دارد دردی که درد بی درمان است
دارد زخمی که ریشه اش در جان است
هر روزِ خدا شکنجه ، هر شب گریه
این قصه ی عاشقی ِ زندانبان است
#وحید_نجفی
شعرگرافی #حسین_خاموشی.
@asheghanehaye_fatima
دارد زخمی که ریشه اش در جان است
هر روزِ خدا شکنجه ، هر شب گریه
این قصه ی عاشقی ِ زندانبان است
#وحید_نجفی
شعرگرافی #حسین_خاموشی.
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
شب
از پوستم رد می شود
در استخوان فریاد می کند
و نیمکت های کنارم
پهلو به پهلو می میرند .
چند لقمه مرگ
چشمم را سیر می کند وُ
درد...
از دردها می گذرم .
زخم ها
اگر دهان باز کنند
خیابانهای زیادی را لو می دهند.
من
*"دلبرکان غمگین" زیادی دیده ام
که تن شان
پر از عابر پیاده است
و خطوط چشم شان
شب را نشانه می رود.
چه میشود کرد؟
*"دوقرن سکوت" هم کافی نیست.
باید
بلند شوم
خیابان یکطرفه شب را واژگون بروم ،
در خودم بپیچم .
باید چیزی از آستینم بیرون بزند.
چیزی شبیه قلم
شبیه چشمم
که بر این سطرها بخزد.
پله های دفترم را یکی یکی بالا برود
بالا
بالا
بالا
کنار اولین کلمه
جایی که هیچ وقت شروع خوبی نبود.
#وحید_نجفی_قاضی
شب
از پوستم رد می شود
در استخوان فریاد می کند
و نیمکت های کنارم
پهلو به پهلو می میرند .
چند لقمه مرگ
چشمم را سیر می کند وُ
درد...
از دردها می گذرم .
زخم ها
اگر دهان باز کنند
خیابانهای زیادی را لو می دهند.
من
*"دلبرکان غمگین" زیادی دیده ام
که تن شان
پر از عابر پیاده است
و خطوط چشم شان
شب را نشانه می رود.
چه میشود کرد؟
*"دوقرن سکوت" هم کافی نیست.
باید
بلند شوم
خیابان یکطرفه شب را واژگون بروم ،
در خودم بپیچم .
باید چیزی از آستینم بیرون بزند.
چیزی شبیه قلم
شبیه چشمم
که بر این سطرها بخزد.
پله های دفترم را یکی یکی بالا برود
بالا
بالا
بالا
کنار اولین کلمه
جایی که هیچ وقت شروع خوبی نبود.
#وحید_نجفی_قاضی
@asheghanehaye_fatima
به عمقی که در چشم های توام
به تاثیر موهات در ذهن باد
من از شانه های تو پی برده ام
به این گریه ها می توان طول داد
به خالی در دست آئینه ام
خیالم که با سایه آراستت
به تنهایی ام با تو فهمیده ام
که باید تو را واقعا خواستت
فقط خواستم حس کنی نیستی
اگر سر به دیوار دوری زدم
برای تو و آبروی تو بود
اگر بی تو لبخند زوری زدم
نفس می کشم با نفس های تو
مهم نیست دنیای تو نیستم
مرا زیر باران فراموش کن
که تصمیم کبرای تو نیستم
رگم را زدم تا که باور کنی
حواسم به تاریخ دیوانه هاست
که بعد از تو بعد از تو بعد از تو بود
دلم واقعا هیچ چیزی نخواست
تو را گریه کردم تمام شبم
اگر آستین تری داشتم
ته تیله ی چشم های تو بود
اگر قرص خواب آوری داشتم
تو دلواپس زخم هایم نباش
که می ایستد مرد، تا می خورد
نفس های من دود سیگارهاست
سرم مشت مشروب را می خورد
عذابی عذاب آور است این عذاب
که دارم تو را در خودم می کشم
تو با دیگران باش و خوشحال باش
همینکه تو خوش حال باشی خوشم
#وحید_نجفی
به عمقی که در چشم های توام
به تاثیر موهات در ذهن باد
من از شانه های تو پی برده ام
به این گریه ها می توان طول داد
به خالی در دست آئینه ام
خیالم که با سایه آراستت
به تنهایی ام با تو فهمیده ام
که باید تو را واقعا خواستت
فقط خواستم حس کنی نیستی
اگر سر به دیوار دوری زدم
برای تو و آبروی تو بود
اگر بی تو لبخند زوری زدم
نفس می کشم با نفس های تو
مهم نیست دنیای تو نیستم
مرا زیر باران فراموش کن
که تصمیم کبرای تو نیستم
رگم را زدم تا که باور کنی
حواسم به تاریخ دیوانه هاست
که بعد از تو بعد از تو بعد از تو بود
دلم واقعا هیچ چیزی نخواست
تو را گریه کردم تمام شبم
اگر آستین تری داشتم
ته تیله ی چشم های تو بود
اگر قرص خواب آوری داشتم
تو دلواپس زخم هایم نباش
که می ایستد مرد، تا می خورد
نفس های من دود سیگارهاست
سرم مشت مشروب را می خورد
عذابی عذاب آور است این عذاب
که دارم تو را در خودم می کشم
تو با دیگران باش و خوشحال باش
همینکه تو خوش حال باشی خوشم
#وحید_نجفی
@asheghanehaye_fatima
شب/گریه کردم/قرص خوردم/شب/نخوابیدم
در دست های سرد تو از تب نخوابیدم
دیدم برای داستانم قهرمانی نیست
دیدی برای قهرمانت داستانی نیست
آجر به آجر ساختی دیوارهایت را
خاموش کردی با تنم سیگارهایت را
سلول هایی انفرادی چشم هایت بود
یک سنگفرش خونی از من زیر پایت بود
میخواستی از من بگیری نقش خوبت را
زیبایی ِ هر چند غمگین غروبت را
از لای باز ِپنجره، ماه آفتابی شد
ژیلت کشید و عطر زد، آدم حسابی شد
من/گریه کردم/قرص خوردم/ شب نخوابیدم
در دستهای گرم تو از تب نخوابیدم
دنبال تو رفتند پاهایم قدم هایم
مانند چسب زخم چسبیدم به غم هایم
احساس کردم می شود دنیای دیگر داشت
دستی از آن بالا تو را از خاطرم برداشت!!!
خالی شدم از هر چه در قلبم قدم می زد
مثل گذشته عشق، حالم را به هم می زد
شب ریختم در استکانت آفتابم را
گم کردم از خالی تو جام شرابم را
حافظ به دستم داد دست دختر رز* را
چسباندمت با تف به دیواری ِکاغذها
سعدیه ای بودی، دلت شیراز کم آورد
در مینیاتورها زنی که ناز کم آورد
مثل کتابی نسخه خطی بود اندامت
زیبای نستعلیق در دیوانه ی نامت
در باد _ گندمزار بودی_راه افتادی
از لای باز ِپنجره در ماه افتادی
من گریه کردم/قرص خوردم/شب نخوابیدم
در دست های داغ تو از تب نخوابیدم
بگذار خود را جای من دنیایی از گریه
بگذار سر بر شانه ی تنهایی از گریه
دیوار باش و قفل تا روح جهان باشی
برگرد تا یک پای اندوه جهان باشی
بگذار لای زخم هایم استخوانت را
در داستانی که ندارم قهرمانت را
لطفا تنم را لمس کن در خواب و بیداری
آرام روشن کن برایم باز سیگاری
#وحید_نجفی
شب/گریه کردم/قرص خوردم/شب/نخوابیدم
در دست های سرد تو از تب نخوابیدم
دیدم برای داستانم قهرمانی نیست
دیدی برای قهرمانت داستانی نیست
آجر به آجر ساختی دیوارهایت را
خاموش کردی با تنم سیگارهایت را
سلول هایی انفرادی چشم هایت بود
یک سنگفرش خونی از من زیر پایت بود
میخواستی از من بگیری نقش خوبت را
زیبایی ِ هر چند غمگین غروبت را
از لای باز ِپنجره، ماه آفتابی شد
ژیلت کشید و عطر زد، آدم حسابی شد
من/گریه کردم/قرص خوردم/ شب نخوابیدم
در دستهای گرم تو از تب نخوابیدم
دنبال تو رفتند پاهایم قدم هایم
مانند چسب زخم چسبیدم به غم هایم
احساس کردم می شود دنیای دیگر داشت
دستی از آن بالا تو را از خاطرم برداشت!!!
خالی شدم از هر چه در قلبم قدم می زد
مثل گذشته عشق، حالم را به هم می زد
شب ریختم در استکانت آفتابم را
گم کردم از خالی تو جام شرابم را
حافظ به دستم داد دست دختر رز* را
چسباندمت با تف به دیواری ِکاغذها
سعدیه ای بودی، دلت شیراز کم آورد
در مینیاتورها زنی که ناز کم آورد
مثل کتابی نسخه خطی بود اندامت
زیبای نستعلیق در دیوانه ی نامت
در باد _ گندمزار بودی_راه افتادی
از لای باز ِپنجره در ماه افتادی
من گریه کردم/قرص خوردم/شب نخوابیدم
در دست های داغ تو از تب نخوابیدم
بگذار خود را جای من دنیایی از گریه
بگذار سر بر شانه ی تنهایی از گریه
دیوار باش و قفل تا روح جهان باشی
برگرد تا یک پای اندوه جهان باشی
بگذار لای زخم هایم استخوانت را
در داستانی که ندارم قهرمانت را
لطفا تنم را لمس کن در خواب و بیداری
آرام روشن کن برایم باز سیگاری
#وحید_نجفی
@asheghanehaye_fatima
می خواهمش اما فقط از دور،پس بگذار
آغوش او در حال از من بهتری باشــد
من شوکران می نوشم و او جام زمزم را
بایـد یکـی از ما به فکر دیگری باشـد
#وحید_نجفی
می خواهمش اما فقط از دور،پس بگذار
آغوش او در حال از من بهتری باشــد
من شوکران می نوشم و او جام زمزم را
بایـد یکـی از ما به فکر دیگری باشـد
#وحید_نجفی
@asheghanehaye_fatima
.
مدام
فکر میکنم
مرگ
از کجای صورتم شروع میشود؟
میخواستم
به پنج صورت خودم را تقسیم کنم
و با پنج دهان تو را ببوسم /اما
میخواهم
پاییز شوم
بروم در خیابان
خیابان از من بیرون بیاید
برگها را
بچنید روی شاخهام
بچیند بر اندامی که نیست
بچیند بر دهانی
که زیر پا خرد میشود هربار
خش
خش
خش
اندوهی بی سرانجامم
چند مرده در من زندگی میکنند؟
هوای تو آخرین زجری نیست که میکشم.
تابهحال به عمق لیوان فکر کردهای؟
چقدر تنهایی از آن لبریز میشود؟
فکر کن اگر گوشی تلفنم را بگیرند
آخرین شمارهای که زنگ زده است
چقدر بارانِ ندیده را خیس شده؟
همه چیز به تو بستگی دارد
دری که به روی من بسته است
چشمی که روی من بسته است
دهانی که روی من …
و هر بار رادیو را باز میکنم
سربسته از تنهاییم میگوید
سرم خالی شده است
دستم خالی شده
از درون خالیام
اینقدر
که قلبم از این متروکه میترسد.
میبینی شاخهام بلندتر شدند
دیگر به مردی فکر کن
که در سینهاش
نداشتنت را ماغ میکشد
وقتی عکسهایم را ورق میزنی
لطفاً لباس قرمز تنت نباشد.
#وحید_نجفی
#قاضی
#شعرسپید #شعر_آزاد
.
مدام
فکر میکنم
مرگ
از کجای صورتم شروع میشود؟
میخواستم
به پنج صورت خودم را تقسیم کنم
و با پنج دهان تو را ببوسم /اما
میخواهم
پاییز شوم
بروم در خیابان
خیابان از من بیرون بیاید
برگها را
بچنید روی شاخهام
بچیند بر اندامی که نیست
بچیند بر دهانی
که زیر پا خرد میشود هربار
خش
خش
خش
اندوهی بی سرانجامم
چند مرده در من زندگی میکنند؟
هوای تو آخرین زجری نیست که میکشم.
تابهحال به عمق لیوان فکر کردهای؟
چقدر تنهایی از آن لبریز میشود؟
فکر کن اگر گوشی تلفنم را بگیرند
آخرین شمارهای که زنگ زده است
چقدر بارانِ ندیده را خیس شده؟
همه چیز به تو بستگی دارد
دری که به روی من بسته است
چشمی که روی من بسته است
دهانی که روی من …
و هر بار رادیو را باز میکنم
سربسته از تنهاییم میگوید
سرم خالی شده است
دستم خالی شده
از درون خالیام
اینقدر
که قلبم از این متروکه میترسد.
میبینی شاخهام بلندتر شدند
دیگر به مردی فکر کن
که در سینهاش
نداشتنت را ماغ میکشد
وقتی عکسهایم را ورق میزنی
لطفاً لباس قرمز تنت نباشد.
#وحید_نجفی
#قاضی
#شعرسپید #شعر_آزاد
@asheghanehaye_fatima
کلید بوسه ای در استخوان فک پایینم اگر دارم
نباید از تو را گفتن به این مردم خودم را بر حذر دارم
نباید جز در آغوش تو از کابوس هایم پا شوم وقتی
که سر بر بالشی از عشق و نفرت خشک و تر دارم
تو را در بسته ی سیگار توی شیشه ی مشروب خواباندم
که ازابروی اخم پاسبان ها و قلندرها خبر دارم
برایم زن گرفتندوعوض کردندخونم را به این امید
که شاید ازتو از این اعتیاد کهنه روزی دست بردارم
تو را در ضجه های همسرم لو داده ام ...چیزی نمی گوید
که می داندتورا از خیلی ازآن روزهایم دوست تر دارم
منم از ارث محرومی که عاق مادرم اما خیالی نیست
که سودای تورا باروسپی های مقدس توی سردارم
#وحید_نجفی
کلید بوسه ای در استخوان فک پایینم اگر دارم
نباید از تو را گفتن به این مردم خودم را بر حذر دارم
نباید جز در آغوش تو از کابوس هایم پا شوم وقتی
که سر بر بالشی از عشق و نفرت خشک و تر دارم
تو را در بسته ی سیگار توی شیشه ی مشروب خواباندم
که ازابروی اخم پاسبان ها و قلندرها خبر دارم
برایم زن گرفتندوعوض کردندخونم را به این امید
که شاید ازتو از این اعتیاد کهنه روزی دست بردارم
تو را در ضجه های همسرم لو داده ام ...چیزی نمی گوید
که می داندتورا از خیلی ازآن روزهایم دوست تر دارم
منم از ارث محرومی که عاق مادرم اما خیالی نیست
که سودای تورا باروسپی های مقدس توی سردارم
#وحید_نجفی
@asheghanehaye_fatima
کدام بوسه برای فرارم از نفرت؟
کدام خنده برای فرارم از غمهاست
کدام آدم دلتنگ سالها با من
دلیل دوری من از جهان آدمهاست؟
چگونه میشود این روزها به جایی رفت
که چشم بست به روی همه که خواب ندید؟
چطور میشود از هیچ چیز و هیچ کسی
پناه برد به تاریکی و به شب نرسید؟
چقدر مایه از این روح خسته بگذارم
که مثل مردم این شهر خواب رفته شوم؟
به شهر بازی و کافه به پارک.ها بروم
که از منی که خودم نیستم گرفته شوم
چه میشود که اگر بعد سالها دوری
کسی که رفت و نیامد به خانه برگردد؟
ببیندم...نشناسد...نخواهدم...روزی
اگر چه آمده باشد به خانه ... برگردد...
کدام شانه کدام اعتماد و اطمینان
از این شکسته از این خسته کوه میسازد؟
کدام خاطرهی خوب دوست داشتنی
مرا به یاد تو این روزها میاندازد؟
شبیه ماهی بیرون از آب افتاده
تلاش میکنم اما تلاش ِ بیهوده
برای آنکه دهانش پر از سوال شده
جهان همیشه همین بوده است تا بوده...
#وحید_نجفی
کدام بوسه برای فرارم از نفرت؟
کدام خنده برای فرارم از غمهاست
کدام آدم دلتنگ سالها با من
دلیل دوری من از جهان آدمهاست؟
چگونه میشود این روزها به جایی رفت
که چشم بست به روی همه که خواب ندید؟
چطور میشود از هیچ چیز و هیچ کسی
پناه برد به تاریکی و به شب نرسید؟
چقدر مایه از این روح خسته بگذارم
که مثل مردم این شهر خواب رفته شوم؟
به شهر بازی و کافه به پارک.ها بروم
که از منی که خودم نیستم گرفته شوم
چه میشود که اگر بعد سالها دوری
کسی که رفت و نیامد به خانه برگردد؟
ببیندم...نشناسد...نخواهدم...روزی
اگر چه آمده باشد به خانه ... برگردد...
کدام شانه کدام اعتماد و اطمینان
از این شکسته از این خسته کوه میسازد؟
کدام خاطرهی خوب دوست داشتنی
مرا به یاد تو این روزها میاندازد؟
شبیه ماهی بیرون از آب افتاده
تلاش میکنم اما تلاش ِ بیهوده
برای آنکه دهانش پر از سوال شده
جهان همیشه همین بوده است تا بوده...
#وحید_نجفی
@asheghanehaye_fatima
نه شعر دیگر حتی نه آن صدات که نیست
نه آن دریچه ی تاریک ِ بی نجات که نیست
نه عاشقانه ای ملموس و دیدنی از عشق
نه اشک های من از چشم های مات که نیست
نه شانه های تو در وقت گریه کردن هام
نه گرمی دستم توی دست هات ... که نیست
نه شیرـ قهوه ی تلخم شدی نه شیرینم
نه آن پرنده ی شاد ازنگاه ِ غمگینم
نه یک امید که از خود مرا بلند کند
نه ناامیدی محضی ! که از تو بنشینم
تو عینکی هستی که من از دریچه ی آن
نگاه می کنم و (هیچ چی) نمی بینم !
تو آن سکوت عمیقی که درد می کردی
که شب به شب با خود گریه را می آوردی
که توی نامه نوشتم تو آفتاب منی !
که توی نامه نوشتی چقدر دلسردی
در این اتاق سه در چار یکنفر تنهاست
که از تو خواسته بودم به خانه برگردی
به متن های سیاهم که هق هقم بودند
که عاشقت بودند و که عاشقم بودند
به این اتاق که از شدّت تو یادم نیست
به عکس هات که آئینه ی دقم بودند
تو چیزی از همه ی شاعرانه های منی
که از نگاه تو لبخندهای غم بودند
تو چیستی ِ منی ، جای خالیِ همه چیز
کنار ِ پنجره ، لای کتاب ها ، سرِ میز
تو توی رگ هایم یک هوای تازه که نیست
درون گلدانم لوبیای سحر آمیز
تو !
خودکشیِ منی
روی صندلی سر میز
میان لب تاپم...
#وحید_نجفی
نه شعر دیگر حتی نه آن صدات که نیست
نه آن دریچه ی تاریک ِ بی نجات که نیست
نه عاشقانه ای ملموس و دیدنی از عشق
نه اشک های من از چشم های مات که نیست
نه شانه های تو در وقت گریه کردن هام
نه گرمی دستم توی دست هات ... که نیست
نه شیرـ قهوه ی تلخم شدی نه شیرینم
نه آن پرنده ی شاد ازنگاه ِ غمگینم
نه یک امید که از خود مرا بلند کند
نه ناامیدی محضی ! که از تو بنشینم
تو عینکی هستی که من از دریچه ی آن
نگاه می کنم و (هیچ چی) نمی بینم !
تو آن سکوت عمیقی که درد می کردی
که شب به شب با خود گریه را می آوردی
که توی نامه نوشتم تو آفتاب منی !
که توی نامه نوشتی چقدر دلسردی
در این اتاق سه در چار یکنفر تنهاست
که از تو خواسته بودم به خانه برگردی
به متن های سیاهم که هق هقم بودند
که عاشقت بودند و که عاشقم بودند
به این اتاق که از شدّت تو یادم نیست
به عکس هات که آئینه ی دقم بودند
تو چیزی از همه ی شاعرانه های منی
که از نگاه تو لبخندهای غم بودند
تو چیستی ِ منی ، جای خالیِ همه چیز
کنار ِ پنجره ، لای کتاب ها ، سرِ میز
تو توی رگ هایم یک هوای تازه که نیست
درون گلدانم لوبیای سحر آمیز
تو !
خودکشیِ منی
روی صندلی سر میز
میان لب تاپم...
#وحید_نجفی
@asheghanehaye_fatima
هرکجا میروم
به مرگ فکر میکنم
به عبور نسیم از صورتها
که چند زیبایی را با خود میبرد؟
آیا مرگ
شروع نسیم به وقت زیبایی ست؟
باید فکر کنیم
فکر کنیم به وقتی که اینقدر از زمین رفتهایم
اگر برگردیم هیچ دهانی لمسمان نمیکند.
به کودکانی که از ما زاده میشوند
چه بگوییم؟
بگوییم سکوت کنند؟
سکوت
سکوت
سکوت
شاید مرگ زیباتری داشته باشند.
بگوییم
وقتی میمیریم
دفن که میشویم
میوهی کدام درخت خواهیم شد؟
کدام دهان را شیرین خواهیم کرد؟
وقتی میمیریم
دفن که میشویم
مقداری از ما در دهان چند گور باقی خواهد ماند؟
درود به ناقوس مرگ
و اشهد ان لا به لای ذرات خاک
که مرگ همیشه هم بد نیست
گاه میتوانیم یک جای خالی را پر کنیم.
#وحید_نجفی (قاضی)
هرکجا میروم
به مرگ فکر میکنم
به عبور نسیم از صورتها
که چند زیبایی را با خود میبرد؟
آیا مرگ
شروع نسیم به وقت زیبایی ست؟
باید فکر کنیم
فکر کنیم به وقتی که اینقدر از زمین رفتهایم
اگر برگردیم هیچ دهانی لمسمان نمیکند.
به کودکانی که از ما زاده میشوند
چه بگوییم؟
بگوییم سکوت کنند؟
سکوت
سکوت
سکوت
شاید مرگ زیباتری داشته باشند.
بگوییم
وقتی میمیریم
دفن که میشویم
میوهی کدام درخت خواهیم شد؟
کدام دهان را شیرین خواهیم کرد؟
وقتی میمیریم
دفن که میشویم
مقداری از ما در دهان چند گور باقی خواهد ماند؟
درود به ناقوس مرگ
و اشهد ان لا به لای ذرات خاک
که مرگ همیشه هم بد نیست
گاه میتوانیم یک جای خالی را پر کنیم.
#وحید_نجفی (قاضی)
@asheghanehaye_fatima
مدام
فکر میکنم
مرگ
از کجای صورتم شروع میشود؟
میخواستم
به پنج صورت خودم را تقسیم کنم
و با پنج دهان تو را ببوسم/ اما
میخواهم
پاییز شوم
بروم در خیابان
خیابان از من بیرون بیاید
برگها را
بچنید روی شاخهام
بچیند بر اندامی که نیست
بچیند بر دهانی
که زیر پا خرد میشود هربار
خش
خش
خش
اندوهی بی سرانجامم
چند مرده در من زندگی میکنند؟
هوای تو آخرین زجری نیست که میکشم.
تا به حال به عمق لیوان فکر کردهای؟
چقدر تنهایی از آن لبریز میشود؟
فکر کن اگر گوشی تلفنم را بگیرند
آخرین شمارهای که زنگ زده است
چقدر بارانِ ندیده را خیس شده؟
همه چیز به تو بستگی دارد
دری که به روی من بسته است
چشمی که روی من بسته است
دهانی که روی من...
و هربار رادیو را باز میکنم
سربسته از تنهاییم میگوید
سرم خالی شده است
دستم خالی شده
از درون خالیام
اینقدر
که قلبم از این متروکه میترسد.
میبینی شاخهام بلندتر شدند
دیگر به مردی فکر کن
که در سینهاش
نداشتنت را ماغ میکشد
وقتی عکسهام را ورق میزنی
لطفا لباس قرمز تنت نباشد.
#وحید_نجفی (قاضی)
مدام
فکر میکنم
مرگ
از کجای صورتم شروع میشود؟
میخواستم
به پنج صورت خودم را تقسیم کنم
و با پنج دهان تو را ببوسم/ اما
میخواهم
پاییز شوم
بروم در خیابان
خیابان از من بیرون بیاید
برگها را
بچنید روی شاخهام
بچیند بر اندامی که نیست
بچیند بر دهانی
که زیر پا خرد میشود هربار
خش
خش
خش
اندوهی بی سرانجامم
چند مرده در من زندگی میکنند؟
هوای تو آخرین زجری نیست که میکشم.
تا به حال به عمق لیوان فکر کردهای؟
چقدر تنهایی از آن لبریز میشود؟
فکر کن اگر گوشی تلفنم را بگیرند
آخرین شمارهای که زنگ زده است
چقدر بارانِ ندیده را خیس شده؟
همه چیز به تو بستگی دارد
دری که به روی من بسته است
چشمی که روی من بسته است
دهانی که روی من...
و هربار رادیو را باز میکنم
سربسته از تنهاییم میگوید
سرم خالی شده است
دستم خالی شده
از درون خالیام
اینقدر
که قلبم از این متروکه میترسد.
میبینی شاخهام بلندتر شدند
دیگر به مردی فکر کن
که در سینهاش
نداشتنت را ماغ میکشد
وقتی عکسهام را ورق میزنی
لطفا لباس قرمز تنت نباشد.
#وحید_نجفی (قاضی)
@asheghanehaye_fatima
به سطرهایی میرسم از مناش
از او که به من / که او بودم
در او خوابیده / بعضن
من بود به شکلهایی دیگر/ فرضن
مرده بود
که نوبتش رعایت شود
به وقت
که خوابیده باشد
خوابیدنهایی خوابیده
به رغم " دوستت دارمت "
انگشتاش را کشیده بود
که دو لکهی سیاه از غروب بتکاند
غرب بود اندکی بعد
بارها گفته بودماش
که دیگری خواست
بگیرد دست
بشکافد
به چشم ، اندام
به دست ، کالبد
بچکاند از نخاع بر نارسات
و فریاد که ببارد
با_ران/بریزد
بشود ابر/ پایین/ بیفتد
تنگ در آغوش
به پهنا به وسعت
بارها گفتماش :
الا ای نفست بوسه به شریان
ای فضای منقبض رگهام / سلول
از تنت بگوکه چگونه واژگون میشوی در بغض
که ساعت نخوابیده بر فاصله ؟
چگونه اعصابت به خون آغشته
بی آنکه بِبُرّی ارتباط
که آن طرف خط خودت را زخم کنی بر من ؟
که فاصله با دو مکث پر شود /نشود ؟
نفس نماند.
به سطرهایی رسیدم
حال نه رشتهای مانده از تن
نه خونی که این سطر را بند بیاورد از من
قسم به پوستت
شرحه شرحه/ شرح است
بر مداری که قرار است
از قرار بیفتد
اِقرا بِاسمِ تنات
که خراش است به زبان
حرف اگر بند بیاید
بیاید لُک_نَت
نَت نَت نَتوان ادامه داد
#وحید_نجفی
#قاضی
به سطرهایی میرسم از مناش
از او که به من / که او بودم
در او خوابیده / بعضن
من بود به شکلهایی دیگر/ فرضن
مرده بود
که نوبتش رعایت شود
به وقت
که خوابیده باشد
خوابیدنهایی خوابیده
به رغم " دوستت دارمت "
انگشتاش را کشیده بود
که دو لکهی سیاه از غروب بتکاند
غرب بود اندکی بعد
بارها گفته بودماش
که دیگری خواست
بگیرد دست
بشکافد
به چشم ، اندام
به دست ، کالبد
بچکاند از نخاع بر نارسات
و فریاد که ببارد
با_ران/بریزد
بشود ابر/ پایین/ بیفتد
تنگ در آغوش
به پهنا به وسعت
بارها گفتماش :
الا ای نفست بوسه به شریان
ای فضای منقبض رگهام / سلول
از تنت بگوکه چگونه واژگون میشوی در بغض
که ساعت نخوابیده بر فاصله ؟
چگونه اعصابت به خون آغشته
بی آنکه بِبُرّی ارتباط
که آن طرف خط خودت را زخم کنی بر من ؟
که فاصله با دو مکث پر شود /نشود ؟
نفس نماند.
به سطرهایی رسیدم
حال نه رشتهای مانده از تن
نه خونی که این سطر را بند بیاورد از من
قسم به پوستت
شرحه شرحه/ شرح است
بر مداری که قرار است
از قرار بیفتد
اِقرا بِاسمِ تنات
که خراش است به زبان
حرف اگر بند بیاید
بیاید لُک_نَت
نَت نَت نَتوان ادامه داد
#وحید_نجفی
#قاضی
@asheghanehaye_fatima
می خواهمش اما فقط از دور،پس بگذار
آغوش او در حال از من بهتری باشــد
من شوکران می نوشم و او جام زمزم را
بایـد یکـی از ما به فکر دیگری باشـد
#وحید_نجفی
می خواهمش اما فقط از دور،پس بگذار
آغوش او در حال از من بهتری باشــد
من شوکران می نوشم و او جام زمزم را
بایـد یکـی از ما به فکر دیگری باشـد
#وحید_نجفی
@asheghanehaye_fatima
از عشق که بگویم:
آتش شراره میکشد
بر خون
از شیوع
به ذرات خون
تا انهدام استخون
-اینرا مادرم میگفت البته-
میگفت:
آرام که بگیری از آغوش
دست که ببری بر آوار
تن میزنی به ازدحام خلوتِ اوهام
چشم ریختم به راه
از جاده های
مِهریز
هی بروم
هی هی
یکریز
و زمزمهی آب
به جان کشیدم
هر سو نگریستم
-گریستم
به طغیان بادوُ
نالهی برگ
جا که خورشید
نیزه بر زمین میزد
گریه بر اشیاء میکردم.
#وحید_نجفی
از عشق که بگویم:
آتش شراره میکشد
بر خون
از شیوع
به ذرات خون
تا انهدام استخون
-اینرا مادرم میگفت البته-
میگفت:
آرام که بگیری از آغوش
دست که ببری بر آوار
تن میزنی به ازدحام خلوتِ اوهام
چشم ریختم به راه
از جاده های
مِهریز
هی بروم
هی هی
یکریز
و زمزمهی آب
به جان کشیدم
هر سو نگریستم
-گریستم
به طغیان بادوُ
نالهی برگ
جا که خورشید
نیزه بر زمین میزد
گریه بر اشیاء میکردم.
#وحید_نجفی
@asheghanehaye_fatima
"به حسین عباسیان"
ترا در بحبوحهی عشق دیدم و مدامِ رنج.
چگونه ازاینهمه درد
به آشیانه بمانیوُ نیفتی؟
-به رفتار اشک بر گونه-
چگونه مژه بر تشت خون میساییوُ
سپیدِ شقیقه بر بالش شب میگذاری؟
.
برهنهای بر کوکب و ابر
غور زمین میکنیوُ زمان
نگات که میکنم
قبات
قوّت قواره است؛
تاش،
اندوه از بالات بگیرم
جا که عشق از سیاهِ چشم گرفتیوُ
درد از میان کتفات رمید،
چون ردّ جفاش بر چشموُ موسم هجاش بر موت.
اصابت چشم بودیم وُ چشم
اصابت اندوه بودیم وُ اندوه
اصابت خاطره وُ اصابت ماه بر بلور
اصابت "الف" بر "ر"
که اندوه بتکانم از آبیِ رگهاتوُ.
*"دو فاخته بنشانی پایین پای باد"
#وحید_نجفی
.
*پ.ن: "دو فاخته پایین پای باد" نمایشنامهای است از حسین عباسیان.
"به حسین عباسیان"
ترا در بحبوحهی عشق دیدم و مدامِ رنج.
چگونه ازاینهمه درد
به آشیانه بمانیوُ نیفتی؟
-به رفتار اشک بر گونه-
چگونه مژه بر تشت خون میساییوُ
سپیدِ شقیقه بر بالش شب میگذاری؟
.
برهنهای بر کوکب و ابر
غور زمین میکنیوُ زمان
نگات که میکنم
قبات
قوّت قواره است؛
تاش،
اندوه از بالات بگیرم
جا که عشق از سیاهِ چشم گرفتیوُ
درد از میان کتفات رمید،
چون ردّ جفاش بر چشموُ موسم هجاش بر موت.
اصابت چشم بودیم وُ چشم
اصابت اندوه بودیم وُ اندوه
اصابت خاطره وُ اصابت ماه بر بلور
اصابت "الف" بر "ر"
که اندوه بتکانم از آبیِ رگهاتوُ.
*"دو فاخته بنشانی پایین پای باد"
#وحید_نجفی
.
*پ.ن: "دو فاخته پایین پای باد" نمایشنامهای است از حسین عباسیان.
تو میتوانستی از درست آن ور شب
به هر بهانه برایم سکوت پست کنی
بدون اینکه بفهمی چقدر دلتنگم
برای خلوتمان خانهای درست کنی
تو میتوانستی مثل بچهای شیطان
به سوی لانهی گنجشگ سنگ پرت کنی
بدون اینکه بفهمی چقدر دلتنگم
برای شادیمان شیر و کیک شرط کنی
برای این همه پاییز رخنه در دل من
شکوفهای چسبیده به موی شب باشی
بدون اینکه بفهمی چقدر دلتنگم
دوگوش حرفشنو با دو چشم و لب باشی
برای من که کنارت نشستهام هر شب
بگویی از دل تنگت چقدر غم داری
بدون اینکه بفهمی چقدر دلتنگم
به گوش من برسانی که دوستم داری
دو دست گردن تنهاییام بیاندازی
برای دلداری در شکستها حتی
بدون اینکه بفهمی چقدر دلتنگم
مرا بغل کنی از دوردستها حتی
بیا بیآنکه بخواهیم باهم و بیهم
بداهه گریه کنیم از هزار فرسنگی
بدون اینکه بفهمی چقدر دلتنگم
بدون اینکه بفهمی چقدر دلتنگی...
#وحید_نجفی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
به هر بهانه برایم سکوت پست کنی
بدون اینکه بفهمی چقدر دلتنگم
برای خلوتمان خانهای درست کنی
تو میتوانستی مثل بچهای شیطان
به سوی لانهی گنجشگ سنگ پرت کنی
بدون اینکه بفهمی چقدر دلتنگم
برای شادیمان شیر و کیک شرط کنی
برای این همه پاییز رخنه در دل من
شکوفهای چسبیده به موی شب باشی
بدون اینکه بفهمی چقدر دلتنگم
دوگوش حرفشنو با دو چشم و لب باشی
برای من که کنارت نشستهام هر شب
بگویی از دل تنگت چقدر غم داری
بدون اینکه بفهمی چقدر دلتنگم
به گوش من برسانی که دوستم داری
دو دست گردن تنهاییام بیاندازی
برای دلداری در شکستها حتی
بدون اینکه بفهمی چقدر دلتنگم
مرا بغل کنی از دوردستها حتی
بیا بیآنکه بخواهیم باهم و بیهم
بداهه گریه کنیم از هزار فرسنگی
بدون اینکه بفهمی چقدر دلتنگم
بدون اینکه بفهمی چقدر دلتنگی...
#وحید_نجفی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima