anandayoga
1.32K subscribers
3K photos
542 videos
51 files
891 links
زندگی رازی است که باید آن را زیست ، عاشقش شد و تجربه اش کرد
Download Telegram
.
ذهن و احساس ما، همیشه عکس العمل نشان می دهند. ما همیشه یک جواب حاضر و از پیش آماده ای داریم که از ذهن و احساس ما نشات می گیرد که اکثرا، حالت ایگویی(توجیه گر) دارد. ولی باید به تدریج یاد بگیریم که آن جواب حاضر و آماده را ابراز نکنیم و به بینگ یا مادر الهی مان، فرصتی بدهیم تا خود را بروز دهند. بسیار لازم و ضروری است که لحظه ای سکوت کنیم تا حالت ایگویی مان فروکش کند و سپس از مادر الهی بخواهیم که آنها وارد عمل شوند. ما سکوت کنیم تا آنها سخن بگویند. ممکن است فقط یک کلمه بر زبان ما جاری شود ولی همان یک کلمه، تاثیر بزرگی خواهد گذاشت.

#ذهن #احساس #ایگو
.
ایگوها چگونه حرف می زنند؟

ایگوی تنبلی:
ولش کن، باشه برای بعد.

ایگوی ترس:
هیچ کاری انجام نده.

ایگوی حسرت:
لیاقتشو نداره. (هر چیزی که اون داره باعث تحقیر من می شه و اون لیاقتشو نداره و اونو من باید داشته باشم.)

ایگوی حسادت:
من همیشه باید در نظر او، نفر اول باشم.

ایگوی غرور:
من از همه بالاترم، من از همه برترم، من از همه مهم ترم.

ایگوی خشم:
حقش را بزار کف دستش. بزار بفهمند اینجا رئیس کیه.

ایگوی خودستایی:
مردم چی می گن؟

ایگوی الگول (الکل):
با یک پیک، هیچ کسی مست نمی شه، نترس، بخور.

ایگوی غیبت:
دیگه چه خبر؟ چیا می گفتند؟

ایگوی شهوت:
هر سیبی مزه خودش را دارد. (ایگوی شهوت همیشه به دنبال تجربه کردن یک حس جدید است. به همین دلیل، همیشه به دنبال کیس های جدید و متفاوت است تا حس جدیدی تجربه کند.)

ایگوی دزدی:
این حقِ توه، تو نبری، یکی دیگه می بره.

ایگوی دلسوزی به خود:
هیشکی منو دوست نداره، این انصاف نیست.

ایگوی پرخوری:
یه شبه دیگه، از فردا رژیم می گیری.

ایگوی خودبسندگی:
همه کارهارو خودم انجام می دم.

#ایگو #صدای_ایگوها

صدای ایگوی شما چه می گوید؟؟؟؟
💚🌱

چگونه انسان اشرف مخلوقات شد ؟!!

انسان گفت:
من قدرت و هوش کافی دارم
که همه را برده و بنده و خوار و نابود کنم،
پس اشرف مخلوقاتم!!
زنده باد #من!!!

#وگنیسم
#منیت
#من
#ایگو
" راز شهر اُمِلاس "

اورسولا لو گویین؛ داستان کوتاه مشهوری دارد
به نام "آنان که از خیر اُمِلاس میگذرند".

داستان، شهری را توصیف میکند پر از #شادی و #خوشبختی و زیبایی.
شهری است خوش و خرم، با پارک‌های زیبا و موسیقی نشاط‌بخش.
مردم شهر بظاهر شادند
و از ساختمان‌های زیبایشان و بازار باشکوهِ کشاورزان لذت میبرند.
جایی است باصفا و شگفت‌انگیز.

اما این شهر یک #راز دارد.
لو گویین، رویِ دیگری از اُملاس را نشان میدهد.
کودکی که در بدترین شرایط ممکن در زیرزمینی محبوس شده است.

اگر آن کودک نجات پیدا کند، شهر ویران میشود و اگر شادیِ ساکنانش بخواهد ادامه یابد، کودک باید زجر بکشد. در زیرزمین یکی از ساختمان‌ها، اتاقکِ بی‌پنجره‌ای هست که درش را قفل کرده‌اند. کودکی در آن محبوس است. بنظر کند ذهن است.

برخی اوقات در را باز میکنند تا مردم نگاهش کنند. معمولا این مواقع کودک فریاد میزند که لطفا اجازه بدهید بیرون بیایم. قول میدهم بچه خوبی باشم، اما مردم هرگز جوابی نمیدهند و کودک هم فقط گریه می‌کند. او به‌ شدت لاغر است؛ غذایش روزانه یک نصفه‌ کاسه بلغور ذرت است و مجبور است در میان مدفوعش بنشیند.

نویسنده ادامه میدهد:
همه میدانند که او آنجاست. بعضی‌ آمده‌اند تا ببینند، اما بقیه به همین قانع‌اند که از وجودش خبر داشته باشند. همه میدانند که باید آنجا باشد. بعضی‌ها میدانند چرا، بعضی‌ها نه. اما همه میدانند که شادیشان، زیبایی شهرشان، شیرینی دوستی‌هایشان، سلامتِ فرزندانشان و... تماما در گروِ سیه‌روزیِ نفرت‌انگیز این کودک است.

داستان غم‌انگیزی است.
کودکی به طرزی وحشتناک زجر می‌کشد تا بقیه بتوانند شاد باشند. اگر کودک را آزاد یا آسوده میگذاشتند، اُمِلاس ویران میشد. بیشترِ مردم حالشان از او به هم میخورَد.

طبق خوانش #یونگی، این داستان تمثیلی است از #سایه.
سایه، آن ویژگی‌هایی از #روح و روانِ آدمی است که به هر دلیل نادیده گرفته میشود. بخشی که رشد نیافته است. ما از ملاقات با آن #هراس داریم. آن را #نفی و #انکار میکنیم و حتی از آن متنفریم. چیزهای ناخوشایندی که در لایه‌های تاریک جان ما در آن اعماق، مدفون شده‌اند.

ایگویی بزک شده بر روی سایه پرده افکنده است.

آیا شما حاضرید #بی‌ارزشی و عدم کفایت درونیتان را مشاهده کنید!؟
یا #وابستگی عاطفی که در اعماق روانتان جا خوش کرده است!
چه کسی حاضر است؛ #مهرطلبی و یا میل افراطی به راضی کردن دیگران
که در پشت ماسکِ مهربانی و دلسوزی پنهان شده است را بپذیرد!
آیا شادی و سرخوشی و پُرانرژی بودنِ شما نوعی #افسردگی خندان نیست!؟

آیا #ترس از موفقیت آن سایه‌ای است که
در پسِ عدم اقدام و انتقاد مدام از وضعیت موجود پنهان شده است؟
آیا #تنبلی و #اهمال‌کاری، سایه معیارهای سختگیرانه شما در شروع و انجام هر کاری است؟

چه کسی حاضر است بپذیرد مذهب و معنویتی که مدام از آن دم میزند
و به این و آن برای عدم رعایت آن گیر میدهد؛
در واقع ناشی از سالیان سال #سرکوب و نفی #غریزه_جنسی است
نه برآمده از #مذهب و معنویتی اصیل!

رازِ مدفون شده اُمِلاسِ جانِ شما چیست؟
انتخاب شما تاکنون برای روبرو شدن با این راز چه بوده است؟
آیا حاضرید ظاهر زیبای شهرِ وجودی خودتان را
همچنان با محافظه‌کاری حفظ کنید
اما با آن کودک مدفون شده ملاقات نکنید؟
چقدر از ویرانی ظاهرِ زیبایِ املاس (#ایگو) هراس دارید؟

جبران خلیل جبران گفته است:
تو؛
دو تَن هستی،
یکی بیدار در ظلمت
و دیگری، خفته در نور.

با مهر🌱

" دکتر منوچهر خادمی "

10 خرداد 1400
.
.
#ویل_اسمیت، فقط دقایقی باقی مانده بود تا به‌سوی جایگاهِ افتخار گام بردارد و معتبرترین جایزه‌ی هنرپیشگی را بر فراز دست‌هایش‌ بگیرد که دستش لغزید و پایش سُرید و فروغلطید به ابتدایی‌ترین شکلِ زندگی اجدادش، وقتی هنوز زبانی نداشتند تا خواسته‌ی خود را بیان کنند یا از نارضایتی‌شان پرده بردارند. او در شبِ پر زرق و برق #اسکار درست همانند جد دورانِ پارینه سنگی خود در تاریکیِ مطلق ناخودآگاهی عمل کرد، عربده کشید و مُشت پرتاب کرد.
.
#یونگ شخصیتِ ما را بسیار پیچیده‌تر از #پرسونا یا نقابی می‌دید که برای قدم‌زدن بر روی #فرش_قرمز تدارک دیده‌ایم. ما فقط این میهمان‌خانه‌ی مزین شده نیستیم، بلکه خانه‌ی روانِ ما تاریک‌خانه‌ای هم دارد، زیرزمینِ سرد و نموری که هرچه نمی‌خواهیم میهمان -و حتی پیش‌تر از او خودمان- ببینیم را در آن پنهان کرده‌ایم. #سایه آن دیگریِ ابتدایی و غریزیِ درونِ منِ به ظاهر متمدن است که مترصد فرصت است تا صحنه را برای جولان‌دادنی جوکرگونه مساعد ببیند. #دنزل_واشنگتن پیام جالبی به اسمیت داد: «وقتی در اوج هستی مراقب باش که شیطان همان موقع به سراغ‌ات می‌آید». سایه، آن منِ دیگر، وقتی که من (#ایگو) حالی به حالی باشد -هیجان‌زده، خسته، گرسنه، فسرده، مست یا نشئه از دارو یا شهرت و قدرت- به روی سرش می‌جهد.
.
ویل اسمیت نه اهورا و نه اهریمن است، انسانی همانند تو و من است. ما هم مستعد انجام‌دادن همان کاری هستیم که وی انجام داد. این بخشی از انسان بودن ماست. ما ناگزیر در فرایند جامعه‌پذیری تکه‌پاره می‌شویم. چراکه باید معیارهای خوب و بد جامعه را تبعیت کنیم تا پذیرفته شویم. آن‌چه را در خود پس می‌زنیم تا خودمان را در صحنه پیش بکشیم همچون لنگری تعقیب‌مان می‌کند. آن‌چه را انکار می‌کنیم تا توسط دیگران تایید شویم از درون انکارمان می‌کند.
.
زیباترین کتاب #فروید -به زعم من- #تمدن_و_ملالتهای آن است. این ایده‌ی روشنِ او که آدمی اساسا ملول است، زیرا موجودی طبیعی است که در قالبی مصنوعی اسیر است. لباسِ یک‌طرف تنگ و آن‌طرف گله‌گُشادِ قواعد من-‌در-‌آوردی (البته منِ جمعی یا همان ذهنِ جمعی)، از انسان یک کاریکاتورِ زنده می‌سازد. بدین‌سان آدمی موجودی است که بسی بیشتر از قضاوت‌کردن نیاز دارد همدلی دریافت کند.
.
اما همدلی فقط با پذیرش ممکن می‌شود. تا وقتی به دروغ گفتن و توجیه کردنِ خود ادامه می‌دهیم در واقع هنوز مشغول نقش‌بازی کردن‌ایم و بدین‌سان جراحت‌های‌مان را عمیق‌تر می‌کنیم. بدتر از سیلی‌زدن این است که آنرا با واژه‌های زیبایی چون عشق تطهیر کنی. کاش اسمیت وقتی آمد که جایزه‌اش را بگیرد می‌گفت: ث
.
«متاسفم، برای یک لحظه خشم بر من مستولی شد و قاعده‌ی بازی‌مان را از یاد بردم. اینک آماده‌ام که کارم را جبران کنم.»
.
اگر چنین می‌کرد به فراسویِ خود-درگیری جهشی کرده بود و انسانی مسئول را نمایان می‌ساخت که آن دیگریِ درونش، آن سایه را نیز با خود یکپارچه کرده است. او این کار را نکرد، از #کریس_راک که سورتش را نواخته بود دلجویی نکرد، بلکه از آکادمی عذرخواهی کرد و به-شوخی-اما-جدی خواست که بازهم در این مراسم دعوت‌اش کنند! همانند بچه‌ی مطیع و سازگاری که چند قطره اشک می‌ریزد و سری کج می‌کند و حرف‌هایی می‌زند که مادر و پدر خوش‌شان بیاید، تا به این ترتیب کاری که کرده را توجیه کند و راهی دوباره به خانه بیابد. او یک پسربچه‌ی ترسیده بود که نقشِ یک پادشاهِ قدرتمند و فداکار را بازی می‌کرد، او با ریچارد، کارکتری که نقشش را ایفا کرده بود یکی شده بود وقتی گفت: «عشق تو را به کارهای جنون‌آمیزی وامی‌دارد.»
.
#تاناتوس (غریزه‌ی مرگ و پرخاشگری) همانند عروسکی بر روی صحنه بازی‌اش داده بود، و حال که به خود آمده بود -که اگر واقعا آمده بود- باز هم مسیر انکار را پیش گرفت و این‌طور جلوه داد که این #اروس (غریزه‌ی عشق و زندگی) بود که او را به پرخاش واداشت. با توجیهِ من عاشقم، من حمایت‌گرم (با نسخه‌‌ی ایرانیش: من مردم و غیرت دارم) می‌شود آبروی ریخته را جمع کرد. اما ای کاش عشق را زبان سخن بود و می‌گفت: آن زن که تو جلویش پریدی، خود یک انسانِ آزاد و مستقل است، یک بازیگر، خواننده، نویسنده و تهیه‌کننده که خودش زبان دارد و می‌تواند از احساسش بگوید و حقی را که از آن خود می‌داند مطالبه کند. این که اسمش را عشق گذاشته‌ای که توهینِ مضاعف است. پاسخِ شوخی (تیکه‌پرانی) را با مشت (سنگ‌پرانی) دادن سقوط است (فراموش نکنیم که این توافقِ نانوشته‌ی آکادمی با میهمان‌هایش است که بر روی فرش قرمز به قول خودشان به هزینه‌ی دیگری بخندند. شوخی‌هایی به مراتب تند و تیزتر از آنچه با #جیدا_پینکت شد، توسط مجری‌هایِ مراسم در سال‌های پیش با حضار صورت گرفته و این -درست یا غلط- بخشی از نمایش است)، اما کاسه‌ی داغ‌تر از آش شدن و دست و زبانِ دیگری شدن و اسمش را هم عشق گذاشتن، دیگر شیادی است.

📅 #چهارشنبه #روز۱۰ #فروردین #سال۱۴۰۱