد. و این پایان کار نیست، تازه زندگی و شیرینی و بهشت آغاز می شود. ما متولد می شویم و تا زمانی که این تولد، اختیاری و انتخابی صورت نگیرد، غم، اندوه، آشفتگی، سرگشتگی و هرچه تلخی در عالم است، به سوی ما روانه خواهد شد. به تعبیری دیگر، تا زمانی که اختیار"خود" ما دست توهمات و نفس و خرمان باشد، این وجود، درد خواهد داشت و اگر گمان کند که خوشبخت است، تلقین و فریبی بیشتر برای باور خود و دیگران نخواهد بود.
📅 #دوشنبه #روز۲۳ #اسفند #سال۱۴۰۰
خودشناسی یعنی نگاه مراقبه گون و فطری به آنچه که هستیم. تحقیق در بارهء خود، شیرین ترین تحقیق هاست، زیرا به اندازهء تلاش و سعی ای که برای خودشناسی می کنی، نتیجه می گیری. هیچ تلاشی در راه خودشناسی بی نتیجه و بی ثمر نمی ماند. زیرا خودشناسی حق است و حقیقت چیزی جز حقیقت، برای ارائه ندارد.
اما بسیاری از نسل بشر، برای کشف حقیقت، به جای مراجعه به خود (آن منبع و مرجع اصلی) به دین، مذهب، همسایه، علوم غیر باطنی، تشکل های سیاسی و اجتماعی مراجعه می کنند، که البته همهء این ها در جای خود و در ذات خود بد نیستند، اما اگر قرار باشد، دین و مذهب و علم را بشناسیم، و از خودمان غافل باشیم، آن علم و مذهب، علم و مذهبی خواهد بود که پنداری تیغ را دست راهزن دهند!
من در مقالات قبلی نیز، اشاره ای به ضایعات نسل بشر داشته ام، که انسان نیز مانند طبیعت و هر چیز دیگر، ضایعاتی دارد و آن ضایعات را باید به رسمیت شناخت و آن را پذیرفت و با آن مدارا کرد. با دوستان مروت با دشمنان مدارا ! ذهن و نفس انسان بزرگترین ضایعه و دشمن اصلی آدمی بوده است و با دشمن، تنها باید مدارا کرد. دشمن را باید شناخت و شناخت دشمن آن را از ما دفع می کند و این تنها راه رفع و شفای آن ضایعهء بزرگ همو ساپین می باشد که در زمان آفرینش آن، با او همراه شده و هیچ ربطی به سیب و گناه اولیه ندارد.
تفاوت اصلی علم خودشناسی با علوم دیگر، در این است که در خودشناسی مراجعهء به "خود" اصل است و در علوم دیگر، مراجعهء به اطلاعات، حافظه، ذهن و مراجع دیگر. اگر از شما بپرسند که اکنون دلتان چه می خواهد، به چه چیز مراجعه کرده و نیاز طبیعی خود را پاسخ می دهید؟
اگر به حافظه، گذشته، دین، فرهنگ، سنت، تشکل ها، جامعه و مراجع دیگر مراجعه کنیم تا پاسخ نیازمان را داده باشیم، این علم هیچ ربطی به خودشناسی نخواهد داشت، زیرا در علم خودشناسی فقط و فقط باید به خود مراجعه شود، حتی به پیغمبر خدا نیز نباید مراجعه کرد، زیرا آداب خودشناسی مراجعهء به خود است و هیچ مرجع دیگری نمی تواند از درون من به نیاز من پاسخ دهد. مراجع می توانند از واقعیت های من خبر دهند، اما از حال و اکنون و حقیقت و ذات من، تنها و تنها خودم باخبر هستم، پس مراجعهء به خود و آن نی لبک خالی درون، اساس، مبنا و محور اصلی خودشناسی است.
اگر مشکلاتی با دوست، همسر، پدر، مادر، فرزندان و هرکس دیگری داشته باشیم، دلیل آن، پوشیدگی و درهم بودن علت و معلول هایی هست که خود ما، ذهن ما و طبیعت ما به آن سرمشق داده است. پوشیدگی و عدم آگاهی و شناخت از یک چیز، موجب تولید شبح و توهم در ذهن می گردد و این امر نسل بشر را تاکنون سرگشته و متحیر کرده است. چه سوءتفاهم و سوءتعبیرهایی که از سخنان دوست و فلان نویسنده از نوشته و کتابش نشده است و اسم آن را زبان شناسی، روانشناسی و ... گذاشته اند، بعضی ها با پنبه سر می برند، و در اینجا حق است که اگر بگوییم:
اغلب نسل بشر، می پندارد که خود را می شناسد و اغلب آدم ها فکر می کنند که دیگران را هم می شناسند و از نیت اعمال آنان باخبر هستند، خطرناک تر این است که روانشناسان و عارف نماها و زبان شناسان دنیا ظن و گمان و خیال بکنند که دیگران را می شناسند، برای این خطرناک تر است که اینان به گونه ای مشروعیت دارند که انسان و اعمال انسان را مورد کاوش و کنکاش قرار دهند، اما اغلب اوقات، عقده و ناتوانایی های خودشان و نفس و خرافه، بر شناخت و کنکاش بی طرفانهء آن نی لبک درون غالب می شود و به همین خاطر است که انسان ها باهم نمی توانند با زبان عشق و محبت سخن گفته و در صلح زندگی کنند.
عدم شناخت از خود و نفس، باعث شده، که انسان ها باهم در جدل، تشنج، انزوا و بیگانگی در ارتباط باشند، در حالی که همه می دانیم و یا حداقل الیت و نخبگان می دانند که یگانگی و یکپارچگی اصل است، اما با بیگانگی، به یگانگی دهن کجی می شود. احساس برتری طلبی و منیت و غرور و اینکه من بیشتر می دانم و می فهمم، بدون آن که توانایی های دیگری را مورد مطالعه قرار دهیم، یک دهن کجی بزرگ برای توحید، یگانگی و خداوند است.
تمامی مشکلات و رذایل اخلاقی نسل بشر از عدم شناخت او نسبت به خودش حاصل می شود. خودشناسی حائز تمامی خصلت های عالم است. یعنی اگر انسان خودش را بشناسد، عاقبتش را نیز خواهد شناخت و شناخت موجب دفع نگرانی و تمامی رذایل اخلاقی و رفتاری می گردد. و این پایان کار نیست، تازه زندگی و شیرینی و بهشت آغاز می شود. ما متولد می شویم و تا زمانی که این تولد، اختیاری و انتخابی صورت نگیرد، غم، اندوه، آشفتگی، سرگشتگی و هرچه تلخی در عالم است، به سوی ما روانه خواهد شد. به تعبیری دیگر، تا زمانی که اختیار"خود" ما دست توهمات و نفس و خرمان باشد، این وجود، درد خواهد داشت و اگر گمان کند که خوشبخت است، تلقین و فریبی بیشتر برای باور خود و دیگران نخواهد بود.
📅 #دوشنبه #روز۲۳ #اسفند #سال۱۴۰۰
با تئوری توهم نمی توان وارد کابین هواپیما شد و آن هواپیما را به سوی قندهار به پرواز در آورد، علم خلبانی الزامی است و برای شناخت زندگی، ارتباطات، نگاه کردن، دیدن، شنیدن، حس کردن وجود و داشتن سلامتی روان و جسم، علم خودشناسی اجتناب ناپذیر است. کسی که خود را بشناسد، می تواند موتور هواپیمای خودش را روشن کرده و آن را به آسمان ببرد، هیچ هواپیمایی، با دعا و نیایش و خرافات از جایش حرکت نمی کند. هیچ کسی نتوانسته است بدون اینکه خودش را بشناسد خوشبخت شود.
نفس می تواند تظاهر به شادی و خوشبختی کند، اما شادی و خوشبختی را نمی تواند تجربه کند. موانع زیادی در راه و مسیر خودشناسی دیده می شوند که یکی از آنها عجله کردن و نتیجه گرایی در کوتاه مدت است. با ذهن شلوغ و بی قرار نمی توان ساختار "خود" را شناسایی کرد. یکی از راه های آسان و ساده برای خودشناسی، مطالعه می باشد، که در عصر حاضر با وجود اینترنت و کامپیوتر، این نعمت راه را برای رسیدن به سعادت و خوشبختی مهیا ساخته است و بهانه هایی مانند اینکه فرصت مطالعه نیست و ... فریب و دروغی بیش برای خود و دیگران نیست و بهانهء نفس است.
انسانی که شناخت خود از خود و دیگران را، تنها از طریق اطلاعات و تجربه های ذهنی به وجود آورده است، به کسی می ماند که مواد مخدر بسیار قوی مصرف کرده باشد و حال، این آدم چگونه می تواند تصویری واقعی از خود و دیگران و دنیا و خداوند داشته باشد!؟ خودشناسی از طریق تزکیه و حمام روانی، انسان را از خاک تا افلاک می برد. خودشناسی یعنی پاک کردن شیشه و آیینه ای که بسیار کثیف شده است، و به آن جهت نمی توانیم خود و دیگران را در آیینه ببینیم. لذا، خودشناسی این موانع و آلودگی ها را پاک سازی کرده و آنگاه همه چیز بر ما روشن می شود. همه چیز نورانی و شفاف می شود. دوباره چشم های مان می توانند ببینند. رنگ ها و اشیاء و طبیعت را آنگونه که هست، می توانیم ببینیم. چون پرده بیفتد نه تو مانی و نه من!
قوا و حواس دیگرمان دوباره شروع به کار می کنند. رادار و چشم حقیقت بین ما باز می شود. همه چیز تغییر می کند. رنگ ها، بوها، صداها، مزه ها، فرم ها و هرچیزی که در هستی بود و ما به آن واقف نبودیم، دوباره زنده به آن می شویم. وقتی همه چیز را و زیبایی همه چیز را ملاقات کردیم، تازه می فهمیم که آن زیبایی ها، خودمان بودیم!
بزرگ ترین مانع خودشناسی، همان خود کاذب و جانشین(نفس) و دروغ های نفس است که انسان با آن به سختی می تواند روبرو شود. یعنی این که با شناخت و آگاهی، انسان پی می برد که ضعف ها و خطاهای بزرگی را دارا بوده است و پذیرش این واقعیت و حقیقت بسیار برایش دشوار است و به همین خاطر حجاب را ترجیح می دهد. سانسور و تحریف را ترجیح می دهد. سماجت و لجبازی را ترجیح می دهد. اما غافل از این که این ضعف ها و خطاها، مربوط به خود او نیست و متوجه "نفس" است و نفس نیز یک توهم و باور و خرافه ای بیش نیست و هر چیز غیر خدایی، تعلق به ما ندارد و درون ما باید از هرچیز غیر خدایی تصفیه و پاک شود.
آنگاه که پاک شد، تمامی آن ضعف ها و خطاهای نفس و گناه ها، تبدیل به قوت و قدرت می شوند. شیطان و نفس و خرافه می خواسته که ما گناه کنیم، اما عدو سبب خیر می شود. یعنی خیلی ساده، هر زمان که شیطان خواست، ما گناهی انجام بدهیم و ما به آن گناه هشیار بوده و آن را انجام ندهیم، در ما تمرین خودشناسی کرده است. شیطان باعث شده است که ما رشد کنیم. شیطان می خواهد که راه کمال را بندد، اما ناخواسته آن را باز می کند. اصلا شیطان وجود ندارد، خداوند چیزی به نام شیطان نیافریده است. هرچه هست خداست!
به صحرا بنگرم صحرا ت بینم/// به دریا بنگرم دریا ت بینم
اگر سراغ قرآن، انجیل، گیتا، همسر، دوست و فرزند رفتیم و آن را نفهمیدیم و یا بد فهمیدیم، دلیل آن این است که به خودمان مراجعه نکرده ایم، یعنی به عقلمان مراجعه نکرده ایم. یعنی این که اختیار فهم ما نیز، در دست خودمان نبوده است. اگر اختیارمان را دست نفس و شیطان و ذهن بگذاریم، نفهمی و درد و رنج و اندوه و جهنم همسفر ما خواهد بود.
اختیار ما نباید در دست فرهنگ و باورها و سنت ها و عقده ها و گذشتهء مرده مان قرار بگیرد. اختیار، زنده به اکنون و آزادی است. فهمی که محصول گذشته و گذشتگان است، فهم نیست، نفهمی است. زیرا فهم با تعبد منافات دارد. با تعبد نمی توان چیزی را فهمید. آیا اگر مولانا و پیامبران فهمیده اند، پس من مقلد هم می فهمم؟ فهم را نمی شود تقلید کرد. با اعتماد به کسی دیگر نیز، نمی توان چیزی را فهمید. نمی توان گفت که، من به فلانی اعتماد دارم، پس می فهمم. فهم دیگران چه ربطی به فهم من دارد؟ نمی شود که یک نفر بفهمد و دیگران آن فهم را کپی کنند. به فهمی که محصول اطلاعات و ذهن، و یا تعبدی باشد، توهم گفته می شود. هرکس خودش باید ببیند و تجربه کند.
نفس می تواند تظاهر به شادی و خوشبختی کند، اما شادی و خوشبختی را نمی تواند تجربه کند. موانع زیادی در راه و مسیر خودشناسی دیده می شوند که یکی از آنها عجله کردن و نتیجه گرایی در کوتاه مدت است. با ذهن شلوغ و بی قرار نمی توان ساختار "خود" را شناسایی کرد. یکی از راه های آسان و ساده برای خودشناسی، مطالعه می باشد، که در عصر حاضر با وجود اینترنت و کامپیوتر، این نعمت راه را برای رسیدن به سعادت و خوشبختی مهیا ساخته است و بهانه هایی مانند اینکه فرصت مطالعه نیست و ... فریب و دروغی بیش برای خود و دیگران نیست و بهانهء نفس است.
انسانی که شناخت خود از خود و دیگران را، تنها از طریق اطلاعات و تجربه های ذهنی به وجود آورده است، به کسی می ماند که مواد مخدر بسیار قوی مصرف کرده باشد و حال، این آدم چگونه می تواند تصویری واقعی از خود و دیگران و دنیا و خداوند داشته باشد!؟ خودشناسی از طریق تزکیه و حمام روانی، انسان را از خاک تا افلاک می برد. خودشناسی یعنی پاک کردن شیشه و آیینه ای که بسیار کثیف شده است، و به آن جهت نمی توانیم خود و دیگران را در آیینه ببینیم. لذا، خودشناسی این موانع و آلودگی ها را پاک سازی کرده و آنگاه همه چیز بر ما روشن می شود. همه چیز نورانی و شفاف می شود. دوباره چشم های مان می توانند ببینند. رنگ ها و اشیاء و طبیعت را آنگونه که هست، می توانیم ببینیم. چون پرده بیفتد نه تو مانی و نه من!
قوا و حواس دیگرمان دوباره شروع به کار می کنند. رادار و چشم حقیقت بین ما باز می شود. همه چیز تغییر می کند. رنگ ها، بوها، صداها، مزه ها، فرم ها و هرچیزی که در هستی بود و ما به آن واقف نبودیم، دوباره زنده به آن می شویم. وقتی همه چیز را و زیبایی همه چیز را ملاقات کردیم، تازه می فهمیم که آن زیبایی ها، خودمان بودیم!
بزرگ ترین مانع خودشناسی، همان خود کاذب و جانشین(نفس) و دروغ های نفس است که انسان با آن به سختی می تواند روبرو شود. یعنی این که با شناخت و آگاهی، انسان پی می برد که ضعف ها و خطاهای بزرگی را دارا بوده است و پذیرش این واقعیت و حقیقت بسیار برایش دشوار است و به همین خاطر حجاب را ترجیح می دهد. سانسور و تحریف را ترجیح می دهد. سماجت و لجبازی را ترجیح می دهد. اما غافل از این که این ضعف ها و خطاها، مربوط به خود او نیست و متوجه "نفس" است و نفس نیز یک توهم و باور و خرافه ای بیش نیست و هر چیز غیر خدایی، تعلق به ما ندارد و درون ما باید از هرچیز غیر خدایی تصفیه و پاک شود.
آنگاه که پاک شد، تمامی آن ضعف ها و خطاهای نفس و گناه ها، تبدیل به قوت و قدرت می شوند. شیطان و نفس و خرافه می خواسته که ما گناه کنیم، اما عدو سبب خیر می شود. یعنی خیلی ساده، هر زمان که شیطان خواست، ما گناهی انجام بدهیم و ما به آن گناه هشیار بوده و آن را انجام ندهیم، در ما تمرین خودشناسی کرده است. شیطان باعث شده است که ما رشد کنیم. شیطان می خواهد که راه کمال را بندد، اما ناخواسته آن را باز می کند. اصلا شیطان وجود ندارد، خداوند چیزی به نام شیطان نیافریده است. هرچه هست خداست!
به صحرا بنگرم صحرا ت بینم/// به دریا بنگرم دریا ت بینم
اگر سراغ قرآن، انجیل، گیتا، همسر، دوست و فرزند رفتیم و آن را نفهمیدیم و یا بد فهمیدیم، دلیل آن این است که به خودمان مراجعه نکرده ایم، یعنی به عقلمان مراجعه نکرده ایم. یعنی این که اختیار فهم ما نیز، در دست خودمان نبوده است. اگر اختیارمان را دست نفس و شیطان و ذهن بگذاریم، نفهمی و درد و رنج و اندوه و جهنم همسفر ما خواهد بود.
اختیار ما نباید در دست فرهنگ و باورها و سنت ها و عقده ها و گذشتهء مرده مان قرار بگیرد. اختیار، زنده به اکنون و آزادی است. فهمی که محصول گذشته و گذشتگان است، فهم نیست، نفهمی است. زیرا فهم با تعبد منافات دارد. با تعبد نمی توان چیزی را فهمید. آیا اگر مولانا و پیامبران فهمیده اند، پس من مقلد هم می فهمم؟ فهم را نمی شود تقلید کرد. با اعتماد به کسی دیگر نیز، نمی توان چیزی را فهمید. نمی توان گفت که، من به فلانی اعتماد دارم، پس می فهمم. فهم دیگران چه ربطی به فهم من دارد؟ نمی شود که یک نفر بفهمد و دیگران آن فهم را کپی کنند. به فهمی که محصول اطلاعات و ذهن، و یا تعبدی باشد، توهم گفته می شود. هرکس خودش باید ببیند و تجربه کند.
👍1
اگر توانستیم خودمان با چشم های "خودمان" ببینیم، حقیقت را ملاقات کرده ایم، در غیر این صورت سراب دیده ایم.
همین نفهمی، موجب وقوع جنگ ها، بحث ها، جدل ها، قتل ها، به هدر رفتن جوانی ها، نگرانی ها، افسردگی و دلشوره گی ها و سوءتفاهم های زیادی شده است.
بیایید "بفهمیم" تا همدیگر را "ملاقات کنیم"!
قاسم سلطانی
همین نفهمی، موجب وقوع جنگ ها، بحث ها، جدل ها، قتل ها، به هدر رفتن جوانی ها، نگرانی ها، افسردگی و دلشوره گی ها و سوءتفاهم های زیادی شده است.
بیایید "بفهمیم" تا همدیگر را "ملاقات کنیم"!
قاسم سلطانی
بودا میگوید
زندگى سراسر رنج است.
و ريشه ى تمام اين رنج هاى انسان در آرزوهاى او پنهان است.
به سالهاى رفته فكر كن و بياد بياور چه آرزوهايى را پشت سر گذاشته اى و در حال حاضر چه آرزوهايى دارى .
اين آرزوها مى تواند تا زمانى كه زنگ مرگ به صدا در مى آيد تداوم داشته باشد.
براى دقايقى چشمانت را ببند و خودت را تصور كن كه پير شده اى... و تنها يك آرزو برايت باقى مانده،" بازگردى و فارغ از آلام و آرزوها زندگى كنى ."
تا چند لحظه ديگر چشم مى گشايى و شاهد معجزه خواهى بود.
زندگی سفری است از خود به خود....
بادا بی آرزویی....
📅 #چهارشنبه #روز۲۵ #اسفند #سال۱۴۰۰
زندگى سراسر رنج است.
و ريشه ى تمام اين رنج هاى انسان در آرزوهاى او پنهان است.
به سالهاى رفته فكر كن و بياد بياور چه آرزوهايى را پشت سر گذاشته اى و در حال حاضر چه آرزوهايى دارى .
اين آرزوها مى تواند تا زمانى كه زنگ مرگ به صدا در مى آيد تداوم داشته باشد.
براى دقايقى چشمانت را ببند و خودت را تصور كن كه پير شده اى... و تنها يك آرزو برايت باقى مانده،" بازگردى و فارغ از آلام و آرزوها زندگى كنى ."
تا چند لحظه ديگر چشم مى گشايى و شاهد معجزه خواهى بود.
زندگی سفری است از خود به خود....
بادا بی آرزویی....
📅 #چهارشنبه #روز۲۵ #اسفند #سال۱۴۰۰
👍2
.
.
#عشق مقصد، ملاک، معیار و نقشهی از پیش تعیینشده ندارد، اما یک هدف دارد. هدف، تغییردادن کسانی نیست که به آنها عشق میورزیم، بلکه بخشیدن آنچیزی است که برای شکوفایی بدان نیاز دارند. هدفِ عشق شکل دادن به سرنوشت معشوق نیست، بلکه کمک کردن به اوست در این جهت که خودش به سرنوشتاش شکل دهد. هدف نشان دادن راه به او نیست، بلکه کمک کردن به اوست تا راه خودش را بیابد، حتی اگرمسیری که در پیش میگیرد آن راهی نباشد که خود ما برمیگزیدیم، یا حتی راهی نباشد که ما برایش انتخاب میکردیم.
.
هدف از عشق ورزیدن به کودکان، به طور خاص، فراهم کردنِ محیطی پربار، باثبات و امن برای این انسانهای کوچک و آسیبپذیر است، محیطی که در آن تغییر، خلاقیت و نوآوری میتوانند شکوفا شوند. عشق ورزیدن به کودکان برای آنها مقصد تعیین نمیکند، بلکه قدرت و مایهی آغاز سفر را به آنها میبخشد.
.
#آلیسون_گوپنیک، برگرفته از کتاب #علیه_تربیت_فرزند
.
.
به تعبیر #یونگ «بزرگترین تراژدی خانوادهها زندگیِ نازیستهی والدین است.» تحمیلِ رویاهایشان به فرزندانشان. وای بر کودکی که برایش نقشه کشیده باشند. چه خواهد شد نقشهای که در بذرِ وجودیاش دارد؟ وی حتی اگر خوابی که برایش دیدهاند را تعبیر کند، اگر قلهای را که بهسویش راندهاند فتح کند، باز هم رنگِ شادی را نخواهید دید و طعمِ رضایت را نخواهد چشید. چرا که #خویشتن وی ناشکفته مانده و او زندگی جعلیِ دیگری را زیسته است.
.
چهبسا بهتر است تا در مسیرِ #فردیت سعی و خطا کنیم، تا اینکه یک کپیِ برابر اصل، یک رونوشتِ بیخطا از دیگران باشیم.
.
.
دکتر #وحیدشاهرضا
#گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
.
#
.
#عشق مقصد، ملاک، معیار و نقشهی از پیش تعیینشده ندارد، اما یک هدف دارد. هدف، تغییردادن کسانی نیست که به آنها عشق میورزیم، بلکه بخشیدن آنچیزی است که برای شکوفایی بدان نیاز دارند. هدفِ عشق شکل دادن به سرنوشت معشوق نیست، بلکه کمک کردن به اوست در این جهت که خودش به سرنوشتاش شکل دهد. هدف نشان دادن راه به او نیست، بلکه کمک کردن به اوست تا راه خودش را بیابد، حتی اگرمسیری که در پیش میگیرد آن راهی نباشد که خود ما برمیگزیدیم، یا حتی راهی نباشد که ما برایش انتخاب میکردیم.
.
هدف از عشق ورزیدن به کودکان، به طور خاص، فراهم کردنِ محیطی پربار، باثبات و امن برای این انسانهای کوچک و آسیبپذیر است، محیطی که در آن تغییر، خلاقیت و نوآوری میتوانند شکوفا شوند. عشق ورزیدن به کودکان برای آنها مقصد تعیین نمیکند، بلکه قدرت و مایهی آغاز سفر را به آنها میبخشد.
.
#آلیسون_گوپنیک، برگرفته از کتاب #علیه_تربیت_فرزند
.
.
به تعبیر #یونگ «بزرگترین تراژدی خانوادهها زندگیِ نازیستهی والدین است.» تحمیلِ رویاهایشان به فرزندانشان. وای بر کودکی که برایش نقشه کشیده باشند. چه خواهد شد نقشهای که در بذرِ وجودیاش دارد؟ وی حتی اگر خوابی که برایش دیدهاند را تعبیر کند، اگر قلهای را که بهسویش راندهاند فتح کند، باز هم رنگِ شادی را نخواهید دید و طعمِ رضایت را نخواهد چشید. چرا که #خویشتن وی ناشکفته مانده و او زندگی جعلیِ دیگری را زیسته است.
.
چهبسا بهتر است تا در مسیرِ #فردیت سعی و خطا کنیم، تا اینکه یک کپیِ برابر اصل، یک رونوشتِ بیخطا از دیگران باشیم.
.
.
دکتر #وحیدشاهرضا
#گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
.
#
👍3
کتاب مقدس می گوید آدم و حوا از باغ عدن بیرون رانده شدند. ولی من دوست دارم بگویم: هیچ وقت بیرون رانده نشدند. شایعه ای دروغ شنیده اید. آنها فقط به خواب رفتند- آنها در باغ عدن هستند چو جایی برای بودن ندارند.
همه جای جهان متعلق به خداست، همه جای جهان باغ خداست. کجا می توان رانده شد؟
روزی با یک کشیش مسیحی حرف می زدیم که پرسیدم: آدم و حوا به کجا رانده شدند؟ مگر جایی وجود دارد؟
او نتوانست جوابی بدهد - چون همه ی ملکوت و پادشاهی، مال خداست. بله، پادشاهی معمولی می تواند فرزندش را براند، چون پادشاهی او محدودیت هایی دارد.
پادشاهی های دیگری هم وجود دارد، فرزند از پادشاهی رانده می شود، از موانع و محدودیت ها رانده می شود.
تو می توانی از هند، آلمان و ژاپن رانده شوی، چون جای دیگری وجود دارد.
اما خدا، تو را کجا براند؟
جایی نیست. باغ عدن محدودیتی ندارد، کل هستی باغ اوست.
کشیش مسیحی پرسید: پس از آن چه اتفاقی افتاد؟ داستان را چگونه تفسیر می کنی؟
گفتم: آنها به خواب رفتند.
با خوردن میوه ی دانش، به خواب رفتند، آنها دارای ذهن شدند - تا جایی که به هشیاری مربوط است، کسی که دارای ذهن شود، به خواب می رود.
با خوردن میوه ی دانش و به دست آوردن دانش، دارای ذهن شدند.
داستان خیلی ساده ولی مهم است. خدا به آنها گفت از میوه ی درخت دانش نخورند، و این اولین دستوری بود که به آدم و حوا داده شد؛ ذهن نداشته باشید تا معصوم باقی بمانید، دانش اندوز نباشید.
ولی آنها بر وسوسه غلبه نکردند و دانش اندوز شدند. لحظه ای که دانش اندوز می شوید، جریان هشیاری شما از دل، به مغز تغییر می یابد.
دل به خواب می رود و مغز بیدار می شود. و مغز از درک خدا عاجز است، عاجز از درک اینکه تو پیشاپیش در خدا هستی و جای دیگری نمی توانی باشی.
فقط از مغز هبوط کن، به دل برگرد، دوباره در باغ عدن هستی. از این رو است که بر رهایی از دانش تاکید می کنم.
تارک دنیا نباش، دنیا زیباست. زن را رها نکن، او زندگی توست. و این معنی حقیقی کلمه ی "حوا" است.
داستان از این قرار است:
آدم تنها بود و احساس دلتنگی و تنهایی کرد و خدا حوا را آفرید - از دنده های آدم.
این هم زیباست، این قصه نشانگر این است که زن و مرد فقط از بیرون از همدیگر جدا و متفاوت اند، از درون و عمق وجود یکی هستند.
وقتی خدا از آدم پرسید: این زن را چه خواهی نامید؟ این خلقت جدید.
آدم گفت: حوا- یعنی زندگی.
خدا پرسید: چرا؟
آدم گفت: چرا؟!! چون او زندگی من است. بدون او مرده بودم.
نیازی به ترک زنت نیست، او زندگی توست. نیازی به ترک همسر و فرزندان نیست.
ولی چیزی باید ترک شود و آن چیزی نیست جز، دانش اندوزی. چیزی که باید ترک شود، ذهن است.
طنز قصه در این است که مردم دنیا را ترک می کنند ولی همچنان گرفتار ذهن خویش اند.
اشو
کتاب: ماهی در دریا، تشنه نیست
همه جای جهان متعلق به خداست، همه جای جهان باغ خداست. کجا می توان رانده شد؟
روزی با یک کشیش مسیحی حرف می زدیم که پرسیدم: آدم و حوا به کجا رانده شدند؟ مگر جایی وجود دارد؟
او نتوانست جوابی بدهد - چون همه ی ملکوت و پادشاهی، مال خداست. بله، پادشاهی معمولی می تواند فرزندش را براند، چون پادشاهی او محدودیت هایی دارد.
پادشاهی های دیگری هم وجود دارد، فرزند از پادشاهی رانده می شود، از موانع و محدودیت ها رانده می شود.
تو می توانی از هند، آلمان و ژاپن رانده شوی، چون جای دیگری وجود دارد.
اما خدا، تو را کجا براند؟
جایی نیست. باغ عدن محدودیتی ندارد، کل هستی باغ اوست.
کشیش مسیحی پرسید: پس از آن چه اتفاقی افتاد؟ داستان را چگونه تفسیر می کنی؟
گفتم: آنها به خواب رفتند.
با خوردن میوه ی دانش، به خواب رفتند، آنها دارای ذهن شدند - تا جایی که به هشیاری مربوط است، کسی که دارای ذهن شود، به خواب می رود.
با خوردن میوه ی دانش و به دست آوردن دانش، دارای ذهن شدند.
داستان خیلی ساده ولی مهم است. خدا به آنها گفت از میوه ی درخت دانش نخورند، و این اولین دستوری بود که به آدم و حوا داده شد؛ ذهن نداشته باشید تا معصوم باقی بمانید، دانش اندوز نباشید.
ولی آنها بر وسوسه غلبه نکردند و دانش اندوز شدند. لحظه ای که دانش اندوز می شوید، جریان هشیاری شما از دل، به مغز تغییر می یابد.
دل به خواب می رود و مغز بیدار می شود. و مغز از درک خدا عاجز است، عاجز از درک اینکه تو پیشاپیش در خدا هستی و جای دیگری نمی توانی باشی.
فقط از مغز هبوط کن، به دل برگرد، دوباره در باغ عدن هستی. از این رو است که بر رهایی از دانش تاکید می کنم.
تارک دنیا نباش، دنیا زیباست. زن را رها نکن، او زندگی توست. و این معنی حقیقی کلمه ی "حوا" است.
داستان از این قرار است:
آدم تنها بود و احساس دلتنگی و تنهایی کرد و خدا حوا را آفرید - از دنده های آدم.
این هم زیباست، این قصه نشانگر این است که زن و مرد فقط از بیرون از همدیگر جدا و متفاوت اند، از درون و عمق وجود یکی هستند.
وقتی خدا از آدم پرسید: این زن را چه خواهی نامید؟ این خلقت جدید.
آدم گفت: حوا- یعنی زندگی.
خدا پرسید: چرا؟
آدم گفت: چرا؟!! چون او زندگی من است. بدون او مرده بودم.
نیازی به ترک زنت نیست، او زندگی توست. نیازی به ترک همسر و فرزندان نیست.
ولی چیزی باید ترک شود و آن چیزی نیست جز، دانش اندوزی. چیزی که باید ترک شود، ذهن است.
طنز قصه در این است که مردم دنیا را ترک می کنند ولی همچنان گرفتار ذهن خویش اند.
اشو
کتاب: ماهی در دریا، تشنه نیست
👍6
ﺍﮔﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ "ﻏﯿﺒﺖ" ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ،
ﺑﺎﻧﮑﻬﺎ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺑﻤﺎﻥ ﺑرداشته ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻏﯿﺒﺖ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﻭﺍﺭﯾﺰ ﮐﻨﻨﺪ...
ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﺍﻣﻮﺍﻟﻤﺎﻥ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ.
ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻓﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻓﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﯼ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵﺗﺮ ﻭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﻧﺪ؟؟؟
جواب با شما...
نگذارید گوشهایتان گواه چیزی باشد که چشمهایتان ندیده، نگذارید زبانتان چیزی را بگوید که قلبتان باور نکرده..
"صادقانه زندگی کنید"
ما موجودات خاکی نیستیم که به بهشت میرویم.ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر برآورده ایم...
ﺑﺎﻧﮑﻬﺎ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺑﻤﺎﻥ ﺑرداشته ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻏﯿﺒﺖ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﻭﺍﺭﯾﺰ ﮐﻨﻨﺪ...
ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﺍﻣﻮﺍﻟﻤﺎﻥ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ.
ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻓﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻓﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﯼ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵﺗﺮ ﻭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﻧﺪ؟؟؟
جواب با شما...
نگذارید گوشهایتان گواه چیزی باشد که چشمهایتان ندیده، نگذارید زبانتان چیزی را بگوید که قلبتان باور نکرده..
"صادقانه زندگی کنید"
ما موجودات خاکی نیستیم که به بهشت میرویم.ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر برآورده ایم...
.
تو را اشتباه میترسانند، حال آنکه هرچه را که بشر آموخته است از تجربه بوده است. و بستر تجربه سعی و خطا بوده است. امروز اگر هر چیزی خیر است، زمانی از دل دوراهیهای خیر و شر گذر کرده است. و از آن جایی که هیچ انتهایی برای توسعهی خیر قابل تصور نیست، امروز نیز بشر در دوراهیهای دیگری قرار دارد. چه کسی به آن امکاناتِ نهفته دست خواهد یافت؟ بیشک آنهایی که به خود اجازه میدهند خطا کنند. آنهایی که به خاکسترها فوت میکنند تا گداختگی آتشِ پنهان در آنها را دوباره شعلهور سازند و نه آنهایی که خاکستر را در خاکستردان بر روی سربخاری پرستش میکنند و آهسته میروند و آهسته می آیند که مبادا گربه شاخشان بزند.
.
با خیال راحت اشتباه کنید. لیکن مسئولیت انتخابهایتان را قبول کنید. اگر چنین باشد، بیشک هیچ خطایی در کار نخواهد بود، بلکه فقط درسهایی ارزشمند که مدام به درستیهایی فراتر راهنماییتان خواهند کرد. تکرار اشتباهها یعنی اعتیادها. و اعتیادها به تحول نیاز دارند.
.
.
#وحیدشاهرضا
تو را اشتباه میترسانند، حال آنکه هرچه را که بشر آموخته است از تجربه بوده است. و بستر تجربه سعی و خطا بوده است. امروز اگر هر چیزی خیر است، زمانی از دل دوراهیهای خیر و شر گذر کرده است. و از آن جایی که هیچ انتهایی برای توسعهی خیر قابل تصور نیست، امروز نیز بشر در دوراهیهای دیگری قرار دارد. چه کسی به آن امکاناتِ نهفته دست خواهد یافت؟ بیشک آنهایی که به خود اجازه میدهند خطا کنند. آنهایی که به خاکسترها فوت میکنند تا گداختگی آتشِ پنهان در آنها را دوباره شعلهور سازند و نه آنهایی که خاکستر را در خاکستردان بر روی سربخاری پرستش میکنند و آهسته میروند و آهسته می آیند که مبادا گربه شاخشان بزند.
.
با خیال راحت اشتباه کنید. لیکن مسئولیت انتخابهایتان را قبول کنید. اگر چنین باشد، بیشک هیچ خطایی در کار نخواهد بود، بلکه فقط درسهایی ارزشمند که مدام به درستیهایی فراتر راهنماییتان خواهند کرد. تکرار اشتباهها یعنی اعتیادها. و اعتیادها به تحول نیاز دارند.
.
.
#وحیدشاهرضا
💢🌼💢
خداوند به همان اندازه که به او باور داری ، پاسخت را می دهد.
🔹️ اگر باور داری خداوند سرپرست و راهنمای توست ، پس نگرانی
در زندگی ات جایی ندارد.
🔸️ اگر باور داری خداوند روزی ات را می رساند ، همان خواهد شد.
🔹️ اگر باور داری خداوند زندگی ات را به نحو احسن مدیریت میکند،
همان خواهد شد.
🔸️ اگر باور داری خداوند نگهبان و حفاظت کننده ی جسم و جان و
زندگی توست ، همان خواهد شد.
🔻 بیاییم زیرکی کنیم و هر چه باور عالی و خوب هست نسبت به
خداوند مهربان داشته باشیم ، باور کنید همان خواهد شد.
🔺️ خداوند به اندازه درک و باورهای تو ، به تو جهانش را نشان میدهد.
💢💢💢💢
📅 #سهشنبه #روز۹ #فروردین #سال۱۴۰۱
خداوند به همان اندازه که به او باور داری ، پاسخت را می دهد.
🔹️ اگر باور داری خداوند سرپرست و راهنمای توست ، پس نگرانی
در زندگی ات جایی ندارد.
🔸️ اگر باور داری خداوند روزی ات را می رساند ، همان خواهد شد.
🔹️ اگر باور داری خداوند زندگی ات را به نحو احسن مدیریت میکند،
همان خواهد شد.
🔸️ اگر باور داری خداوند نگهبان و حفاظت کننده ی جسم و جان و
زندگی توست ، همان خواهد شد.
🔻 بیاییم زیرکی کنیم و هر چه باور عالی و خوب هست نسبت به
خداوند مهربان داشته باشیم ، باور کنید همان خواهد شد.
🔺️ خداوند به اندازه درک و باورهای تو ، به تو جهانش را نشان میدهد.
💢💢💢💢
📅 #سهشنبه #روز۹ #فروردین #سال۱۴۰۱
👍3
.
.
#ویل_اسمیت، فقط دقایقی باقی مانده بود تا بهسوی جایگاهِ افتخار گام بردارد و معتبرترین جایزهی هنرپیشگی را بر فراز دستهایش بگیرد که دستش لغزید و پایش سُرید و فروغلطید به ابتداییترین شکلِ زندگی اجدادش، وقتی هنوز زبانی نداشتند تا خواستهی خود را بیان کنند یا از نارضایتیشان پرده بردارند. او در شبِ پر زرق و برق #اسکار درست همانند جد دورانِ پارینه سنگی خود در تاریکیِ مطلق ناخودآگاهی عمل کرد، عربده کشید و مُشت پرتاب کرد.
.
#یونگ شخصیتِ ما را بسیار پیچیدهتر از #پرسونا یا نقابی میدید که برای قدمزدن بر روی #فرش_قرمز تدارک دیدهایم. ما فقط این میهمانخانهی مزین شده نیستیم، بلکه خانهی روانِ ما تاریکخانهای هم دارد، زیرزمینِ سرد و نموری که هرچه نمیخواهیم میهمان -و حتی پیشتر از او خودمان- ببینیم را در آن پنهان کردهایم. #سایه آن دیگریِ ابتدایی و غریزیِ درونِ منِ به ظاهر متمدن است که مترصد فرصت است تا صحنه را برای جولاندادنی جوکرگونه مساعد ببیند. #دنزل_واشنگتن پیام جالبی به اسمیت داد: «وقتی در اوج هستی مراقب باش که شیطان همان موقع به سراغات میآید». سایه، آن منِ دیگر، وقتی که من (#ایگو) حالی به حالی باشد -هیجانزده، خسته، گرسنه، فسرده، مست یا نشئه از دارو یا شهرت و قدرت- به روی سرش میجهد.
.
ویل اسمیت نه اهورا و نه اهریمن است، انسانی همانند تو و من است. ما هم مستعد انجامدادن همان کاری هستیم که وی انجام داد. این بخشی از انسان بودن ماست. ما ناگزیر در فرایند جامعهپذیری تکهپاره میشویم. چراکه باید معیارهای خوب و بد جامعه را تبعیت کنیم تا پذیرفته شویم. آنچه را در خود پس میزنیم تا خودمان را در صحنه پیش بکشیم همچون لنگری تعقیبمان میکند. آنچه را انکار میکنیم تا توسط دیگران تایید شویم از درون انکارمان میکند.
.
زیباترین کتاب #فروید -به زعم من- #تمدن_و_ملالتهای آن است. این ایدهی روشنِ او که آدمی اساسا ملول است، زیرا موجودی طبیعی است که در قالبی مصنوعی اسیر است. لباسِ یکطرف تنگ و آنطرف گلهگُشادِ قواعد من-در-آوردی (البته منِ جمعی یا همان ذهنِ جمعی)، از انسان یک کاریکاتورِ زنده میسازد. بدینسان آدمی موجودی است که بسی بیشتر از قضاوتکردن نیاز دارد همدلی دریافت کند.
.
اما همدلی فقط با پذیرش ممکن میشود. تا وقتی به دروغ گفتن و توجیه کردنِ خود ادامه میدهیم در واقع هنوز مشغول نقشبازی کردنایم و بدینسان جراحتهایمان را عمیقتر میکنیم. بدتر از سیلیزدن این است که آنرا با واژههای زیبایی چون عشق تطهیر کنی. کاش اسمیت وقتی آمد که جایزهاش را بگیرد میگفت: ث
.
«متاسفم، برای یک لحظه خشم بر من مستولی شد و قاعدهی بازیمان را از یاد بردم. اینک آمادهام که کارم را جبران کنم.»
.
اگر چنین میکرد به فراسویِ خود-درگیری جهشی کرده بود و انسانی مسئول را نمایان میساخت که آن دیگریِ درونش، آن سایه را نیز با خود یکپارچه کرده است. او این کار را نکرد، از #کریس_راک که سورتش را نواخته بود دلجویی نکرد، بلکه از آکادمی عذرخواهی کرد و به-شوخی-اما-جدی خواست که بازهم در این مراسم دعوتاش کنند! همانند بچهی مطیع و سازگاری که چند قطره اشک میریزد و سری کج میکند و حرفهایی میزند که مادر و پدر خوششان بیاید، تا به این ترتیب کاری که کرده را توجیه کند و راهی دوباره به خانه بیابد. او یک پسربچهی ترسیده بود که نقشِ یک پادشاهِ قدرتمند و فداکار را بازی میکرد، او با ریچارد، کارکتری که نقشش را ایفا کرده بود یکی شده بود وقتی گفت: «عشق تو را به کارهای جنونآمیزی وامیدارد.»
.
#تاناتوس (غریزهی مرگ و پرخاشگری) همانند عروسکی بر روی صحنه بازیاش داده بود، و حال که به خود آمده بود -که اگر واقعا آمده بود- باز هم مسیر انکار را پیش گرفت و اینطور جلوه داد که این #اروس (غریزهی عشق و زندگی) بود که او را به پرخاش واداشت. با توجیهِ من عاشقم، من حمایتگرم (با نسخهی ایرانیش: من مردم و غیرت دارم) میشود آبروی ریخته را جمع کرد. اما ای کاش عشق را زبان سخن بود و میگفت: آن زن که تو جلویش پریدی، خود یک انسانِ آزاد و مستقل است، یک بازیگر، خواننده، نویسنده و تهیهکننده که خودش زبان دارد و میتواند از احساسش بگوید و حقی را که از آن خود میداند مطالبه کند. این که اسمش را عشق گذاشتهای که توهینِ مضاعف است. پاسخِ شوخی (تیکهپرانی) را با مشت (سنگپرانی) دادن سقوط است (فراموش نکنیم که این توافقِ نانوشتهی آکادمی با میهمانهایش است که بر روی فرش قرمز به قول خودشان به هزینهی دیگری بخندند. شوخیهایی به مراتب تند و تیزتر از آنچه با #جیدا_پینکت شد، توسط مجریهایِ مراسم در سالهای پیش با حضار صورت گرفته و این -درست یا غلط- بخشی از نمایش است)، اما کاسهی داغتر از آش شدن و دست و زبانِ دیگری شدن و اسمش را هم عشق گذاشتن، دیگر شیادی است.
📅 #چهارشنبه #روز۱۰ #فروردین #سال۱۴۰۱
.
#ویل_اسمیت، فقط دقایقی باقی مانده بود تا بهسوی جایگاهِ افتخار گام بردارد و معتبرترین جایزهی هنرپیشگی را بر فراز دستهایش بگیرد که دستش لغزید و پایش سُرید و فروغلطید به ابتداییترین شکلِ زندگی اجدادش، وقتی هنوز زبانی نداشتند تا خواستهی خود را بیان کنند یا از نارضایتیشان پرده بردارند. او در شبِ پر زرق و برق #اسکار درست همانند جد دورانِ پارینه سنگی خود در تاریکیِ مطلق ناخودآگاهی عمل کرد، عربده کشید و مُشت پرتاب کرد.
.
#یونگ شخصیتِ ما را بسیار پیچیدهتر از #پرسونا یا نقابی میدید که برای قدمزدن بر روی #فرش_قرمز تدارک دیدهایم. ما فقط این میهمانخانهی مزین شده نیستیم، بلکه خانهی روانِ ما تاریکخانهای هم دارد، زیرزمینِ سرد و نموری که هرچه نمیخواهیم میهمان -و حتی پیشتر از او خودمان- ببینیم را در آن پنهان کردهایم. #سایه آن دیگریِ ابتدایی و غریزیِ درونِ منِ به ظاهر متمدن است که مترصد فرصت است تا صحنه را برای جولاندادنی جوکرگونه مساعد ببیند. #دنزل_واشنگتن پیام جالبی به اسمیت داد: «وقتی در اوج هستی مراقب باش که شیطان همان موقع به سراغات میآید». سایه، آن منِ دیگر، وقتی که من (#ایگو) حالی به حالی باشد -هیجانزده، خسته، گرسنه، فسرده، مست یا نشئه از دارو یا شهرت و قدرت- به روی سرش میجهد.
.
ویل اسمیت نه اهورا و نه اهریمن است، انسانی همانند تو و من است. ما هم مستعد انجامدادن همان کاری هستیم که وی انجام داد. این بخشی از انسان بودن ماست. ما ناگزیر در فرایند جامعهپذیری تکهپاره میشویم. چراکه باید معیارهای خوب و بد جامعه را تبعیت کنیم تا پذیرفته شویم. آنچه را در خود پس میزنیم تا خودمان را در صحنه پیش بکشیم همچون لنگری تعقیبمان میکند. آنچه را انکار میکنیم تا توسط دیگران تایید شویم از درون انکارمان میکند.
.
زیباترین کتاب #فروید -به زعم من- #تمدن_و_ملالتهای آن است. این ایدهی روشنِ او که آدمی اساسا ملول است، زیرا موجودی طبیعی است که در قالبی مصنوعی اسیر است. لباسِ یکطرف تنگ و آنطرف گلهگُشادِ قواعد من-در-آوردی (البته منِ جمعی یا همان ذهنِ جمعی)، از انسان یک کاریکاتورِ زنده میسازد. بدینسان آدمی موجودی است که بسی بیشتر از قضاوتکردن نیاز دارد همدلی دریافت کند.
.
اما همدلی فقط با پذیرش ممکن میشود. تا وقتی به دروغ گفتن و توجیه کردنِ خود ادامه میدهیم در واقع هنوز مشغول نقشبازی کردنایم و بدینسان جراحتهایمان را عمیقتر میکنیم. بدتر از سیلیزدن این است که آنرا با واژههای زیبایی چون عشق تطهیر کنی. کاش اسمیت وقتی آمد که جایزهاش را بگیرد میگفت: ث
.
«متاسفم، برای یک لحظه خشم بر من مستولی شد و قاعدهی بازیمان را از یاد بردم. اینک آمادهام که کارم را جبران کنم.»
.
اگر چنین میکرد به فراسویِ خود-درگیری جهشی کرده بود و انسانی مسئول را نمایان میساخت که آن دیگریِ درونش، آن سایه را نیز با خود یکپارچه کرده است. او این کار را نکرد، از #کریس_راک که سورتش را نواخته بود دلجویی نکرد، بلکه از آکادمی عذرخواهی کرد و به-شوخی-اما-جدی خواست که بازهم در این مراسم دعوتاش کنند! همانند بچهی مطیع و سازگاری که چند قطره اشک میریزد و سری کج میکند و حرفهایی میزند که مادر و پدر خوششان بیاید، تا به این ترتیب کاری که کرده را توجیه کند و راهی دوباره به خانه بیابد. او یک پسربچهی ترسیده بود که نقشِ یک پادشاهِ قدرتمند و فداکار را بازی میکرد، او با ریچارد، کارکتری که نقشش را ایفا کرده بود یکی شده بود وقتی گفت: «عشق تو را به کارهای جنونآمیزی وامیدارد.»
.
#تاناتوس (غریزهی مرگ و پرخاشگری) همانند عروسکی بر روی صحنه بازیاش داده بود، و حال که به خود آمده بود -که اگر واقعا آمده بود- باز هم مسیر انکار را پیش گرفت و اینطور جلوه داد که این #اروس (غریزهی عشق و زندگی) بود که او را به پرخاش واداشت. با توجیهِ من عاشقم، من حمایتگرم (با نسخهی ایرانیش: من مردم و غیرت دارم) میشود آبروی ریخته را جمع کرد. اما ای کاش عشق را زبان سخن بود و میگفت: آن زن که تو جلویش پریدی، خود یک انسانِ آزاد و مستقل است، یک بازیگر، خواننده، نویسنده و تهیهکننده که خودش زبان دارد و میتواند از احساسش بگوید و حقی را که از آن خود میداند مطالبه کند. این که اسمش را عشق گذاشتهای که توهینِ مضاعف است. پاسخِ شوخی (تیکهپرانی) را با مشت (سنگپرانی) دادن سقوط است (فراموش نکنیم که این توافقِ نانوشتهی آکادمی با میهمانهایش است که بر روی فرش قرمز به قول خودشان به هزینهی دیگری بخندند. شوخیهایی به مراتب تند و تیزتر از آنچه با #جیدا_پینکت شد، توسط مجریهایِ مراسم در سالهای پیش با حضار صورت گرفته و این -درست یا غلط- بخشی از نمایش است)، اما کاسهی داغتر از آش شدن و دست و زبانِ دیگری شدن و اسمش را هم عشق گذاشتن، دیگر شیادی است.
📅 #چهارشنبه #روز۱۰ #فروردین #سال۱۴۰۱