بیم از حصار نیست
که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو
می توان گشود
#محمدرضا_عبدالملکیان
@asheghanehaye_fatima
که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو
می توان گشود
#محمدرضا_عبدالملکیان
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
صبح بود
و صبح زود بود
صبح خیلی زود
همیشه در بطن چپ قلبم صبحی هست
که تمام روز
تمام شب
ادامه دارد.
صبح زودی که خبر نیامدنت به خانه آمد اما
برای شنیده شدن
تا ظهر
پشت در ماند...
#رویا_شاه_حسین_زاده
🍀🍀
صبح بود
و صبح زود بود
صبح خیلی زود
همیشه در بطن چپ قلبم صبحی هست
که تمام روز
تمام شب
ادامه دارد.
صبح زودی که خبر نیامدنت به خانه آمد اما
برای شنیده شدن
تا ظهر
پشت در ماند...
#رویا_شاه_حسین_زاده
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
زندگی حتّی وقتی انکارش می کنی، حتّی وقتی نادیده اش می گیری، حتّی وقتی نمی خواهی اش، از تو قوی تر است. از هر چیز دیگری، قوی تر است.
آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشتند، دوباره زاد و ولد کردند.
مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند، دوباره دنبال اتوبوس ها دویدند، به پیش بینی های هواشناسی با دقّت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند.
باور کردنی نیست، امّا همین گونه است. زندگی، از هر چیزِ دیگری قوی تر است...
#آنا_گاوالدا
کتاب #من_او_را_دوست_داشتم
ترجمه #الهام_دارچینیان
زندگی حتّی وقتی انکارش می کنی، حتّی وقتی نادیده اش می گیری، حتّی وقتی نمی خواهی اش، از تو قوی تر است. از هر چیز دیگری، قوی تر است.
آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشتند، دوباره زاد و ولد کردند.
مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند، دوباره دنبال اتوبوس ها دویدند، به پیش بینی های هواشناسی با دقّت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند.
باور کردنی نیست، امّا همین گونه است. زندگی، از هر چیزِ دیگری قوی تر است...
#آنا_گاوالدا
کتاب #من_او_را_دوست_داشتم
ترجمه #الهام_دارچینیان
@asheghanehaye_fatima
+ چرا رنجم می دهی؟
- چون دوستت دارم.
+ نه دوستم نداری. وقتی کسی را دوست داریم خوشی اش را می خواهیم نه رنجش را.
- وقتی کسی را دوست داریم تنها یک چیز را می خواهیم؛ عشق را، حتی به قیمت رنج.
+ پس تو به عمد مرا رنج می دهی؟
- بله، برای اینکه از عشقت مطمئن شوم...
#ایتالو_کالوینو
از کتاب #بارون_درخت_نشین
ترجمه #مهدی_سحابی
+ چرا رنجم می دهی؟
- چون دوستت دارم.
+ نه دوستم نداری. وقتی کسی را دوست داریم خوشی اش را می خواهیم نه رنجش را.
- وقتی کسی را دوست داریم تنها یک چیز را می خواهیم؛ عشق را، حتی به قیمت رنج.
+ پس تو به عمد مرا رنج می دهی؟
- بله، برای اینکه از عشقت مطمئن شوم...
#ایتالو_کالوینو
از کتاب #بارون_درخت_نشین
ترجمه #مهدی_سحابی
@asheghanehaye_fatima
عشق یعنی
تو که هستی ات را بر نیستی کسی گم کنی
ولگرد تر از تو خودت باشی
که رج به رج اعصاب ات مچ بزند
و در هیجستان راه بروی که صدایت را تنها خودت دکلمه کنی
در دخمه ی قدم هایت را فرا تر از تنهایی ات برداری
هی که صدایت در گلوی پیر کودک خفه میشود
که همیشه از پستان های لاغز ی لمیده است
گوزن های که روی حرمت میچرند
مسیح هم که باشی
نمی توانی چراگاه ات را از تنهایی سبز کنی
و آنچه در آغوش ات هر شب به بهانه ی بوسه
عطر تن اش را می دزدیدی
و آنچه نباید بگویی، را همیشه در فرسوی عمیق اش عادت گفتن دادی
این بگو نگو ها
و این تنهایی عمیق
فاجعه را از فاجه هایت جاری میکند
و
حرف
حرف
حرفِ که هیچکس به بهانه ی بوسه اولین مرگم را معرفی نمیکند و من مرگ هایم را همیشه از رونق های تن تو راه میروم
و مرا هیچ کسی نکشت جز لب های که طمع دوری میداد
از دوری ات چقدر حرف بزنم
که لب های من که لب های تو
نردبان ادبیات عشق اند
و من ، بی تو
نا تکمیل ترین غزل تنهایی ام
#ویس_الدین_آروین
عشق یعنی
تو که هستی ات را بر نیستی کسی گم کنی
ولگرد تر از تو خودت باشی
که رج به رج اعصاب ات مچ بزند
و در هیجستان راه بروی که صدایت را تنها خودت دکلمه کنی
در دخمه ی قدم هایت را فرا تر از تنهایی ات برداری
هی که صدایت در گلوی پیر کودک خفه میشود
که همیشه از پستان های لاغز ی لمیده است
گوزن های که روی حرمت میچرند
مسیح هم که باشی
نمی توانی چراگاه ات را از تنهایی سبز کنی
و آنچه در آغوش ات هر شب به بهانه ی بوسه
عطر تن اش را می دزدیدی
و آنچه نباید بگویی، را همیشه در فرسوی عمیق اش عادت گفتن دادی
این بگو نگو ها
و این تنهایی عمیق
فاجعه را از فاجه هایت جاری میکند
و
حرف
حرف
حرفِ که هیچکس به بهانه ی بوسه اولین مرگم را معرفی نمیکند و من مرگ هایم را همیشه از رونق های تن تو راه میروم
و مرا هیچ کسی نکشت جز لب های که طمع دوری میداد
از دوری ات چقدر حرف بزنم
که لب های من که لب های تو
نردبان ادبیات عشق اند
و من ، بی تو
نا تکمیل ترین غزل تنهایی ام
#ویس_الدین_آروین
ما با نگاه ناباور
فاجعه را تاب آورديم..
تنهايي را تاب آورديم،
و خاموشي را..
و اكنون
در اعماق خاكستر
ميتپيم.
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
فاجعه را تاب آورديم..
تنهايي را تاب آورديم،
و خاموشي را..
و اكنون
در اعماق خاكستر
ميتپيم.
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
این روزها احساس عشق نمیکنم
انگار که کاری مانده برای انجام!
چنانکه گویی باید بروم،
به جایی در دوردست.
عشق،
دیگر بسان گردنبند
نمیکِشد مرا به بند، این روزها!
همچنان که رشتههای درازی از درد
به بندم کشیدهاند.
دلم به درد میآید
برای برخی که زندهاند
ولی بسان مردگانند!
حال که هر روز درد بر من تلنگر میزند،
آیا دیوانهام اگر بجهم در عشق؟
ابتدا باید آنها را که شناور بر روی آبند یاری دهم!
ابتدا باید بازوانم را امتداد دهم
به سوی آنها که در حال غرقه گشتناند.
پس از آن
اگر زنده باشم زندگی خواهم کرد
اگر عاشق باشم عاشقی خواهم کرد.
#تسلیمه_نسرین
#شاعر_بنگلادش 🇧🇩
ترجمه:
#حسین_بهشتی
این روزها احساس عشق نمیکنم
انگار که کاری مانده برای انجام!
چنانکه گویی باید بروم،
به جایی در دوردست.
عشق،
دیگر بسان گردنبند
نمیکِشد مرا به بند، این روزها!
همچنان که رشتههای درازی از درد
به بندم کشیدهاند.
دلم به درد میآید
برای برخی که زندهاند
ولی بسان مردگانند!
حال که هر روز درد بر من تلنگر میزند،
آیا دیوانهام اگر بجهم در عشق؟
ابتدا باید آنها را که شناور بر روی آبند یاری دهم!
ابتدا باید بازوانم را امتداد دهم
به سوی آنها که در حال غرقه گشتناند.
پس از آن
اگر زنده باشم زندگی خواهم کرد
اگر عاشق باشم عاشقی خواهم کرد.
#تسلیمه_نسرین
#شاعر_بنگلادش 🇧🇩
ترجمه:
#حسین_بهشتی
@asheghanehaye_fatima
نمی توانستم دیگر نمی توانستم
صدای پایم از انکار راه بر میخاست
و یأسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود
و آن بهار،و آن وهم سبز رنگ
که بر دریچه گذر داشت،با دلم می گفت:
"نگاه کن
تو هیچگاه پیش نرفتی
تو فرو رفتی"
#فروغ_فرخزاد
نمی توانستم دیگر نمی توانستم
صدای پایم از انکار راه بر میخاست
و یأسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود
و آن بهار،و آن وهم سبز رنگ
که بر دریچه گذر داشت،با دلم می گفت:
"نگاه کن
تو هیچگاه پیش نرفتی
تو فرو رفتی"
#فروغ_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
پنجشنبه ها اما
حکایت دیگری ست..
سنگ روی سنگ چشمانم بند نمی شود.. وقتی
هیچ خاطره ای
از دست ذهنم قسر در نمی رود..
میدانی..!
پنجشنبه را
به هیچ قسم نمی شود از
فکر به جای خالی ات، جای خالی داد..
نه آنقدر کار دارم که
از غصه ی نبودنت مرخصی بگیرم،
نه می توانم سر تقویم شیره بمالم تا
روز جمعه را از قلم بیندازد..
آری.. پنج شنبه ها
حکایت دیگری دارد..
من می مانم سنگفرش خیابان های خاطره زده ای که
تو در هر کجای شان به مشام میرسی.. تا
حسرت پاپیچ شعرهایی شود که
می شد به جای خیابان،
روی ضرباهنگ آغوش تو نوشته شوند..
#حمیدرضا_هندی
🍀🍀
پنجشنبه ها اما
حکایت دیگری ست..
سنگ روی سنگ چشمانم بند نمی شود.. وقتی
هیچ خاطره ای
از دست ذهنم قسر در نمی رود..
میدانی..!
پنجشنبه را
به هیچ قسم نمی شود از
فکر به جای خالی ات، جای خالی داد..
نه آنقدر کار دارم که
از غصه ی نبودنت مرخصی بگیرم،
نه می توانم سر تقویم شیره بمالم تا
روز جمعه را از قلم بیندازد..
آری.. پنج شنبه ها
حکایت دیگری دارد..
من می مانم سنگفرش خیابان های خاطره زده ای که
تو در هر کجای شان به مشام میرسی.. تا
حسرت پاپیچ شعرهایی شود که
می شد به جای خیابان،
روی ضرباهنگ آغوش تو نوشته شوند..
#حمیدرضا_هندی
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
یه خانومی هم بود، راسته ی خیابون جلفا، یه مغازه ی لباس فروشی داشت البته زنونه...
یه چیزی حدود ده تا "تاپ" خریدم ازش، یه پنج تا "جوراب شلواری"، دو تا هم "شالِ " بلند...!
خوشگل نیستا، ولی وقتی حرف میزنه، صداش شبیه توِ...
مخصوصا وقتی میگه "عزیزم"، انگار تو داری بهم میگی...!
الان سه روز از اونجا رفته، یه شاگردِ خانم دیگه جاشو گرفته. خوشگله ها... ولی بلد نیست مثل تو بگه "عزیزم"... خوب که دقت میکنم، جنسای مغازشم اصلا قشنگ نیست. همشون دِمُده شدن. خیلی هم گرون فروشه...
#حمید_جدیدی
#زامفولیای_من
یه خانومی هم بود، راسته ی خیابون جلفا، یه مغازه ی لباس فروشی داشت البته زنونه...
یه چیزی حدود ده تا "تاپ" خریدم ازش، یه پنج تا "جوراب شلواری"، دو تا هم "شالِ " بلند...!
خوشگل نیستا، ولی وقتی حرف میزنه، صداش شبیه توِ...
مخصوصا وقتی میگه "عزیزم"، انگار تو داری بهم میگی...!
الان سه روز از اونجا رفته، یه شاگردِ خانم دیگه جاشو گرفته. خوشگله ها... ولی بلد نیست مثل تو بگه "عزیزم"... خوب که دقت میکنم، جنسای مغازشم اصلا قشنگ نیست. همشون دِمُده شدن. خیلی هم گرون فروشه...
#حمید_جدیدی
#زامفولیای_من
تنها آبی شال تو می توانست
دلخوشم کند
به جا ماندن از کوچ
و شهامت زندگی....
#فرهاد_وفایی
@asheghanehaye_fatima
دلخوشم کند
به جا ماندن از کوچ
و شهامت زندگی....
#فرهاد_وفایی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
.
آگوست بود...
با تو قدم می زديم
من،سايه ها و چند تكه آفتاب
و كوچه تمام نمی شد
كوچه نميخواست تمام شود
برگ ها می افتادند بر شانه ات
خزان كه نبود!
گربه ها،معصومانه ترين نگاهشان را خرج می كردند
و موسيچه ها بلند مي خوانند
انگار يك خمر"شيراز" را سركشيده باشند
موسيچه ها كه شيراز نمي نوشند!
همه چيز از حسادت بود
به آن پيراهن مغرور
كه نزديك ترين بود به تو
و ما جملگي دشمنش بوديم.
#الیاس_علوی
كتاب :
#حدود
نشر :
#نيماژ
.
آگوست بود...
با تو قدم می زديم
من،سايه ها و چند تكه آفتاب
و كوچه تمام نمی شد
كوچه نميخواست تمام شود
برگ ها می افتادند بر شانه ات
خزان كه نبود!
گربه ها،معصومانه ترين نگاهشان را خرج می كردند
و موسيچه ها بلند مي خوانند
انگار يك خمر"شيراز" را سركشيده باشند
موسيچه ها كه شيراز نمي نوشند!
همه چيز از حسادت بود
به آن پيراهن مغرور
كه نزديك ترين بود به تو
و ما جملگي دشمنش بوديم.
#الیاس_علوی
كتاب :
#حدود
نشر :
#نيماژ
@asheghanehaye_fatima
🎀
ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﮔﻴﺎﻫﺎﻧﻨﺪ
ﻛﻪ ﺭﻳﺸﻪ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭ ﻛﻒ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ
ﺩﺭ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻛﺘﻒ ﺗﻮ
ﺩﺭ ﺟﻤﺠﻤﻪ ی ﺷﻜﺴﺘﻪ ی ﻣﻦ
ﻭ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮﺳﺖ
ﻛﻪ ﺗﻮﺕ می ﺷﻮﺩ یک ﺭﻭﺯ
ﺍﻧﺎﺭ می ﺷﻮﺩ ﮔﺎهی
ﻛﻪ ﺩﻳﺮﻭﺯ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﻛﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﺯﻳﺘﻮﻥ و تلخ
#بیژن_نجدی
🎀
ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﮔﻴﺎﻫﺎﻧﻨﺪ
ﻛﻪ ﺭﻳﺸﻪ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭ ﻛﻒ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ
ﺩﺭ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻛﺘﻒ ﺗﻮ
ﺩﺭ ﺟﻤﺠﻤﻪ ی ﺷﻜﺴﺘﻪ ی ﻣﻦ
ﻭ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮﺳﺖ
ﻛﻪ ﺗﻮﺕ می ﺷﻮﺩ یک ﺭﻭﺯ
ﺍﻧﺎﺭ می ﺷﻮﺩ ﮔﺎهی
ﻛﻪ ﺩﻳﺮﻭﺯ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﻛﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﺯﻳﺘﻮﻥ و تلخ
#بیژن_نجدی
@asgeghanehaye_fatima
عمقِ فاجعه آنجایی ست
که نه دلتنگِ نفر قبلی شوی
و نه حتی دلت بخواهد
کَس دیگری را دوست داشته باشی
و شاید این آغاز حسی باشد به نام
" بی حسیِ مطلق ! "
#رکسانا_احمدشاهی
عمقِ فاجعه آنجایی ست
که نه دلتنگِ نفر قبلی شوی
و نه حتی دلت بخواهد
کَس دیگری را دوست داشته باشی
و شاید این آغاز حسی باشد به نام
" بی حسیِ مطلق ! "
#رکسانا_احمدشاهی
@asheghanehaye_fatima
این شعر رو قبل از اونکه بخونید، فکر کنید... خیلی فکر کنید
"احتمالات"
سینما را ترجیح میدهم.
گربهها را ترجیح میدهم.
بلوطهای کنار رود وارتا را ترجیح میدهم.
دیکنز را به داستایفسکی ترجیح میدهم.
خودم که آدمها را دوست دارد،
بر خودم که عاشق بشریت است، ترجیح میدهم.
ترجیح میدهم نخ و سوزن دمِ دستام باشد،
چون ممکن است لازماش داشته باشم.
رنگ سبز را ترجیح میدهم.
ترجیح میدهم برای هر چیزی
دنبال مقصر نگردم.
استثناها را ترجیح میدهم.
ترجیح میدهم زودتر از خانه بیرون بروم.
ترجیح میدهم با دکترها، دربارهی چیزهای دیگر صحبت کنم.
تصویرهای قدیمیِ پُر از خطهای ریز را ترجیح میدهم.
مزخرف بودنِ شعر نوشتن را
به مزخرف بودنِ شعر ننوشتن ترجیح میدهم.
در روابط عاشقانه،
جشنهای بیمناسبت را ترجیح میدهم،
تا بتوانم هر روز را جشن بگیرم.
اخلاقگرایان را ترجیح میدهم،
آنهایی را که هیچ وعدهای نمیدهند.
مهربانیِ حسابشده را
به اعتمادِ بیشازحد ترجیح میدهم.
منطقهی غیرنظامی را ترجیح میدهم.
کشورهای اشغالشده را بر کشورهای اشغالکننده ترجیح میدهم.
ترجیح میدهم به هر چیزی، کمی شک بکنم.
جهنمِ بینظمی را به جهنمِ نظم ترجیح میدهم.
افسانههای برادران گریم را به اخبار صفحهی اول روزنامهها ترجیح میدهم.
برگهای بدون گُل را به گُلهای بدون برگ ترجیح میدهم.
سگهایی که دُمشان بریده نشده را ترجیح میدهم.
چشمهای روشن را ترجیح میدهم، چون چشمهای خودم تیرهاند.
کشوهای میز را ترجیح میدهم.
چیزهای زیادی را که در اینجا از آنها نامی نبردهام،
به چیزهای زیادی که خودم ناگفته گذاشتهام ترجیح میدهم.
صفرهای تنها را به صفرهای بهصفشده برای عدد شدن، ترجیح میدهم.
تعیین زمان توسط حشرات را به تعیین زمان توسط ستارهها ترجیح میدهم.
ترجیح میدهم بزنم به تخته.
ترجیح میدهم نپرسم چقدر و کِی.
ترجیح میدهم این احتمال را درنظربگیرم
که دنیا به یک دلیلی بهوجود آمده است.
#ویسواوا_شیمبورسکا
#ملیحه_بهارلو
این شعر رو قبل از اونکه بخونید، فکر کنید... خیلی فکر کنید
"احتمالات"
سینما را ترجیح میدهم.
گربهها را ترجیح میدهم.
بلوطهای کنار رود وارتا را ترجیح میدهم.
دیکنز را به داستایفسکی ترجیح میدهم.
خودم که آدمها را دوست دارد،
بر خودم که عاشق بشریت است، ترجیح میدهم.
ترجیح میدهم نخ و سوزن دمِ دستام باشد،
چون ممکن است لازماش داشته باشم.
رنگ سبز را ترجیح میدهم.
ترجیح میدهم برای هر چیزی
دنبال مقصر نگردم.
استثناها را ترجیح میدهم.
ترجیح میدهم زودتر از خانه بیرون بروم.
ترجیح میدهم با دکترها، دربارهی چیزهای دیگر صحبت کنم.
تصویرهای قدیمیِ پُر از خطهای ریز را ترجیح میدهم.
مزخرف بودنِ شعر نوشتن را
به مزخرف بودنِ شعر ننوشتن ترجیح میدهم.
در روابط عاشقانه،
جشنهای بیمناسبت را ترجیح میدهم،
تا بتوانم هر روز را جشن بگیرم.
اخلاقگرایان را ترجیح میدهم،
آنهایی را که هیچ وعدهای نمیدهند.
مهربانیِ حسابشده را
به اعتمادِ بیشازحد ترجیح میدهم.
منطقهی غیرنظامی را ترجیح میدهم.
کشورهای اشغالشده را بر کشورهای اشغالکننده ترجیح میدهم.
ترجیح میدهم به هر چیزی، کمی شک بکنم.
جهنمِ بینظمی را به جهنمِ نظم ترجیح میدهم.
افسانههای برادران گریم را به اخبار صفحهی اول روزنامهها ترجیح میدهم.
برگهای بدون گُل را به گُلهای بدون برگ ترجیح میدهم.
سگهایی که دُمشان بریده نشده را ترجیح میدهم.
چشمهای روشن را ترجیح میدهم، چون چشمهای خودم تیرهاند.
کشوهای میز را ترجیح میدهم.
چیزهای زیادی را که در اینجا از آنها نامی نبردهام،
به چیزهای زیادی که خودم ناگفته گذاشتهام ترجیح میدهم.
صفرهای تنها را به صفرهای بهصفشده برای عدد شدن، ترجیح میدهم.
تعیین زمان توسط حشرات را به تعیین زمان توسط ستارهها ترجیح میدهم.
ترجیح میدهم بزنم به تخته.
ترجیح میدهم نپرسم چقدر و کِی.
ترجیح میدهم این احتمال را درنظربگیرم
که دنیا به یک دلیلی بهوجود آمده است.
#ویسواوا_شیمبورسکا
#ملیحه_بهارلو
@asheghanehaye_fatima
بغض گاهی شبیه نور است
وقتی می شکند،
رنگین کمان زیبایی می شود
غمگین نباش
از پنجره ای که رو به دیوارها باز می شود
از دری که لولا ندارد
ابرها اگر نبارند،
به درد آسمان نمی خورند
این را،
از زلزله خیز ترین شانه های دنیا فهمیده ام
پس این بار که زمین خوردی
زخم هایت را قاب کن،
و گردن اتاق بیانداز
باران اگر زمین نخورَد،
هیچ درختی این قدر زیبا نمی شود
#علیرضا_طالبی_پور
بغض گاهی شبیه نور است
وقتی می شکند،
رنگین کمان زیبایی می شود
غمگین نباش
از پنجره ای که رو به دیوارها باز می شود
از دری که لولا ندارد
ابرها اگر نبارند،
به درد آسمان نمی خورند
این را،
از زلزله خیز ترین شانه های دنیا فهمیده ام
پس این بار که زمین خوردی
زخم هایت را قاب کن،
و گردن اتاق بیانداز
باران اگر زمین نخورَد،
هیچ درختی این قدر زیبا نمی شود
#علیرضا_طالبی_پور
Forwarded from دستیار
.
به سر انگشت تو میاندیشم ، وقتی
باغ ها را به تماشای شکوه آتش ، میخوانَد
و سرانگشت تو
ابهام اشارت را
میشکوفاند
آن دم که ، به سنگ
حشمت خواندن و گفتن میآموزد.
چشم من میشنود
غنچههایی که بر این پرده ، شکوفایی را ، میخوانَد
میتوانی تو
و من میدانم
با سرانگشت ظریف
آنچه در من جاری است:
- خون آهنگین را -
بنوازی با عشق .
میتوانی تو
و من میدانم
میتوانی که به من دوستی دستت را هدیه کنی.
#فرخ_تمیمی
@asheghanrhaye_fatima
به سر انگشت تو میاندیشم ، وقتی
باغ ها را به تماشای شکوه آتش ، میخوانَد
و سرانگشت تو
ابهام اشارت را
میشکوفاند
آن دم که ، به سنگ
حشمت خواندن و گفتن میآموزد.
چشم من میشنود
غنچههایی که بر این پرده ، شکوفایی را ، میخوانَد
میتوانی تو
و من میدانم
با سرانگشت ظریف
آنچه در من جاری است:
- خون آهنگین را -
بنوازی با عشق .
میتوانی تو
و من میدانم
میتوانی که به من دوستی دستت را هدیه کنی.
#فرخ_تمیمی
@asheghanrhaye_fatima