This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دکتر
اون تهِ تهِ گوشه دلم درد میکنه،
گفتم بیام بهداری نشون بدم،
دندونم که درد میکرد گرفتی کشیدی انداختی دور،
قربون دستت این دلمونم بکش بنداز دور
جای خالی دندونم اذیتم میکرد
ولی این جای پرش بیشتر اذیتم میکنه
اصلا بیا عصب کشی کن، عصب دلبرو ازش بکش بیرون
یادته؟ بهت گفتم تو دلم باشه خیالم راحته؟
اما دیگه خیالم راحت نیست،
از وقتی رفت با اون یارو جدیدیه خیالم راحت نیست.
دکتر سیگار داری؟
#بابك_هدايت
#دیالوگ
میخواهم زنده بمانم
@asheghanehaye_fatima
اون تهِ تهِ گوشه دلم درد میکنه،
گفتم بیام بهداری نشون بدم،
دندونم که درد میکرد گرفتی کشیدی انداختی دور،
قربون دستت این دلمونم بکش بنداز دور
جای خالی دندونم اذیتم میکرد
ولی این جای پرش بیشتر اذیتم میکنه
اصلا بیا عصب کشی کن، عصب دلبرو ازش بکش بیرون
یادته؟ بهت گفتم تو دلم باشه خیالم راحته؟
اما دیگه خیالم راحت نیست،
از وقتی رفت با اون یارو جدیدیه خیالم راحت نیست.
دکتر سیگار داری؟
#بابك_هدايت
#دیالوگ
میخواهم زنده بمانم
@asheghanehaye_fatima
💭 دیشب خواب می دیدم خدا می گوید
جایی حوالیِ نزدیک ترین تردیدت
کسی از جنسِ خوبی نشسته
کمی خسته است اما
لبانش که به سخن باز می شود
تمامِ خستگی هایت را
به امید می سپارد
گفت
یواشکی در گوشش بگو
حواسم به مهربانیت هست
حواست به مهربانیم باشد
همین روزها
بهار
درِ خانه ات را می زند
با هم به کوچِ باغِ محبت می روید
بی هیچ تردیدی
عشق را در آغوش می کشی و می گویی
بی خیالِ آدمها
من تو را دارم
#عادل_دانتیسم
@asheghanehaye_fatima
جایی حوالیِ نزدیک ترین تردیدت
کسی از جنسِ خوبی نشسته
کمی خسته است اما
لبانش که به سخن باز می شود
تمامِ خستگی هایت را
به امید می سپارد
گفت
یواشکی در گوشش بگو
حواسم به مهربانیت هست
حواست به مهربانیم باشد
همین روزها
بهار
درِ خانه ات را می زند
با هم به کوچِ باغِ محبت می روید
بی هیچ تردیدی
عشق را در آغوش می کشی و می گویی
بی خیالِ آدمها
من تو را دارم
#عادل_دانتیسم
@asheghanehaye_fatima
هیشکی
کی منو دوست داره؟ هیشکی.
کی بهم اعتنا می کنه؟ هیشکی.
کی واسم هلو و گلابی می چینه؟ هیشکی.
کی به من نوشابه و شیرینی می ده؟ هیشکی.
کی به لطیفه هام گوش می ده و می خنده؟ هیشکی.
کی تو دعوا به کمکم میاد؟ هیشکی.
کی دلش برام تنگ می شه؟ هیشکی.
کی واسم گریه می کنه؟ هیشکی.
کی به نظرش آدم جالبیم؟ هیشکی.
پس اگه ازم بپرسید که بهترین رفیقم کیه،
فورا بهتون می گم هیشکی.
اما ديشب حسابي ترسيدم
بيدار شدم ديدم هيشكي دور و برم نيس.
صداش زدم دستمو به طرفش دراز کردم
به همانجايي که هميشه بود
همه جاي خونه رو، همه گوشه هاشو دنبالش گشتم
انقدر گشتم که خسته شدم. حالا ديگه نزديك صبحه دیگه جای هیچ شکی نیست
که " هیشکی" رفته
#شل_سیلور_استاین
@asheghanehaye_fatima
کی منو دوست داره؟ هیشکی.
کی بهم اعتنا می کنه؟ هیشکی.
کی واسم هلو و گلابی می چینه؟ هیشکی.
کی به من نوشابه و شیرینی می ده؟ هیشکی.
کی به لطیفه هام گوش می ده و می خنده؟ هیشکی.
کی تو دعوا به کمکم میاد؟ هیشکی.
کی دلش برام تنگ می شه؟ هیشکی.
کی واسم گریه می کنه؟ هیشکی.
کی به نظرش آدم جالبیم؟ هیشکی.
پس اگه ازم بپرسید که بهترین رفیقم کیه،
فورا بهتون می گم هیشکی.
اما ديشب حسابي ترسيدم
بيدار شدم ديدم هيشكي دور و برم نيس.
صداش زدم دستمو به طرفش دراز کردم
به همانجايي که هميشه بود
همه جاي خونه رو، همه گوشه هاشو دنبالش گشتم
انقدر گشتم که خسته شدم. حالا ديگه نزديك صبحه دیگه جای هیچ شکی نیست
که " هیشکی" رفته
#شل_سیلور_استاین
@asheghanehaye_fatima
محال بود
گندمِ من بر صخری تو بروید؛
این را از ابتدا میدانستم!
اما
ابرهایم را بالای سرت گسترانیدم
و در آغوشت گرفتم
چونانکه دریا افق را
در آغوش میکشد....
كان من المستحيل
أن ينبت قمحي فوق صخرتك
وكنت أعرف ذلك منذ البداية
ولكنني نشرت فوقك سحبي
واحتضنتك كما يحتضن البحر الأفق.
غادة السمان
@asheghanehaye_fatima
گندمِ من بر صخری تو بروید؛
این را از ابتدا میدانستم!
اما
ابرهایم را بالای سرت گسترانیدم
و در آغوشت گرفتم
چونانکه دریا افق را
در آغوش میکشد....
كان من المستحيل
أن ينبت قمحي فوق صخرتك
وكنت أعرف ذلك منذ البداية
ولكنني نشرت فوقك سحبي
واحتضنتك كما يحتضن البحر الأفق.
غادة السمان
@asheghanehaye_fatima
کنار من باش
نزدیک
تنها آنوقت
سردم نیست
سرما میخروشد
از اقصای فضا
به درون
ابهتِ او را میبینم و
خردی خود را
آنوقت درمییابم نیازم را
به بازوان گرهکردهات
دو شعاع نورِ کائنات
#هالینا_پوشویاتوسکا
برگردان: #محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
نزدیک
تنها آنوقت
سردم نیست
سرما میخروشد
از اقصای فضا
به درون
ابهتِ او را میبینم و
خردی خود را
آنوقت درمییابم نیازم را
به بازوان گرهکردهات
دو شعاع نورِ کائنات
#هالینا_پوشویاتوسکا
برگردان: #محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
یه روزایی توی زندگیم هست، که اول هر سال پشت به زمستون و رو به بهار مینشستم و به آینده لبخند میزدم. یه روزایی توی زندگیم هست، که با کسی که الان هستم فرق داشتم. حالا من نه دیگه به آرزو اعتماد دارم نه به برآورده شدنش ایمان. حالا دیگه سن برای من، فقط یه عدد نیست. سالها دلتنگیه. روزها میان و میرن و با هر سالی که نو میشه، من از آدمی که بودم دلتنگتر میشم. تنهاتر، غمگینتر. اینهمه سال انتظار، از من یه دیوونه ساخته که با خاطراتش زندگی میکنه، که با دیونگیهاش میمیره.
کاش میتونستم این روزا رو برگردم عقب. کاش میشد دوباره بغلش کنم، ببوسمش.
هر سالی که میگذره، من یه قدم به مرگ نزدیکتر میشم. اگه قرار باشه وصیت بکنم، مینویسم که گور من رو عمیق حفر کنید، خیلی عمیق. برای من و یک عمر دلتنگی.
#پویا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
کاش میتونستم این روزا رو برگردم عقب. کاش میشد دوباره بغلش کنم، ببوسمش.
هر سالی که میگذره، من یه قدم به مرگ نزدیکتر میشم. اگه قرار باشه وصیت بکنم، مینویسم که گور من رو عمیق حفر کنید، خیلی عمیق. برای من و یک عمر دلتنگی.
#پویا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
انگار که
فرود آمده باشی
بَر دلم
وَ نور آورده باشی
به رگهای من
و من سَرخوشانه
دیوانه باشم
در زلالی اَت
همه چیز قطعی ست
تُو بَر دلم نشسته ای
نور در رگهایم
و من سَرخوشانه
دیوانه اَم
#آنتونیو_گاموندا
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
فرود آمده باشی
بَر دلم
وَ نور آورده باشی
به رگهای من
و من سَرخوشانه
دیوانه باشم
در زلالی اَت
همه چیز قطعی ست
تُو بَر دلم نشسته ای
نور در رگهایم
و من سَرخوشانه
دیوانه اَم
#آنتونیو_گاموندا
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
فرض کن
دریا هستم
در ساحلم بنشین
رَختهایت را بِشوی
پروازِ پرندههای
سفیدم را ببین ،
گاهی هم دل به من
بزن و در من غَرق شُو
فرض کن
گُل سرخی هستم
تماشایم کن
عطرم را بو کن
وَ فکر کن عشق
همین ثانیه هاست
که انگشت روی
گُلبرگْهایم می کشی
فرض کن
عاشقت هستم
باورم کن ،
گُلِ سرخی بچین
وَ از کنارِ دریا
به سویَم بیا
#مظاهر_شهامت
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
دریا هستم
در ساحلم بنشین
رَختهایت را بِشوی
پروازِ پرندههای
سفیدم را ببین ،
گاهی هم دل به من
بزن و در من غَرق شُو
فرض کن
گُل سرخی هستم
تماشایم کن
عطرم را بو کن
وَ فکر کن عشق
همین ثانیه هاست
که انگشت روی
گُلبرگْهایم می کشی
فرض کن
عاشقت هستم
باورم کن ،
گُلِ سرخی بچین
وَ از کنارِ دریا
به سویَم بیا
#مظاهر_شهامت
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#رقص زیبا😍
🍃 Nadezda Civovskya - Peter Chernyshev.
🍃 نادزدا سِواوسکیه - پیتر چرنیشف.
@asheghanehaye_fatima
🍃 Nadezda Civovskya - Peter Chernyshev.
🍃 نادزدا سِواوسکیه - پیتر چرنیشف.
@asheghanehaye_fatima
"تنها برای این که مرا دوست میداشتی"
تنها برای این آواز میخوانم که تو مرا دوست میداشتی
در سالهای دور مرا دوست میداشتی
در آفتاب، در آستانهی تابستان، مرا دوست میداشتی،
در باران، در برف، در فصلهای سرد؛
من آواز میخوانم، تنها برای این که مرا دوست میداشتی.
تنها برای این که چشمانت به من نگریستند
با روحِ روشن تو به تجلی در نگاهت؛
سرشار از غرور، من عالیترین تاجِ وجودم را
بر سر نهادم
تنها برای این که چشمانت به من نگریستند.
تنها برای این که در خرامیدنم ستایشم کردی
و در نگاهت، خرامان، سایهی لغزانم را دیدم،
به سان رؤیایی،
رؤیایی بازیگوش و و دردکشان و غمناک -
تنها برای این که به گاهِ خرامیدنم، آری، ستایشم کردی.
صدایم که زدی انگار به تردید افتاده باشم
تو دستهایت را به سوی من دراز کردی
و چشمانت تیره و تار بود،
سرشار از محبت و عشق
صدایم که زدی، انگار به تردید افتاده باشم.
چرا که فقط بر تو، فقط بر تو این خوش آمده بود
هم از این رو رفتنِ من، برای همیشه
زیبا و دلپذیر برجا ماند؛
انگار هرجا که میرفتم، تو در پیِ من میآمدی،
انگار تو جایی در کنار من میرفتی،
چرا که فقط بر تو، فقط بر تو خوش آمده بود.
تنها برای این که مرا دوست میداشتی به جهان آمدم،
تنها برای این مقصود - زندگی را
چون هدیهای تابان به من دادند.
در این زندگیِ بیمراد، بیشادی و امید،
مرادِ زندگی من اینچنین یکسَره برآورده شد.
تنها برای این که مرا دوست میداشتی به جهان آمدم.
تنها برای عشقِ برگزیدهی تو
سپیدهی سحری، سرخگلهای رنگینش را نثارِ بازوانم کرد.
برای آنکه راهِ تو را لحظهای روشنایی دهم،
شبِ خجستهی معصوم،
چشمانم را از ستارگانِ کریمِ خود پر کرد،
تنها برای عشقِ برگزیدهی تو.
تنها برای این که تو مرا این همه زیبا دوست میداشتی
زندگی کردم، تا رؤیاهای تو را افزون کنم
زندگی کردم،
اما اکنون تو چون آفتابی غروب کردهای،
و از این روست که من نیز بیتو
اینچنین دلانگیز میمیرم
تها برای این که تو مرا این همه زیبا
دوست میداشتی...
ماریا پولیدوری - شاعر یونانی
برگردان: فریدون فریاد
از کتاب: شعر امروز یونان
نشر: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
#ماریا_پولیدوری
#فریدون_فریاد
@asheghanehaye_fatima
تنها برای این آواز میخوانم که تو مرا دوست میداشتی
در سالهای دور مرا دوست میداشتی
در آفتاب، در آستانهی تابستان، مرا دوست میداشتی،
در باران، در برف، در فصلهای سرد؛
من آواز میخوانم، تنها برای این که مرا دوست میداشتی.
تنها برای این که چشمانت به من نگریستند
با روحِ روشن تو به تجلی در نگاهت؛
سرشار از غرور، من عالیترین تاجِ وجودم را
بر سر نهادم
تنها برای این که چشمانت به من نگریستند.
تنها برای این که در خرامیدنم ستایشم کردی
و در نگاهت، خرامان، سایهی لغزانم را دیدم،
به سان رؤیایی،
رؤیایی بازیگوش و و دردکشان و غمناک -
تنها برای این که به گاهِ خرامیدنم، آری، ستایشم کردی.
صدایم که زدی انگار به تردید افتاده باشم
تو دستهایت را به سوی من دراز کردی
و چشمانت تیره و تار بود،
سرشار از محبت و عشق
صدایم که زدی، انگار به تردید افتاده باشم.
چرا که فقط بر تو، فقط بر تو این خوش آمده بود
هم از این رو رفتنِ من، برای همیشه
زیبا و دلپذیر برجا ماند؛
انگار هرجا که میرفتم، تو در پیِ من میآمدی،
انگار تو جایی در کنار من میرفتی،
چرا که فقط بر تو، فقط بر تو خوش آمده بود.
تنها برای این که مرا دوست میداشتی به جهان آمدم،
تنها برای این مقصود - زندگی را
چون هدیهای تابان به من دادند.
در این زندگیِ بیمراد، بیشادی و امید،
مرادِ زندگی من اینچنین یکسَره برآورده شد.
تنها برای این که مرا دوست میداشتی به جهان آمدم.
تنها برای عشقِ برگزیدهی تو
سپیدهی سحری، سرخگلهای رنگینش را نثارِ بازوانم کرد.
برای آنکه راهِ تو را لحظهای روشنایی دهم،
شبِ خجستهی معصوم،
چشمانم را از ستارگانِ کریمِ خود پر کرد،
تنها برای عشقِ برگزیدهی تو.
تنها برای این که تو مرا این همه زیبا دوست میداشتی
زندگی کردم، تا رؤیاهای تو را افزون کنم
زندگی کردم،
اما اکنون تو چون آفتابی غروب کردهای،
و از این روست که من نیز بیتو
اینچنین دلانگیز میمیرم
تها برای این که تو مرا این همه زیبا
دوست میداشتی...
ماریا پولیدوری - شاعر یونانی
برگردان: فریدون فریاد
از کتاب: شعر امروز یونان
نشر: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
#ماریا_پولیدوری
#فریدون_فریاد
@asheghanehaye_fatima
■همسرایان
روزگارِ عشق زین میبندد اسبان خویش را.
روزگارِ تراویده از کودکیِ اسرارمان.
روزگار،
عاشق وُ
پارههای تنمان
شرابههایی سرشار از سرچشمههایش!
■الجوقة
زمنُ الحبّ يُسْرجُ أفراسَهُ.
زمنٌ طالعٌ
منْ طفولة أسرارنا.
زمنٌ عاشقٌ
و أعضاؤُنا جِرارٌ
مُلِئَتْ من ينابيعِهِ.
#آدونیس | «علی احمد سعید إسبر» | سوریه، ۱۹۳۰ |
برگردان: #صالح_بوعذار
@asheghanehaye_fatima
روزگارِ عشق زین میبندد اسبان خویش را.
روزگارِ تراویده از کودکیِ اسرارمان.
روزگار،
عاشق وُ
پارههای تنمان
شرابههایی سرشار از سرچشمههایش!
■الجوقة
زمنُ الحبّ يُسْرجُ أفراسَهُ.
زمنٌ طالعٌ
منْ طفولة أسرارنا.
زمنٌ عاشقٌ
و أعضاؤُنا جِرارٌ
مُلِئَتْ من ينابيعِهِ.
#آدونیس | «علی احمد سعید إسبر» | سوریه، ۱۹۳۰ |
برگردان: #صالح_بوعذار
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آیا صدای گمشدهٔ من نفس زنان
راهی به ارتفاع تو خواهد برد؟
آیا دهان سرد تو را ، لحن گرم من
آتشفشان تازه تواند کرد؟
#نادر_نادرپور
@asheghanehaye_fatima
راهی به ارتفاع تو خواهد برد؟
آیا دهان سرد تو را ، لحن گرم من
آتشفشان تازه تواند کرد؟
#نادر_نادرپور
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
ساعتهایی هستند
بدون تو. گاهی، شاید.
این امکانپذیر است.
رودهایی هستند با سرچشمههایی پر از آلاله
بدون تو. قایقهایی با موتورهایی که پتپت میکنند، در خلاف جریان آب
بدون تو.
راههایی هستند بدون تو. جادههای فرعی، تصادفها
نهرهای خشکی
پروانههایی هستند بدون تو، و کَنگرهای وحشی. بیشمار.
دلسردی هست بدون تو. رخوت. دلنگرانی
و هیچ ساعتی نمیگذرد
و هیچ ساعتی نگذشته است.
#تون_تلگن | Toon Tellegen | هلند، ۱۹۴۱ |
برگردان: #شهلا_اسماعیلزاده
ساعتهایی هستند
بدون تو. گاهی، شاید.
این امکانپذیر است.
رودهایی هستند با سرچشمههایی پر از آلاله
بدون تو. قایقهایی با موتورهایی که پتپت میکنند، در خلاف جریان آب
بدون تو.
راههایی هستند بدون تو. جادههای فرعی، تصادفها
نهرهای خشکی
پروانههایی هستند بدون تو، و کَنگرهای وحشی. بیشمار.
دلسردی هست بدون تو. رخوت. دلنگرانی
و هیچ ساعتی نمیگذرد
و هیچ ساعتی نگذشته است.
#تون_تلگن | Toon Tellegen | هلند، ۱۹۴۱ |
برگردان: #شهلا_اسماعیلزاده
چشمانت از
سَرزمینی دلخواه
باز آمدهاَند
جایی که هرگز
کسی در آن ندانست
یک نگاه چیست
و نه زیبایی
چشمها را شناخت ،
نه زیبایی سنگها ،
همچنان که زیبایی
قطرههای آب را
- این مرواریدهای نهان
سنگهای عریان و بی پیکر
اِی تندیسِ من !
آفتابی که کور می کنَد
تُو را به جای آیینه می گُزیند
آرزوی ناجُنبای من
آخرین پشتیبانِ تُوست
و من بَر تُو پیروز می شَوَم
- بی پیکاری -
اِی تصویرِ من
گسیخته از ناتوانی اَم و
گرفتار در بندِ تُو
#پل_الوار
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
سَرزمینی دلخواه
باز آمدهاَند
جایی که هرگز
کسی در آن ندانست
یک نگاه چیست
و نه زیبایی
چشمها را شناخت ،
نه زیبایی سنگها ،
همچنان که زیبایی
قطرههای آب را
- این مرواریدهای نهان
سنگهای عریان و بی پیکر
اِی تندیسِ من !
آفتابی که کور می کنَد
تُو را به جای آیینه می گُزیند
آرزوی ناجُنبای من
آخرین پشتیبانِ تُوست
و من بَر تُو پیروز می شَوَم
- بی پیکاری -
اِی تصویرِ من
گسیخته از ناتوانی اَم و
گرفتار در بندِ تُو
#پل_الوار
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آخرین روزهای اسفند است
از سرِ شاخِ این برهنه چنار
مرغکی با ترنمی بیدار
میزند نغمه،
نیست معلومم
آخرین شکوه از زمستان است
یا نخستین ترانههای بهار!...
#شفیعی_کدکنی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
از سرِ شاخِ این برهنه چنار
مرغکی با ترنمی بیدار
میزند نغمه،
نیست معلومم
آخرین شکوه از زمستان است
یا نخستین ترانههای بهار!...
#شفیعی_کدکنی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
▪️
دقیقا همان روز که گفتی چرا ته موهایت را
فر نمیکنی؟ چرا لاغر نمیکنی؟ چرا به خودت نمیرسی؟ چرا موسیقی کلاسیک گوش میکنی؟
دقیقا همان روز که عیب هایم به چشمت آمد فهمیدم دیگر دوستم نداری! فهمیدم میروی،
فهمیدم فاتحه این رابطه را خواندی ...!
عاشق عیب ها را نمیبیند، دقیقا همان روزی
که دیدی دیگر عاشقم نبودی . . .
#گیلدا_میربلوک
@asheghanehaye_fatima
دقیقا همان روز که گفتی چرا ته موهایت را
فر نمیکنی؟ چرا لاغر نمیکنی؟ چرا به خودت نمیرسی؟ چرا موسیقی کلاسیک گوش میکنی؟
دقیقا همان روز که عیب هایم به چشمت آمد فهمیدم دیگر دوستم نداری! فهمیدم میروی،
فهمیدم فاتحه این رابطه را خواندی ...!
عاشق عیب ها را نمیبیند، دقیقا همان روزی
که دیدی دیگر عاشقم نبودی . . .
#گیلدا_میربلوک
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شعر و دکلمه
#احمدرضا_احمدی
مرا نکاوید
واژه بودم
زنجیرِ کلمات گشتهام
سخنی نوشتم که دیگران
با آرامش بخوانند
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بکارید
در زمینی استوار جایم دهید
نه در جنگلی که در زیر سایهی
درختانِ معیوب باشم
جای من در کنارِ پنجرههاست ...
@asheghanehaye_fatima
#احمدرضا_احمدی
مرا نکاوید
واژه بودم
زنجیرِ کلمات گشتهام
سخنی نوشتم که دیگران
با آرامش بخوانند
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بکارید
در زمینی استوار جایم دهید
نه در جنگلی که در زیر سایهی
درختانِ معیوب باشم
جای من در کنارِ پنجرههاست ...
@asheghanehaye_fatima