@asheghanehaye_fatima
دخالت مي كني در بازوهاي من
دخالت مي كني در موهايم
دخالت مي كني در دماي اتاقم
دخالت نمي كني در ويراني ام
همزمان با لب هايت
شتاب مي كني
همزمان با مرگم
مي گويي نمي توانم
نمي توانم
نمي توانم من اين فعل را
بارها صرف كرده ام
من بارها نمي توانم را در آغوش كشيده ام
من بارها نمي توانم را بوسيده ام
من فرزندي از نمي توانم دارم
#حسین_صفا
كتاب:
#صداي_راه_پله_مي_آيد
نشر :
#نيماژ
دخالت مي كني در بازوهاي من
دخالت مي كني در موهايم
دخالت مي كني در دماي اتاقم
دخالت نمي كني در ويراني ام
همزمان با لب هايت
شتاب مي كني
همزمان با مرگم
مي گويي نمي توانم
نمي توانم
نمي توانم من اين فعل را
بارها صرف كرده ام
من بارها نمي توانم را در آغوش كشيده ام
من بارها نمي توانم را بوسيده ام
من فرزندي از نمي توانم دارم
#حسین_صفا
كتاب:
#صداي_راه_پله_مي_آيد
نشر :
#نيماژ
@asheghanehaye_fatima
.
آگوست بود...
با تو قدم می زديم
من،سايه ها و چند تكه آفتاب
و كوچه تمام نمی شد
كوچه نميخواست تمام شود
برگ ها می افتادند بر شانه ات
خزان كه نبود!
گربه ها،معصومانه ترين نگاهشان را خرج می كردند
و موسيچه ها بلند مي خوانند
انگار يك خمر"شيراز" را سركشيده باشند
موسيچه ها كه شيراز نمي نوشند!
همه چيز از حسادت بود
به آن پيراهن مغرور
كه نزديك ترين بود به تو
و ما جملگي دشمنش بوديم.
#الیاس_علوی
كتاب :
#حدود
نشر :
#نيماژ
.
آگوست بود...
با تو قدم می زديم
من،سايه ها و چند تكه آفتاب
و كوچه تمام نمی شد
كوچه نميخواست تمام شود
برگ ها می افتادند بر شانه ات
خزان كه نبود!
گربه ها،معصومانه ترين نگاهشان را خرج می كردند
و موسيچه ها بلند مي خوانند
انگار يك خمر"شيراز" را سركشيده باشند
موسيچه ها كه شيراز نمي نوشند!
همه چيز از حسادت بود
به آن پيراهن مغرور
كه نزديك ترين بود به تو
و ما جملگي دشمنش بوديم.
#الیاس_علوی
كتاب :
#حدود
نشر :
#نيماژ
@asheghanehaye_fatima
.
سالهاست
كه لابلاى گره هاى روسرى ات مخفى ام
در جيبِ مانتو،كيف دستى ات
و هرچه پوشيده اى پنهان شده ام
من عضوى از تو ام
جزئى از گوشه ى لب ات
كشى كه موهايت را مى بندى
انگشت هاى من است
سينه بندت را
من با دندان نگه مى دارم
و الا كسى كه چشم به راهِ توست
كسى كه مدام زنگ مى زند
قرار ملاقات مى گذارد
و تو اعتنا نمى كنى
ديوانه ى مزد بگيرى ست
كه دارد ردِ من را گُم مى كند!
#بهرنگ_قاسمى
از كتاب: #تلسكوپى_كه_تو_را_رصد_ميكرد_شكست
نشر #نيماژ
.
سالهاست
كه لابلاى گره هاى روسرى ات مخفى ام
در جيبِ مانتو،كيف دستى ات
و هرچه پوشيده اى پنهان شده ام
من عضوى از تو ام
جزئى از گوشه ى لب ات
كشى كه موهايت را مى بندى
انگشت هاى من است
سينه بندت را
من با دندان نگه مى دارم
و الا كسى كه چشم به راهِ توست
كسى كه مدام زنگ مى زند
قرار ملاقات مى گذارد
و تو اعتنا نمى كنى
ديوانه ى مزد بگيرى ست
كه دارد ردِ من را گُم مى كند!
#بهرنگ_قاسمى
از كتاب: #تلسكوپى_كه_تو_را_رصد_ميكرد_شكست
نشر #نيماژ