عاشقانه های فاطیما
820 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



  بگذار اقرار کنم؛
حق با تو بود که پنداشتی
زندگانی‌ام رویایی بیش نیست
با این وجود گر روز یا شبی
چه در خیال، چه در هیچ
امید رخت بربندد
پنداری که چیز کمی از دست داده‌ایم
گر این‌گونه باشد
سراسر زندگانی رویایی بیش نیست

در میان خروش امواج مشوش ساحل ایستاده‌ام
دانه‌های زرین شن در دستان‌ام
چه حقیر
از میان انگشتان‌ام سر می‌خورند
خدایا! مرا توان آن نیست که محکم‌تر در دست گیرم‌شان؟
یا تنها یکی از آن‌ها را از چنگال موجی سفاک برهانم؟
آیا سراسر زندگانی
تنها یک رویاست؟

■●شاعر: #ادگار_آلن‌پو | Edgar Allan Poe | آمریکا، ۱۸۴۹-۱۸۰۹ |

■●برگردان: #مستانه‌_پورمقدم
@asheghanehaye_fatima




■من حس کردم آفتاب را

در درازای راه‌رویی درازِ دراز
به قدم‌زدن ادامه می‌دهم.
روبه‌روی‌ام
پنجره‌هایی بهت‌انگیز
در هر طرف
دیوارهایی که نور را منعکس می‌کند.
آفتاب و من،
من ایستاده‌ام با آفتاب.
اینک به یاد می‌آرم
چه پرشور است آفتاب!
چه گرم باز می‌دارد مرا
از گامی دیگر برداشتن،
چه درخشان
من حبس می‌کنم نفس‌ام را.
نور تمام کیهان جمع می‌شود این‌جا.
من ناآگاه‌ام از وجود هر چیز دیگر.
تنها من‌ام،
تکیه‌داده بر آفتاب،
ساکن برای ده ثانیه‌ی تمام.
گاهی، ده ثانیه
درازتر است
از ربع قرن.
سرانجام،
می‌دوم پایین از پله‌ها،
باز می‌کنم در را
و می‌دوم در آفتاب بهار…

شاعر: #وانگ_شیائونی | چین، ۱۹۵۵ |

برگردان: #کامیار_محسنین
@asheghanehaye_fatima



■تنها عشق پیروز است

1⃣
با وجود گردبادهایی که در چشمان من برمی‌خیزد؛
و با وجود غم‌هایی که در چشمان تو می‌خوابد؛
و با وجود روزگاری که
بر زیبایی آتش می‌گشاید
هر جا که باشد؛
و بر دادگری
هر جا باشد؛
و بر اندیشه
هر جا که باشد؛
می‌گویم: تنها «دوست‌داشتن» پیروز است.
می‌گویم: تنها «دوست‌داشتن» پیروز است.
هزارهزار بار:
تنها «دوست‌داشتن» پیروز است؛
و در برابر خشکی و پژمردگی، پناه و پوششی نیست،
جز درخت مهربانی.

2⃣
با وجود این روزگارِ ویران؛
با وجود دوره‌ای که نویسندگی را می‌کُشد؛
و نویسندگان را می‌کشد؛
و بر کبوتر و گل‌های سرخ و گیاهان، آتش می‌گشاید؛
و اشعار نغز را
در گورستانِ سگان دفن می‌کند؛
می‌گویم: تنها «فکر» پیروز است.
می‌گویم: تنها «فکر» پیروز است.
هزارهزار بار:
تنها «فکر» پیروز است؛
و سخن زیبا هرگز نمی‌میرد،
با هیچ شمشیری؛
و در هیچ زندانی؛
و در هیچ زمانه‌ای.

3⃣
محبوب‌ام!
با وجود همه‌ی کسانی که چشمان تو را محاصره کردند؛
و سرسبزی و درختان را می‌سوزانند؛
و با وجود کسانی که ماه رویش را دربند کردند؛
می‌گویم: تنها «گل سرخ» پیروز است - محبوب‌ام!- و آب و شکوفه‌ها.

با وجود همه‌ی خشکی و افسردگی که در روح ماست؛
و کمبود ابرها و باران‌ها؛
و با وجود همه‌ی شب‌هایی که چشمان ما را فراگرفته‌اند،
بی‌گمان روز و روشنی پیروز خواهد شد.

۴- در روزگاری که دل به ظرفی چوبین تبدیل گشته؛
و شعر در آن به قالبی چوبین بدل گشته؛
در روزگارِ بدون عشق
و بدون رؤیا
و بدون دریا
و در روزگارِ استعفای ورق‌ها و قلم‌ها و کتاب‌ها؛
من می‌گویم: تنها «پستان» پیروز است.
من می‌گویم: تنها «پستان» پیروز است.
هزارهزار بار:
تنها «پستان» پیروز است؛

و پس از دوره‌ی نفت و گازوییل،
بی‌‌تردید طلا پیروز خواهد شد.

5⃣
با وجود این روزگارِ غرق شده در ناهنجاری‌ها،
و افیون،
و اعتیاد؛
با وجود دوره‌ای که تصویر و تابلو را ناخوش می‌دارد،
و عطرها و رنگ‌ها را؛
با وجود این زمانه‌ای که از پرستش خدا به سوی شیطان‌پرستی می‌گریزد؛
با وجود کسانی که زندگی ما را ربودند؛
و وطن را از جیب ما ربودند،
با وجود هزار خبرچین حرفه‌ای
که مهندسِ ساختمان آن‌ها را در دیوارها طراحی و تعبیه کرده،
با وجود هزاران گزارشی که
موش‌ها برای موش‌ها می‌نویسند؛
من می‌گویم: تنها «خلق» پیروز است.
من می‌گویم: تنها «خلق» پیروز است.
هزارهزار بار:
تنها «خلق» پیروز است؛
و اوست که سرنوشت‌ها را می‌سازد؛
و اوست دانای یگانه‌ی چیره‌شونده.

■●شاعر: #نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |

■●برگردان: #حسین_خسروی
‌مردی لبهای زنی را بوسید !
به قدر یک بوسه از اندوه جهان کم شد

#ای_لیا

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



معشوق جان به بهار آغشته ی منی که موهای خیس ات را خدایان بر سینه ام می ریزند و مرا خواب می کنند  یک روزَمی که بوی شانه تو خواب می بَرَدَم  معشوق جان به بهار آغشته ی منی تو شانه بزن  هنگامه ی منی  من دستهای تو را با بوسه هایم تُک می زدم  من دستهای تو را در چینه دانم مخفی نگاه داشته ام  تو در گلوی من مخفی شدی  صبحانه پنهانی منی وقتی که نیستی  من چشمهای تو را هم در چینه دانم مخفی نگاه داشته ام  نَحرم کنند اگر همه می بینند که تو نگاه ِ گلوگاه ِ پنهانی ِ منی  آواز من از سینه ام که بر می خیزد از چینه دانم قوت می گیرد  می خوانم می خوانم می خوانم تو خواندن منی  باران که می وزد سوی چشمانم باران که می وزد باران که می وزد ، تو شانه بزن! باران که می…  یک لحظه من خودم را گم می کنم نمی بینمَم  اگر تو مرا نبینی من کیستم که ببینم؟ من نیستم که ببینم ، نمی بیننمَم  معشوق جان به بهار آغشته ی منی اگر تو مرا نبینی من هم نمی بینمم  آهو که عور روی سینه من می افتد آهو که عور آهو که عور آهو که او ، او او که آ اواو تو شانه بزن!  و بعد شیر آب را می افشاند بر ریش من و عور روی سینه ی من اواو می افتد  و شیر می خورد می گوید تو شیر بیشه بارانی منی منی و می افتد  افتادنی که مرا می افتد هنگامه منی هنگامه منی که مرا می افتد  آغشته ی منی معشوق جان به بهار آغشته ی منی تو شانه بزن  اگر تو مرا نخوابانی من هم نمی خوابانمَم  می خوانم می خوانم می خوانم اگر تو مرا نخوابانی من هم نمی خوابانمم می خوانم  خونم را بلند می کنم به گلوگاهم می خوانم خونم را مثل آوازی می خوانم  نحرم کنند اگر همه می بینند که تو نگاه گلوگاه پنهانی منی  اگر تو مرا نبینی اگر تو مرا نخوابانی ، من هم نمی بینمم من هم نمی خوابانمم  زانو بزن بر سینه ام تو شانه بزن  پاهای تو چون فرق باز کرده از سر ِ زیبایی به درون برگشته بر سینه ام تو شانه بزن زانو!  من پشت پاشنه هایت را چون میوه دوقلو می بوسم می بوسم  هر پایت را در رختخواب عشق جداگانه می خوابانم بیدار می شوی می خوابانم  ببین! آری ببین تو مرا تا ته ببین زیرا اگر تو مرا نبینی من هم نمی بینمم  با وسعت نگاه بر گشته ی به دورن ، به درون برگشته ، تا ته ببین تو شانه بزن  اگر تو مرا نخوابانی من هم نمی خوابانمم نمی بینمم اگر تو مرا حالا بیا تو شانه بزن زانو  من هیچگاه نمی خوابم از هوش می روم  دیروز رفته بودم امروز هم از هوش می روم  افتادنی که مرا می افتد هنگامه ی منی که می افتد معشوق جان به بهار آغشته ی منی ، منی ، منی که مرا می افتد  و می روم از هوش منی اگر تو مرا تو شانه بزن زانو منی از هوش می…

#رضا_براهنی
محبوبِ من!
در دُنیا جُز شما خبری نیست؛
شُما تنها خبرِ خوشِ این عالمید ...

#محمد_صالح_علاء



@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



فرشتہ یا
ایزدبانوےِ اِغواگَر
چہ تفاوت دارد ؟!؟

تُو اِے فرشتہ‌ے
مخملین چشم !
اِے ضربْ‌آهنگ !
اِے رایحہ‌ے خوش !
اِے روشنایے !
اِے ملڪہ‌ے یگانہ !
همین بس ڪہ
جہان را ڪمتر زشت
وَ لحظات را
ڪمتر سنگین مےنمایے !



#شارل_بودلر
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima



برای من
کمی از دست هایت را بفرست
حالم بد است...
دیوار ها
تعادل شان را
از دست داده اند
همیشه فرصت افتادن هست
همیشه فرصت در خاک غلت زدن
همیشه فرصت در جوی پر لجن دراز شدن
همیشه فرصت مردن
همیشه فرصت کمی از دست های تو اما برای من
چقدر کم است


#حافظ_موسوی
@asheghanehaye_fatima



مثل من کاش جوابت به معما نرسد
بارها گفته ام ای کاش... به اینجا نرسد

رود اگر دل به درختی بسپارد کافیست
تا بخشکد وسط راه، به دریا نرسد

هم دعا میکنم این عشق فراموش شود
هم دعا میکنم آن روز خدایا نرسد

زندگی تاب سواریست، وَ مقصد بازی
دوست داری که به جایی برسد یا نرسد؟

شب به شب بر غمش افزود خدا در پاییز
آرزو میکنم امروز به فردا نرسد

فال حافظ که بگیرند، همه میفهمند
کار عاشق فقط ای کاش به یلدا نرسد...




#عالی_رضایی
آنچنان دلتنگ تو ام که دلم می خواهد دست بکشم به تمام کوچه های این حوالی آنجا که ردپای تو در میان است؛بر دیوار های مغازه های اطراف که هر روز از آن خرید می کردی،بر روی کلیدی که بر در می چرخاندی،بر روی صندلیِ میزِ از چوب درختِ چنار کافه تئاتر که مدت هاست جای تو آنجا خالی است،سلمانی سر کوچه،کاپشن سبز ارتشی و جای خالی ات سر سفره.ولی می دانم که هیچ کدام از آن ها آرامم نمی کند.آتشی دارم در سینه پنهان،پنهان می سوزاند.


@asheghanehaye_fatima

#محمد_صالح_علاء
تنها آرزو دارم تو را دوست داشته باشم
یک طوفان، دره‌ای را پر می‌کند
یک ماهی، رودخانه‌ای را

تو را به اندازه‌ی تنهایی‌ام درآورده‌ام
تا همه‌ی دنیا در تو پنهان شود
و روزها و شب‌ها بدانند
که نباید به چشمان تو نگاه کنند
بیش‌تر از آن‌که
من به تو و جهانی که در تصویر توست
فکر می‌کنم
تا روزها و شب‌ها به فرمان پلک‌های تو در بیایند.

شاعر: #پل_الوار

برگردان: #سینا_کمال‌آبادی




@asheghanehaye_fatima
چون سبزه‌ای روئیده از لابلای سنگ،
دو بیگانه بودیم که به هم رسیدیم.

آسمان بهاری،پر ستاره بود
و من شاه بیتِ عاشقانه‌ای،
در وصف چشمانت سرودم…
و به آواز خواندم .

چشمانت می‌داند،که چه انتظاری کشیدم…
چون پرنده‌ای درانتظار تابستان؟
و به خواب رفتم…چون خواب یک مهاجر.

چشمی به خواب می‌رود،تا چشمی بیدار بماند،
زمانی دراز…
و بگرید برای خواهرش.

دو دلداریم تا آن‌گاه که ماه به‌خواب می‌رود
و می‌دانیم که هم‌آغوشی و بوسه…
خوراک شب‌های عشق بازی است.
و بامداد،ندا می‌دهد که روز نوی آغاز گشته است
تا به راه‌مان ادامه دهیم.

دو دوستیم ما، پس به من نزدیک‌تر شو
دست در دست تا ترانه‌ها و نان بسازیم.

چرا باید از راه پرسید ما را به‌کجا می‌برد؟
همین بس که تا أبد،همراه باشیم.

بیا تا ترانه‌های اندوهِ گذشته را،
به فراموشی سپاریم.
و نپرسیم که عشق‌مان جاودانه خواهد ماند؟

دوستت دارم،هم چون عشقِ کاروان،
به واحه‌ای دربیابان…
و عشق گرسنه‌ای برای لقمه‌ی نان…

چون سبزه‌ای روئیده از لابلای سنگ،
دو بیگانه بودیم که به هم رسیدیم
و دو رفیق می‌مانیم،جاودان…


#محمود_درویش





@asheghanehaye_fatima
در سَرَم نیست...
به جز حال و هوایِ تو و عشق...
شادم از اینکه همه حال و هوایم تو شدی...

#علیرضا_آذر



@asheghanehaye_fatima
اما که دید سال
با چند بنفشه به دنیا آمد؟ ــــ
کِی که تشنگی
شیرین بود.

دورم از یاد نمی‌داری :
به هدر رفته جوانی‌ام ــــ
پوستی شگرف ــــ اما
چسبیده به تو، جوانی‌ی دیگر!

این‌جا که بسنده بود
چند بنفشه به پوشاندن دهانه‌ی چاه.


#بیژن_الهی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



از عشق که بگویم:
آتش شراره می‌کشد
بر خون
از شیوع
به ذرات خون
تا انهدام استخون

-این‌را مادرم می‌گفت البته-

می‌گفت:
آرام که بگیری از آغوش
دست که ببری بر آوار
تن می‌زنی به ازدحام خلوتِ اوهام

چشم ریختم به راه
از جاده های
مِه‌ریز
هی بروم
هی هی
یک‌ریز
و زمزمه‌ی آب
به جان کشیدم

هر سو نگریستم
-گریستم
به طغیان بادوُ
ناله‌ی برگ

جا که خورشید
نیزه بر زمین می‌زد
گریه بر اشیاء می‌کردم.


#وحید_نجفی
همه ی آنِ من از آنِ تو وقتی که دلت میگیرد...
.
نمی دانم این مصرع از کیست، اما به کسانی که دوستشان دارید بگویید اش! نه که همینطوری محض زبان بازی و به وقتی که خوب است و خوبید ها...! وقتی راستی راستی دلشان گرفته بگویید و نشان دهید

#عادل_دانتیسم

@asheghanehaye_fatima
Afsaneh
Marjan Farsad
عشق، دليه كه برات نگرونه...

#مرجان_فرساد
افسانه


@asheghanehaye_fatima
#پبشنهاد_فیلم
#دیالوگ
Bokeh (2017)

آیا انسان برای خوشبختی به چیز دیگری جز خودش نیاز دارد یا خیر؟
عنوان فیلم، که دوستان عکاس به خوبی با آن آشنا هستند، ما را به رسیدن
به عمق فلسفه‌ی این فیلم راهنمایی می‌کند.؛ «بوکه». ما در مرکز تصویر
زندگی خودمان قرار داریم. جهان اطراف ما مات (بوکه) است. حال سوال
اصلی این است، جهانِ ماتِ اطراف مهم است، و یا خیر،خود شخص ما که
تنها نقطه واضح تصویرِ زندگی‌مان هستیم هستیم؟! اصلا بوکه ما هستیم یا جهان اطراف؟ همه چیز به جهان‌بینی ما بستگی دارد.
بوکه به نویسندگی و کارگردانی جفری اورتواین و اندرو سالیوان، از
ساخته‌های سینمای ایسلند است که به گمان من در رده‌ی فیلم‌های کالت قرار میگیرد. متاسفانه اینگونه فیلم‌ها مورد توجه مخاطب گیشه پسند قرار نمیگیرد. اما دیدنِ آن هم‌سنگ با چندین ساعت مطالعه‌ی روانشناختی است.
صبح از خواب پا می‌شوی و میبینی تمام مردم جهان غیب شده اند،
حالا سوال است؛ آیا این پایانِ سختی‌هاست، یا شروعِ ویرانی؟!



@asheghanehaye_fatima